Web Analytics Made Easy - Statcounter

قهرمان موتورسواری خیلی زود کارش را در این رشته آغاز کرده و ۲۳ سال سابقه دارد.

امیررضا ثابتی‌فر، قهرمان موتورسواری کشور، در خصوص اوضاع و احوال موتورسواری و اینکه آیا مسابقات شان شروع شده یا خیر؟ به خبرنگار گروه ورزشی خبرگزاری برنا گفت: هنوز هیچ مسابقه‌ای نداریم. خیلی برنامه دقیقی نداریم و معلوم نیست در سال چه زمانی مسابقات انجام می‌شود و قرار بود هر فصل یک مسابقه برگزار شود که در کل می‌شود سالی ۴ مسابقه.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

تاریخ‌های آن هم مشخص نبوده و 10 روز قبل مسابقات به استان‌ها نامه می‌زدند تا برای مسابقات آماده شوند و خیلی نظم دقیقی نداشته است.

او در خصوص مشکلات موتورسواران و در اختیار ندادن موتورهای وارداتی به ورزشکاران ادامه داد: من در مورد موتورها خیلی اطلاعات ندارم و در حیطه کاری من نیست. خیلی وقت‌ها من اسپانسر داشتم و آنها موتور تهیه می‌کردند و به من می‌دادند. قبلش هم سنم خیلی کم بود، شاید نهایتا یکی، دو بار در سن پائین، پدرم برای من موتور گرفته بود. بعد شرکت به من موتور می‌داد برای همین خیلی در جریان داستان‌ها نیستم اما این را می‌دانم که فدراسیون برای ورزشکاران و قهرمانان‌هایش هیچ تعرفه‌ای را عنوان نکرده که مثلاً قهرمان‌های ما چه در موضوع اتومبیل‌رانی و موتورسواری بتوانند از موضوعی بهره ببرند و برای مثال از شرکت خاصی با مبلغی پائین‌تر موتور تهیه کنند. یک چیزی هم ما داشتیم به اسم مجوز موتور که سال ۹۱ روی کار آمد ولی خیلی از ورزشکاران از این قضیه خبر نداشتند. بعد از چندین سال ورزشکاران فهمیدند قضیه از چه قرار است. که شامل خیلی‌ها نشده و در بین قهرمان‌ها کلا ۵، ۶ نفر مجوز گرفتند.

ثابتی‌فر در پایان در خصوص اینکه از چه سنی به رشته موتورسواری رو آورد افزود: از سن ۴سالگی! مشوق من پدرم بود و خیلی اتفاقی این موضوع اتفاق افتاد. پدرم یک موتور خیلی کوچک ۵۰ سی سی برای خواهرم گرفته بود. خواهرم دو سال از من بزرگ‌تر است. زمان‌هایی که پدرم به پیست می‌رفت خواهرم را همراه خود می‌برد. من هم بچه بودم و مثل اکثر پسرها به موتورسواری و ماشین سواری علاقه‌مند بودم. یک روز مادرم به پدرم گفت حالا که من این قدر گریه می‌کنم اجازه دهد سوار موتور شوم تا خودم بی‌خیال این قضیه شوم. یک روز که پدرم، خواهرم را سر تمرین برده بود من هم رفتم و سوار موتور شدم. پدرم پشت موتور را می‌گیرد و با من چند قدم می‌دود و بعد من خودم می‌روم. استعداد موتورسواری در من خدادادی بود. پدرم از من حمایت کرد و من هم به این رشته رو آوردم و جالب اینجاست بدانید که من اول موتورسواری را یاد گرفتم و بعد دوچرخه سواری را. 3/5

منبع: خبرگزاری برنا

کلیدواژه: موتورسواری و اتومبیلرانی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۴۴۷۶۹۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

قصه عبرت آموز یک دزد!

روزی که اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم و با غرور خاصی نزد دوستانم به آن پک می زدم هیچ گاه باورم نمی شد که روزی برای تامین هزینه های اعتیادم به اموال مردم دستبرد بزنم اما ...

به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات سارق حرفه ای قطعات و محتویات خودروهای مردم در حاشیه خیابان هاست که با تلاش شبانه روزی نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد به چنگ قانون افتاد. او که مدعی بود سرگذشت عبرت آموزی دارد درباره قصه تلخ زندگی خود به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری گفت:پدرم به دلیل ابتلا به بیماری های ریوی و قلبی در سن 40 سالگی از دنیا رفت و این گونه مادرم سرپرستی خانواده را به عهده گرفت.

او جوانی اش را گذاشت و همه سختی ها  وتلخکامی ها را به جان خرید تا ما آینده را در خوشبختی تجربه کنیم. خلاصه او با کارگری و خیاطی هر3 خواهرم را به دانشگاه فرستاد و آن ها اکنون ازدواج کرده اند و در ادارات دولتی  استخدام شده اند اما من مسیر خلافکاری را در پیش گرفتم و بدبختی هایم را به تماشا نشستم.

آن روزها زمانی که 7 سال بیشتر نداشتم در شهرستان تربت جام به مدرسه رفتم. با آن که چندان علاقه ای به تحصیل نداشتم اما به هر طریقی بود تا مقطع دبیرستان درس خواندم. خلاصه 17 ساله بودم که روزی با ترغیب و تشویق دوستانم،اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم چراکه غرورم اجازه نمی داد در برابر آن ها کم بیاورم به همین دلیل سعی می کردم پک های عمیقی به سیگار بزنم که با تشویق و جلب توجه آن ها روبه رو شوم . در همین شرایط خیلی زود پای بساط شیره و تریاک  هم نشستم و دورهمی های لذت بخش دوستانه ام آغاز شد .

چنان در عالم هپروت سیر می کردم که هیچ گاه به ذهنم نمی رسید  این لذت های زودگذر فرجامی وحشتناک دارد. آن روزها فقط همین غرورهای جوانی و تعریف و تمجیدهای دیگران را می دیدم و مدام در پارتی ها و شب نشینی ها شرکت می کردم. نصیحت های مادرم نیز فایده ای نداشت چراکه من هم مانند همه معتادان که مصرف تفریحی را شروع می کنند، خودم را فریب می دادم که من مانند دیگران نیستم و هر روزی که اراده کنم دیگر مصرف نمی کنم.

حتی گاهی برای چند روز نزد دوستانم نمی رفتم تا چنین وانمود کنم که من اراده ای قوی دارم  و آلوده مواد افیونی نمی شوم. مادرم از رفتارهای من زجر می کشید و گریه می کرد اما من هیچ توجهی به اطرافم نداشتم تا این که بالاخره باورم شد دیگر معتاد شده ام .

چند بار مادرم با سختی های بسیار مرا در مراکز ترک اعتیاد بستری کرد  اما فایده ای نداشت تا این که به خودم آمدم و با کمک یکی از دوستانم که مرا راهنمایی می کرد چند سال از چنگ مواد مخدر گریختم و در سن 30 سالگی به توصیه مادرم ازدواج کردم تا شاید مسیر درست زندگی را بیابم اما بعد از ازدواج دوباره دوستان هم بساطی ام به سراغم آمدند و با وسوسه های لذت آنی و تعریف و تمجیدهای آنان از پک های عمیق سیگار و مصرف زیاد مواد مخدر ،باز هم به منجلاب مواد افیونی افتادم ولی این بار شیوه ای خطرناک را در پیش گرفتم و مصرف هروئین را شروع کردم . حالا همسرم زجر می کشید و با اشک هایش تلاش می کرد تا مرا از بیراهه هولناک بازدارد.

چند بار دیگر در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم ولی چون در زمینه پوشاک فعالیت داشتم و با افزایش قیمت ها در بازار به وضعیت خوبی رسیده بودم هنوز توان خرید هروئین را داشتم اما دیگر نمی توانستم به خاطر خماری های مواد مخدر صنعتی در محل کارم بمانم به گونه ای که مجبور شدم مغازه ام را تعطیل کنم.

در این شرایط پس انداز هایم نیز به پایان رسید و خانواده ام برای نان شب محتاج شدند. همه دوستانم از من فرار می کردند چراکه دیگر پولی نداشتم مانند گذشته مقدار زیادی شیره و تریاک را پای بساط آن ها بگذارم وباید از هروئین های آنان مصرف می کردم. این گونه بود که با ترس و لرز برای اولین بار از یک خودرو در حاشیه خیابان سرقت کردم و با فروش باتری و ضبط و پخش آن هزینه  های یک روز اعتیادم تامین شد ولی می ترسیدم آشنایان و بستگانم مرا درحال سرقت مشاهده کنند و آبروریزی شود این بود که تصمیم گرفتم به مشهد بیایم و سرقت هایم را در این شهر ادامه بدهم .

بارها در مناطق مختلف شهر مشهد به خودروهای شهروندان دستبرد زدم و با فروش اموال سرقتی هزینه های اعتیادم را تامین کردم تا این که شب گذشته هنگام عبور از بولوار ابوطالب چشمم به پرایدی افتاد که به راحتی می توانستم به آن دستبرد بزنم چراکه هیچ گونه امکانات امنیتی و ضد سرقت نداشت اما هنوز مشغول بازکردن در خودرو بودم که ناگهان خودم را در محاصره افسران گشت کلانتری شفا دیدم و آن ها در حالی مرا دستگیر کردند که چندین بسته حاوی هروئین نیز به همراه داشتم . حالا بسیار پشیمانم و می دانم آینده ام را نابود کرده ام اما ای کاش ...

با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد) تحقیقات گسترده افسران کارآزموده دایره تجسس برای ریشه یابی سرقت های دیگر این جوان وارد مرحله جدیدی شد تا شهروندانی که اموال آن ها توسط این سارق جوان به یغما رفته است شناسایی شوند .

دیگر خبرها

  • عرضه دو لاستیک نانویی ویژه مسابقات دوچرخه‌سواری
  • پیشنهاد جدید برای دوچرخه سواری در تهران | عضو شورا : ۱۰ هزار دوچرخه رایگان در اختیار دانش آموزان قرار گیرد
  • پیشنهاد جدید برای دوچرخه سواری در تهران | عضو شورا: ۱۰ هزار دوچرخه رایگان در اختیار دانش آموزان قرار گیرد
  • چرا کسی برای دختران دانشجوی آمریکایی شعر برای خواهرم نمی‌خواند!
  • یک مربی زن، رییس یک رشته پر مدال المپیکی شد!
  • جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمی‌دهم مگر به شرط...
  • عذرخواهی دومفریز از تئو هرناندز: اشتباه کردم که آن بنر را در دست گرفتم
  • شعری که در فضای مجازی ۱۰ میلیون بازدیدکننده داشت
  • زخم عمیقی به دوچرخه سواری زدند که به راحتی درست نمی‌شود
  • قصه عبرت آموز یک دزد!