Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جام جم آنلاین»
2024-04-28@12:39:18 GMT

نـامـه‌ای به دوست

تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۹۶۳۰۹۴

نـامـه‌ای به دوست

جان داده به اسم‌ها به سلوا، مهدی، پریسا، رعنا، مرضیه، احسان، مژگان و مهرداد؛ آدم‌هایی که اسم‌شان را یک گوشه این کاغذ نوشته‌اند به یادگار، کوچک با یک امضا از سر ارادت و شرمندگی.

کاغذ سفید نامه، همان سند است، جان داده به عددها، ماه‌ها، روزها، سال‌ها، به زمستان‌های سرد، تابستان‌های گرم، به خیابان‌های شلوغ، شهرهای دور.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شده نجواهای «لیلا باجی» از روستای پاکچین شهرستان هریس، لیلا باجی که سواد نداشته، خودش نامه ننوشته، حرف‌هایش را یکی‌یکی گفته و فریبا دختر همسایه برایش نوشته که: «آقا جان سلام. خیلی دلم زیارتت را می‌خواهد. مدام از تلویزیون ضریحت را می‌بینم. آقا جان زیارتت را قسمتم کن، من را هم بطلب تا عمرم به دنیاست دستم به ضریحت برسد.»

نامه لیلا باجی را یکی از اهالی روستا با خودش آورده تا مشهد، انداخته در دل ضریح. نامه حالا اینجاست، بین هزاران هزار نامه دیگر، نامه‌هایی که مخاطب‌شان یکی است؛ آقا امام رضا(ع)، امام رئوف، شاهِ خراسان.

یک سلام از راه دور

در مشهد همه راه‌ها به یک گنبد طلایی رنگ می‌رسند، به یک حرم بزرگ، به یک حیاط باصفا، به کبوترهای جلدی که خیال پریدن ندارند.

در مشهد، هنوز هم خیلی‌ها روزشان را با «سلام» شروع می‌کنند، رو به گنبدی که حالا شاید بین ساختمان‌های زشت و بی‌قواره‌ای که دور تا دور حرم قد کشیده‌اند، گم شده باشد اما جایش روی دل دوستدارانش پیداست، آدم‌ها به گواه همین نشانه رو می‌کنند به سمت حرم و از آقا برای شروع روزشان رخصت می‌خواهند.

این سلام خیلی وقت‌ها هم از راه دور می‌رسد، سلامی که می‌آید و می‌نشیند روی تن کاغذ، از تهران، اصفهان، اهواز، زاهدان، اردبیل و صدها شهر دیگر کشورمان حتی از جاهای دورتر از عراق، پاکستان و سوریه. روایت نامه‌هایی که کنار بقیه نذورات، یکی‌یکی در دل ضریح جاخوش می‌کنند، همین است.



نامه‌هایی پر از نشانه، پر از حرف، بلند یا کوتاه، حکایتی خواندنی از ارادت آدم‌ها به امام هشتم، ارادتی که سن و سال نمی‌شناسد و زن و مرد ندارد.

بعضی‌ها مثل لیلا باجی ابتدای گزارش در ۶۵ سالگی وقتی حتی نوشتن بلد نیستند، نامه می‌دهند به امام رضا(ع)، بعضی‌ها هم می‌شوند یکی مثل فاطمه بلباسی، دختر ۱۱ ساله شهید مدافع حرم محمد بلباسی که برای آقا از حرف‌های دلش می‌نویسد، حرف‌هایی که حتما نخوانده هم رسیده‌اند دست آن کسی که باید: «سلام آقای خوبم، اولین باری که حرمت آمدم یادم نیست ولی آخرین باری که با پدرم به زیارتت آمدم خوب یادم است، تو حیاط حرم کنار حوض با بابایی و داداشی‌هام آب‌بازی می‌کردیم، بابام داداش مهدی رو روی دستش می‌گذاشت و ما رو می‌برد پیش کبوترها تا براشون دونه بریزیم. هفته پیش اومدیم به زیارت شما اما نمی‌دونم بابام پیش شماست یا نه؟ آخه بابام رفته بود برای دفاع از حرم عمه جان شما. الان که دارم این نامه رو می‌نویسم پدرم شهید شده اونم یه شهید جاویدالاثر... آقاجانم من و داداشام و آبجی زینبم یه خداحافظی از دنیا طلب داریم. می‌دونم یه روز بابام برمی‌گرده، اما شاید با اون قد رشیدش برنگرده شاید اون چشاشو دیگه نبینیم. اما بر‌می‌گرده، خوشحالم. خوشحالم منم مثل عمه جان شما رقیه خانم فرزند شهیدم، این بار که به حرمت اومدم حس کردم که دستت روی سرمه حس کردم مهمون ویژه شما هستم. فرزند کوچک شما فاطمه بلباسی».

نامه‌ای که حتما خوانده شده، فرقی هم نمی‌کند چندمین نامه بوده باشد خطاب به امام خوبی‌ها؟! چندمین نامه‌ای که نوشته شده در طول تمام ۱۲۰۰ سال گذشته‌ای که این وجود عزیز اینجا بوده، در دل همین خاک متبرک؟! چندمین عریضه و دلنوشته‌ای که درست مثل این نامه، زیر نور سبز رنگ پاشیده شده به ضریح، سُرخورده و رسیده روی زمین، با هدف باز شدن، خوانده شدن؟ نامه‌ای درست مثل بقیه نامه‌ها که هرکدام‌شان یک نشانه‌اند از ارادت هزاران هزار آدمی که دلشان قرص است حتما کسی حرف‌هایشان را خواهد خواند و دردل‌هایشان را خواهد شنید.

قصه یک اتصال ناگسستنی

نامه‌ها، اینجا نشانه امیدند، نشانه‌ای از یک آرزو، یک اتصال قطع ناشدنی، یک رویای نزدیک، یک اعتقاد محکم. همین است که خیلی‌هایشان شده‌اند آرزو، مثل آرزوی بنیای هفت ساله که با دست خط کودکانه‌اش از امام رضا(ع) یک عروسک بزرگ خواسته و امیررضای ۱۱ ساله که دلش یک دوچرخه خواسته درست مثل دوچرخه دوستش فرزاد. مثل آرزوی مریم از تهران که از آقا شفای برادر بیمارش را خواسته، مثل آرزوی مرضیه و امیرمحمد که کارت عروسی‌شان را با تاریخ و آدرس انداخته‌اند در دل ضریح و لابد ته دلشان محکم بوده که یک مهمان ویژه، یک مهمان عزیز خواهند داشت در روز عروسی‌شان.

اینجا حقیقت ماجرا یک چیز است، اسم‌ها، تاریخ‌ها، عددها، حرف‌ها، دردل‌ها و گریه‌هایی که تن سفید نامه‌ها را سیاه کرده‌اند، هیچ‌وقت کهنه نمی‌شوند، هرچقدر هم که گذشته باشد از تاریخ نوشتن‌شان، آنها تازه‌اند و یک گواهند بر روزگاری که گاه چنان بر آدم‌ها سخت می‌گرفت که رو می‌آوردند به یک گنبد و ضریح طلایی تا سبک شوند. همین است که «مهرداد...» از پشت میله‌های زندان... کرج، برای امام رضا نامه نوشته: «من توی زندانم، خودت که می‌دونی آقا من جرمی نکردم و به ناحق اینجام. یه کاری کن، کمک کن تا آزاد بشم...» معلوم نیست نامه مهرداد را چه کسی ۹۴۶ کیلومتر با خودش آورده تا برساند دست مخاطب نامه، نامه اما حالا رسیده و لابد دل مهرداد هم گوشه زندان خوش شده به این رسیدن.

نامه‌هایی که خوانده می‌شوند

علیرضا اسماعیل‌زاده، مدیرکل نذورات آستان قدس رضوی است، او اطلاعات خوبی از این نامه‌ها دارد، نامه‌هایی که وصلند به بخش نذورات و آن‌طور که اسماعیل‌زاده به ما می‌گوید، هربار با غبار‌روبی حرم و همزمان با جمع‌آوری سایر نذورات، آنها هم جمع‌آوری و منتقل می‌شوند به بخش سفره حضرت و بعد یکی‌یکی باز می‌شوند و متون‌شان با رعایت کامل حریم شخصی آدم‌ها خوانده و طبقه‌بندی می‌شود.

اسماعیل‌زاده در توضیح بیشتر می‌گوید: «تعداد نامه‌ها بسیار زیاد است و هیچ‌وقت شمرده نشده‌اند اما همه آنها بعد از خوانده‌شدن براساس موضوعات مورد درخواست دسته‌بندی و نگهداری می‌شوند، چراکه می‌توانند به مرجعی خوب برای محققانی تبدیل شوند که دنبال ریشه‌یابی مسائل و مشکلات جامعه در ادوار مختلف تاریخ هستند، برای مثال نشان‌دهنده این باشند که در یک دوره تاریخی مشکلات مردم بیشتر چه چیزی بوده، پزشکی بوده یا مالی؟ یا اگر مردم درخواست شفا داشته‌اند بیشتر برای چه بیماری‌هایی بوده و نشان شیوع کدام بیمای است.»

اسماعیل‌زاده اما بیشتر از همه دلش با نامه‌هایی است که دلنوشته‌اند و نشان ذوق و ارادت مردم به امام هشتم، شاید به خاطر همین است که می‌گوید: «مردم این ارادت را با زبان خودشان نوشته‌اند در هر شغل و جایگاهی که باشند. این بخش از نامه‌ها محتوای بسیار پرباری دارند و ما آنها را به اداره مکتوبات حرم می‌فرستیم که بخشی از خزانه حضرت است تا آنجا نگهداری شوند. بخشی از این نامه‌ها هم که بیشتر از طرف جوان‌هاست، مربوط به مسائل ازدواج و زندگی است، حتی خیلی‌ها کارت عروسی‌شان را داخل حرم می‌اندازند و امیدوارند زندگی‌شان با نگاه پرمهر امام رضا(ع) پر از معرفت و شناخت و برکت باشد. خیلی وقت‌ها همکاران ما تماس می‌گیرند و این پیوند ازدواج را به این جوان‌ها که امام رضا(ع) را شریک جشن و مهمانی‌شان کرده‌اند تبریک می‌گویند.»

مدیرکل نذورات آستان قدس ادامه می‌دهد: «بخشی از نامه‌ها هم مربوط به کودکان است که آرزوهایشان را با درخواست‌هایی که دارند نوشته‌اند و ما اینها را در بخش دیگری بررسی می‌کنیم و تا جایی که مقدور باشد، مقدمات برآورده شدن این آرزوها را فراهم می‌کنیم. ما نامه‌هایی را داریم که درخواست شفا و درمان دارند به‌خصوص از طرف افرادی که خودشان یا عضوی از خانواده‌شان بیماری لاعلاج دارد. قسمتی از نامه‌ها هم به گرفتاری‌های مالی افراد برمی‌گردد، خیلی‌ها جهیزیه می‌خواهند، خیلی‌ها پول کرایه خانه ندارند، خیلی‌ها بدهی دارند و ما اینها را هم بعد از دسته‌بندی به بنیاد کرامت آستان قدس ارجاع می‌دهیم که حوزه فعالیتش خدمات‌رسانی اجتماعی و کمک به محرومان است.»

مینا مولایی - ایران / روزنامه جام جم

منبع: جام جم آنلاین

کلیدواژه: مشهد حریم شخصی اسماعیل زاده نامه هایی امام رضا ع نوشته اند نامه ها خیلی ها آدم ها حرف ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۹۶۳۰۹۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دلش برای «آسید کاظم» پر می‌کشید

دلش تنگ شده بود برای دنیای آسید کاظم، برای آن همه عاطفه‌ای که در آن دوران جریان داشت، برای مردی که برای کبوترش گریه می‌کرد ...

محمود استادمحمد دلش برای همه این چیزها پر می‌کشید.

به گزارش ایسنا، حالا سال‌هاست که محمود استادمحمد مهمان قطعه هنرمندان بهشت زهراست ولی «آسید کاظم» او همچنان به زندگی خود ادامه می‌دهد. در این سال‌ها چند بار کارگردان‌های جوان تئاتر این نمایشنامه را به صحنه برده‌اند و فردا (شنبه ۸ اردیبهشت ماه)  هم قرار است قاسم زارع آن را در تماشاخانه ایرانشهر نمایشنامه‌خوانی کند.

این برنامه، بهانه‌ای شد برای ما که کمی به سال‌های دورتر برگردیم و با مرور خاطرات گذشته، بخشی از دلتنگی‌های خود را برای تئاتری که داشتیم، برطرف کنیم.

محمود استادمحمد که نامش با نمایشنامه «آسید کاظم» گره خورده است، در گفتگویی که به مناسبت برگزاری بزگداشتش در سی و یکمین جشنواره تئاتر فجر با ایسنا داشت، درباره نمایشنامه «آسید کاظم» که خودش هم آن را بسیار دوست می‌داشت، گفته بود : «آسید کاظم» را خیلی دوست دارم، خودم هم به عنوان یک فرهنگ عتیق به آن نگاه می‌کنم. چند وقت پیش که محمد رحمانیان آن را نمایش‌نامه‌خوانی کرد، یک اجرایش را دیدم. محمد نه تنها زبان مردم را خوب می‌شناسد، ادبیات را هم خوب می‌شناسد اما وقتی بازیگران محمد، متن را اجرا می‌کردند احساس کردم که این متن نسبت به این بازیگران چقدر عتیق است! چقدر زبان این نمایش، دنیا آدم‌های این نمایش در فرهنگ سپری شده معاصر قرار گرفته است. من دنیای «آسیدکاظم» را خیلی دوست دارم، گاهی حسرت این دنیا را می‌خورم که چقدر محترم بود، چقدرعاطفی و چقدر ریشه‌دار بود. از اینکه یک انسان بنشیند برای کبوترش گریه کند، حسی به من دست می‌دهد که نمی‌توانم بگویم زیباست چیزی فرای زیبایی است.»

او که در ۲۰ سالگی این نمایشنامه را نوشته بود، درباره حال و هوای جوانان هم‌دوره خودش چنین گفته بود: «فکرش را بکن، مونولوگ «آدم از روزی که تو خشت می‌یاد تا روزی که رو خشت بیفته، بدبخته...»، ما کجا بودیم و یک جوان ۲۰ ساله چگونه به زندگی نگاه می‌کرد!»

ما اما شگفت‌زده شده بودیم که او چگونه در نخستین روزهای جوانی خود چنین نمایشنامه‌ای نوشته و او در پاسخ به حیرت‌زدگی ما گفته بود: «متن را در ۲۰ سالگی نوشتم. در ۲۰ سالگی خیلی کارهایم را کرده بودم. قبل از ۲۰ سالگی دو نمایش کارگردانی کرده بودم. آن وقت‌ها ریتم‌ ما تند بود. حکم زمانه بود. فقط من نبودم. بیضایی در چند سالگی «نمایش در ایران» را نوشت. اینکه یک نفر زیر ۲۰ سالگی نگاه تاریخی داشته باشد، خیلی مهم است چون نوشتن تا نوشتن با نگاه تاریخی دو مساله است. عباس نعلبندیان هم زیر ۲۰ سالگی چند اثرش را نوشته بود.»

حالا و با تغییرات هر روزه‌ای که تئاتر ما داشته است، نمایشنامه «آسید کاظم» هم واقعا گویی از عهد عتیق می‌آید و اما همچنان بخشی از بدنه تئاتر ما دلتنگ جهانی است که این نمایشنامه روایت می‌کرد. شاید به دلیل همین دلتنگی است که قاسم زارع هم تصمیم به خوانش این نمایشنامه گرفته. او قرار است با همراهی مسعود کرامتی، قاسم زارع، بهرام‌ ابراهیمی، فرهاد بشارتی، بهرام درخشان، علی عطایی‌حور، حسن شفیعی، دانیال ابراهیمی، آیدا قدرتی ساعت ۲۰ فردا، در هشتمین روز ماه اردیبهشت این نمایشنامه را در تالار استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر نمایشنامه خوانی کند.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • خواستگاری مهران مدیری از نعیمه نظام دوست
  • قهرمان دوومیدانی جهان امباپه را به چالش دوی ۱۰۰ متردعوت کرد
  • سرمربی پرسپولیس یک شهر ایران را دوست ندارد!
  • بولت، امباپه را به چالش دوی ۱۰۰ متردعوت کرد
  • برای کار التماس نمی‌‌کنم
  • «آوای ابرها» به جشنواره کاریبتونز کلمبیا راه یافت
  • رای کلوپ به انتخاب اسلوت: خوب به‌نظر می‌رسد!
  • دلش برای «آسید کاظم» پر می‌کشید
  • پیش‌بینی ایلان ماسک از بروز جنگ داخلی در غرب
  • صدور موافقت اصولی ٣ طرح گردشگری در کردستان