ستون لشکر سردار سلیمانی در کربلای ۵ چه کسی بود؟
تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۶۶۵۵۳۵
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، عملیات کربلای ۵ که یکی از بزرگترین عملیاتهای رزمندگان در طول جنگ تحمیلی بود، در ۱۹ دیماه سال ۱۳۶۵ با رمز یازهرا (س) در منطقه شلمچه و شرق بصره با وجود وضعیت سخت آن روزها و کمبود تجهیزات و پس از شکست در عملیات کربلای ۴ آغاز شد.
کربلای ۵ را میتوان پاسخی به عملیات کربلای ۴ دانست؛ زیرا در این عملیات دشمن که مورد حمایت کشورهای غربی بود توانست به کمک آواکسها عملیات رزمندگان ایرانی را شناسایی و برای مقابله با آن آماده شود که همین امر موجب به خاک و خون کشیده شدن جوانان ایرانی شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در واقع دشمن ضمن غافلگیر شدن نسبت به عملیات شرق بصره از نظر زمان و مکان، در مورد تاکتیک ویژه عملیات که عمدتاً معطوف به عبور از منطقه آب گرفتگی و کانال پرورش ماهی و حرکت از شمال به جنوب در پشت مواضعش بود نیز غافلگیر شد. یکی از لشکرهای شرکت کننده در این عملیات لشکر ۴۱ ثارالله کرمان به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی بود. در عملیات کربلای ۵، ۵۴۷ نفر از نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله به شهادت رسیدند. قسمتی از خاطرات شفاهی حاج قاسم درباره ستون لشکر ثارالله و عملیات کربلای ۵ به روایت «ذوالفقار» در ادامه میآید:
در عملیات کربلای پنج، شهید زنگی آبادی مسئول خط بود. خیلی هم من دوستش داشتم. از ستونهای لشکر ما بود. من احساس میکردم وقتی او در خط بود یک لشکر درخط بود. نترس و شجاع بود و محلی به ترکش و تیر نمیگذاشت. یک بار هم خم نمیشد و میدوید این طرف و آن طرف. خط بچهها را جمع میکرد. حرف میزد. در هر خطری قرار میگرفت، من احساس میکردم محال است آن خط بشکند.
بیشتر بخوانید
راز عجیب تدفین "شهید سلیمانی" همزمان با آغاز ایام فاطمیهدر عملیات کربلای پنج مسئول خط بود. خیلی هم خسته شده بود. همه گردنها از بود باروت سیاه شده بود. پیشانی، صورت و گردن همه از باروت و خمپارههایی که میخورد زمین کنار بچهها و منفجر میشد، سیاه شده بود. او هم هم خیلی خسته شده بود. من تصمیم گرفتم عوضش کنم. توی همین وضعیت بودیم که شهید زنگی آبادی از توی خط اصرار کرد: «میخواهم بیایم شما را ببینم.» فاصلهای با هم نداشتیم. ۲۰۰ یا۳۰۰ متر کمتر با هم فاصله داشتیم. ما داخل کانال غربی بودیم و او خاکریز جلو بود.
میدیدم که خیلی اصرار میکند. میترسیدم دو اتفاق بیفتد: یکی توی راه تا پیش من برسد شهید بشود، چون خیلی حجم آتش سنگین بود. دوم اینکه خط سقوط بکند. دیدم که خیلی اصرار میکند. تعجب کردم. گفتم: «خب بیا...» آمد پیش من و من هم اصلا در ذهنم نبود که شهید زنگی آبادی برای چه پیش من آمده است؟ و چه کار دارد؟ خیلی هم خسته بود. یک مقدار از خط سوال کردم و، چون به خط مسلط بودم، سوال خاصی نداشتم. آمد آنجا پیش من. خب بین ما و بچهها در جنگ معمولاً یک حجب و حیایی وجود داشت. حالا هم همینطور است. هر حرفی پیش هم نمیزدند و هر حرکتی را انجام نمیدادند.
شهید زنگی آبادی یک کار عجیبی کرد. چند لحظه خدا فکر مرا گرفت که اصلاً به هیچ وجه من به این قضیه نتوانستم فکر کنم. اصلا انگار این قضیه را ندیدم که شهید زنگی آبادی چرا آمده است پیش من؟ توی کانال دراز کشید و سرش را گذاشت روی پای من و خوابید. من اصلاً فکر نکردم که حالا چرا ااو این کار را کرد؟ به چه دلیل؟ اصلاً قدرت فکر کردن از من گرفته شد. یک چند لحظه استراحت کرد؛ شاید کمتر از ۵ دقیقه و بعد خداحافظی کرد و رفت. من به این فکر کردم که حالا مثلاً او چه کار داشت؟ سوال چه بود و چرا آمد؟ او رفت داخل خط.
من خیلی خسته بودم. خواب که وجود نداشت. معمولاً دیگر پشت بیسیمها همینطور بیسیم در گوشمان میافتادیم. آتش خیلی شدید شد. عراقیها پاتک را شروع کردند و آتش خیلی شدیدی ریختند. من آن لحظه احساس کردم که شهید میشوم و فکر کردم که یک دِینی بر گردنم هست که ادا نکرده ام. چون شهید میرحسینی شهید شده بود و لشکر جانشین نداشت. با یک دستپاچگی مثل آدمی که فرصت ندارد رو کردم به کریمیان که الان زنده و جانباز است و آن موقع پیک و بیسیمچی ام بود و کنار دستم، گفتم: «اگر من شهید شدم، حاج یونس زنگی آبادی فرمانده شما است.»
قطعا لایقترین کسی که در لشکر داشتیم، ایشان بود. نگران خط بودیم. پاتک شروع شده بود. یک لحظه متوجه شدم، دیدم این محمد حسین کریمیان دارد با بیسیم صحبت میکند. گفتم: «چه کسی است؟» گفت: «تهامی است.» گفتم: «تهامی که بنا بود برود جای حاج یونس. حاجی یونس باید استراحت کند.» گفتم: «چه میگوید؟» گفت: «می گوید حاج یونس زخمی شده.» خیلی نگران شدم. اصلاً احساس یک نقص شدیدی کردم.
خیلی هم دوستش داشتم. واقعاً وصف حالم را در آن زمان نمیتوانم بگویم، ولی دیدید یک پدری بچه اش را خیلی دوست دارد، که نگاه به قدش میکند، کیف میکند، بعضی وقتها من نگاه به قامت ایشان نگاه میکردم، لذت میبردم. آقای شمخانی قبل از عملیات داخل خطمان آمد. شهید زنگی آبادی داشت از روبرو میآمد. قامت رشیدی هم داشت. جوانی بسیار زیبا. به آقای شمخانی گفتم که: «ایشان فرمانده لشکر آینده شما است.» خب آقای شمخانی ایشان را نمیشناخت. گفت: «کیست؟» گفتم: «حاج یونس زنگی آبادی» و یک مقدار راجع به خصوصیاتش صحبت کردم.
بعد از اینکه خبر زخمی شدن حاج یونس را دادند به تهامی گفتم: «چطوری زخم شد؟ کجایش زخمی شد؟» خیلی نگران بودم. شاید روز هفتم یا هشتم بعد از قضیه حاج یونس، من دائم پیگیری وضعیت حال او را میکردم و خبرهای مختلفی به من میدادند. شب خواب دیدم که یک چادری هست. شهید هریجانی توی این چادر نشسته منتها پایش از زانو قطع است و حالت سوختگی پیدا کرده بود و خون از پایش نمیآمد. در عالم خواب خیلی خوشحال شدم. اصلا از خوشحالی احساس میکردم نفسم بند آمده است.
رو کردم به او گفتم: «تو زنده هستی؟» جوابم را نداد. دوباره پرسیدم که: «تو زنده هستی؟» جواب نداد. بار سوم سوال کردم: «دارم از تو سوال میکنم. من شنیدم تو شهید شدی تو زنده ای؟» در جوابم گفت: «دنبال حاج یونس نگرد. یونس شهید شد.» صبح وقتی که از خواب بیدار شدم، همان زمانی بود که تشییع جنازه حاج یونس در کرمان بود.
منبع: تسنیم
انتهای پیام/
منبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: عملیات کربلای ۵ سردار سلیمانی عملیات کربلای 5 دفاع مقدس عملیات کربلای شهید زنگی آبادی کربلای ۵ حاج یونس شهید شد خیلی هم پیش من
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۶۶۵۵۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مراسم بزرگداشت شهید سپهبد قرنی در خرم آباد
به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای استان لرستان، سوم اردیبهشت سالروز شهادت سپهبد شهید قرنی اولین شهید ترور بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است.
مراسم بزرگداشت چهل و پنجمین سالگرد شهادت سپهبد محمد ولی قرنی، توسط قرارگاه عملیاتی لشکر ۸۴ و تیپ ۱۸۴ شهید فتح اللهی خرم آباد در مسجد لشکر ۸۴ خرم آباد برگزار شد.
شهید قرنی سال ۱۲۹۲ هجری خورشیدی در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش، میرزا آقاخان از مدیران مخابرات تهران بود. وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان گلبهار اصفهان و تحصیلات متوسطهاش را در دبیرستان دارالفنون در تهران آغاز کرد و در دبیرستان نظام ارتش به پایان رساند. در سال ۱۳۰۹ وارد دانشکده افسری و در سال ۱۳۱۳ با درجه ستوان دومی در رسته توپخانه فارغالتحصیل شد.
شهید سپهبد قرنی در دوران خدمت خود خدمات درخشانی را ارائه کرد و مشاغل مهمی همچون کفیل فرمانده گردان ۲ هنگ ۴ توپخانه، فرمانده گردان ۱۰۵، رئیس رکن دوم ستاد مرکز تعلیماتی آمادگاه، فرمانده پارک توپخانه لشکر ۲، رئیس رکن سوم لشکر ۲ مرکز، رئیس ستاد لشکر ۲، معاون اداره دوم سررشته داری ارتش، فرمانده تیپ مستقل رشت، رئیس رکن دوم و معاون ستاد را بر عهده داشت.
وی در فکر کودتا بود، اما با وجود اینکه در ظاهر همه شرایط فراهم شده بود، تمام کودتا لو رفت و بیشتر عوامل آن از جمله شهید قرنی دستگیر شدند.
شهید سپهبد قرنی به همراه همکاران و همفکرانش محاکمه شدند و وی به اخراج از ارتش و سه سال حبس محکوم شد.
شهید قرنی، اسفند ۱۳۳۹ از زندان آزاد شد و از آن پس شدیداً تحت مراقبت نیروهای امنیتی قرار گرفت. شهید قرنی به دلیل همکاری با روحانیت در جریان نهضت امام خمینی (ره) مجدد به زندان رفت و در دی ماه سال ۴۵ آزاد شد.
وی پس از پیروزی انقلاب، بلافاصله، روز ۲۳ بهمن ضمن اعاده به ارتش با درجه سرلشکری به عنوان رئیس ستاد ارتش انقلاب، با حکم امام خمینی (ره) منصوب شد.
سپهبد سید محمدولی قرنی، سوم اردیبهشت ۱۳۵۸ از طرف گروه تروریستی فرقان مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید.
ضارب شهید قرنی، یکی از اعضای گروهک محارب و منحرف فرقان به نام حمید نیکنام بود که دستگیر و اعدام شد.