پسا کرونا میآید اما... وقت را غنیمت شماریم
تاریخ انتشار: ۵ دی ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۴۴۸۰۹۱
فریدون جیرانی متولد ۱۳۳۰ در کاشمر، کارگردان، فیلمنامهنویس، تهیهکننده و مجری و کارشناس فیلم ایرانی است که همه ما او را با فیلمهای درخشان پارکوی، قرمز، خفگی، زیر بام شهر، گلهای داوودی و... میشناسیم.
دوران کرونا و تبعاتی که داشت، دوران دردناکی بود اما فرصتی پیش آورد که همه آدمها خصوصاً نسل ما، مطالعات و کارهای کامل نشده را تکمیل کنند و به فردی مثل من که کارم تحقیق و نگارش تاریخ است کمک کرد زمانم را با مطالعه کتابهای نخوانده، فیلمهای ندیده، نمایشنامههای نخوانده و.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اگر به کرونا با دیدگاه مثبت بنگریم طبیعتاً جنبههای مفید هم داشته مثلاً اشاره کردم که به کارهای عقبافتاده رسیدگی کردیم اما اگر به درازا بکشد، نتیجه خوبی نخواهد داشت و از دل آن، افسردگی بیرون میزند چون زندگی ما وابسته به کار کردن، فیلم و سریال ساختن است. منظور از کار، کارهای اجرایی و عملی است. کارهایی که در آن آدمهای اجتماع گردهم بیایند و گروهی، ایدهپردازی کرده و به نتیجه برسند؛ نه مثل حالا که افراد هر کدام بهصورت جداگانه و دورکاری انجام وظیفه میکنند.
امیدوارم که به هرشکلی اعم از ساخت واکسن یا دارو، زندگی ما به حالت طبیعی برگردانده شود. کرونا مرگ را به همه ما نزدیک کرده و در نظر من وحشتناک است که به مرگ فکر کنم و دلم نمیخواهد در اینباره بیندیشم. در این مدت شاهد اکران آنلاین و دنبال کردن سینما از طریق فضای مجازی و رسانهها بودیم. من فکر میکنم که این گونه فضا اصلاً نمیتواند جایگزین سینمارفتن و حضور مردم در سالنهای سینما شود. سالن سینما مهمترین جایگاه برای دیدن فیلم است. سکوت و تمرکز در سینما، تاریک شدن فضا و آن حال و هوا، هرگز در خانه ایجاد نمیشود. دور هم جمع شدن مردم در سینما فقط برای تماشای فیلم مفید نیست بلکه در گفتوگوهای صمیمانه، ایجاد ارتباطات اجتماعی، آشنایی با تفکرات یکدیگرو خلق آثار نیز مؤثر است. همه تلاش ما این است که بعد از کرونا، سالنهای سینما به فراموشی سپرده نشود و البته در دنیا هم تمام فیلمسازان برای برقرار ماندن سالنهای سینما تلاش میکنند که از بین نروند. نه فضای آنلاین و نه هیچچیز دیگر نمیتواند جایگزین حضور در سالن سینما شود. ---
برخی میگویند زمان، گذشته است و تکنولوژی پیشرفت کرده اما این نباید منافاتی با سینما رفتن داشته باشد. عزیزان من، نگذارید سالنهای سینما از بین برود. ما سالهای زیبایی را در سینما ساختهایم، برای ایجاد فضای دلنشین درآن زحمات زیادی کشیدهایم. نگذارید از بین رفته و حیف شود. هرچقدر هم تکنولوژی و جهان مدرن پیشرفتهتر بشود، برخی سنتهای قدیمی و کارهای کلاسیک لذت خود را از دست نمیدهند و جایگزینی برای آنها وجود ندارد. همچنین، به فکر کارگران بیکار شده سینما باشیم و آنها را دریابیم، خصوصاً در این بحبوحه کرونا که بسیاری در تأمین معاش زندگی خود به مشکل خوردهاند و متأسفانه هیچ سازمانی به آنها رسیدگی نمیکند. ما نباید فقط به فکر خودمان باشیم بلکه باید یاد بگیریم در شرایط سخت پشت عزیزانمان بوده و کسانی را که برایمان زحمت کشیدهاند، تنها نگذاریم. اگر انسانها در شرایط دشوار کنار یکدیگر نباشند، انسانیت معنای خود را از دست میدهد.
مرگ فقط مال همسایه نیستــــبا شیوع ویروس کرونا بسیاری از مشاغل بهحالت تعلیق یا تعطیل درآمدند اما خاموش و بیرمق شدن مراکز فرهنگی مثل سینما و تئاتر، تعلیق و تعطیلیای بود که صرفاً جنبه حذف یک سرگرمی یا اوقات فراغت نبود بلکه آگاهی بخشی به جامعه و چشم بیدار جامعه را کمسو و کم فروغ کرد. چند ماهی است که دیگر از قرارهای دوستانه در سینما و نقدوبررسیها و گپوگفتهای بعد از تماشای فیلم یا تئاتر خبری نیست و سالنهای سینما پر از صندلیهای خالی است. با این حال، این اپیدمی تنها گریبان کشور ما را نگرفت بلکه سراسر جهان را با فصل و دوره جدیدی درگیر کرد که شاید هرگز کسی فکر نمیکرد بعد از گذشت سالهای سال از بیماریهایی کشنده مثل وبا و طاعون و حصبه، یکبار دیگر جهان دستخوش چنین اتفاقی شود. در این گفتوگو سراغ کسی رفتهایم که مثل بسیاری دیگر نگران و دلواپس اهالی سینما از خرد تا کلان و البته مخاطبان آن یعنی مردم است و اگرچه معتقد است پساکرونایی وجود ندارد اما باز آرزو میکند که آن روز تلفن را بردارد و به همه بگوید کرونا تمام شد. بازیگری که نیاز به معرفی ندارد و دهههاست شناس همه مردم ایران است و طی سالیان دور و نزدیک، او را با کارهایی مثل برزخیها، دوئل، خط قرمز و... میشناسیم. با سعید راد درباره کرونا و پساکرونا و دغدغههای شخصی و سینماییاش حرف زدهایم.
---
چشمانداز شما از دوران پساکرونا چیست؟ در واقع فکر میکنید بعد از این اپیدمی رابطه مردم با سینما چگونه خواهد بود؟
راستش درحال حاضر اعتقادی به پساکرونا ندارم؛ هرچند امیدوارم هرچه زودتر سایه این بیماری از سر ما برداشته شود. درست است که سینما، سرچشمه ارتقای فرهنگ و آگاهی و بهنوعی غذای فرهنگی مردم است اما باید باور کنیم که دیگر اینطور نیست. مرگ و گرفتاری مهمتر است یا تئاتر و سینما؟ خود من عضو خانواده سینما هستم و دلم میخواهد فعالیت در عرصه سینما دوباره رونق بگیرد تا باز کنار مردم باشیم اما فعلاً که چارهای نیست. فرض کنیم که فیلمی هم اکران شود؛ طبیعتاً کسی به سینما نمیرود. کرونا نه فقط آسیب روحی بلکه اقتصادی هم به جهان زده و گمان میکنید با این وضع اقتصادی، مردم میتوانند به سینما بروند؟ فرض کنیم هزینه سینما را هم پرداخت کنند؛ با این ترس که دائم با خود بگویند نکند صندلی کناری ناقل کرونا باشد یا محیط آلوده باشد چه باید کرد؟ سینما رفتن و دیدن فیلم که با زجر نمیشود.
فکر میکنید اکرانهای آنلاین و فضای مجازی بتواند جایگزین حضور فیزیکی مخاطب در سینما باشد؟
فکر میکنم بله، با این وضعیت اقتصادی و شرایط جامعه، نوع سینما بهطور کل تغییر خواهد کرد. با اندک حقوقی که دریافت میکنید، میتوانید با اعضای خانواده خود یا تعدادی از دوستانتان به سینما بروید؟ اکران آنلاین فیلمها بهترین جایگزین است .فقط امیدوارم ترتیبی داده بشود که جلوی کپیبرداری و استفاده غیرقانونی از آنها گرفته شود. این فیلمها صاحب دارند و دانلود غیرقانونی آنها مانند بالا رفتن از دیوار همسایه و دزدی از آن است.
در طول زندگی خود با چیزی شبیه این بیماری مواجه شده بودید؟
نه من که تنها یک شهروند هستم بلکه دنیا با آن مواجه نشده بود. طاعون، وبا، سل و... بوده اما ویروس کرونا چیزی عجیبتر و پیچیدهتر از آنها است و ما حتی به طور دقیق نمیدانیم چیست و منشأ آن از کجاست.
در دوران جنگ و بمباران هم سینماها و مراکز فرهنگی دیگر، به حالت تعلیق درآمده بودند و آنچنان زیربمباران و در محاصره جنگ رونقی نداشتند؛ تفاوت این دوره با آن دوره را در چه میبینید؟
مسأله جنگ در ایران، درگیری و نزاع، گرفتاریها و آسیبهای آن برای ایرانیها بود اما حالا تمام دنیا گرفتار این مسأله است. سینما و مراکز دیگر در کل دنیا تعطیل است و این مختص ایران و ایرانیها نیست. در جهان برای جلوگیری از انتشار ویروس کرونا و این فاجعه مرگبار دستورالعملهای شدیدی را در دستور کار قرار دادند اما متأسفانه اگر نیمنگاهی به ایران بیندازید متوجه میشوید که در کشور ما نه تنها جدی گرفته نشد بلکه مردم انگار با آن شوخی هم دارند و وقتی آمار مرگومیر در اثر کرونا را میشنوند با خودشان میگویند برای ما اتفاق نمیافتد یا به قولی میگویند: «مرگ مال همسایه است». باید اشاره کنم که یک موضوع را نباید به فراموشی سپرد و آن، رسیدگی به مردم است. خجالت میکشم بگویم که چه افراد محترم و سرشناسی در سینما میشناسم که حتی در پرداخت اجارهخانه هم به مشکل بر خوردهاند و من خواهش میکنم صنوف مرتبط با سینما به این موضوع رسیدگی کنند و به این افراد با حفظ آبرویشان کمک کنند.
گمان میکنید کرونا ما را به آدمهای دیگری تبدیل خواهد کرد و بهسمت جامعهای متفاوت پیش خواهد برد؟
بله تبدیل شدهایم. روابط اجتماعی مردم بعد از کرونا کاملاً متفاوت خواهد شد. چه بسا در حال حاضر هم تغییر کردهایم؛ البته شرایط مردم متفاوت است. بعضی مجبورند برای تهیه مایحتاج به بیرون بروند و کار کنند اما برخی دیگر اصلاً رعایت نمیکنند و برای کارهای غیرضروری هم بیرون میروند. در انگلیس ویروسی از خانواده کرونا شناسایی کردهاند که باعث شده تمام پروازها را لغو کنند اما اگر به پروازهای داخلی ایران نگاه کنید با سیل عظیمی از جمعیت روبهرو میشوید که شاید سفرشان اضطراری هم نباشد. بهنظر من این خیلی دلیل بدی است که بگوییم اگر سرکار نروم یا اگر فلان جا نروم به مشکل میخورم و نمیتوانم نیازهای زندگیام را برطرف کنم. وظیفه دولت این است که مایحتاج مردم را تأمین کند تا مردم هم از این بهانهها نیاورند. متأسفانه ما همیشه دلیلی برای توجیه اشتباهات خود داریم. اگر مراقب خودمان باشیم یعنی از 10 نفر دیگر هم مراقبت کردهایم. شجاعت از دل ترس زاییده میشود. ما هنوز آنقدر که باید نترسیدهایم که رعایت کنیم و این مشکل اصلی است. اینکه از خطر بترسیم خود نوعی شجاعت است. وقتی میخواهیم از جایی بپریم درحالی که میدانیم پایمان میشکند، نام این پریدن شجاعت نیست بلکه حماقت است. کرونا هم دقیقاً همینطور است، ظاهراً به حدی که باید از آن نترسیدهایم. این ویروس پیر و جوان نمیشناسد و با هیچکس شوخی ندارد. تیم ذوبآهن چند نفر کرونایی داشت؟ میبینید چه نزدیک و خطرناک است؟
یک سال است که آدمها باهم حتی دست نمیدهند، یکدیگر را در آغوش نمیگیرند... بیشک همه اینها باعث آسیبهای روحی و روانی خواهد شد. شخصاً فکر میکنید چطور با این مسأله باید برخورد کرد و خود شما چه میکنید؟
فکر میکنم عدم به جای آوردن آداب دست دادن، روبوسی و کارهایی مشابه اینها نیست که افسردگی میآورد؛ افسردگی وقتی به وجود میآید که اگر یک هواپیما سقوط کند تعداد کشتههای آن دیگر جدی گرفته نشود آنهم به این دلیل که روزانه تعداد بالایی از آدمها را بهدلیل ابتلا به ویروس کرونا از دست میدهیم و انگار به این آمار و ارقام عادت کردهایم و این واقعاً تلخ است. افسردگی یعنی حتی نمیتوانیم به خاکسپاری عزیزانمان برویم مبادا که ویروس شیوع بیشتری پیدا کند. اتفاقاً چه بهتر که فرهنگ روبوسی و چلاندن همدیگر حذف یا عوض شود. شادی چیز دیگری است. شادی یعنی بخیل نباشیم، از حسادت دوری کنیم. متأسفانه هنوز که هنوز است مالاندوزیها، حسادتها، کینهورزیها، دروغگوییها، بدی کردنها، به فکر همسایه نبودنها و... وجود دارند. باید جدیتر بگیریم و قبول کنیم که باید بترسیم. اطاعت از قوانین کرونا نوعی شجاعت است. باید همین جا از خط مقدم جبهه مقابله با کرونا یعنی کادر درمان، تشکر ویژه کنم که با بردباری تمام و تلاشی وصفناپذیر به بیماران رسیدگی میکنند. اینها ارزش و زیباییهای جامعه ما هستند. هرچه بگویم تکرار مکررات است اما کادر درمان، بسیار قابل احترام و ستایشاند.
اگر صبح از خواب بیدار شوید و ببینید کرونا از میان ما رفته، اولین کاری که انجام میدهید چیست؟
به تمام عزیزانم زنگ میزنم و این خبر مسرتبخش را به آنها میدهم.
در این دوره بسیاری از چهرههای شاخص فرهنگی و هنری را از دست داده و حضور مرگ و مرگاندیشی بهنظر بیش از پیش شده است. عمر شما دراز و مستدام، اما خود شما در این دوران چقدر به مفهوم و ذات مرگ و نزدیکی آن فکر کردهاید؟
من از مرگ نمیترسم چون همیشه سالم زندگی کردهام، تخطی نکردم، بدی را برای کسی نخواستهام، دست در جیب کسی نکردم و... اما از زجری که حین مرگ ایجاد میشود میترسم. مرتب به دوستانم گوشزد میکنم که اگر مرگ من فرا رسید از من عکس نگیرید. مثلاً وقتی عکس آقای جلیلوند را میبینم که دوست صمیمی من بود و با او زندگی کردهام، وحشت می کنم، عکس عباس کیارستمی، عکس ناصر حجازی را دیدم وحشت کردم. اینها بزرگان ما هستند، به گردن ملت ایران حق دارند و دیدن این تصاویر ترسناک است و آدم با خود میگوید چقدر مرگ زجرآور است. در کل باید بگویم شخصاً از مرگ نمیترسم اما از مرگ عزیزانم واهمه دارم؛ مثلاً وقتی تست کرونای نوه من در آذربایجان مثبت شد آنقدر دلواپس و نگران شدم که میخواستم بروم آنجا که البته الحمدلله در تست بعدی منفی شد. احساس میکنم مهربانیای را که خداوند در وجود ما گذاشته فراموش کردهایم. کاش از صبح که بیدار میشویم به همه سلام کنیم، لبخند بزنیم، برای راننده تاکسیها دست تکان بدهیم و در رانندگی به هم راه بدهیم؛ احوالپرس هم باشیم چون شاید فردا دیر باشد. ما باید پیشقدم مهربانی باشیم. به جای دروغگویی و ریاکاری، صداقت، بردباری و صبر، بخشش، مهربانی و از خودگذشتگی را باید بیاموزیم.
ابراهیم افشار / روزنامه نگار ما بعد از هر جنگ، هر طاعون، هر قحطی و هر خشکسالی آدم دیگری شدهایم. یا به افیون پناه بردهایم یا در فکر یکجور مالاندوزی وحشتناکی از زار و زندگی افتادهایم یا به موسیقی سیاه و ادبیات خاکستری پناهنده شدهایم. ما مردمانی بسیار رمانتیک و نازکدل بودیم که اکثریت الیتها و روشنفکرانمان معمولاً بعد از هر جنگ جهانی، کودتا یا وبای ویرانگری چنان پای مکاتب نهیلیستی، مخمور و اخته شدهاند که با این ابَرجرثقیلها هم نای بلند شدن نداشتند. ما اینجور وقتها به پیالهخانه چرک و کثیف «مامان آش» پناه بردیم. و با نُتهای اندوهبار و مردافکن هر گارمانی اشکمان تبدیل به دریای مازندران شده است. لابد دلایل جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی و مردمشناسی عجیب و غریبی دارد این که چرا در دویست سال گذشته بعد از عبور از گردنههای صعبالعبور هر بحران بزرگی تا مدتهای مدیدی آن همه کرخت و لال و تسلیم بودهایم اما با این شناخت ناقصی که از نسلهای جدید دارم به نظرم آنها اهل زدن به سیم آخر باشند و با وجود کمسالیشان آنقدر بحرانها از سر گذراندهاند که دیگر به بحران میگویند قاقالیلی. آنها هرگز کپی نسلهای جنگدیده و طاعون از سر گذرانده قدیمی، نخواهند شد که از هر آسمونغرمبهای بترسند و ببرند فرتفرت طلا و جواهرهاشان را پای آلالههای کرت حیات یا درخت به، قایم کنند برای روز مبادا. روزهای مبادا. و آنقدر نخورند و پسانداز کنند که قمصور شوند. مشخصه نسلهای جدید در یکجور شوخ و شنگی مدل خیامی گره خورده که همچنان به دنیا و مافیها خواهند خندید و دیگر در مقابل هر بحرانی واکسینه شدهاند. چون نهیلیسم مدرن و نوینی را در تلفیق یکجور اندوهگریزی در عین خوشباشی و خوشباشی در حین حرمان تجربه کردهاند که جدید است. یکجور نهیلیسم وارونه که در تقابل با هر بلایی که سرشان آمده فقط جوک بسازند و هر بار همچون شاخههای زرین گندم در مقابل طوفان، سر خم کنند که بگذرد. این نیز بگذرد. مسأله فقط در گذشتن است. گذشتنی که همهچیز را پایانپذیر جلوه میدهد. نسلی که در بزنگاههای ویرانکننده و مردافکن، سلاحی از مقاومتی یوگیوار ساختهاند که به کریهترین بحرانها تیکه انداخته و به بیاعتباری دنیا میخندند. آنها هیچرقمه شبیه نسلهای پیشین نشدند که بعد از قحطیها، حتی در اوج فراوانی، هر جا ذره نانی روی پیادهروها زیرپا دیدند خم شدند، آن را برداشتند، بوسیدند، به چشمشان کشیدند، فوت کردند و گذاشتند روی ارتفاع. انگار داشتند خطاب به خردهنانها میگفتند «ما در روزگاران قحطی و نداری، به خاطر تو سالها حسرتها کشیدهایم. چمنها خوردهایم. صبح تا شب در صف شاطران بیترحم ایستادهایم و زیرپایمان علف سبز شده است. ما به چشم خود دیدهایم که مادر یا دُردانهمان به خاطر نداشتن تو، جلوی چشممان از گرسنگی مردهاند. پس سزاست اگر احترام تو را نگه داریم.» اما نسلهای نو اینشکلی نیست. از خردهنان رد میشود. چون به قول خودشان کارشان از این حرفها گذشته است. این نسلها شاید حتی از فرط رندی، ابربحرانها را هم به چشم یک فرصت ببینند. به قول آن خبرنگار فیلسوف برزیلی که یکبار به ایران آمده بود و وقتی وضع مالی ما خبرنگاران ایرانی و پدرانمان را پرسید سری به نشانه تأسف تکان دادیم و او ریلکس گفت که بس که بیعرضهاید. ما همچون خروس اندر مرغ، نگاهنگاهی بهش انداختیم و او گفت که حتی گاگولترین آدمهای جهان با کمترین بهره هوشی هم میتوانند بعد از سه واقعه، میلیاردر شوند و بارشان را ببندند (انقلاب، جنگ و کودتا) ما سری به نشانه «برو بابا جلو باد بیاید» بهش انداختیم و او ادامه داد که نسل شماها هر سه واقعه را دیده و از سر گذرانده اما اینطور که میبینم هشتتان گرو نهتان است. ما خندیدیم اما او نخندید و سیگاری آتش کرد. گفتیم تازه سیل و زلزله را هم اضافه کن به آن سهتا. کاپوچینویش را نصفه گذاشت و گفت پا شوید برویم دنبال بدبختیمان، نشستن با شما فایدهای ندارد!
ما نه مثل سرخپوستها بودیم که بعد از جنگ برای مقتول خود، ماهها عزاداری کنیم و صورتمان را خراش دهیم نه مثل دیاکاها که بعد از بازگشت از جنگ مدتها درِ کلبه را به روی خود میبستند و حق نزدیک شدن به کودکان خود را نداشتند و لب به غذا نمیزدند؛ مگر اینکه دیگران غذا در دهان آنها میگذاشتند. آنها سر بریده دشمنان خود را ماهها با عزت و رعایت احترام نگه میداشتند، در دهان او شیرینی میگذاشتند و میکوشیدند برای جبران زیانکاری خود، دل مقتول را به دست آورند. ما نه همچون اقوام برونئی بودیم که بعد از کشتن دشمن سعی میکردند روح او را با خود دوست کنند و نه همانند قبیله مورها که اگر کسی دستش به جنازه میخورد حق ورود به هیچ خانه و نزدیک شدن به هیچکس را نداشت. پس طبیعتاً حق غذا خوردن هم نداشت، چون جماعتش معتقد بودند که دستهایش بر اثر تماس با مرده «به درد نخور» شده است. آنها خوراک را نه با دست که باید با نزدیک کردن سر و دهانشان به ظرف غذا میلمباندند. ما نه مثل مردمان جزیره ماسیلا بودیم که به هنگام شیوع بیماریهای همهگیر در قبیله، بینوایانی را طعام میدادند و رخت نو تناش میکردند و به زیبایی تمام میآراستندش. سپس او را در شهر میچرخاندند تا مردم هر چه دلشان میخواهد فحش و نفرین نثارش کنند. آنگاه این سپر بلا را طی مراسمی از بالای صخرهای به ارتفاع سیصدمتر به پایین پرت میکردند. عقوبت چنان قربانیانی به این قرار بود که اگر زنده هم میماند، باید شهر را فوری ترک و به جای دورافتادهای میرفت و گناهانی که مردم بر دوش آن بینوا نهاده بودند را با خود به دوردستها میبرد. آنجاها گاهی قربانی را بویژه اگر جنگجوی شجاعی محسوب میشد، پوست میکندند و میخوردند. ما نه مانند آزتکها بودیم که برای قربانی کردن در ماه آوریل، یک اسیر جنگی خوشسیما را که یک سال تمام، خوب پروارش کرده بودند ابتدا رخت زیبایی بر تنش کرده و سه هفته قبل از اجرای مراسم، چهار دوشیزه که سمبل گل، بذر تازه، نم و آب بودند در اختیارش میگذاشتند و در روز مراسم او را به معبدی در شهر مکزیکو میبردند تا قلبش را دربیاورند. ما نه مثل قبایل بدویای بودیم که در سه موقعیت تعیینکننده -به هنگام تنگ شدن حلقه محاصره در جنگ، به هنگام قحطی و در آستانه برداشت محصول- به قربانی کردن انسان رو میآوردند. آنها چنین خطراتی را ناشی از خشم خدایان پنداشته و در عین حال باور داشتند که خدایگان بیهوده خشم نمیگیرند، بلکه خطا یا گناه انسانی یکیشان به آن دامن زده و رها شدن از آن احساس گناه فقط از طریق این بلاگردانها و کفاره دادنها موجب آرامشی موقتی خواهد شد. قربانیان داوطلب مرگ که معتقد بودند هرگونه مقاومتشان از قداست نذرشان میکاهد. در چنین شرایطی رئیس قبیله یا کاهن قوم نیز باید خود را داوطلبانه قربانی میکرد تا بلکه خدایگان به مردم رحم آورند. ما نه مثل قبایل کنگو بودیم که شاه خود را در شب تاجگذاری کتک میزدند. نه همانند اهالی الوتیان در غرب آلاسکا که برایشان ممنوع بود ستارهها را بشمارند. چون کاری مرگآور تلقی میشد. ما نه همچون آن قبیله ابتدایی بودیم که مختل کردن آواز زنجرهها و جیرجیرکها برایشان ممنوع بود. ما همانند روم قدیم هم نبودیم که در مراسم جشن کفاره، چهل عروسک حصیری به بزرگی انسان را در حالی که دستها و پاهایشان به هم بسته بودند به رودخانه پرتاب میکردند و هلهلهشان آسمان را برمیداشت. از نظر آنها انسانها به کفّاره پلی که روی رودخانه ساخته و از اقتدار آن کاستهاند باید به خدای رودخانه قربانی دهند. آنها به «جانگرایی» طبیعت باور داشتند و رودخانهها را مانند موجوداتی زنده میپنداشتند. همچنان که هنوز هم در بعضی روزهای مقدس به جای مانده از مناسک دیرین، خروسی سیاهرنگ و نان به رود راین هدیه میدهند و در برخی از مناطق نیز پولی یا لباس بچهای در آب میاندازند. آنها با اعتقاد به اینکه آب روان، گناه و گناهکار را با خود میبرد محکومان را در رودخانه یا دریا میانداختند، نه در برکهها و مردابها. آنها اعتقاد داشتند روح شریر در آب راکد از محکوم جدا نمیشود و دوباره برای شرارت برمیگردد. ما جشنهایمان هم شبیه جشن تارگلین یونانیها نبود که در آستانه برداشت محصول، دختر جوانی را که نماد الهه ذرتِ رسیده بود مجبور میکردند صبح تا شب بیوقفه برقصد تا از پا بیفتد. آنگاه سرش را میبریدند. ما هیچ شباهتی به قبایلی نداشتیم که تصویر دیوها را میکشیدند و بر آنها تف دهان میانداختند. سپس تصویر را با چاقو سوراخ کرده و میسوزاندند. به باور آنها هر دشمنی را میشد با کشیدن تصویرش و سپس حمله به آن از بین برد. به زعم آنها هر بلایی که سر تصویر میآمد سر آن بشر هم میآید. ما همانند رعیتهای کارل کبیر هم نبودیم که بگوییم اگر کلاغی روی محکوم از دار آویخته شده، بنشیند و به او نوک بزند شگون دارد؛ یعنی که خدا قربانی را پذیرفته و بر قربانیآورندگان رحم آورده است. ما شباهتی به رومیان قدیم هم نداشتیم که خصلت جادویی برای شلاق قائل بودند و میگفتند که شلاق گناهان آدمی را میتاراند. همچون عزادارانِ قرون دوازده و سیزده میلادی که خود را شلاق میزدند تا گناه از خود بزدایند. ما شباهتی به مردمانی هم نداشتیم که روزگاری به محض انتخاب «کشیش- پادشاه»، او را شب قبل از رسیدن به پادشاهی شلاق میزدند تا از گناه مبرّا شود. ما شباهتی به اهالی جوامع نخستین نداشتیم که ناپاکی را مسری میانگاشتند و طردشدگان را با فحش و نفرین و سنگپرانی از اجتماع بدوی خود بیرون میراندند تا زودتر بگریزند و نحوست خود را به قبیله سرایت ندهند. ما شبیه هیچکس نبودیم و نیستیم. فقط شبیه خودمانیم. بشدت مرموز و بشدت غیرقابل پیشبینی و بشدت غیرقابل روخوانی و بشدت خلاق. ما بعد از بحران کرونا هم به کارهایی رو خواهیم آورد که در هیچ کتابی نوشته نشده و تابع هیچ فرمول وراثتی نیست. ما ماییم. ما در خلاقیتهای منفی، پادشاهیم و لنگه نداریم.
شاید بعد از سپری شدن این کووید19 چیزی مثل این آگهی طبی متعلق به سال 1308 را در شبکههای مجازیمان کار کنیم: «به فکر نسل آینده باشید. امراض ذیل را که مهمترین امراض قرن میباشد با بهترین طریقه و مدت کمی معالجه مینماید: مالاریا، سفلیس، امراض قلبی، امراض عصبانی، حصبه، اسهال خونی. تشریف بیاورید خیابان عینالدوله. مطب ناصرخان زندی (ناصرالاطبا سابق) که بزودی از چنگال امراض مبرم فوقالذکر نجات خواهید یافت و بقیه عمر را به سلامتی و بدون رنج به سر خواهید برد. نسل آینده شما نسل سالم خواهند ماند». فقط جای بیماری سفلیس را با کرونا عوض خواهیم کرد؛ «بزودی از چنگال امراض مبرم فوقالذکر نجات خواهید یافت تشریف بیاورید خیابان عینالدوله!»
ما بعد از کرونا خیلی چیزهایمان تغییر خواهد کرد. ممکن است یک سبک موسیقی وحشتناکی ظهور کند که از خرناسه فیل و صدای پلک زدن کفشدوزک الهام گرفته باشد. ما همیشه بعد از بحرانهای بزرگ اولین تأثیرگذاریها را در حوزه موسیقی و ادبیات زیرزمینیمان دیدهایم. آقای اقبالآذر کهنسالترین آوازهخوان ایرانی که در 109 سالگی درگذشت همیشه میگفت «خندهها و گریههای تکتک مردم ایران در موسیقی سنتی ما منعکس است. اندوه و رنج مخبرالسلطنهها و رضا دیوانهها. احساسات غریب سعدیها و حافظها. شگرد پنجههای آقاحسینقلیخان و درویشخان. موسیقی ما ماده نیست، روح است. روح را نمیتوان به زنجیر کشید.» حالا اگرچه سالهای مدیدی است که رَپرها به بمخوانی اقبال میخندند. اما من عاشق تصنیفی از او هستم که صفحاتش در آشوبهای جنگ جهانی از بین رفته است: «ز حد گذشت تعّدی، کسی نمیپرسد/ حدود خانه بیخانمان ما به کجاست؟/ خراب مملکت از دست دزد خانگی است/ ز دست غیر چه نالیم هرچه هست از ماست...» شاید بعد از خلق یکجور موسیقی کرونایی، یک روز هم خواننده جوانی سر در کاسه توالتفرنگی کند و بگوید قلقل سیفون تو را دوست دارم!
اتابک نادری، بازیگر نام آشنای تئاتر و تلویزیون متولد 15 اسفندماه 1349 در اردبیل است. او یک خانواده هنرمند دارد؛ پسرعموی محمد نادری، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون است. برادرزادهاش سولماز نادری هم از هنرمندان تئاتر است. او علاوه بر فعالیت در زمینه تئاتر در سینما و تلویزیون هم فعالیت دارد. او در این یادداشت از چشمانداز تئاتر پس از کرونا نوشته است.
---
در کلمه کوتاهی باید بگویم دوران کرونا سخت یا غمانگیز بوده است. به یاد میآورم وقتی آمدن کرونا و تعطیلی را اعلام کردند، در تئاتر شهر مشغول تمرین «سهشنبههای لعنتی» بودیم و تیرماه، مجدداً گفتند میتوانید روی صحنه بروید که ما با رعایت شرایط خاص به صحنه و تمرین بازگشتیم. پشت صحنه ترس زیادی داشتیم که پروتکلها را بخوبی رعایت کنیم و این واهمه زیاد، تأثیر عمیقی بر اجرا میگذاشت. درواقع کار کردنمان یکجور دغدغه بود و کارنکردنمان هم به نوعی تبعات اقتصادی-روانی خود را داشته و دارد. امیدوارم این وضعیت هرچه زودتر تمام شود و برگردیم به صحنهها.
در نظر من اکران آنلاین نمیتواند جایگزین حضور مردم در سالنهای تئاتر شود. وقتی تاریخ تئاتر را بررسی میکنیم، میبینیم تشکیلات مختلفی آمدند و سعی کردند که جلوی تئاتر را بگیرند. از منظر اجتماعی یا حتی سیاسی؛ در قرون وسطی این اتفاق به وفور دیده شده اما در نتیجه آن موفق نشدند که تئاتر را از بین ببرند. در قرن هفت و هشت، وبا و سل باعث شد که محدودیتها به شکلی نمود پیدا کند اما باز هم تئاتر به راه خود ادامه داد. ممکن است جهت خود را عوض کند ولی ادامه پیدا میکند. فضای مجازی جایگزین نه اما میتواند جزء راهکارها باشد. یعنی میتوانیم به این فکر کنیم تئاتری که روی صحنه است بهصورت آنلاین هم پخش شود و مثلاً شهروند هموطن ما در بوشهر هم بتواند کار را ببیند. چیزی که تا به حال نبوده اما به خاطر کرونا به یک دستاورد جدید رسیدهایم که میتوانیم از آن استفاده کنیم. سابق بر آن بحث مجازی شدن بود اما الان به یک ضرورت تبدیل شده. شاید به خاطر شرایط روحی، مردم دل شان نخواهد تئاتر تماشا کنند که کاملاً طبیعی است و ما تلاشمان این است که بمانیم، دیده شویم، تکاپو و روحیه اجتماعی را بالا ببریم. ما یک شبه صاحب تئاتر نشدهایم و سالها برای آن زحمت کشیدیم. طبیعی است که در دوران پساکرونا طول بکشد که مردم مجدد اعتماد کنند و به سالنهای تئاتر بیایند و از لحاظ روحی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به شرایط ثابتی برسند. اتفاقی که میافتد این است که ما به یک مسیر ارگانیسمی میرسیم، چیزی که قبل از این نداشتهایم. یعنی سازمانی نهادینه میشود که بتوان در آن تئاتر و بازیگر تئاتر را تعریف کرد. مثلاً تئاترهای حرفهای در اروپا، فرضاً آلمان، میگویند ما سه تماشاخانه داریم که هر کدام کنسرواتوارهای خود را دارند و افراد در آن استخدام شدند و اگر دولت بگوید هنرمند تئاتر، این افراد خودشان را معرفی کرده و مدارک شان را ارائه میدهند. آنها هنرمندانی هستند که در طول سال با این تئاتر کار میکنند، بیمه و مالیات شان را پرداخت میکنند و بیمه هم آنها را حمایت میکند. نمیگویم در ایران این سازمانبندی و تعریف دقیق هنرمند را نداریم اما بهنظرم ناقص است. میگویم باید برای افراد هنرمند دیگر هم سازمان داشته باشیم. مثلاً افرادی که در حوزه هنرهای نمایشی مثل شعبده بازی کار میکنند کجای این دایره هستند؟ باید سازمانی تشکیل شود که اینها را نیز دربر بگیرد. در دوران پساکرونا باید ببینیم تئاتر در چه جایگاهی قرار میگیرد؟ خصوصی، دولتی و...
در واقع ما بجز مشکل تماشاگران، مشکلات مدیریت تئاتر هم داریم که در دوران پساکرونا باید بررسی شود. در آن دوران تغییرات زیادی را مشاهده خواهیم کرد. شرایط عوض شده، مثلاً وقتی سال ۸۵ در تئاتر «سنگلج» گفتم میتوانید جایگاه خود را تعیین کنید و متصدی گیشه من جایگاه دلخواه را به مردم میداد، برای همه عجیب بود و حالا میبینیم که بهصورت آنلاین ردیف و صندلی را حتی با گوشی خود میتوان انتخاب کرد. به هرحال فکر میکنم در کنار اجراهای زنده میتوانستیم فروش آنلاین هم داشته باشیم و اتفاقاً درآمدمان را افزایش دهیم. یک نهادی باید تئاتر را مدیریت کند چون پول به مقدار کافی در همه نهادها وجود دارد. بهگمان من در دوران پساکرونا راه شیری دومی در پیش خواهیم داشت و تئاتر با زبان جدیدی را تجربه میکنیم. خود من به ساخت آثاری مرتبط با کرونا فکر نکردهام اما باید ایده خوبی باشد برای دوستان تئاتر که سناریوهای جالب و خوبی از این موضوع در بیاورند. ۸ سال جنگ داشتیم و ۴۰ سال حرف برای گفتن. ۴۰ سال از جنگ، داستانها، فیلمها، کتابها و تئاترهای زیادی داشتهایم. زمان حال را دریابید، مرگ نزدیک و در چند قدمی ماست و کرونا جدیتر از چیزی که فکر میکنید حمله میکند. فکر میکنم بعد از کرونا تبدیل به آدمهای دیگری شویم، چه بسا همین حالا هم عوض شدهایم. بغض ما، افسردگی و حالات روحی به سختی از ما جدا میشوند و این طبیعی است. این مدت فرصت ابراز همدردی نداشتهایم، تخلیه روحی نشدهایم، سوگواری نکردهایم، سر روی شانههای هم نگذاشتهایم. فکر میکنم بعد از کرونا دور هم جمع شویم و بغضهایمان را خالی کنیم. کاش بیشتر همدیگر را دوست داشته باشیم و آگاه باشیم که زندگی میتواند چقدر زودگذر و غمانگیز باشد. به قول پدرم وقتی چیزی را از دست میدهی میفهمی چه چیزهایی داشتهای و قدرشان را ندانستهای. هرچقدر هم که حافظه تاریخی ما کوتاه باشد ولی حدود چند سالی طول میکشد تا زخمهای روحی و روانی ما ترمیم شود.
منبع: ایران آنلاین
کلیدواژه: سالن های سینما تواند جایگزین بعد از کرونا ویروس کرونا فکر می کنید فکر می کنم داشته ایم ما نه مثل بحران ها داشته ای شده ایم فیلم ها نسل ها آدم ها سال ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۴۴۸۰۹۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سالنهای تئاتر ۱۴ و ۱۵ اردیبهشت اجرا ندارند
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط ادارهکل هنرهای نمایشی و بنا بر اعلام شورای نظارت و اررشیابی، به دلیل همزمانی با شب شهادت امام جعفر صادق (ع)، همه نمایشهای در حال اجرا (به جز نمایشهای متناسب و مرتبط) بعد از اذان مغرب روز جمعه ۱۴ اردیبهشت تا پایان روز شنبه ۱۵ اردیبهشتماه به صحنه نخواهند رفت.
ادامه اجرای نمایشها از روز یکشنبه ۱۶ اردیبهشت از سر گرفته خواهد شد.
کد خبر 6092007 فریبرز دارایی