Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایران آنلاین»
2024-05-01@04:15:38 GMT

بازیگران بهتری شده‌ایم‌

تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۹۱۰۹۶۶

بازیگران بهتری شده‌ایم‌

ضربان زندگی داشت برای نوروز و عید تنظیم می‌شد و همه چیز از جمله برنامه سالن‌های تئاترها و سینماها و کنسرت‌ها داشت طبق روال پیش می‌رفت و برای سال 99 برنامه‌ریزی می‌شد که یک روز زمزمه‌ها شروع شد و این زمزمه‌ها حدس شایعه را به واقعیت و واقعیت به خبر رسمی تبدیل شد و این خبرها از طریق تلویزیون‌ و فضای مجازی همه دنیا را فرا گرفت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 خبر این بود: یک ویروس کشنده به‌نام کرونا، وارد کشور شده است. دشمنی حقیقی که دیده نمی‌شود و مستقیماً زندگی و جان انسان‌ها را نشانه گرفته است. گفتند زورش به ضعیف‌ترها می‌رسد و بعضی هم گفتند آمده تا انتقام طبیعتی را که هزاران سال است ما انسان‌ها مشغول از بین بردنش هستیم را بگیرد و... حرف‌هایی از این دست. خلاصه که هر کس تحلیل و تفسیری داشت. طولی نکشید که این ویروس تقریباً تمام دنیا را اسیر خودش کرد و چاره‌ای نبود جز دفاع پرتوان و همه‌جانبه در برابر آن، که اگر این‌طور عمل نمی‌شد مثل این بود که کلاً وجود نداریم. پس بازی قدرت نمایی بین متخاصم و مدافع آغاز شد. همه در خانه بمانید. بیرون نیایید. با هم دست ندهید و یکدیگر را بغل نکنید. با فاصله از هم بایستید و روزگاری شد که آدم‌ها برای هم خطرناک شدند و ناقل بیماری به هم. آن هم خطر جانی...تمام گردهمایی‌ها و اجتماعات به تعطیلی کشیده شد و نظرها حاکی از استمرار دوسه‌ماهه وضعیت داشت اما واقعیت چیز دیگری شد و تا همین امروز هم این ویروس دست از سر جان مردم برنداشته است.
اوضاع که به‌سامان نشد چهره‌های فرهنگی و هنری یک جمله را توی سرشان مرور می‌کردند: «اگه این ویروس برای همیشه بماند چه؟» همین دوران بود که با خودم گفتم: «خب، در این شرایط باید چه کرد که به شکلی دوباره تئاترها و سینماها ماهیت خودشان را از دست ندهند و اصلاً باید این وسط و در این شرایط چه کرد.» هر چه بیشتر پیش رفتیم و به امروزها رسیدیم متوجه شدیم که شکل زندگی برای ما به «پیش از کرونا و پس از کرونا» تبدیل شده و حالا که نوع زندگی‌ها عوض شده آیا روش تفکر آدم‌ها هم عوض می‌شود؟ آیا اهالی تئاتر و ادبیات و سینما و موسیقی و... دغدغه‌های جمعی و اجتماعی تازه‌ای شناسایی می‌کنند و کار تازه‌ای در این برهه‌ حساس و سراسر سرکرده در محدودیت می‌کنند؟
مثل همیشه و در هر بحرانی هنرمندها شم خلاقه‌شان را به‌کار گرفتند تا ارتباطات اجتماعی را طور دیگری قوام ببخشند. تئاترهای آنلاین بیشتر شد و پلتفرم‌های مجازی، پخش فیلم‌تئاتر و... وارد عرصه شدند و همگی سعی کردند و می‌کنند تا با جبران مافات به هر اندازه و روش ممکن، زخمی که بر تن جامعه و ارتباطات اجتماعی زده شده را ترمیم کنند. این تلاش‌ها شبیه مشت و آرنج به‌هم‌زدن به جای دست‌دادن و بغل کردن بود. اگر کوبیدن آرنج‌ها به هم، توانست جای بغل کردن و بوسیدن و دست دادن را بگیرد، تئاتر آنلاین و پلتفرم‌های پخش فیلم هم توانست جای اجتماع ما در سالن‌های سینماها و تئاتر را بگیرد. اینها همه مرحمی بود به ناچار و خلاقه برای ترمیم زخم. البته که فیلم‌تئاتر و پخش فیلم از طریق وی‌او‌دی‌ها می‌تواند سبک سیاق تازه‌ای باشد اما بخش مهمی از فیلم دیدن، باهم بودن در آن سالن جادویی است و لذت تئاتر دیدن از پشت دیوار چهارم تجربه زیست در دل زندگی آدم‌های روبه‌رو و بر صحنه تئاتر است.
چند وقت پیش مطلبی می‌خواندم از همین‌ها که در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شود که گفته بود شکسپیر «شاه‌لیر» را در دوران قرنطینه، وقتی که اپیدمی طاعون در اروپا همه‌گیر شده بود نوشته است. برایم جالب بود که یک نویسنده وقتی که در خانه خود قرنطینه شده و به اصطلاح گیر افتاده داستان پادشاهی را نوشته که دخترانش او را از خانه بیرون کرده‌اند. با خودم گفتم به این می‌گویند: «مثبت اندیشی». شکسپیر درست وقتی که خانه‌ها برای آدم‌ها حکم زندان را پیدا کرده بود، به اهمیت داشتن خانه و امنیت و داشتن دوستان و همراهان وفادار می‌پردازد. امیر کنت و دلقک و دختر کوچک کردلیا، که پدرش دلش را شکسته بود و طردش کرده بود همان‌هایی بودند که شاه‌لیر را نجات دادند اما دیگر دیر شده بود و نتیجه تراژیک رقم خورده بود. پس اگر دنیا وارونه‌تر از این که هست بشود باز هم چیزهای خوب و مثبت وجود خواهد داشت.
خلاصه که دو سه ماهی گذشت. با خود گفتم وقتی در خانه خودت حبس می‌شوی و بیرون رفتن و دیدار خانواده و دوستان و آدم‌های کوچه و خیابان کار پر خطری تلقی می‌شود آدم‌ها بیشتر با خودشان حرف می‌زنند و همین‌جاها بود که فکر کردم باید روش تازه زندگی را شناسایی کرد. پس تصمیم گرفتم کاری کنم. مثلاً هر روز با دو یا سه نفر از دوستان قدیمی تماس بگیرم و کمی به ارتباطم با آدم‌های اطراف و کسانی که می‌شناسم کیفیت بدهم. کمتر به این فکر کنم که مقصر کیست و بیشتر به این موضوع بپردازم که چطور در این شرایط از عمر و فرصتم استفاده کنم. در خلال صحبت با رفقا و همکاران به موضوع جالبی پی بردم. تقریباً همگی در این مدت که کارهای بیرون از خانه کمتر شده، بیشتر از پیش به خودشان پرداخته بودند. انگار طوری بهتر از قبل زندگی خودشان رو نگاه می‌کردند وبه نسبت خودشان عمیق‌تر شده بودند. همین که آدم‌ها بیشتر ارزش با هم بودن را می‌فهمند و یک جمع‌شدن کوچیک یا یک دیدار و نوشیدن چای، برایشان ارزش بیشتری پیدا می‌کند یعنی زندگی کیفیت بهتری در آینده خواهد داشت و همه اینها در بطن هنرمند رسوب می‌کند و تأثیرش اندیشه‌ای می‌شود در آگاهی انسان و بعد به ناخودآگاه هنرمند می‌نشیند و می‌شود فیلمی بر پرده سینما، تئاتری بر صحنه، نتی بر ساز یا طرحی بر بومی... این خلاقیت از اینجا مهیا می‌شود و سرچشمه می‌گیرد.
تمام سال‌هایی که مشغول کار در تئاتر و سینما بوده‌ام این فکر در سرم بوده که هنرهایی که تمام زندگی‌مان را خرجش کرده‌ایم اصلاً برای چه به‌وجود آمده‌اند و برای چه باید وجود داشته باشند. مگر همه‌ش برای این نیست که مسائل را با هم و بهتر بفهمیم و در موردشان فکر کنیم تا جامعه و جهان بهتری داشته باشیم و بتوانیم زیباتر زندگی کنیم و زیباهایی را بیشتر ببینیم و درک کنیم. حالا هم به نظر کنش کرونا، واکنش ما را به سمت زندگی بهتر سوق داد. انگار جهان صحنه یک نمایش بزرگ شده و حالا داریم نقش‌مان را بهتر درک می‌کنیم و می‌شناسیم و هر کدام برای ایفای نقش خود سر جایش قرار می‌گیرد. خیلی هم بد نشد شاید چون داشتیم شبیه بازیگرهایی می‌شدیم که متن نمایش را خوب و درست نمی‌خوانند و فقط دیالوگ‌های خودشان را حفظ می‌کنندتا هر وقت نوبتشان شد بروند روی صحنه و کلمه‌هایشان را بگویند و از صحنه خارج شوند. جمله‌هایی بی‌هویت که دردی از کسی دوا نمی‌کند. در حالیکه وظیفه بازیگر این است تا کلیت نمایش را بفهمد و درک درستی از شرایط و وضع نقش‌های مقابلش به دست بیاورد و حالا انگار نمایش زندگی با همه تلخی‌ها و تاریکی‌هایش، دارد به این سمت می‌رود.‌

تراژدی تراژدی

‌بهاءالدین مرشدی /نویسنده و کارگردان تئاتر
او درباره جشنواره تئاتر فجر نوشته و نوستالژی‌هایی که با آن رشد کرده‌ایم
  ‌ خیلی گذشته است از آن روزی که روی صندلی تئاتر می‌نشستم و خودم را ولو می‌کردم روی صندلی‌های ناراحت سالن‌های تئاتر و تماشا می‌کردم آنچه همکارهایم اجرا می‌کردند. و البته خیلی وقت‌ هم گذشته از آن روزی که آخرین نمایشم را با نام «قتل‌های نیمه‌کاره» روی صحنه بردم. اما فکر می‌کنم هیچ روزی نبوده در همین روزهای پر‌استرس این ویروس که به تئاتر فکر نکرده باشم. اصلاً این تئاتر چه چیزی در خودش دارد که آدم را به خودش مشغول می‌کند؟
خیلی وقت‌ها که تئاترها را می‌دیدم می‌گفتم آخر این چه کاری بود که دیدم اما حالا دلم برای همان‌ کارها هم تنگ شده است. اصلاً در زندگی‌ام کسی را سراغ ندارم که حتی اگر شده یک‌بار در زندگی‌اش که معمولاً در مدرسه است تئاتر بازی کرده باشد و بعد هنوز مزه آن زیر دندانش نباشد. این است که باید فکری برای تئاتر کرد. حالا اگر شده با همان رعایت نیم‌بند پروتکل‌های بهداشتی دوباره به زندگی تئاتر برگشت.
آن‌وقت‌ها که اقتصاد تئاتر به دست سلبریتی‌ها افتاده بود و تهیه‌کننده‌ها پای‌شان به تئاتر باز شده بود و نیمه‌جان نیمه‌جان راه می‌رفت بالاخره حرفی برای گفتن داشتیم. دم سالن‌ها بالاخره دخترها و پسرهایی می‌دیدی که گله به گله جمع هستند و دارند درباره تئاتر حرف می‌زنند. اما حالا چه؟ حالا ما کجای کار هستیم؟ حالا سیاستگذاران دارند چه سیاستی می‌گذارند تا این پیکر بی‌جان جانی به خود بگیرد؟
یکی‌ از همین سیاست‌ها هم جشنواره تئاتر فجر است. آدم می‌ماند که کدام سمت ماجرا را بگیرد. دلش تئاتر بخواهد یا بگوید وای این جشنواره‌ها دارند ویروس را بیشتر می‌کنند.
من سر در نمی‌آورم که چه باید کرد. اما می‌دانم خیل عظیمی از همکاران من کاری جز تئاتر ندارند. یکسری بلدند درس بدهند و دارند تدریس می‌کنند. یکسری دارند از جیب می‌خورند. یکسری هم به پروژه‌های نیمه‌جان سینمایی لبیک گفته‌اند و یکسری هم در کافه‌های نیمه‌خاموش شهر کار می‌کنند. این آیا سرنوشت تئاتر است؟
من از ماجراها سر در نمی‌آورم اما وقتی مترو سوار می‌شوم و فشار بیش از اندازه مترو را می‌بینم و جمعیتی که به سر کار می‌روند یا بر‌می‌گردند را می‌بینم فکر می‌کنم که پس جای یک جشنواره تئاتر کجاست؟ درست ماجرا شبیه است به آن ضرب‌المثل که می‌گفت کاسه چه کنم به دست گرفته‌ایم.
سرنوشت تئاتر در دست چه کسی است؟ تا یک‌جایی می‌شود گفت خودمان باید یک کاری بکنیم. خودمان چه کار کنیم؟ تئاتر هنری فردی نیست. هنری است که از ابتدای خلق شدنش تا پایانش آدم‌های بسیاری را درگیر خودش می‌کند. حتی همان کسی که نمایشنامه‌ها را می‌بریم تا برای‌مان کپی کند هم دخیل است در کار ما. یک زنجیره که حالا چیزی زیادی از آن نمانده است.
البته هستند آدم‌های دغدغه‌مندی که خودشان را به تک و تا انداخته‌اند تا تئاتر زنده بماند. تئاترهای مجازی و آنلاین. خب این خوب است اما همه تئاتر نیست. وقتی حتی تلویزیون ایران هم نمی‌آید برای حمایت و تئاتر در تلویزیون به فراموشی سپرده شده است چه کار می‌شود کرد. آقای صدا و سیما که بودجه‌اش را از مردم می‌گیرد به یاد نمی‌آورد که در زمان‌هایی نه‌چندان دور نصیری‌ها، زنجان‌پور‌ها، احمد آقالوها، مهدی هاشمی‌ها، داریوش مؤدبیان‌ها و... در تلویزیون تئاتر اجرا می‌کردند. تلویزیون هم این میراث را به هیچ گرفته و نمی‌خواهد به نیازهای مردم پاسخ دهد.
نوشتم نیاز. این سؤال را از خودم می‌پرسم که مگر ما به تئاتر نیاز داریم؟ یادم است یک وقتی ناله می‌کردیم که تئاتر مخاطب ندارد اما تلاش می‌کردیم تئاتر زنده بماند. یادم است یک وقتی خسرو نشان در مرکز هنرهای نمایشی با فرهاد مهندس‌پور شعار جشنواره تئاتر را نوشتند: «تئاتر برای همه.» و این شعار ماند تا همین آخرین وقتی که جشنواره برگزار شد. این‌طوری بود که برای زنده ماندن تئاتر دست و پا می‌زدیم. مگر ما به تئاتر چه نیازی داریم؟ مگر مردم چه نیازی دارند که به سالن‌های تاریک بروند و خودشان را در موقعیتی خارج از زندگی روزمره قرار بدهند؟ اما همه آنهایی که به تئاتر می‌روند و آنهایی که تئاتر کار می‌کنند می‌دانند تئاتر خود دموکراسی است. می‌دانند راه دموکراسی از همین تئاتر می‌گذرد. از نقد و نقادی و نشان دادن خطاها و حسن‌ها در تئاتر شکل می‌گیرد. شما را ارجاع می‌دهم به نمایشنامه «هملت» نوشته ویلیام شکسپیر. همان‌جایی که هملت جوان تصمیم می‌گیرد برای یافتن اثبات قتل پدرش به تئاتر رو بیاورد. اینجا شکسپیر یک چیزی می‌دانسته که این صحنه را وارد هملت کرده است. او می‌داند که تئاتر حقایق را به ما نشان می‌دهد. او می‌داند که تئاتر خود ما را نشان‌مان می‌دهد و به ما می‌گوید به خودمان فکر کنیم. به جامعه‌مان فکر کنیم. به ما می‌گوید بیایید فکر کردن را عادت روزمره‌مان کنیم. اینها را شکسپیر به ما می‌گوید وقتی سرنوشت شاهزاده دانمارکی را جلوی‌مان مجسم می‌کند. این را شکسپیر به ما می‌گوید وقتی مکبث جاه‌طلب را روبه‌روی‌مان می‌نشاند و او را تا قله و بعد تا پرتگاه می‌برد. حالا بخواهم همه نمایشنامه‌هایش را زیر‌و‌رو کنم و بگویم شخصیت‌های دیگرش چه سرنوشت‌هایی را به ما نشان می‌دهند خودش کتابی است که نه من بلد نوشتنش هستم و نه این کلمات محدود می‌تواند حق مطلب را ادا کند. اما نباید دست کشید از تلاش کردن و باید همین‌طور برای تئاتر کاری کرد. کاری که بتواند این چراغ بی‌فروغ را دوباره روشن کند. اما در همین پایان می‌خواهم بنویسم ما در این شرایط و اکنون در یک تراژدی دسته‌جمعی شرکت کرده‌ایم. تراژدی خاموشی تئاتر. یا به قول ولادیمیر ناباکوف و آن کتابی که تازه نشر نی آن را منتشر کرده، تراژدی تراژدی.‌

سینما ترازوی عدل و داد است یا پاتوق گردوفروشان

کلبتینی برای دندان‌های پوسیده نادرشاه

 ابراهیم افشار  / روزنامه نگار
هر بار میهمان روایت تک نگارانه او خواهیم بود
 سینما برای من به مثابه ترازوهای آویخته از سقف خانه آقای کشاورز است که بیش از آنکه مظهر عدل و داد باشد یک چیز تزئینی است. روزی که به خاطر عشق دیوانه‌کننده‌ام به نقش شعبون استخونی در هزاردستان در خانه‌اش را زدم و مات و مبهوت بر جای ماندم. حیرانی‌ام درباره شعبان مثل همین بهتی بود که تازگی‌ها از بازی تام هاردی در آل کاپون دیدم، یا مثل نقش علی نصیریان در بدرقه جیران خانمش. نرفته بودم که بپرسم تو چگونه این نقش را درآوردی مرد؟ می‌دانستم که آن نسل برای درآوردن یک نقش دست به جنون می‌زند. مثل آقای انتظامی که در جوانی برای فرورفتن در قالب کاراکتر فیلمنامه‌اش شش ماه در نقش یک گردوفروش دوره گرد، سر پامنار نشسته بود و کسی نمی‌توانست حدس بزند که این کلاس بازیگری اوست یا شغل واقعی او. گردوفروشان شهر به او حسد می‌بردند و بچه‌های تیارت با تأسف می گفتند ای بیداد بر این روزگار که عزت از بدبختی گردوفروش شده. عزت گردوفروش شده. در دهه شصت بود که به خانه شعبون استخونی رفتم. در را که باز کرد تمام تصوراتم شکست و دیدم که این مرد محترم که شعبون خونخوار نیست. یک آقای محترمی است که سراسر سقف آپارتمانش را ترازو آویخته است. اینقدر پارانویا داشتم که 50 بار سرم خورد به ترازوهای آویزان و 50 بار آخ گفتم و 50 بار از گلوی شعبان خان صدایی درآمد که انگاری مخلوطی از خنده و گریه و جهیدن آب در گلو و پقی خندیدن و آه کشیدن و سکسکه بود. ترازو در ذهن او به‌عنوان نماد و شمایلی از دنیای عدل و داد جاخوش کرده بود. آیا سینما ترازوست؟ آیا سینما عدالت است؟ با سری زخمی از مزرعه واژگون ترازوهایش بیرون آمدم. بله سینما برای من به مثابه ترازوست. ترازویی معنوی و فرا زمانی.
 سینما برای من به مثابه یک قره‌نی است. برای این مفهوم‌سازی باید به اواخر دهه 20 سفر کنم و عزت خان را در لاله‌زار در قالب پیش پرده‌خوان‌ تر و فرزی که شعر «مصدر سرهنگ» را به روی سن برده است، مجسم ‌کنم. مجسم کنم که مردم برای یک جوان ساده فسقلی که هیچ تشابهی به هنرمندجماعت ندارد چه سر و دستی می‌شکنند. باید تلفات دادن او را به یاد بیاورم که برای همین نقش قازان‌ قورتکی به حبس رفته و سه روز بعد هم که آزاد شده، رفته در تمام کافه‌نشینی‌هایش نقش سروان شقاقی مسئول اداره آگاهی طهران را چنان بازی کرده که انگار در حبس به چیزی جز زل زدن و آموختن کاراکتر و اداهای او فکر نکرده است. باید به کافه لاله‌زار بغل گراند هتل بروم و جوانی‌اش را در آنجا مجسم کنم. جوانی یک مرد تیز و بُز و راحت و طناز که اطرافیانش از دستش ذله بودند. باید از بغل سینما تئاتر گیتی در اول لاله‌زار بگذرم و یاد بیچاره صادقپور مدیر گیتی بیفتم. مدیری که شغل سابقش کفاشی بود و عزت‌خان برایش ساخته بود که او در تئاترش به بازیگرها ماهی 30 تومان دستمزد می‌دهد به اضافه یک نیم‌تخت مجانی که به کف کفش شان می‌زند. باید از طرف او از صادقپور حلالیت بطلبم. به خاطر جوک‌ها و آزارهای آقای انتظامی که هر جا رسیده بود گفته بود «می‌دانید چرا صدای صادقپور دورگه است؟ چون قبلاً که قره‌نی می‌نواخته یک روز اشتباهی سر قره‌نی را قورت داده و صداش این شکلی شده است.» این همان صادقپورِ ختم روزگار - بازیگر نقش نادرشاه- را به یاد بیاورم. روزی که برایش قبض مالیات بر درآمد رسیده بود و او شنل نادرشاه را به تن کرده و رفته بود وزارت دارایی. تبرزینش را روی میز رئیس اداره مالیات کوبیده بود و با همان صدای نادرشاهی که شبیه بم‌ترین صدای یک قره‌نی بوده به رئیس گفته بود «مرد حسابی من همانم که از هند خراج گرفتم حالا تو برای من برگه مالیاتی می‌فرستی؟» سینما برای من به مثابه یک قره‌نی است. قره‌نی‌ای که صدای کمانچه می‌دهد.
‌سینما برای من به مثابه تَب است. تبی 40 درجه که بازیگر روی صحنه دچارش می‌شود اما همه یخ‌های عالم جوابش را نمی‌دهند. آقای کشاورز در همان مصاحبه پر از ترازوهای فلزی در توصیفات خود از تعهد یک بازیگر به تمام معنی، از داوود رشیدی مثال آورد که در اوایل دهه 50 هنگام بازی برای فیلم جلال مقدم -فرار از تله- سکانس‌های آخر را با تبی چهل و چند درجه بازی کرد. آقای کشاورز از خشت و آیینه هم گفت که همزمان با فیلمبرداری‌اش ناگهان خبر رسیده بود که فروغ خودکشی کرده و همگی دویده بودند دنبال داستان و نجات یافته بود. یا در لحظاتی که در جوانی یکبار واقعاً توی جلد شعبون استخونی رفته بود از دعوایش با سعید راد گفته بود. سر فیلم خورشید در مرداب 1352. در متن فیلمنامه سعید باید او را می‌زد اما کشاورز در یک درگیری سعید را زده بود انداخته بود توی مرداب. کارگردان گفته بود تکرار. کشاورز گفته بود «من صحنه را تکرار نمی‌کنم چون اگر او هم زورش می‌رسید مرا می‌زد و می‌انداخت توی مرداب.» سینما برای من تب 40 درجه است و افتادن توی مرداب به دست دوست.
 ‌سینما برای من به مثابه یک لید ساده است. لیدی درباره نسل اول تحصیلکردگان هنرهای نمایشی در اروپا که وقتی به وطن بازگشتند دیگر با تیارت‌های کریم‌شیره‌ای و «حاجی‌لُره» سیراب نشدند و منتظر خروج نمایش از تیول امن شازده‌ها بودند. نسلی که به مرور با کله به بن‌بست خورد و با این سؤال مواجه شد که برای بازی در نقش‌های زنانه در تیارت‌ها، تا کی باید به مردان زن‌پوش رو انداخت؟ خدا را شکر بانوان مسیحی بودند که جاده‌صاف‌کن باشند و اگر حضورشان در سالن‌های نمایش با اخم و تخم جامعه رادیکال مواجه می‌شد زیاد، ‌گیری نداشت. مصیبت سر زنان مسلم بود که حضور و شراکت‌شان در نمایش‌ها چیزی مترادف با ارتداد و سنگباران بود و بسیار زمان برد تا شیران غیرمذکری چون مادام پری و لی‌لی لازاریان و لُرتا، صحنه را از دست بازیگران مردی که از فرط ناچاری نقش‌های زنانه را به گردن می‌گرفتند بقاپند. چه فضل‌الله بایگان باشد، چه سرهنگ اعتمادمقدم، چه آقای کنگرلو که همیشه نقش زن‌های‌کلفت را بازی می‌کرد و کلی پارچه ‌لازم می‌شد برای دوختن شلیته و تنبانش. با این همه اما شاید بتوان نفس حضور بازیگران زن مسلمان در تئاترهای اولیه ایران را مدیون جامعه باربد و کمدی اخوان دانست و شیران مؤنثی چون رقیه چهره‌آزاد، ایران دفتری، ملوک حسینی، پروین‌خانم، عزت‌خانم، شکوفه‌خانم و خانم‌پرخیده (نورالهدی) که برای روی صحنه آمدن تقریباً از جان خود گذشتند. باید خاطرات رقیه‌خانم را شنیده باشید که با وجود اجازه‌گرفتن از شوهر مهندسش برای بازی در گروه خیرخواه و ملک آرا، ناگهان شب آخر نمایش کم مانده بود که قالب تهی کند. آنجا که پچپچه نمایشنامه‌نویسان در پشت‌صحنه برخاسته بود که «چه نشسته‌ای زن؟ بیرون سالن، ملت جمع شده‌اند که قیمه‌قیمه‌ات کنند.» رقیه‌خانم‌ از ترس تب و لرز می‌کند اما بالاخره شوهر جیگردارش او را با آرامش تمام، بعد از اتمام تئاتر، سوار درشکه می‌کند و می‌برد خانه‌شان. چندروز بعد، هنگامی که یکی از الواط محل رسماً جلوی مهندس را می‌گیرد که «مرد حسابی! اگر تو غیرت نداری جلوی زنت را بگیری ما داریم. تو روز روشن اگر دیدی که دادیم مردم سنگسارش کردن، نگو نگفتید.» مهندس‌ناصر در جواب یاروها گفته بود «اگر شما متشرع‌ واقعی هستید پس این را هم بدانید که طبق احکام شرع، زن باید فرمانبردار همسرش باشد. پس بدانید که او تمام این نمایش‌ها را با اذن من بازی می‌کند.» سینما برای من یک لید پرغصه از زنان است.
 سینما برای من به مثابه کلبتین دندان‌کشی است. عزت خانم همیشه تعریف می‌کرد که در محله‌مان همیشه خدا یک شاگردمسگری دائم ردش را می‌زد و پشت سرش موس‌موس می‌کرد و آنقدر تعقیبش می‌کرد تا یک روز در تیارت گیرش بیندازد و پدرش را دربیاورد که چرا آبروی محله آنها را برده است. بالاخره آن روز می‌رسد و شاگردمسگر، عزت‌خانم را پلک به پلک تا لاله‌زار تعقیب می‌کند که ببیند در تیارت چه کاره‌حسن است. عزت‌خانم تازه در نزدیکی‌های گراندهتل دوزاری‌اش می‌افتد که یارو دنبالش است و از دستپاچگی، می‌پیچد توی یک دندانپزشکی و آنقدر می‌نشیند تا بالاخره نوبتش می‌شود. دندانپزشکه می‌گوید خوب کدام دندانت درد می‌کند خانم؟ عزت می‌گوید نمی‌دانم والله آقای‌دکتر. دندانپزشکه می‌گوید پس برای چی آمده‌ای اینجا نشستی توی نوبت؟ عزت‌خانم می‌گوید نمی‌دانم والله آقای دکتر. آخرش دکتره می‌نشاندش روی صندلی دندانپزشکی و معاینه‌اش می‌کند و می‌گوید بهش که سرکارعلیه! یکی دوتا دندان کرم‌خورده دارید بکشم یا پر کنم؟ عزت‌خانم که یک لحظه سایه پسره شاگرد‌مسگر را بیرون دندانپزشکی دیده رضا می‌دهد که دکتر با کلبتین بیفتد روی دندان‌هایش. وسط کار، عزت‌خانم یک‌ لحظه چشمش می‌افتد بیرون و می‌بیند که خوشبختانه شاگردمسگر رفته است و جوری درمی‌رود از روی صندلی دندانپزشکی که دکتره هاج و واج می‌ماند. خود را دوان‌دوان می‌رساند به سالن نمایش و می‌بیند که همه بازیگران منتظر و نگران او هستند تا تئاتر را شروع کنند، می‌زند زیر گریه. رویش نمی‌شود داستان مزاحمت شاگردمسگر را برایشان تعریف کند، مجبور می‌شود دروغی مصلحتی بسازد. می‌گوید خاله‌ام مرده است. تازه برای همین دروغ مصلحتی هم مجبور می‌شود 40 روز سیاه بپوشد! سینما برای من کلبتین و سیاهپوشی مدام است.
 سینما برای من به مثابه جیغِ کشیده یک عملی در لاله‌زار است: «درام بیچاره. عشاق پریشان. دو پرده رقص. شروع ساعت 7 بعد از ظهر. بشتابید.» عملی ای که جانش دارد درمی‌رود اما با صدای دورگه‌اش داد می‌زند: «کنسرت آرتیست‌های مسکو... فیلم عربی عشق حقیقی به اشتراک عبدالوهاب.... شاهکار مهیج زندانی تیره‌بخت...ناطق عربی با زیرنویس انگلیسی...» بله سینما برای من به مثابه جیغِ بریده‌ بریده یک عملی در لاله‌زار است.‌

کَلبَتِین: ابزاری که بدان دندان را از ریشه کشند

در جنگ جهانی اول وضع سینما و تئاتر چطور بود؟

محملی برای تسکین و تبلیغ

علی سرتیپی / خبرنگار
   در دوره‌های مختلف جنگ، سینما شاهد افت و خیزهای زیادی بوده است؛ در حالی که در بسیاری کشورها، انگیزه‌ای برای برپایی تئاتر یا نمایشی در سینما وجود نداشت، کشورهایی بودند که سینما و تئاتر همچنان جزو تفریحات اصلی و پرطرفدارشان بوده است.
 در طول تاریخ از سینما برای تهییج به جنگ یا گزارش اتفاقات رخ داده در آن استفاده زیادی شده است. این امر که اشتیاق برای نمایش فیلم‌ها ممکن است بیننده را در معرض تماشای برخی از وحشت‌های جنگ قرار دهد یکی از عواملی بود که باعث تحمیل سانسور فیلم‌های جنگی در اکثر کشورهای متخاصم شد، اما فیلم همچنان به‌عنوان وسیله‌ای ارزشمند برای نشان دادن تعهد به جنگ و موفقیت در این زمینه برای متحدان و بی‌طرفان نقش اساسی داشته است. در دوران جنگ جهانی اول تحت تأثیر فیلم‌های جنگی، توسعه روزنامه‌های خبری هم بسرعت اتفاق افتاد، اما مردم دوست داشتند خبرهای جنگ و واقعیت‌های آن را از طریق سینما دنبال کنند. اگرچه فیلم و سینما محلی نبود که خبری را منتشر کند اما همین اشتها باعث راه‌اندازی ژانر مستند شد. در حالی که بسیاری از فیلم‌های جنگی اهداف تبلیغاتی داشتند، اما تبلیغات از طریق سینما هرگز ساده نبود و مخاطبان می‌خواستند فیلم ببینند تا اینکه پیام مهمی را در آن جست‌و‌جو کنند.
 ‌انقلابی درتولید فیلم‌های جنگی
سینماداری در آن دوران حال و هوای خودش را داشت. صفحه‌های نمایشی که در مکان‌های مختلف و بعضاً عجیب و غریب در دوران جنگ برپا می‌شد و مردم را در سخت‌ترین روزها از جنگ دور یا در دل جنگ قرار می‌داد. از سالن‌های اپرا گرفته تا اجرا در فروشگاه‌های خیابان‌های مهم. به طور مثال این اجتماعات سینمایی و تئاتری در سال‌های 1914-1918 یعنی دوران جنگ جهانی اول، تأثیر بسیار زیادی را در انقلاب و تولید فیلم‌های جنگی داشته یا در امریکا برپایی سینما در فروشگاه‌های مهم و خیابان‌های بالاشهر نیویورک در طول جنگ جهانی اول رونق نسبتاً خوبی داشته است. این مکان‌ها با استقبال بیشتر مردم هر ساله بیشتر و بزرگ‌تر هم می‌شدند. این واقعه بر درک سینما به‌عنوان یک رسانه قابل قبول از نظر اجتماعی تأثیر زیادی گذاشت. به علاوه در توسعه و تولید ژانرهای خاصی از فیلم، مثل ژانر جنگ یا همان‌طور که اشاره شد، مستند، جنگ جهانی اول طلایی‌ترین دوران بوده و بر الگوهای حضور در سینما و توزیع فیلم در سراسر جهان نیزاثر بسزایی داشته است. برای مثال سالن تئاتر «مارک استند» که در اکتبر 1914 در برادوی نیویورک با ظرفیت تقریبی 3000 نفر افتتاح شد، تازه‌ترین و بزرگ‌ترین سالن در مجموع بیش از ده هزار مکان نمایشگاهی در کل ایالات متحده بود. بریتانیا تا سال 1914 یعنی قبل از آغاز جنگ جهانی اول حدود پنج‌هزار سینمای دائمی داشت که ظرفیت نشستن آنها بیش از 4 میلیون نفر نبود. در آستانه جنگ در روسیه، با وجود تمایل برای به تصویر کشیدن آن به‌عنوان کشوری عقب مانده در مقایسه با سایر کشورهای غربی، چیزی در حدود دویست سینما تنها در دو شهر سن پترزبورگ و مسکو دایر شده بود. همچنان که سینما و فیلم در دوران جنگ جهانی اول بخصوص از سوی طبقه کارگر و متوسط جامعه استقبال زیادی شده بود، دیگر منتقدین سنتی و بعضاً فرهنگی دیدگاه متفاوتی داشتند. برای مثال، «نیکلاس دوم» امپراطور روسیه (1818-1918)، در سال 1913 نوشت: «من فکر می‌‌کنم که سینما یک نوع سرگرمی خالی، کاملاً بی‌فایده و حتی مضر است.» مشابه این انزجار از سینما در زمان جنگ را می‌توان در «چارلز مسترمن» عضو تندرو مجلس لیبرال و اتفاقاً از حامیان آغاز جنگ در بریتانیا دید. او معتقد بود فیلم را درکنار دیگر رسانه‌ها و صرفاً برای اهدافی مشخص باید جدی گرفت. با وجود این موارد، تلاش‌های سینما برای بهبود وضعیت‌شان در دوران پس از جنگ نیز در کشورهایی نظیر امریکا، ایتالیا و بریتانیا ادامه یافت. تولیداتی فرهنگی نظیر فیلم‌های ایتالیایی هوس‌های امپراطور و کابیریا از آن دسته‌اند؛ یا به‌عنوان مثال فیلم تولد یک ملت «دیوید لولین وارک» که در میانه جنگ جهانی اول تولید شد، بسیار در انگلستان سر و صدا ایجاد کرد و برای آن تبلیغ شد. به موازات این فعالیت‌ها در جبهه فرهنگی، ادامه جنگ خود نیرویی قدرتمند برای ورود افرادی به این حوزه بود که شاید قبلاً از ورود خود به آن برای جلوگیری از پیش داوری اجتناب می‌کردند. یکی از آنها «جورج پنجم» پادشاه بریتانیا (1965-1865) بود که در مورد فیلم نبرد سام (1916) گفت: «مردم باید این تصاویر را ببینند تا قسمتی از آنچه  ارتش انگلیس در جنگ انجام می‌دهد ، درک کنند.»
‌ آنها نگران بودند
تمام کشورهای متخاصم در آغاز جنگ جهانی اول قانونی وضع کردند که آزادی مطبوعات و سینما را محدود می‌کرد. آنها نگران بودند استفاده از تصاویری خاص، باعث می‌شود اطلاعاتی از نحوه و راهبرد نظامیان در اختیار دشمن قرار بگیرد. در عین حال تلاش می‌کردند تا از سینما برای پیشبرد جنگ یا تبلیغ آن هم نهایت استفاده را کنند. برای نمونه «نبرد سام» در تبلیغات انگلستان با هدف توجیه شروع جنگ و عقاید متفقین بسیار مورد استفاده قرار گرفت. آلمان‌ها هم در این دوران بیکار نبوده و در ژانویه 1917، سازمان تبلیغاتی جدیدی را به‌نام «بوفا» افتتاح کردند. نقش این سازمان هماهنگی فعالیت‌های جنگ جهانی اول با صنعت فیلم و سینمای آلمان بود. حتی چند ماه بعد از آن، آلمان‌ها متأثر از اتفاقات جنگ، شرکت فیلمسازی «اونیورزوم» بنیان گذاشتند. اگرچه این شرکت برای تحقق صنعت فیلمسازی آلمان متمرکز شده بود؛ اما افتتاح آن دیر و در نهایت بی‌نتیجه بود. تئاتر هم از اثرات جنگ جهانی اول بی‌نصیب نماند. در طول تاریخ، تئاتر راهی برای فرار از واقعیت بوده است. در طول جنگ جهانی اول، تئاتر سرگرمی مهمی بود که همواره تلاش داشته تا ذهن مخاطب را از جنگ دور کرده و روحیه سربازان و غیرنظامیان را تقویت کند؛ خصوصاً درانگلستان این تأثیرگذاری بسیار بوضوح دیده می‌شود. نمایش‌های جنگی تئاترها در قلب مردم این کشور نقش بسته، احساس وحدت ملی و غرور را تقویت می‌کرد. تئاتر در این دوره نوعی مسکن برای مردم به شمار می‌آمد هرچند که برای بعضی‌ها، دیدن این نمایش‌ها، راحت و خوشایند نبود. در حالی که تماشاگران برای مدت کوتاهی از واقعیت گریختند، تئاتر در انگلستان فرصتی عالی برای ترویج دیدگاه‌ها و هویت انگلیسی فراهم کرد. در طول این جنگ، بسیاری از نمایش‌ها از یک فرمول پیروی می‌کردند و آن مبارزه بین خوب و بد بود. در هر داستان، ارزش‌های انگلیسی رؤیاهای آلمانی را شکست می‌داد تا این امر باعث تقویت روحیه غیرنظامیان انگلیسی باشد. نمایش‌هایی که از این فرمول پیروی می‌کردند اغلب با فروش خوبی همراه شده، تئاترها و سالن‌های موسیقی تا پایان سال 1914 جمعیت زیادی را به خود جذب کرند.  جنگ جهانی اول فرصتی برای تغییر چشمگیر در نگرش‌های فرهنگی نسبت به سینما ایجاد کرد و توانست محرکی شود برای تغییر در جنبه‌های مختلف صنعتی که قرار بود بزرگ‌ترین سرگرمی نیمه اول قرن بیستم تبدیل شود. این جنگ همچنین دیدگاه‌های جدیدی را برای مناسب بودن سینما به‌عنوان رسانه‌ای برای تبلیغ و تعامل ایجاد کرد.‌

سینما تئاتر نیاز اولیه بشر هستند

فریدون مجلسی / نویسنده و مترجم
او درباره اهمیت هنر در جوامع امروزی و نقش ترمیمی آن نوشته است
هنر وظیفه پیشبرد رسالتی را که نظام‌های سیاسی در اندیشه می‌پرورانند ندارد، بلکه ممکن است راه و مسیری که هنر در طول دوره یا مقطعی زمانی پیش می‌گیرد مورد بهره‌برداری نظام‌های سیاسی قرار گیرند؛ خواه تئاتر و سینما خواه هنر‌های کلاسیک مانند مجسمه‌سازی و نقاشی. در اتحاد جماهیر شوروی پس از روی کار آمدن «استالین» از بین بردن و نابودی مخالفان، عملی مشروع و جزو وظایف دولت شمرده شد.
همکار استالین «ژدانوف» مأمور برقراری سانسور و اجرای دستورالعمل‌های سیاسی در کار نویسندگان و اهالی رسانه‌ها شد. همین شد که چیزی تحت عنوان رئالیسم سوسیالیستی در جامعه آن زمان شوروی جاری و ساری شد و هر آنچه نوشته می‌شد مورد سوءاستفاده نظام حاکم برای پیشبرد و معرفی اهداف و اندیشه‌های سیاسی‌اش قرار می‌گرفت. به‌عنوان مثال توجه کنیم به تمام تابلوها و نقاشی‌هایی که در این دوره کشیده شد، یا تصویری که چند کارگر پیروز پرچم‌هایی در دست دارند و معلوم نیست به‌کجا می‌روند به یک تصویر همه‌گیر تبدیل می‌شود و این نشان از تأثیرگذاری سیاست بر هنر دارد. سینما هم از این قاعده بیرون نیست و همان‌طور که نوشتیم، شوروی بهترین نمونه برای موضوعی است که ما از آن حرف می‌زنیم و می‌خواهیم بدانیم که سینما و تئاتر به چه درد جامعه اجتماعی یا جامعه سیاسی می‌خورد و کجا حد و مرز درستی و نادرستی این تأثیرگذاری است. به آلمان نازی برویم و ببینیم «هیتلر» که او هم برای رساندن بزرگی، ابهت و عظمت خود بدون توجه به اینکه اصلاً برایش مهم باشد که تفکرات نژادپرستی‌اش چقدر شرم‌آور و ننگین و زشت است، از سینما بیشترین بهره‌برداری را ‌کرد. از طرفی معترضان هم در طول تاریخ می‌کوشیدند از هنر به نحوی برای بیان اعتراضات و نظرات خودشان استفاده کنند. مثلاً می‌شود از «چارلی چاپلین» شاهد مثال آورد که در فیلم «دیکتاتور»، هیتلر را به سخره گرفت. گذشته از این حق رایج اعتراض و بهره‌برداری سیاسی که محدود به سینما و تئاتر هم نیست، نمی‌شود منکر شد که نویسندگان و نمایشنامه‌ نویسانی که متعلق به طبقه روشنفکرتر و سازنده قالب‌های فکری و اجتماعی هستند از هنر خود برای گسترش نظرات یا اعتراض به آنچه موافقش نیستند، استفاده نکنند. هنر برآورنده نیاز غریزی و طبیعی انسان‌هاست، جزو زیبایی‌هایی است که هدف است و بهترین روایتگر برای نشان دادن و ثبت کردن لذت‌ها و رنج‌های آدمی است. وقتی به ریزه‌کاری‌های هنر مجسمه‌سازی یونایی یا به حجاری و سنگ‌تراشی‌های مصر باستان نگاه می‌کنیم متوجه این مسأله می‌شویم که اگر چه این آثار در اوج هنرمندی بر دیوارها ثبت و ضبط شده‌اند، گویای قدرت و عظمت فراعنه هستند و میل و عطش آنها به جاودانگی. پس اینجا هنر و قدرت در یک مسیر قرار می‌گیرند و چیزی خلق می‌شود که گویای دوره‌ای تاریخی است اما همین دوره در تاریخ هنر نیز ثبت می‌شود و به هویت ملی یک کشور تبدیل می‌شود و حرکت و پویایی را در سرزمینی نشان می‌دهد که زجرهای انسانی البته پشت آن خوابیده است. سینما هم ماجرایی دیگرگونه اما نه چندان متفاوت دارد. بخش‌های مهم سینما زمانی بروز و ظهور پیدا کرد که انسان به آن نیاز داشت؛ چیزی مثل نیازهای اولیه بشر. یا مثلاً موسیقی. اینها نیازهای اولیه انسان هستند که نمی‌شود آنها را حذف کرد. درست مثل موسیقی که از کودکی با انسان است و نمی‌شود یک روز گفت باید آن را حذف کنیم. حالا با این مسأله روبه رو شده‌ایم و می‌شنویم که برخی می‌گویند خب اگر تئاتر نداشته باشیم چه می‌شود؟ اگر سینماها بسته باشند و فیلمی تولید نشود و نشست‌های فرهنگی نداشته باشیم چه می‌شود؟ هنر واگویه کردن داستان‌های مردم است؛ مردمی که می‌خواهند با تصویری که از خود و خودهایشان می‌بینند بخندند، گریه کنند و درباره هرآنچه به آنها مربوط می‌شود، فکر کنند. آنها می‌خواهند در سینما و تئاتر به وجد بیایند. بعید می‌دانم چیزی زیان‌بارتر از حذف سینما و تئاتر باشد؛ حتی فکر کردن به آن هم تلخ است. مسأله این است که ممکن است با حذف فرضی این‌ها، ما انسان‌ها زنده بمانیم اما این زنده ماندن، زندگی نباتی است. کافی است چندین سال سینما را، تئاتر را و هر چیزی را که به هنر مربوط می‌شود حذف کنیم. خود این حذف می‌شود سوژه تبلور هنر‌. اگر غذا از زندگی ما حذف شود ما می‌میریم. حذف هنر، انسان را به پژمردگی و افسردگی می‌رساند و همین است که همه امیدواریم سایه این بیماری منحوس از سر جهان برداشته شود تا دوباره برگردیم به همان دوران و این بار روایت هنر و هنرمندان را بشنویم از دورانی که جهان از سر گذراند، از مرگ‌های فراوان و مصیبت‌های بسیار. مصیبت، کم سر بشر نیامده که یا مسیر را متوقف کرده یا به حرکت و مسیر درست زندگی انسان آسیب رسانده اما در نهایت همه این مصیبت‌ها با بهایی گاه سنگین پرداخت شده، رد شده و زندگی عادی، فعالیت را از سر گرفته است‌. طاعون‌، آنفلوانزای اسپانیایی که بعد از جنگ جهانی دوم شایع شد و ۵۰ میلیون نفر کشته داد، وبا و... همگی در زمان خود قربانیان بسیاری گرفتند اما امروزه با واکسن یا دارویی بخصوص براحتی رفع می‌شوند؛ کرونا هم به‌همین صورت از بین می‌رود.‌‌

 

راه و رسم زندگی در صف فجر

 حالا را نگاه نکنید که بد و بیراه گفتن به فجر  و ژست و اعتبار خریدن «ما منتقد وضع موجودیم و فجر نمی‌رویم» یا «این فیلم‌ها مگر ارزش دیدن دارند» سکه مد روزی است که هرکس به ‌نام خودش ضرب می‌کند. یک زمانی جشنواره فیلم فجر مهم‌ترین رویداد سال برای کسانی بود که رؤیاساز بودند یا در پی رؤیاهایی که جهان سخت و تلخ بیرونی را برایشان تسکینی باشد. سینمای ایران هنوز ناچار به رقابت با لشکر سی‌دی‌ها و دی‌وی‌دی‌های فیلم‌های بزرگ تاریخ سینما و سال نبود و ته تهش سینما عصر جدید تارکوفسکی نشان می‌داد. سینمای ایران نسبتش با سینمای جهان روشن نبود اما آن‌قدری فیلم خارجی مهم دیده بودیم که بدانیم ما فیلم و فیلمسازانی داریم که نامشان به اندازه کافی بزرگ است و فیلمشان بحق شاهکار. ایستادن تو آن سرمای استخوان سوز بهمن ماه برای دیدن فیلم‌ها، خاطره مهم و جاودانه سه نسل از عاشقان هنر در ایران است. از متولدین دهه چهل و پنجاه که خاطره دیوانه وار ایستادن در صف عروسی خوبان و اجاره نشین‌ها بخش جدایی‌ناپذیر زندگی فرهنگی‌شان است تا متولدین دهه شصت که با شوکران، مارمولک و درباره الی و... این تجربه شگفت‌انگیز را از سرگذراندند. فیلم فجر برای خودش جایگاهی دارد که از دل آن رفاقت، دوستی، کار و اندیشه، فکر و خلاقیت و مهم‌تر از همه تجربه زیستن رقم می‌خورد. چیزی بیش از امروز که در پایان سال پایانی قرن، هیچ چیز دیگر آن کیفیت همیشگی را نداشته باشد؛ برای من اما تمام دوره‌های فجر گره خورده با خود فیلم‌ها هستند. این نوشته در ادامه گزارشی است از این سیر و سلوک شخصی گره خورده با تاریخ جشنواره فیلم فجر.
سال 1362
دومین دوره جشنواره برگزار شد
هنوز بعد از انقلاب تکلیف هیچ کس با سینما روشن نبودو روایت است که سینما را خود سینما نجات داد؛ اما چرا سال 62 و دومین دوره برایم مهم است؟ سال 62 فیلم درخشان «نقطه ضعف» محمدرضا اعلامی را داشت. یک جور تریلر سیاسی خاص و عجیب که دیگر هرگز نمونه‌اش را ندیدیم. فیلم شایسته همه چیز بود اما نه تنها به کارگردانی و فیلم جایزه‌ای داده نشد که حسین پرورش بازیگر درخشان فیلم که برنده جایزه بازیگری مرد بود نامش اعلام نشد. چرا؟ ... چه کسی می‌داند.
سال 65 و 68
سال شگفتی‌های فجر برای من همین دو سال است
دو سالی که سینمای ایران پس از انقلاب نشان داد که این سینما قادر به ساختن شاهکار است. آن تحول اجتماعی بزرگ در سال 57 و آن رسم و راه زیستن در جنگ تحمیلی دهه شصت، با خودش انرژی آزاد کرده بود باورنکردنی. توضیح بیشتر لازم نیست لیست فیلم‌های مهم این دو دوره جشنواره اینها هستند: سال 65: خانه دوست کجاست، پرواز در شب، اجاره نشین‌ها، شیر سنگی، ناخداخورشید(شاهکار)، کلید و سال 68: هامون، مهاجر، کلوزآپ، مادر، دندان مار.
سال 1376
سال آژانس شیشه‌ای: دوم خرداد با این سرزمین، مردمانش و نسل ما چه کرد؟ بماند این قصه سراسر شور و حسرت تمام زندگی ماست. اما آن سال غریب، آن پیروزی بزرگ انتخاباتی، آن صعود باورنکردنی تیم ملی در 8 آذر 76 به جام جهانی یک بهمن ماهی هم داشت و جشنواره‌ای که بیست سال بعد از انقلاب عاصی‌ترین، معترض ترین و پرشورترین فیلم مردانه تمام این دو دهه‌اش را جایزه باران کرد. فیلم بزرگ و مهم جشنواره و شاید تصویری از فیلمسازان تربیت شده دهه شصت. آژانس با دریافت نه سیمرغ بلورین رکورددار جشنواره شد.
دوره بیستم تا بیست و چهارم جشنواره
نیمه اول و باشکوه دهه هشتاد
تقوایی و فرمان آرا برایمان فیلم ساختند. یکی خانه‌ای روی آب که جایزه باران شد و دیگری فیلم مهمی که برای سینمای ایران مسیر تازه ساخت. کاغذ بی‌خط  تقوایی. همه چیز بر وفق مرادمان بود. فیلمسازهای قدیمی استخوان دار سینمایمان برایمان فیلم درجه یک ساختند اما مهم‌تر از آن سال در این پنج دوره ابتدایی دهه هشتاد ما مهم‌ترین فیلمسازان کشف شده نسل خودمان را یافتیم. فیلمسازان مهم پسا دهه هفتاد. آنها که مهم‌ترین فیلم‌های زندگیشان را در آغاز جوانی ما می‌ساختند. ما دهه پنجاهی‌ها و شصتی‌ها درست در همین چند دوره جشنواره بود که سرمان را بالا گرفتیم و گفتیم ما هم فیلمسازان نسل خودمان را داریم. فرهادی با رقص در غبار، شهبازی با نفس عمیق و نعمت‌الله با بوتیک و کمی بعدتر و دیرتر بهنام بهزادی با تنها دو بار زندگی می‌کنیم شدند محبوب‌ترین‌های نسل ما.
سال 1387
‌سال درباره الی
فرهادی فیلمساز محبوبم نیست اما چه کسی می‌تواند اهمیتش را انکار کند؟ اهمیت فرهادی با درباره الی آغاز شد. فیلمی که هنوز هم برایم بهترین فیلم کارنامه فرهادی است. ما دیگر از شوک آمدن معجزه هزاره سوم خارج شده بودیم. ما و جشنواره دیگر داشتیم خودمان را پیدا می‌کردیم. یک طبقه اقتصادی در حال تولد بود و درباره الی اولین فیلمی نبود که میان مردم و منتقدان و جشنواره و مدیران و داورانش برسر جوایز و اهمیتش اختلاف نظر وجود داشت اما هیچ وقت چنین شکاف عمیقی در کار نبود. درباره الی جایزه کارگردانی را گرفت و از بقیه جوایز مهم کنار گذاشته شد. دیگر شکاف‌های پساانقلاب رسمیت یافته بودند و عمیق و عمیق‌تر شدند. درباره الی تصویر همین شکاف عمیق بود از خود قصه فیلم تا آنچه در جشنواره از سرگذراند و گذراندیم.‌

 

منبع: ایران آنلاین

کلیدواژه: جشنواره تئاتر فیلم های جنگی سینما و تئاتر جنگ جهانی اول ما می گوید سینمای ایران درباره الی روی صندلی ترین فیلم دوران جنگ نمایش ها لاله زار انسان ها عزت خانم روی صحنه برای هم فیلم ها دهه شصت سالن ها قره نی مهم تر آدم ها یک روز چه کار

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۹۱۰۹۶۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مهم‌ترین بازیگران افزایش تورم کدامند؟

به گزارش خبرآنلاین، این مطالعه نشان می‌دهد که از میان تکانه‌های تحریمی و تکانه‌های پولی، تحریم‌ها اثر بیشتر و طولانی‌مدت‌تری بر افزایش تورم در اقتصاد ایران دارند.

دنیای اقتصاد نوشت:احمدرضا جلالی نائینی، اقتصاددان، در ارائه آخرین مطالعه خود بر این نکته تاکید کرد که با وجود غالب بودن اثر تحریم و نرخ ارز، در بلندمدت عامل پولی تعیین‌کننده اصلی نرخ تورم است و نباید از آن غافل شد.

این استاد دانشگاه تاکید کرد که تورم در اقتصاد ایران، پس از نوسانات نرخ ارز، به ترتیب تحت تاثیر انتظارات تورمی و رشد پول قرار دارد.

به عقیده این استاد دانشگاه، با توجه به اثرگذاری تکانه خارجی بر کاهش ارزش ریال و نیاز واحدهای تولیدی به سرمایه در گردش، سیاست‌گذار پولی با بده‌-بستان میان رکود و تورم مواجه می‌شود و با پاسخ به این نیاز، متغیرهای پولی نظیر پایه پولی را افزایش می‌دهد.

۲۲۰

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901212

دیگر خبرها

  • ادین ترزیچ: برای موفقیت مقابل پاری سن ژرمن، باید نمایشی بهتر نسبت به رویارویی قبلی‌مان داشته باشیم
  • مهم‌ترین بازیگران افزایش تورم کدامند؟
  • بازیگران «نون خ 5» با مخاطبان گفتگو کردند
  • بازیگران سریال تورم
  • آیین پاسداشت استاد سعید امیر سلیمانی هنرمند پیشکسوت سینما و تلویزیون
  • نقد فیلم مست عشق + خلاصه، بازیگران و مدت زمان
  • بازیگران و عوامل «گنجشک مفرغی» معرفی شدند
  • سیدصالحی: سرمربی استقلال کار بزرگی کرد
  • آلبوصبیح: استقلال را فراموش کردیم
  • حمله به بازیگران زن معروف در تجمع امـروز دانشجویـان تهرانی | تصویر