Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ساعت24»
2024-04-30@20:13:22 GMT

گذشت والدین زن جوان از داماد متهم به همسرکشی

تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۰۱۳۲۲۳

به گزارش خبرنگار ما، یک سال قبل مأموران اورژانس تهران زن جوانی را که از پله‌ها سقوط کرده بود به بیمارستان رساندند. زن جوان در بیمارستان جانش را از دست داد و علت مرگ نیز خونریزی مغزی عنوان شد. مأموران در تحقیقات انجام‌گرفته متوجه شدند شوهر لاله برای تماس با اورژانس و رساندن او به بیمارستان تعلل کرده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

این در حالی بود که همسایه‌ها هم گفته بودند صدای فرزند این زوج از داخل خانه می‌آمد اما کسی این بچه را آرام نمی‌کرد؛ تا اینکه شوهر زن با اورژانس تماس گرفت و گفت حال همسرش بد است. وقتی آرمان، شوهر لاله، مورد بازجویی قرار گرفت، مدعی شد همسرش اتفاقی سقوط کرد و او فکر نمی‌کرد حال همسرش بد باشد به همین دلیل هم دیر با اورژانس تماس گرفت. چند روز بعد سرانجام آرمان لب به اعتراف گشود و گفت: من از کاری که کردم پشیمانم. اشتباه کردم. من همسرم را روی پله‌ها هل دادم؛ ما با هم درگیر شدیم و من هلش دادم و او از پله‌ها پرت شد؛ من اصلا فکر نمی‌کردم باعث مرگش شوم. با توجه به اعترافات متهم و شکایت اولیای دم، پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. قبل از آغاز رسیدگی اولیای دم گذشت خود را اعلام کردند و متهم به لحاظ جنبه عمومی جرم محاکمه شد. بعد از اینکه کیفرخواست علیه آرمان خوانده شد و اولیای دم نیز دوباره عنوان کردند گذشت می‌کنند، متهم در جایگاه حاضر شد. او گفت: من اتهام را قبول ندارم. من آدم آبروداری هستم و تلاش زیادی کردم که زندگی خوبی و سالمی داشته باشم. من و همسر اولم به دلیل اختلافاتی که داشتیم از هم جدا شدیم. من یک دختر داشتم که حضانتش به من سپرده شد و من هم از دخترم نگهداری می‌کردم. تا اینکه چندباری دخترم را به خانه دوستش بردم. در این رفت‌وآمدها متوجه شدم دوست دخترم هم فرزند طلاق است و پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند و او با مادرش زندگی می‌کند. رفت‌وآمدهای ما باعث شد با هم بیشتر آشنا شویم و من از لاله خواستگاری کردم و ازدواج کردیم. بعد از ازدواج ما زندگی خوبی داشتیم و صاحب یک پسر شدیم. من فکر می‌کردم این‌بار در زندگی موفق هستم و همه چیز خوب پیش می‌رود تا اینکه اختلافاتم با همسرم شروع شد. او خیلی عصبی بود؛ وقتی عصبانی می‌شد دیگر چیزی جلودارش نبود و با همه دعوا می‌کرد. متهم درباره روز حادثه نیز توضیح داد: چندروزی بود که ما با هم اختلاف داشتیم و کدورتی بین ما بود. تازه به خانه جدید اثاثیه برده بودیم و داشتیم آنها را جابه‌جا می‌کردیم. هنوز کارتن‌ها روی زمین بود و وسایل کامل باز نشده بود. لاله با من صحبت نمی‌کرد. پسرم گریه کرد. دخترها نبودند که او را آرام کنند؛ من سراغ بچه رفتم و یکدفعه صدایی شنیدم. وقتی بیرون آمدم دیدم همسرم از پله‌ها به پایین پرت شده است. خیلی ترسیدم؛ همسرم را به داخل خانه بردم. هنوز به‌هوش بود گفتم با دکتر تماس بگیرم، توجهی نکرد. بعد از اینکه اصرار مرا دید گفت حالش خوب است به همین دلیل هم من با اورژانس تماس نگرفتم. چندساعتی که گذشت به اورژانس زنگ زدم و کمک خواستم چون همسرم حالش بد شد و تهوع داشت. بعد هم او را به بیمارستان منتقل کردند و بستری شد و چند ساعت بعد هم گفتند همسرم فوت کرده است. من یک بار زندگی مشترکم با بحران مواجه شده و همسرم را طلاق داده بودم؛ از طلاق نمی‌ترسیدم. اگر فکر می‌کردم با زنم نمی‌توانم زندگی کنم، طلاقش می‌دادم. من آدم خشنی نیستم که بخواهم زنم را بکشم. ضمن اینکه من واقعا لاله را دوست داشتم. با اینکه زن پرخاشگری بود و یکباره دعوا و درگیری ایجاد می‌کرد اما من خیلی دوستش داشتم و لحظات خوب زیادی با هم داشتیم؛ ضمن اینکه رابطه همسرم با دختر من هم خیلی خوب بود. همه اینها دلایلی بود برای اینکه من او را طلاق ندهم و زندگی‌کردن با او را دوست داشته باشم. متهم درباره اینکه اگر واقعا دست به قتل نزده چرا قبلا اعتراف کرده است، گفت: من را بازداشت کردند و تحت فشار گذاشتند که اقرار کنم؛ من هم اعتراف کردم، چون هم به خاطر مرگ همسرم و تنهاماندن فرزندانم تحت فشار روحی بودم و هم اینکه مدام تحت بازجویی بودم. به قتل اعتراف کردم تا خودم را از آن وضعیت نجات دهم درحالی‌که من واقعا این کار را نکردم. متهم گفت: من تلاش زیادی کردم تا نظر اولیای دم را جلب کنم و آنها هم حرفم را قبول کردند که من مرتکب قتل نشدم و به عمد دختر آنها را نکشتم؛ به همین دلیل هم تصمیم گرفتند رضایت بدهند. من سال‌ها با شرافت زندگی کردم و هیچ‌وقت نسبت به هیچ زنی خشونت به خرج ندادم. خودم دختر دارم و از آینده او نگران هستم و اگر شوهرش بخواهد با او خشن برخورد کند حتما طلاق دخترم را می‌گیرم. من نسبت به این مسائل آگاه هستم و قسم می‌خورم که مرتکب قتل همسرم نشدم. تنها اشتباهم این بود که او را دیر به بیمارستان رساندم. دلیل آن را هم توضیح دادم، چون همسرم گفت چیز مهمی نیست من هم حرفش را قبول کردم اما نباید حرفش را می‌پذیرفتم و باید با اورژانس تماس می‌گرفتم. بعد از پایان گفته‌های متهم و دفاعیات وکیل‌مدافع او هیئت قضات برای تصمیم‌گیری وارد شور شدند تا در این خصوص رأی صادر کنند.

منبع: روزنامه شرق

منبع: ساعت24

کلیدواژه: اورژانس تماس اولیای دم پله ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۰۱۳۲۲۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

طلاق به‌خاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر

زن جوان وقتی یک روسری قرمز رنگ و عروسک دخترانه در خودروی همسرش پیدا کرد برای طلاق به دادگاه خانواده رفت.

به گزارش مشرق، مقابل یکی از شعبه‌های دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بی‌قراری قدم می‌زد چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگی‌ام را به تو می‌گفتم هرچند گذشته‌ها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.

در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پرونده‌ای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.

به محض ورود به شعبه زن جوان بی‌مقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی می‌خواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.

قاضی با شنیدن این حرف‌ها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید این‌طور من متوجه نمی‌شوم ماجرای زندگی شما چیست آهسته‌تر برایم از اول تعریف کن!

ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین می‌گفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاری‌ام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی می‌کند و اینجا تنها زندگی می‌کند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانه‌ای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه می‌شدم.

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.

چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق می‌خواهم.

قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرف‌های همسرت را تأیید می‌کنی تو واقعاً زن داشتی؟

آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا این‌طوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی می‌کند من در هفته یک روز او را می‌بینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که این‌طوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. می‌خواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و می‌خواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران می‌کنم.

آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.

ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمی‌توانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.

قاضی که حرف‌های این زوج جوان را شنید، گفت می‌دانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاس‌های مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم.

امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی

دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل می‌کند. در این پرونده می‌بینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه می‌داد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق می‌کرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمی‌شد اما با ساده‌انگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.

با این حال زوج‌های جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پل‌های پشت سر را خراب می‌کند.

منبع: روزنامه ایران

دیگر خبرها

  • روایتی از طلبه جهادگر و مادر ۵ فرزند/ بچه ها برکت آوردند
  • دنیا در برابر عملیات وعده صادق کم آورد
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • طلاق به‌خاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
  • زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
  • عامل جنایت گاندی نمی‌دانست قاتل است | گفت و گو با متهم
  • یک میلیون مهاجر افغان از ترس اخراج پنهان شده اند
  • عروس و داماد درچه‌ای راهی خانه بخت شدند
  • بازرس قلابی اتوبوسرانی در مشهد دستگیر شد
  • تقسیم عشق در زندگی زوج مبتلا به «ای‌ال‌اس»/بیماری جزیی از زندگیست