بحران قدرت جهانی آمریکا
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۹۴۳۴۴۳
به لطف جنگ عراق، بحران مالی سال ۲۰۰۸ و ریاست جمهوری ترامپ، جهان دیگر قدرت بیش از حدی را برای آمریکا قائل نیست و اگر روزگاری چنین بوده، اکنون این قدرت را تحلیل رفته می داند.
به گزارش مشرق، ایالات متحده از بحرانی دوگانه رنج می برد. تیترهای خبری در ماه های اخیر عمدتا بر بحران دمکراسی در آمریکا متمرکز بوده اند، اما شاید گذر زمان نشان دهد که بحران قدرت جهانی آمریکا در دراز مدت تبعات بیشتری به دنبال دارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بحران دمکراسی آمریکا در هیات دونالد ترامپ تجسم یافته بود، «تفرقه انداز» شکست خورده ای که همچنان بر رهبری حزب جمهوری خواه حکم می راند. جانشین او جو بایدن پروژه ای سیاسی را برای متحد کردن دوباره کشور آغاز کرده و تاکنون بسیاری از نهادهایی را که ترامپ در طول ریاست جمهوری اش آماج حملات خود قرار داده بود، احیا کرده است. اما معکوس کردن روند قطب بندی عمیق آمریکا و نابرابری های فزاینده در یک فضای سیاسی به شدت متاثر از تغییرات جمعیتی، دودستگی های رسانه ای و تقسیم بندی ناعادلانه حوزه های رای گیری کار ساده ای نخواهد بود.
نوسازی نهادهای دمکراتیک آمریکا هر قدر کار دشواری باشد، باز هم احیای تصویر جهانی آمریکا کار سخت تری خواهد بود. به دنبال جنگ سرد، آمریکا از قدرت فوق العاده ای بهره مند شد. به این دلیل که دوستان و دشمنان به یکسان همواره منافع آمریکا را بیش از حد واقعی برآورد می کردند، آمریکا از نفوذ بیش از اندازه ای در کشورها و مناطق مختلف جهان برخوردار شد.
اما به لطف جنگ عراق، بحران مالی سال ۲۰۰۸ و ریاست جمهوری ترامپ، جهان دیگر قدرت بیش از حدی را برای آمریکا قائل نیست و اگر روزگاری چنین بوده، اکنون این قدرت را تحلیل رفته می داند. چرا که ایالات متحده به جای حفظ منافع خود در بحران های خاورمیانه، اروپای شرقی، آفریقا و سایر مناطق، از این مناطق عقب نشینی کرده و سایر قدرت ها خلا ناشی از غیبت آن را پر کرده اند.
در آمریکای لاتین آمریکا هنوز می تواند به دولت ونزوئلا حمله کند، اما این کار تاثیر اندکی دارد. در اکثر بخش های آفریقای زیر صحرا چین به مهم ترین بازیگر تبدیل شده است. در سوریه، لیبی و منطقه مورد مناقشه ناگورنو قره باغ در جنوب قفقاز، این روسیه و ترکیه هستند که در حال شکل دادن آینده هستند. اما تکان دهنده تر از همه تحولاتی است که در قدیمی ترین و پر و پاقرص ترین هم پیمان آمریکا یعنی اروپا رخ می دهد.
با توجه به تلفات چند میلیون نفری همه گیری کووید۱۹ در سراسر جهان، این واقعیت را به سادگی می شد نادیده گرفت که اتحادیه اروپا و چین مذاکراتی را بر سر یک توافق جامع سرمایه گذاری در اواخر سال ۲۰۲۰ به اتمام رسانده اند. بعد از هفت سال مذاکره، این توافق درست چند هفته قبل از برگزاری مراسم تحلیف بایدن، اروپاییان با نادیده گرفتن درخواست های علنی مشاور امنیت ملی آمریکا جیک سولیوان برای رایزنی با دولت جدید پیش از امضای قرارداد، با شتاب این توافق را نهایی کردند.
اتحادیه اروپا با دنبال کردن قاطعانه این مسیر، علنا اولویت اول سیاست خارجی دولت بایدن را برای مشارکت دوباره با متحدین خود و همراه کردن آنها برای به چالش کشیدن چین، مورد بی اعتنایی قرار داد. اتحادیه اروپا با این کار اعتماد دولت جدید آمریکا (و نیز اعتماد ژاپن، هند و استرالیا) را از دست داد و به چین این جسارت را بخشید تا یک راهبرد تفرقه بینداز و حکومت کن را در ارتباط با جهان دمکراتیک دنبال کند. سیگنالی که اروپا با بی اعتنایی فاحش خود در قبال منافع آمریکا ارسال کرده، احتمالا پشت سیاستگذاران آمریکایی را به لرزه درآورده است.
نکته دیگری که کمتر از این قابل توجه نیست، این بوده که این صدراعظم آلمان آنگلا مرکل بود که مذاکره در مورد توافق جامع سرمایه گذاری با چین را بر عهده داشته است. مرکل یک آتلانتیک گرای متعهد است که حتی وقتی آمریکا در سال ۲۰۰۳ تصمیم به حمله به عراق گرفت با آن مخالفت نکرد. بسیاری از اروپاییان در آن زمان از دولت پرزیدنت جرج دبلیو بوش ناراضی بودند و این نگرانی را داشتند که آمریکا قدرت بیش از حدی پیدا کرده است. امروز مشکل برعکس شده: اروپاییان از بایدن و دستور کار او در ارتباط با چین راضی هستند، ولی بیم آن دارند که آمریکا ضعیف تر از آن باشد که بتواند این دستور کار را به پیش ببرد.
از این نظر سران اروپایی صرفا بر اساس طرز فکر شهروندانشان عمل می کنند. پیمایشی که اخیرا شورای اروپایی روابط خارجی در چند کشور اروپایی انجام داده، نشان می دهد که اکثر اروپاییان از مشاهده انتخاب بایدن خوشحال شده اند، اما نسبت به ظرفیت آمریکا برای بازگشت دوباره به جایگاه یک رهبر جهانی عمیقا تردید داشته اند. به همین ترتیب اکثریت آنها از این بیمناک بوده اند که سیستم سیاسی آمریکا ورشکسته باشد و بعد از انتخاب ترامپ در سال ۲۰۱۶ دیگر نتوان به آمریکاییان اعتماد کرد. بعلاوه در ۱۱ کشوری که این پیمایش انجام شده، از هر ده نفر از پاسخگویان، شش نفر فکر می کرده اند که طی ده سال آینده چین از آمریکا قدرتمندتر خواهد شد و دست کم ۶۰ درصد از پاسخگویان در هر یک از کشور مورد پیمایش، گفته اند که دیگر نمی توانند برای دفاع از خودشان به آمریکا اتکا کنند.
پیچیدگی های سیاستگذاری های اروپایی بسیار زیاد است. بیشتر اروپاییان فکر می کنند که به جای اتکا به آمریکا، باید روی دفاع خودشان سرمایه گذاری کنند و بسیاری از آنها اکنون برلین و نه واشنگتن دی سی را پایتخت «آتی» برای رهبری می بینند.
نکته هشدار دهنده تر اینکه اکثر اروپاییان علاقه ای به هدف تیم بایدن برای ایجاد یک نگرش مشترک بین دو سوی اقیانوس اطلس در قبال چین ندارند. اکثریت مردم در هر کشور اروپایی خواهان آن هستند که در هر گونه کشمکشی بین آمریکا و چین در آینده بی طرف بمانند. این یافته تکان دهنده برای اولین بار در یک نظرسنجی که یک سال پیش انجام گرفت دیده شد، یعنی زمانی که خیلی ها می توانستند آن را به عنوان انعکاسی از نفرت اروپاییان از ترامپ رد کنند. اما این توضیح دیگر جواب نمی دهد.
قطعا افکار سنجی ها تنها برداشتی از دیدگاه های مردم در یک لحظه خاص را به دست می دهد و این احتمال وجود دارد که نگرش اروپاییان با بازگرداندن آمریکا به صحنه جهانی توسط بایدن و تیم او دستخوش تحولاتی شود.
بایدنمشاوران بسیار خوبی مثل سولیوان، «قیصر هند- پاسیفیک» خود کورت کمپل و بسیاری دیگر را دارد و دولت او در حال تدوین راهبردی سختگیرانه در برابر چین است که برای متحدین آمریکا از قلدربازی های ترامپ بسیار الهام بخش تر است. همانطور که کمپل و سولیوان در سال ۲۰۱۹ در یک مقاله در فارن افرز توضیح داده اند، آنها در اندیشه «رقابت بدون فاجعه»- همزیستی بدون به مخاطره افتادن ارزش های بنیادین- هستند. این دکترینی راهبردی است که تمامی اروپاییان باید از آن استقبال کنند.
اما چالش بزرگ تر از فروش یک راهبرد مرتبط با چین به هم پیمانان آمریکا، احیای ایمان نسبت به توان و تداوم قدرت آمریکاست. همزمان با رشد بیشتر اقتصاد چین و اهمیت یافتن پیوندهای آن با بقیه جهان، هر چه می گذرد دورنماهای خود آمریکا بیشتر به اتحادهای بین المللی آن وابسته خواهد شد. حفظ یک توازن قدرت که به نفع جوامع باز در تمام مناطق جهان باشد، دست کم به اندازه حفظ یک جامعه باز در خود آمریکا اهمیت خواهد داشت.
منبع: فارسمنبع: مشرق
کلیدواژه: کرونا جشنواره فیلم فجر آمریکا ترامپ عراق بحران امریکا بحران قدرت افول آمریکا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۹۴۳۴۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
واکاوی ریشههای اعتراضات ضداسرائیلی در دانشگاههای آمریکا
فرارو- در روزهای گذشته دانشگاههای آمریکایی نظیر: کلمبیا، ماساچوست، نیویورک، براون، و دهها دانشگاه دیگر در ایالتهای مختلف آمریکا، صحنه برگزاری اعتراضات و همچنین تحصن از سوی دانشجویان و اساتید دانشگاهی بوده است.
به گزارش فرارو؛ این طیفها به طور خاص خواستار پایان فوری جنگ غزه و همچنین خاتمه دادن به حمایتهای مالی و تسلیحاتی آمریکا و نهادهای دانشگاهی و شرکتهای تسلیحاتی از رژیم اشغالگر قدس شده اند و در عین حال، این خواسته را نیز مطرح کرده اند که آن دسته از دانشجویان و اساتیدی که به دلیل حمایت از ملت فلسطین و انتقاد از اسرائیل هدفِ اقدامات تنبیهی قرار گرفته اند نیز بایستی عفو شوند.
با این همه، نکته قابل تامل اینکه اعتراضات در دانشگاههای مختلف آمریکا با واکنش سنگین و قهری نیروهای امنیتی این کشور رو به رو شده است. تصاویر و ویدئوهای فراوانی از بازداشت دانشجویان، اساتید و خبرنگاران، در فضای مجازی و رسانههای مختلف جهان منتشر و پخش شده است.
دامنه اعتراضات به آمریکا محدود نمانده و در مدت اخیر اعتراضات به کشورهایی نظیر ایتالیا، استرالیا و فرانسه نیز کشیده شده است. بسیاری از تحلیلگران سعی داشته اند تا به واکاوی ریشههای این اعتراضات بپردازند. به بیان ساده تر، سعی داشته اند این سوال را پاسخ دهند که عمده محرکهای انفجار اعتراضات جاری در دانشگاههای آمریکا چیست؟
به نظر میرسد در پاسخ به این پرسش، میتوان به ۲ مولفه عمده و محوری اشاره کرد.
۱. شکاف نسلی در آمریکایکی از محرکهای عمده و محوری که اغلب جامعه شناسان در ریشه شناسی اعتراضات به آن معطوف بوده اند، مساله و چالش "شکاف نسلی" بوده است. به این ترتیب که میان ارزشهای مقامهای ارشد و نخبگان سیاسی و به طور کلی طبقه حاکمه در آمریکا و قشر جوان و تحصیلکرده در این کشور، شکاف و گسست ایجاد شده و همین مساله موجب شده تا در بسیاری از موضوعات سیاست داخلی و خارجی آمریکا، انفجار نوعی منازعه و تقابل میان دولتمردان و تصمیم سازان و قشر جوان و نسلِ Z رخ دهد.
در این رابطه، تحلیلهای مختلف در خودِ آمریکا حاکی از این هستند که مساله شکاف نسلی در ارتباط میان حامیان هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات و احزاب برقرار است با این حال، این شکاف به نحو جدیتر و عمیق تری در حزب دموکرات و شیوه حکمرانی آن قابل مشاهده است.
نسلهای جوان و دانشگاهی در آمریکا، بر این باورند که حاکمان این کشور دچار نوعی تاخر از نظر تاریخی هستند و به واقعیتهای روز، متناسب با مقتضیات جهان کنونی را نمینگرند و همچنان اسیر بینش و رویکردهایی هستند که آمریکا را قدرت برتر و هژمون جهان میدانند. قدرتی که میتواند هرکاری انجام دهد و از تبعات و پیامدهای آن نیز فرار کند.
۲. افول هژمونیکیکی از محرکهای دیگری که برخی تحلیلگران مسائل راهبردی در توضیح ریشههای اصلی اعتراضاتدانشگاهی به آن اشاره میکنند، این مساله است که این رویداد را باید نقطهای از یک روند کلی دانست که از مدتها قبل آغاز شده و اشاره به افول هژمونیک موقعیت بین المللی آمریکا دارد.
جهان در دورههای زمانی مختلف، از وجود یک یا چند قدرت هژمونیک بهره برده است. قدرت یا قدرتهایی که نظام بین الملل را سامان داده و نوعی نظم را در آن برقرار میکنند.
در هر سیکل تاریخی، قدرتهای هژمونیک، فرازها و در نهایت فرود را تجربه میکنند و در نهایت با سقوط هژمونی خود و یا کم فروغ شدن آن، با خیزش قدرتهای رقیب مواجه میشوند و نظمی تازه در جهان شکل میگیرد و تقویت میشود.
در سالهای گذشته نشانههای متعددی از افول هژمونیک آمریکا نیز در جهان قابل مشاهده بوده است. افولی که هم ناشی از سستی بنیادهای ایدئولوژیک و فکری نظام سیاسی آمریکا بوده و از جذابیت جهانی آن کاسته و هم متاثر از شکستهای میدانی آمریکا در جبهههای مختلف در مواجهه با رقبایش در مناطقی نظیر شرق و غرب آسیا، قاره آفریقا و یا حتی اروپا بوده است.
حال در این بحبوحه، عرصه سیاست داخلی آمریکا نیز همچون حوزه سیاست خارجی این کشور، متاثر از این شکستها، جلوههایی از افول هژمونیک آمریکا را به نمایش گذاشته است. جلوههایی که علاوه بر نمایش کاستی و ضعفهای نظام حکمرانی آمریکا، از عدم توانایی حل و فصل مسائل و مشکلات حکایت دارند. از این منظر، اعتراضات جاری در آمریکا، یک نقطه و ایستگاه از روندی کلی است که در ادامه راه نیز بایستی انتظار نمودهای عینی تری از آن را داشته باشیم.
این رویدادهادر نهایت بسیاری از معادلات و جایگاه جهانی آمریکا را دگرگون میکنند. برخی تحلیلگران در آمریکا به این نکته اشاره میکنند که هیچ بعید نیست حتی آمریکا در اواخر دهه ۲۰۲۰ میلادی، از حیث حکمرانی سیاسی، به سمت یک کشور اقتدارگرا و دیکتاتوری تغییر جهت بدهد.