بله، طوفــــــــــان میگذرد و بشــــــــــــــــر باقـــی خواهد ماند
تاریخ انتشار: ۱ اسفند ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۰۶۰۶۷۶
در دنیای ادبیات، کلمات مهمترین نقش را ایفا میکنند؛ در این میان، واژههایی مثل آینده، امید، معمولی(نرمال) و غیر ممکن در ذهن هر انسان بار معنایی متفاوتی را با توجه به زمان و مکان متبادر میکند؛ از زمانی که ویروس کرونا در جهان شیوع پیدا کرد بسیاری از برنامهها، جلسات، انواع کارها در ابتدا تعطیل شد و سپس یا بهصورت کاملاً آنلاین یا دورکاری به فعالیتهایشان ادامه دادند، اما مسأله اصلی در حال تجزیه بود و با توجه به قرنطینههای سفت و سخت در جوامع بیشتر میشد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دنیای متفاوت پس از عبور از بحران کرونا
دکتر یوال نوح هراری، آینده پژوه و نویسنده کتاب انسان خردمند در مقالهای که برای فایننشال تایمز نوشته به این ماجرا از دیدی متفاوت نگاه میکند. هراری معتقد است که نتیجه تصمیمهایی را که بشر در این یک سال گرفته سالها بعد میتوان دید؛ اینکه انسان از بین نمیرود ،اما دنیای انسانها بهصورت کلی تغییر کرده است. هراری در ابتدای این مقاله میگوید:
«اکنون بشر در مواجهه با یک بحران جهانی قرار گرفته است که شاید بزرگترین بحران نسل ما باشد. تصمیماتی که مردم و دولتها طی این مدت اتخاذ میکنند احتمالاً به جهان در سالهای پیش رو شکل خواهد داد و نه تنها سیستم مراقبتهای بهداشتی بلکه اقتصاد، سیاست و فرهنگ تحت تأثیر آن قرار خواهد گرفت. ما باید سریع و قاطعانه عمل کنیم و در همین حال، باید پیامدهای درازمدت اقدامات خود را در نظر بگیریم. هنگام انتخاب بین گزینههای گوناگون، نه تنها باید به فکر برطرف کردن تهدید فوری فعلی باشیم، بلکه باید دنیایی را که پس از عبور از این طوفان به آن وارد میشویم نیز در نظر بگیریم؛ بله! طوفان میگذرد؛ بشر باقی خواهد ماند و بیشتر ما هنوز زنده خواهیم بود، اما در دنیایی متفاوت زندگی خواهیم کرد.».
اگر این حقیقت را قبول کنیم که بشر دنیای تازهای ساخته و در حال خلق همه چیز از اول است، نباید نقش تکنولوژی را فراموش کنیم. اگر این ویروس پیچیده و مرموز در زمانی که دنیا خالی از تکنولوژی بود ظهور میکرد به احتمال زیاد انسانها با مشکلات فراوانی مواجه میشدند، اما امروز این گونه نیست. ما به تکنولوژی وابستهایم؛ دورکاری، دستاوردی خاص برای این سال عجیب است؛ در یکی از خبرها دیدم که امانوئل مکرون مقابله با کرونا را مقابله با یک «جنگ جهانی» خطاب کرده بود، در این جنگ قطعاً تکنولوژی بشر را در برابر کرونا پیروز خواهد کرد.
پایان پروژه بازگشت به گذشته و زندگی معمولی
جرد لئونارد، آینده پژوه در حوزه تکنولوژی و نویسنده کتاب تکنولوژی در برابر انسانیت، در مجله فوربس درباره دنیای پساکرونا تحلیلی ارائه میکند که زاویه دید مشابهای با هراری دارد. لئونارد اشاره به این موضوع دارد که چیزی به نام «بازگشت به گذشته یا زندگی معمولی» دیگر امکان پذیر نیست. لئونارد در بخشهای زیادی از این مطلب تأکید دارد که باید واژه نرمال در کنار واژه غیر ممکن که همیشه سعی میکنیم از آن استفاده نکنیم به فراموشی سپرده شود. به این خاطر که نرمال یا معمولی دیگر وجود ندارد. کارشناسان از او پرسیدهاند چه راهکاری برای عبور از این دوران وجود دارد. جرد لئونارد میگوید:
«واژه نرمال یا معمولی از زمانی که کرونا وارد دنیا شده تبدیل به واژه بیهودهای شده است یا عبارت کارهای همیشگی یا زندگی همیشگی کاملاً خنده دار شدهاند، اما به جای این عبارات، استفاده از ضرب المثل تغییر تصمیمها در میانه راه تبدیل به روتین شده است، میتوانید برای تأیید این حرف از کمپانیهای معروف تکنولوژی یا آینده پژوهان سؤال کنید.
واژه معمولی را فراموش کنید و نگاه خودتان را نسبت به دنیا «ری استارت »کنید. بحران کرونا باعث شد تا دیدگاه همه مردم نسبت به گذشته که شاید درگیر این مسأله بودند چه چیزی خوب و چه چیزی بهترین است تغییر کند. این روزها همه فقط به زنده ماندن فکر میکنند. کووید، نگرش انسانها نسبت به زندگی و دنیا را متحول کرده است؛ بسیاری از آیین ها و جشنوارهها و چیزهایی که ما را خوشحال میکردند همه بخار شده و به هوا رفتند. امروز همه چیز مجازی و آنلاین است، چه خوشمان بیاید چه نیاید همه چیز مثل ابری بیرون خانهمان است و چیزی دیگر واقعی نیست.»
نقشه راه مشترک جهانی برای امید به آینده دنیا
نکته بسیار مهمی که آینده پژوهان در این مدت روی آن تمرکز کردهاند، اشاره به تغییرات گسترده جهانی دارد؛ اینکه انسانها نباید در زندگی گذشته خود بمانند یا دنبال به دست آوردن آن باشند. همه چیز تغییر کرده و اگر کرونا را همانند طوفانی در نظر بگیریم، انسانها زمانی که از آن خارج میشوند دیگر آن آدمهای سابق نیستند و بنابراین باید همه چیز را از اول و متفاوت شروع کنند. یک شروع تازه و شاید هیجان انگیز برای خیلی از کسانی که سالها دنبال این فرصت بودند. حالا با یک ویروس که در گوشه ای از جهان شیوع پیدا کرد، فرصتهای زیادی پیدا شده است.
نووال هراری در بخش دیگری از مقالهاش درباره آینده جهان پساکرونا به لزوم وجود یک نقشه جهانی مشترک برای مدیریت مردم و خلق امید برای آینده اشاره میکند؛ بار معنایی واژه امید را زمانی میتوان در مردم و چهرههایشان مشاهده کرد که خبر ساخت واکسن کرونا در جهان پخش شد. هراری میگوید:
«آنچه صبح امروز یک پزشک ایتالیایی در میلان راجع به بیماری کشف میکند میتواند بعد از ظهر، جان افرادی را در تهران نجات دهد؛ هنگامی که دولت بریتانیا در ارتباط با اجرای برخی سیاستهای مقابله با بیماری مردد است، میتواند از تجربه کره جنوبی استفاده کند ،زیرا این کشور یک ماه قبل درگیر چالشهایی مشابه بوده است، اما برای محقق شدن چنین هدفی، نیاز به برقرار شدن روح همکاری جمعی و اعتماد بینالمللی است.»
چه کسانی در جنگ برابر کرونا پیروز شدند؟
آینده پژوهان همیشه با وسواس خاصی از آینده و امید صحبت میکنند. جرد لئونارد در بخش دیگری از مقالهاش معتقد است این کمپانیهای تکنولوژی و رسانههای بزرگ جهان برنده واقعی در این بحران جهانی هستند. آنها میتوانند امید را به آینده تزریق کنند و همان گونه که دنیا پیش میرود چهره تازهای را به مردم نشان دهند و منفعت خودشان را هم داشته باشند. در بخش پایانی لئونارد میگوید:
من به آینده با وجود کرونا امیدوارم. من هرروز در این بحران درسهای بیشتری را یاد میگیرم. من سؤالات زیادی را درباره موضوع هایی که فراموش شدهاند برای خودم مطرح میکنم و دوباره به آنها میاندیشم. من از اول به خودم و زندگی فکر میکنم، روی این موضوع تمرکز میکنم که واقعاً چه چیزی در این دنیایی که برای مدت کوتاهی در آن زندگی میکنیم، اهمیت دارد؟ شاید آینده از آن چیزی که امروز به آن فکر میکنیم بهتر و سرشار از امید باشد.» بحران جهانی کرونا یکی از درسهای مهمی که به بشر داد این بود که هر چیزی که امروز و در حال داریم، ارزشمند و قابل احترام است؛ باید از لحظه استفاده کنیم و لذت ببریم. اینشتین میگوید، نه گذشتهای هست و نه آیندهای،همه چیز حال است. اینکه نمیتوانیم پیشبینی کنیم فردا کدام از ما به کرونا مبتلا میشود و چه حالی دارد، دلیل مهمی برای تفکر عمیق و لذت بردن از داشتههایمان است تا شاید که آینده از آن ما باشد.
کـــرونا مأموری که میخواهد انسان فراموشکار را تکانی بدهد
بلا یا موهبتی به نام کرونا عماد افروغ /جامعهشناس و استاد دانشگاه
اساس و نوع نگاه ما به تاریخ یکسالهای که ما در دوران کرونا تجربه کردیم بیشک در وهله اول برآمده از نوع نگاه و تحلیل هر کس از این ماجراست و طبیعتاً هر کسی بسته به زاویه نگاه، دید و تفسیرش از عالم، برداشتی از این یک سال خواهد داشت و همه این تفکرات و تحلیلها وابسته به جهانبینی و نگرش هستیشناسانه اوست. یک نفر با نگاه و تحلیل و تفسیری معناگرایانه و معنوی که به عالم دارد، با قضیه برخورد میکند و کسی دیگر به این لایههای زیرین توجه کمتری دارد و سعی میکند همه چیز را در سطح ببیند و در همین سطح، تحلیلی ارائه بدهد. با این توصیف و مقدمه باید بگویم اگر چه در این یک سال بسیاری از جمله نزدیکان مستقیم و غیرمستقیم خود من و خانوادههای بسیاری از مردم کشورم داغدار رفتن عزیزانشان شدند و از صمیم وجود با آنها همدردی و شراکت در غمشان دارم اما این نکته، باعث نمیشود که صرفاً به تلخیها و جنبههای صرفاً منفی و مصیبتبار آن توجه و فکر کنم. شفاف باید به این نکته اشاره کنم که عماد افروغ در سطح کلان، نگاهی منفی به کرونا ندارد و برای خود تفسیری الهیاتی از آن دارد که گاهی در مصاحبهها و یادداشتهایی هم به آن اشاراتی کردهام و در این یادداشت هم به این نکته مجدد نقبی میزنم که من، نمیتوانم نگاه عارفانهای به آن چه در این یک سال، کرونا رقم زد نداشته باشم. این اساس نگاه من است و کسی نمیتواند من و تحلیل و نگاهم را متهم به درست و غلط کند چون پیش از هر چیزی باید در این قضیه دید که تعریف ما اصولاً از «درست» و «غلط» چیست و چگونه باید این گزارهها را در برابر تحلیل و ایدهای اینچنین گذاشت. با اینحال این دیدگاه سرمنشأ و مشربی فکری در ذهن من دارد که سعی میکنم در سطور پیشرو، به آن بپردازم.
کرونا معاملات و معادلات بسیاری را در جهان به هم زد و ساده اگر در یک جمله بخواهیم بگوییم باید به این نکته اشاره کنیم که دنیای قبل از کرونا دنیای قابل دفاعی نبود و کرونا اساس این دنیای سرشار از اعتباریات و متنهای کاذب را فرو ریخت. بسیاری از این اعتباریات، به عنوان حقیقیات به خورد ما داده شده بود .بهعنوان مثال بیاییم و تحقیق کنیم و ببینیم که چه دکانبازیهایی را که کرونا تعطیل نکرد یا چه نهادهایی که خود را القا میکردند و کرونا این القا را تخفیف داد یا شکست. معتقدم کرونا وجه مثبتی دارد که بسیار قابل تأمل است اگر بخواهیم بگوییم کرونا مأموریتی داشته و این مأموریت را بیرون از خانه انجام میدهد و لذا ما باید در خانه بمانیم تا او به این مأموریتی که شاید آنچنان منفی نیست بپردازد اما نکته اینجاست که او کار خودش را میکند و مأموریتش را انجام میدهد و اگر خوب نگاه کنیم میبینیم این مأموریت گاهی در به زانو درآوردن نهادهای علمی پرطمطراق جهان یا نظام سرمایهداری خود را نشان میدهد و میشود مصداقهای فراوان از این مسأله پیش نظر گذاشت. درست در دوران کروناست که اتفاقات مهمی در جهان سرمایهداری رخ میدهد. ترامپ بعد از کرونا رأی نمیآورد و با بیکاری پنجاه میلیونی امریکا مواجه میشود و هیچکس فکر نمیکرد ترامپ به لحاظ اقتصادی ضربه بخورد و فرو بپاشد و تا پیش از شیوع و جولان کرونا در امریکا، بسیاری از منتقدان او حتی معتقد بودند که ترامپ به لحاظ اقتصادی خوب عمل کرده اما کرونا همین معادله را هم بههم زد و در نهایت هم سیل بیکاری در امریکا و هم ناتوانیاش در مهار کرونا او را شکست داد. باید اینها دیده شود و روی آنها فکر کرد.
از سویی دیگر؛ چرا به این اشاره نکنیم که کرونا در چهارسطح تغییر وتحول اساسی بهوجود آورد. در یک سطح باعث تغییر و تحول رابطه انسان با طبیعت شد. ما با طبیعت بیگانه بودیم و ارتباط ما با طبیعت با تسلط ما بر آن معنی میگرفت و این تسلط به سرکشی از طبیعت رسیده بود. ما پدر طبیعت را درآوردیم و هرگز به این مسأله فکر هم نکردیم که ما اشتراکات بسیاری با طبیعت داریم و مسئولیتی در قبالش. فقط بهرهکشی کردیم و کرونا این تفکر را به هم زد و گفت کسی حق ندارد با طبیعت چنین برخوردی داشته باشد و اگر قرآن فرموده طبیعت در اختیار شماست، این به معنی تسلط و ویرانی آن نیست؛ بلکه دلیلی است بر حفاظت و مسئولیت نسبت به آن. نویسنده کتاب انسان خردمند در بخشی از آن به این نکته اشاره میکند که جهان عنقریب بر مرگ هم فائق خواهد آمد و مرگ هم یک بیماری است و همه ما دیدیم که کرونا آمد واین نظریه را به کل رد کرد و به آن خندید. بسیاری از اپیدمیولوژیستها تا پیش از کرونا فکر میکردند هرگز دیگر اپیدمی و بیماری در سطوح بیماریهای کلان در گذشته به سراغ انسان نخواهد آمد اما این اتفاق افتاد. در سطح دوم تغییر و تحول در روابط، این رابطه انسان با انسان و انسان با پروردگار بود که تغییر کرد. انسانی که خدا و خود واقعی خودش را فراموش کرده بود و غرق در محسوسات و دنیا شده بود را تکانی داد و به خود آورد و به او فهماند که مرگ نزدیک است. در این سطح، وقتی هر کسی با هر تفکر و آیینی میبیند که مرگ در نزدیکترین مقام، کنار او و چسبیده به او ایستاده است، یعنی کرونا مأموریت خود را انجام داده است. مرگآگاهی امروز بسیار به ایده انسانها در هر سطحی، راه پیدا کرده است و آنها دارند با این تفکر زندگی میکنند و این مرگاندیشی یقیناً آنها را انسانهای متفاوتی از آنچه قبلاً بودهاند کرده است. شکل رابطه انسان با دیگری نیز سطحی متفاوت است از تحولات و تغییراتی که کرونا مسبب آن شد. در این مقطع، نوعدوستی تجلی کرده است و این جمله که «دیگری نیز مهم است و وجود دارد» به جمله مهمی در جوامع امروزی تبدیل شد. سطح چهارم از تغییر، تغییر شکل رابطه انسان با ساختارهای اجتماعی و اقتصادی است. بسیاری از این روابط و ساختارها به هم ریخت و اگر تحلیل کلان اقتصادی بخواهیم کنیم ،دیگر جهانیسازی و سرمایهداری جای جولان ندارد. بنابراین بگذارید من حرف دلم را بزنم؛ من به کرونا جسارت نکردم و هرگز از آن به عنوان یک ویروس منحوس یاد نکردم و چنین چیزی را به زبان نیاورده و نمیآورم. از نظر و دیدگاه من اگر کرونا را بلای آسمانی هم بدانیم؛ باید در ادامهاش این را هم بگوییم که این بلا، یک موهبت آسمانی برای بشر نیز بود. بلا موهبت است و نازل میشود و برای عدهای درس عبرت است و از بلاهای بزرگتر و بیشتری جلوگیری میکند و ذهن ناکامل بشر نمیتواند تا هنگام وقوع به آن احاطه داشته باشد و امر، امری الهی است که در زمان و موعد مقرر خود محقق میشود.
کرونا علیالقاعده باید ما را به انسانهای بهتری تبدیل کند. وقتی میگوییم کرونا چنین تحولاتی را رقم زده در واقع مسئولیت ماست که سنگینتر شده و معنی آن این است که ما مثلاً باید به مساوات، متوجه قشرهایی ضعیف باشیم که در خانه ماندهاند و آسیب دیدهاند و برای آنها فکر کنیم و دستی بجنبانیم از سر رفع گرفتاری و به داد و درد آنها برسیم. این است که ما را در روزگاری که کرونا به نظر بسیاری بلایی شده، انسانهای بهتری میکند تا به هم نزدیکتر شویم و آلام یکدیگر را کاهش دهیم. در این بحث، عدالت اجتماعی نباید پیش پای بخششهای فردی و دونپایه ذبح شود و نمیشود ما همه تقصیرها و مسئولیتها را گردن کرونا بیندازیم و شانه خالی کنیم از زیربار مسئولیت انسانی که داریم. نکته نهایی که باید به آن اشاره کنم مبین این مطلب است که به عقیده من، نهاد علم ما طی سالهای گذشته مدام اسیر فرمالیسم و شکلگرایی بود و نه در پی معنا و رفع نیاز مردم. حال ممکن است بعضی بگویند افروغ ضد علم است؛ نه. چنین چیزی نیست. از نظر من مدتهاست که بسیاری علم را تعینی و درجهای کردهاند و مثل ثروت، تنها به وجوه مادی آن تأکید میشود و نیز به نظام بالا به پایینی آن. در این مدت اخیر چنین رویکردی عقبنشینی کرد و جای خود را به معناشناختی علم داد و راهکار آن برای برون رفت از مصایب انسانی و پیدا کردن راه بهبود حالی برای بشر... در پایان باز به این نکته تأکید میکنم که جامعه ما به عنوان یک اندام انسانی زجر بسیار کشید و کسان بسیاری داغ دیدند و به شخصه شریک غم همه آنها هستم و این مسأله، البته که مسأله و درد بزرگی است؛ اما توجه به درسهایی که ما از کرونا گرفته و میگیریم نیز توجه مهمی است برای همه ما که نفس میکشیم و در کشاکش مرگ و زندگی، بر کفه سنگین ترازوی زندگی ایستادهایم و باید فکر کنیم و بنیادی فکری برای آنچه در این یک سال تجربه کردیم به دست بیاوریم.
سیاوش جمادی: تا زنده هستیم زندگی را دوست داریم و شاید حتی به معنای زندگی و مرگ فکر هم نکنیم
حالا دقیقاً از آن روز که نام «نرجس خانعلیزاده» بهعنوان یکی از اولین قربانیهای کرونا روی سنگ گوری جوان ثبت شد، یک سال میگذرد. یک سالی که تنها به قربانی شدن نرجس خانم جوان ختم نشد و چیزی حدود 60 هزار نفر انسان، از شمار جمعیت ایران را به کام مرگ کشاند. رفتنهایی که هر کدامشان دل خانوادهای را از درد سرشار کرد. خانوادههایی که گاه در رفتن چهرههای سرشناس و محبوب، جمعیتی به قدر و وسعت ایران شدند و رفتن هر کدام شان داغی و سوگی شد بر دل خانواده بزرگ ایران. به موازات جهان، این هستی و زمانه ما در ایرانِ یک سال اخیر بود و هر روز این سؤال از هر مکالمه و معاشرتی انگار به گوش میرسد که «این روزها کی تمام خواهند شد و این مرگها و جوانمرگیها کی به سر خواهند رسید؟» انسان گرفتار در این برهه و زمانه و هستی اما با چنگ و دندان میخواهد به مرگ «نه» بگوید. این شاید شبیه همان چیزی است که هایدگر در «هستی و زمان» از آن حرف میزند. جدال با مرگ برای زندگی؛ این شاید همان چیزی است که نیچه در پارههایی از حرفهایش میآورد یا همان چیزی است که کافکای مبتلا به سل در گوشهای از نامههایش برای ملینا مینویسد. پس در روزهایی که بارقه امید و تولید واکسن برای رهایی انسان روزنههایی به روشنایی آینده باز کرده با سیاوش جمادی، محقق، اندیشمند و مترجم آثار هایدگر، کافکا، نیچه، آدرنو، یاسپرس و... از معمای مرگ و زندگی حرف میزنیم. از جمادی آثار ارزشمند بسیاری در حوزه ادبیات و فلسفه منتشر شده از جمله نامههایی به ملینا (کافکا)، یادبود ایوب در جهان کافکا، هایدگر و سیاست، متافیزیک چیست؟ سیری در جهان کافکا و... جمادی به پاس تألیف سیری در جهان کافکا، جایزه بیست و دومین دوره کتاب سال ادبیات را از آن خود کرد و ترجمه «متافیزیک چیست»اش در بیست و سومین دوره کتاب سال تقدیر شد. گفتوگوی پیشرو با او درباره هستی و زمان است و فلسفه اندیشیدن به مرگ و زیستن در زندگی؛ با موضوعیت یک ساله شدن کرونایی که جانهای عزیز بسیاری از ما گرفت.
یک سال از شیوع، یکهتازی و قربانیگرفتن ویروس کرونا در ایران میگذرد و بهنظر آنچه امروز شاهد آن هستیم از یکطرف سوگهایی تلنبار شده بر دوش جامعه است و از سویی دیگر یا بههمین موازات و ریشه گرفته از همین سوگها و نظمهای خاص جدید، تغییر و تحول در نظام و شاکله نظمهای فلسفی و البته اجتماعی جهان. آیا این فصل، فصل تازهای از زندگی بشر است که بیاراده و دخالت انسان سعی دارد آینده را دستخوش تغییرات و ساحتهای جدید هستیشناسی کند؟
بگذارید پیش از ورود به این بحث، کمی به عقبتر برگردیم و به این نکته اشاره کنیم که کرونا، اولین و آخرین مورد از یک اپیدمی که جهانی را با خود درگیر کرده و پیش و پس از خودی به وجود آورده نیست و نخواهد بود. اگرچه این ویروس چیزی بیش از یک سال است که جهان و مردمانش را اسیر و گرفتار خود کرده و وضعیت بشر را در حالتی از استیصال، سوگ و ترس قرار داده اما در کنار تمام این مشکلات و مصایب پیش آمده، در سطح خرد و کلان مردم، بیسپر دربرابر این دشمن قرار نگرفتند و از دانشمندان و پزشکان و محققان تا مردمان عادی، تا هرجا که ممکن است و ممکن بوده است سپری برای مقابله به دست گرفتهاند و این سپر، درواقع سپری است برای صیانت از نفس زندگی؛ و البته طبیعی است در هر جدالی کشته و قربانی نیز هست اما آنچه به چشمهای زنده هستی و هستیدارها خواهد آمد، تلاش برای زیستن و زندگی است. این جنگ در تمام دنیا در حال انجام است و کرونا تنها یکی از مشکلات بزرگی بود که به مشکلات بزرگ جهان اضافه شد و با شکل و شمایلی متفاوت و قربانیان عینی بسیار، تمامی مناسبات سیاسی، اجتماعی، فردی و... را دستخوش تغییر کرد. بشر روزگاری را به خاطر نخواهد آورد که درگیر بیماری و درد نبوده باشد و به گواه و گفتهای دیگر باید بگوییم که از ازل تا به ابد، «مرگ» همیشه دور و بر انسان پرسه میزند و ویروس کرونایی که ما مردمان امروزی تجربه کرده و میکنیم گویی شکل تعینیافته و مشخص اما ناپیدا و میکروسکوپی از مرگ است که اطراف ما میگردد و میشود هر جایی، بیآنکه قابل دیدن باشد، آن را تصور کرد اما من اسم این شکل و شیوه از زندگی را با همه مخاطراتش، زندگی زیر سایه مرگ نمیگذارم.
یعنی شما معتقدید ما امروز، با همه نزدیکی که با مرگ حس میکنیم و آن را در هر گوشهای و خبری میتوانیم ببینیم و تجربه کنیم، انسانهایی مرگاندیشتر از گذشته نیستیم؟
با کرونا و بیکرونا، با سل و بیسل یا با طاعون و بی آن، انسان از ازل تا به ابد به سمت مرگ خواهد رفت و در فراغت به آن خواهد اندیشید. درباره این فراغت به مرگ اندیشیدن در ادامه سخن خواهم گفت که از چه مشرب فکری و فلسفی میآید اما من سیاوش جمادی بهعنوان یک انسان تا آن لحظه که در حیات هستم و نفس میکشم، «زندگی» را ادامه خواهم داد و بههمین زندگی فکر میکنم یا حتی اگر به زندگی هم فکر نکنم در آن زنده هستم و زندگی میکنم تا وقتی که نباشم و به قولی دیگر تا هستیم و این فعل و صیرورت شدن وجود دارد ما کار خود را خواهیم کرد. فلاسفه معتقدند تا زمانی که ما هستیم، مرگ وجود ندارد و وقتی که مرگ برسد دیگر مایی وجود ندارد که بخواهد به آن فکر کند. پس حضور ما و مرگ در کنار هم نمیتواند باشد و همیشه یکی بر دیگری غلبه دارد. حضور ما، مرگ را پس میزند و این یعنی خود زندگی. پس من هم مثل بسیاری از مردم، این دردها را میبینم و بیشک بسیار روحم آزرده میشود اما سعی میکنم نگذارم که فکر به مرگ آشفتهام کند. مرگ من هم یک روز فرا خواهد رسید و برای من، در آن لحظه، مرگ نیست که اهمیت دارد، بلکه چگونگی آن است که مهم خواهد بود اگرچه آن دم به این مسأله هم قادر نخواهم بود فکر کنم؛ اما صرفاً میتوانم بگویم آن روز شیوه مردن از خود مرگ برایم مسألهای است علیحدهتر و حالا شاید به این فکر میکنم که آن لحظه چطور باشد و چگونه انجام بپذیرد. با این حال؛ ما از درد و داغ و سنگینی بارهستی که بر شانههای همه مردم قرار گرفته بینصیب نیستیم حتی اگر خودمان کوچکترین آسیبی ندیده باشیم. همین است که سعدی میگوید: «من از بینوایی نیام روی زرد/ غم بینوایان رخام زرد کرد» و ما آدمی هستیم و نمیتوانیم درمورد آنچه پیرامونمان اتفاق میافتد بیتفاوت باشیم؛ اما اگر سؤال این است که این همه مرگ، مرگ را بر ما غالب کرده یا نه؟ پاسخ من به این سؤال این است که اتفاقاً خیر؛ این زندگی است که بیش از هر زمان دیگری رخ نشان میدهد و حالا برای این زندگی است که تلاش میکنیم و از مرگ میگوییم تا به زندگی برسیم.
شما در آثار فیلسوفانی مثل «هایدگر» و «نیچه» یا نویسندگانی مثل «کافکا» غورهای بسیار داشتهاید. آیا نگاه، طرح مسأله یا پاسخهای آنها به پرسشها و مسائل هستیشناسانه که به قول شما همواره سرشار از بیماری و گرفتاری در جزءجزء لایههای زندگی و هستی بشر بود، توانست کمکی به انسان دردمندی کند که برای بقا یا به گفته شما برای زندگی مدام در جدال با مرگ و اندیشه مرگ بود؟ آیا همین طرح سؤالها درباره ذات و معنای زندگی و مرگ، مسأله را بیش از پیش درگیر تحولات بنیادینی در آیندهای که امروز باشد، نکرد؟
از لحاظ فلسفی و نگرشهایی از این دست، میتوان گفت که به باور من نمیشود بهوجود آمدن تغییری اساسی و تازه یا به گفته شما بنیادینی را در تفکر انسان در مقابل هستی متصور شد و این الزاماً چیزی به خطا و غلط نیست؛ چون با همه این مرگها که در کنار خود میبینیم باز این زندگی است که پرقدرتتر و عینیتر در جریان است. بگذارید نقبی بزنیم به کتاب «حکمت شادان» نیچه. او در بخشی از این کتاب از «اندیشه و اندیشیدن به مرگ» سخن میگوید. نیچه در این فصل از کتاب خود، مردمانی را روایت میکند که در تکاپو و رفتوآمدند و برای گذران زندگی خود مدام پی کاری هستند و از نقطهای به نقطهای میروند تا امور روزمره زندگی خویش را انجام دهند و چون در بطن و متن زندگی و حرکت هستند البته آن لحظه هیچکدامشان به مرگ فکر نمیکند و آنچه آنها به دنبالاش میروند صرفاً زندگی است. فیلسوف آلمانی این افراد را ستایش میکند و بهنوعی به آنها خوشامد میگوید و نقل بهمضمون اینگونه مینویسد که: «خوشحال و شادمانم که مردم را اینطور میبینم.» بشر، در هر کجای کره خاکی اینچنین است و این فلسفه حیات بشری است؛ اینکه مردم تا زنده هستند، زندگی را دوست دارند و شاید حتی به معنای زندگی و مرگ فکر هم نمیکنند و در حالی که هستند و نفسی که میکشند و زنده بودن آنها را به خاطر و باورشان میآورد زیست میکنند.
پس «خاطرات سوگواری» کسی مانند رولان بارت هم از نظر شما باید کتابی باشد در ستایش زندگی و نه مرگ؛ یعنی نوشتن از مرگ، برای نزدیک شدن به زندگیای که در جریان است...
بله. برخی شاید فکر کنند که اینها خیلی حرفهای فیلسوفانهای است؛ اما اتفاقاً میخواهم همینجا بگویم که این حرفها و گفتهها سادهترین شکلی از فلسفه است که مردم ایران و جهان، حداقل در همین دوران اپیدمی به وضوح با آن زندگی کرده و به آن فکر کردهاند حتی اگر به لب نیاورده باشند یا معنایش را درون وجود خود تحلیل نکرده باشند. نکته اینجاست که انسان از همان ابتدای پیدایش، درگیرودار چند مسأله اساسی و بنیادین بوده و هست. مسائلی که آنها را میتوان ذیل عنوان صیانت از نفس، رفع و رجوع نیازها و دغدغههایی چون خوراک، پوشاک، نوشاک و باشاک (مسکن) نامگذاری کرد. دغدغههایی همیشگی که تا ابدالاباد تمام ذهن انسان را درگیر برطرف کردن این نیازهای اساسی و حیاتی کرده و خواهد کرد. فیلسوفان و نظریهپردازانی مثل مارکس هم به این مسأله اشاره میکنند و معتقدند در چنین بسترها و دورههایی است که (به دلیل آنچه گفته شد) اصلاً نمیتوان تفاوتی بین روح و جسم قائل شد. چرا که روح در این مرحله، گویی نفرین شدهای است که از آغاز آلوده «ماده» شده است. با این حال؛ انسانها (برخلاف حیوانات، که در یک جامعه یا کلونی کنار هم هستند، اما قدرت ارتباط گرفتن با یکدیگر را ندارند) میتوانند در کنار هم باشند و با هم ارتباط برقرار کنند و این تفاوتی است بنیادین که انسان را از سایر موجودات متمایز میکند. انسان در این درگیریها وقتی و فراغتی برای اندیشیدن به مرگ ندارد چون دائماً تا زمانی که مرگ نرسیده است، در حال زندگی است و این زندگی از هر چیزی قویتر و بزرگتر است. سخن از هر آن چیزی است که کسی مثل «هراکلیتوس» در یونان میگفت یا ارسطو یا هایدگر و افلاطون و بسیاری دیگر. سخن اینجاست که تمام هستی، سراسر در مسیر شدن و صیرورت زندگی است. بله فلاسفه میگویند که «همه چیز در حال شدن است.» بد نیست به این نکته اشاره کنم که افلاطون نقل میکند که عدهای از پیروان «هراکلیتوس» در شهر «اِفسُس» پیدا شدند که حتی با یکدیگر حرف نمیزدند چون معتقد بودند به محض آنکه با هم حرف بزنند، مجبورند چیزها را نامگذاری کنند و تا چیزی را نامگذاری کنند کمکم باید به فکر تغییر آن نام و هویت هم باشند و همین نگرش فکری بود که آنها را به این باور رسانده بود که نامگذاری یک مکر زبانی است که به آنچه ثابت نیست، ثبات ببخشد.
پس ما این تقابلهای مرگ و زندگی را کنار هم میگذاریم که بگوییم مرگ هست چون زندگی وجود دارد؟ راحتتر بگوییم: میتوانیم بگوییم ما در کشورمان طی یک سال نزدیک به شصت هزار نفر را از دست دادیم تا معنی زندگی بیش از پیش جلوهگر شود و این تلخی بزرگ و سوگهای بسیار همچنان کفه زندگی را سنگینتر نشان میدهد؟
بله. دقیقاً. این رقمها و ارقام قربانیانی که در دنیا روزبهروز بیشتر و بیشتر میشود بیشک تلخ و سوگی بزرگ است اما از این سوگها که فاصله بگیریم روزی زندگی را دوباره جشن خواهیم گرفت با آنها که هستند و این معنی همان حرکت و صیرورت به سمت بودن است. بسیاری علمها، دانشها، بینشها و... برای آن به وجود آمدند تا زندگی بیمعنا را معنادار کنند. باز هم به این نکته تأکید میکنم که حرف زدن درباره مرگ، میل به مرگ یا فکر درباره مرگ نیست؛ بلکه برعکس. از نظر دور نداشته باشیم که در شرایطی که تمام دغدغههای زندگی انسان امروزی، حل و فصل مسائل اساسی زندگی است اصلاً فرصت نمیکنند به مرگ فکر کند مگر کوتاه و گذرا و در برههای که بنا به دلایلی فرصتی و فراغتی پیش بیاید. هیچ چیز از لذت زیستن نخواهد کاست و تا هستیم این لذت وجود خواهد داشت.
پس میشود گفت این روزهای مرگاندود اتفاقی است که باید میافتاد و ما در برابر آن بیسلاح و پناه هستیم؟
این نظر درستی یا حداقل کاملی نیست. ممکن است در ذهن انسان، هزارانهزار سؤال پیش بیاید و این سؤالها از دیروزها تا فرداها ادامه داشته باشند همانطور که در سلسله آمدگان و رفتگان، همه ما نقطهای ناچیز هستیم. عدهای برای تاریخ معنایی تبیین میکنند که این تاریخ هدفمند است و در مسیر تکاملی است و برخی به این نظریه نقد دارند و برخی دیگر طرفدار آن هستند. به عقیده من اگر میخواهیم دنبال معنایی باشیم باید آن را از درون خود زندگی بیرون بکشیم و این خود زندگی است که در درون خود معنا پیدا میکند و هیچ معنایی هم البته به این آسانی رخ نمیدهد. اینجا هم باز به این نکته و نتیجه میرسیم که وقتی مرگ به وضعیتی اپیدمیک و جهانگیر تبدیل میشود انگار دستهای بزرگتری برای زندگی و حفظ آن به کار گرفته میشوند و میشود گفت «زندگی» صرفاً در شرایطی اضطراری قرار گرفته است. با همه اینها بشر باید دیر یا زود در رفتار خود با طبیعت تجدیدنظر کند. او باید بداند که این اولین و آخرین اپیدمی جهان نخواهد بود و روزی خواهد رسید که دیگر قادر به مهار شکست ویروسهایی بدتر از کرونا نخواهیم بود. ما به چنین جایی خواهیم رسید اگر نظام سرمایهداری از تولید بیمحابا در کشاورزی و مصنوعات دامی و... کوتاه نیاید. آیندگان با مشکلاتی صدچندان روبهرو خواهند شد اگر آزمندی انسان برغلبه به طبیعت کنار گذاشته نشود یا اگر رقابتهای خونباری بر سر ویرانی اکوسیستم تمام نشود. آیندگان با وضعیتی صدچندان بدتر روبهرو خواهند شد اگر این رقابتها که نتیجهاش ایجاد و بسط طبیعتی نامتوازن است به پایان نرسد؛ طبیعت نامتوازنی که باعث تولید ویروسها و جهشهای ویروسی جدیدی خواهد شد که شاید هیچ دانشمندی نتواند برای از بین بردن آن چارهای یا واکسنی تولید کند.
خیلیها در مکالمهها و معاشرتهایشان از هم میپرسند: «واقعاً چطور باید این روزها را بگذرانیم؟» یا «کی این روزها تمام خواهد شد؟» سیاوش جمادی به سؤالاتی از این دست چطور پاسخ میدهد؟
جریان زندگی راه خودش را پیش خواهد رفت و به قول هگلی هر شروع، خود پایاناش را رقم خواهد زد و هر پایان و ویرانی، در نهایت باید سرآغازی تازه باشد. راه این است اما طریقه راه پیمودن یا شاید بتوان گفت توشه این راهپیمودن آن است که یکدیگر را دوست بداریم. این دوست داشتن پیام ماندگاری است که کهنه نخواهد شد. بهعقیده من همه ما باید جرأت و توان رویارو شدن با واقعیت را داشته باشیم و با همه این روزها و لحظهها و تلخیها، باز ایمان داشته باشیم و امیدی. نه البته امیدی که خودفریبانه باشد؛ صرفاً میخواهم بگویم که ما زنده هستیم و این یعنی آینده و آینده هم صرفاً فرصت مواجهه و جدال با ناامیدی است برای آنکه در آینده امیدی داشته باشیم و اگر چنین جرأتی نداشته باشیم مثل تمام امیدهای واهی از هم خواهیم پاشید.
کوتاه با علی انصاریان که جوانمرگی بههیچ عنوان برازندهاش نبود
فوتبالیستی که میخواست «صورت زخمی» سینمای ایران باشد
حامد جیرودی / خبرنگار
سال 77 بود که برای اولین بار برای تماشای یکی از بازیهای پرسپولیس به ورزشگاه آزادی رفتم. دیدار مقابل سپاهان که باعث شده بود استادیوم مملو از تماشاگر باشد. قبل از شروع بازی خیلیها، محو تماشای تمرینات احمدرضا عابدزاده بودند و من هم مثل آنها مبهوت حرکاتش شده بودم. در این بین جوانی با شماره 18 وارد زمین شد که توجهم را به خودش جلب کرد. مدافع جدید تیم یعنی علی انصاریان که سال 76 بازی او مقابل پرسپولیس در فجرسپاسی را دیده بودم. بعداً فهمیدم که خانه پدری علی در محله غیاثی نزدیک اتوبان آهنگ (محلاتی) است و من به عنوان یک نوجوان عشق فوتبال پرسپولیسی هر وقت از این محله رد میشدم، آرزو میکردم انصاریان را ببینم که نشد؛ اما سال 83 که خبرنگار شدم و به ورزشگاه کارگران میرفتم تا گزارش تمرین پرسپولیس را تهیه کنم، بالاخره انصاریان را دیدم که حالا یکی از ستارههای تیم شده بود اما من دیگر کسی نبودم که دنبال ستارهها بدوم. آن روزها علی با حضور در قسمتهایی از سریال «زیر آسمان شهر» و «نقطهچین» و سکانسی کوتاه در فیلم سینمایی «پاداش سکوت»، علاقهاش به سینما و کلاً بازیگری را علنی کرده بود. خلاصه گذشت تا اینکه انصاریان از فوتبال خداحافظی کرد و بهصورت جدی وارد دنیای بازیگری شد. حضورش در سریال «کیمیا» با گریمی متفاوت و در نقشی منفی باعث شد تا به علی پیشنهاد مصاحبه بدهم و او هم پذیرفت و از آن به بعد بود که دوستی خیلی خوبی بین ما شکل گرفت و انصاریان در هر پروژهای که برای بازی حاضر میشد، عکسها و اخبارش را برایم میفرستاد تا در رسانه کار کنم. آنقدر با ذوق و علاقه از کارهایش میگفت که آدم کیف میکرد از این همه ذوق و شوقی که این پسر برای کاری که انجام میداد، داشت. خودش هم میدانست که کار سختتری نسبت به دوران فوتبال دارد و شاید به این راحتی او را در سینما نپذیرند اما علی که بخیههای دوران مصدومیت در فوتبال را بارها به جان خریده بود، این بار میخواست «صورت زخمی» سینما باشد و تا آنجا که میتواند توانش را برای درخشش جلوی دوربین بگذارد. برای خودم هم جای تعجب داشت که چه شده که او اینقدر به سینما علاقهمند شده و برای همین یک بار این موضوع را با او در میان گذاشتم. علی برای سفری به پاریس رفته بود و برای همین با وویس در تلگرام با هم کمی گپ زدیم اما پیش نیامد که این صحبتها را در قالب گفتوگو جایی منتشر کنم و حالا دیگر علی نیست و حیف. چه کسی باورش میشود این جمله که علی انصاریان دیگر نیست. نمیدانم خوب است یا بد، اما من زیاد اهل رفاقت با ستارههای فوتبال، آنهم در اوج دوران شهرت فوتبالیشان نیستم اما علی فرق داشت و دوستی با او برایم ویژه بود. به هر صورت من خبرنگار میدانی نبودم و قرار نبود همه جایی که او و کسانی دیگر مثل او حضور دارند من هم باشم؛ به همین دلیل کم همدیگر را میدیدیم اما خیلی با هم در ارتباط بودیم و علی با آن روحیه شاد و بیآلایش خود، همیشه کاری میکرد و چیزی میگفت که بخندیم و تبدیل شده بود به صمیمیترین دوست فوتبالیام. وقتی رفت، داشتم پیامهای رد و بدل شدهمان را چک میکردم که به این وویس رسیدم. پیام صوتی که در آن من از علی درباره چرایی علاقهاش به سینما پرسیدم و علی گفته بود: «سلام حامد جون، من الان پاریس هستم. 3 روز آمستردام بودم. الان اومدم 3 روز پاریس و بعد هم بروکسل. راجع به صحبتی که کردی، من دور و بر خانهمان 4 تا سینما بود و از اول هم چون ویدئو میخریدیم و اجاره میکردیم، خیلی درگیر سینما بودم. دایی من کسی بود که فیلم اجاره میداد و بهخاطر همین، تمام فیلمهای ایرانی و خارجی، از وسترن گرفته تا فیلمهای بروسلی و راکی و جکی چان و فیلمهای هندی و هر فیلم دیگری را میدیدم. از فیلمهای قدیمی هم تمام فیلمهای بهروز وثوقی و فردین و ایرج قادری را تماشا میکردم تا رسید به زمانی که سینما رفتن ما ادامه پیدا کرد. پدرم سینما را دوست داشت و من شاید فیلم «فرار به سوی پیروزی» را 10 بار تماشا کردم. اجاره نشینها را 10 بار دیدم. مادر را هم همینطور. فیلمهایی که عاشقشان هستم. شاید اگر بخواهم از 10 فیلم مورد علاقه ایرانیام نام ببرم، 4 تای آنها از وثوقی باشد که نمیشود چشممان را به روی این فیلمها ببندیم و نگاهشان نکنیم. فیلمهایی که در تاریخ ما بودهاند و هر کدام شرایطی داشتهاند. من فیلمهایی را دیدهام که دوستشان داشتهام. از «بایکوت» گرفته تا «بایسیکلران» و فیلمهایی که همه ما با آنها خاطرات خوبی داریم. از بازی کردن بازیگرانی مثل سعید راد در «عقابها» یا جمشید هاشمپور که 20 بار برای دیدن بازیاش در صف سینمای میدان خراسان میایستادم، تا «فرار به سوی پیروزی» با بازی پله. روزهایی که «دادا» و «برزخیها» را میدیدم. خب در این شرایط، وقتی وارد سینما شدم، سعی کردم نقش آدمهایی را بازی کنم که دوستشان دارم. پلیسی را بازی کردم که دوست داشتم یا خلبانی که آرزویش را داشتم. پدر باشم. برادر باشم. برادر بزرگتر. رفیق باشم. آدمی که همیشه سعی کرده در زندگیاش یک چیزی یاد بگیرد. به همین خاطر، سعی کردهام تا آدمها را ببینم و بشناسم و بعد جای آنها باشم. با بدبختیهایشان و زندگیهای سختی که پشت سر گذاشتهاند. هر فیلمی را هم برای بازی انتخاب نمیکنم و اگر هم بازی در فیلمی را بپذیرم سعی میکنم مثل سریال «محکومین» باشد که مورد استقبال بسیاری از مردم قرار گرفت. من فیلم بازی نمیکنم بلکه با کاراکترهایم عشقبازی میکنم و سعی میکنم تا نقشهایم را درست انتخاب کنم و اتفاقهای خوبی برایم بیفتد.» بله اتفاقهای خوب هم برای علی افتاد و او به جشنواره فیلم فجر رسید. او خودش نبود تا ببیند همه ایستاده تشویقش میکنند اما روحش حتماً شاد است و فکر میکنم علی هنوز دارد میخندد. با آن قهقهههای از ته دل که همه دوستش داشتیم.
هفت اپیزود درباره جوانمرگی و جوانمرگهای معاصر
آن غسال چگونه دلش آمد...؟ ابراهیم افشار / روزنامه نگار
1- اپیزود اول- جوانمرگی:
برای پسر ننهعلی و مهرداد خیلی گریستید. خسته هم نباشید. اما جهان لبریز از جوانمرگی است. هم از نوع جسمانیاش و هم فرهنگیاش. که از خیل مردمان این دنیای دون، فقط یکیاش میشود پزشک احمدی زندان قصر که سر فرخی یزدی را بالای دار برد. فقط یکیاش میشود امیر تتلخان. فقط یکیاش هیچکس و کفاشیان و امبر هرد و آنجلینا و یقنعلی بقال. الباقی سوختگانند. جزغالهشدگان بینام و نشان. جوانمرگهای مادرمرده. الباقی را نگذارید اسم ببرم که سینه چاک میکنم. نگذارید از حسین ننهگلزار نام ببرم یا حتی از غلامرضا تختی و میرزاده عشقی و پروین اعتصامی که نمیدانم مردهشویها چه شکلی دلشان آمد گوشهایشان را پنبه بگذارند که هیچ نشنوند و هیچ نبینند که آنها از گوش میدیدند و از چشم میشنیدند و از گلو عاشق میشدند. جهان لبریز از جوانمرگی مریم میرزاخانی و رضاقلیمیرزا ظلی و داریوش رفیعی است. پوپک گلدره و ناصر عبداللهی. چنین جهان لبریز از جوانمرگیای، فقط مادران را از پا میاندازد و از زایش پهلوانان پشیمانشان میکند. همچون ننهعلی و مادران توفیق جهانبخت و صمد بهرنگی و فروغ فرخزاد. جهان شرمزده چگونه میتواند رو در روی مادر مهدی باکری بایستد و نگاهش کند. جهانی که شیرسنگی ندارد روی قبر مرتضی کیوان و سیروس قایقران و پرویز فنیزاده بگذارد. یا حتی شانه گیسو که روی سنگ گور ماهچهره خلیلی و غزاله علیزاده و عسل بدیعی حکاکی کند.
2- اپیزود دوم- شیر سنگی:
سوگواری هم راستش مدل اساطیریاش زیبا بود. مادرانی که شیرسنگی بر بالای قبر یل خود میگذاشتند و در سوگ جوان خود اوخشامای فیالبداهه میخواندند و ضجه میکشیدند و صورت میخراشیدند و دل ببر میخواست دیدن این احوال و تحمل کردنش. مادرانی که شکل شانه حک میکردند بر سنگ قبر دردانهشان که ببینید ای جماعت غافل، گیسوانش را شانه نزد و مرد. یا شکل قوچ حک میکردند بر دل سنگ که سنگتراش را دل نشستن بر مزار نباشد. مادران سیمین شفیقی و ژانت کهنصدق و پوپک گلدره. نمیدانم چرا همه این مادران جوان مُرده شکل چشمهایشان شبیه مادر سهراب بود. سهراب سمنگانی. تهمینه مغموم. که گویی پسران جوانمرگشان در نبردی یک طرفه با رستم روزگار جان باختهاند و دخترانشان نیز به دست افراسیابی از جنس معاصر. چه فرق میکند تصادف اتومبیل باشد یا بالا انداختن سیانوری تاریخگذشته یا به خاک افتادن به ضرب چاقو یا مثل مجید روستا که بیاید از پنجره بگریزد و ناگهان سقوط کند و بمیرد. برای یک مادر چه فرق میکند ایست قلبی با سرطان یا کزاز. مهم آن فقدان ابدی ست که با هیچ پر نمیشود جز خودش. جز خودش که بازگشتنی نیست. جوانمرگی در شکل ظاهرش دچار تغییرات شده است وگرنه از نظر ماهوی همان است که بود. حالا دیگر سنگتراشان شکل شیر و شمشیر را به نشانه شیردلی جوان از دست رفته بر سنگ مزارش صیقل نمیدهند که وقت غروب آدم نگاهشان کند و بگوید مادرش هیچ، بگو آن غسال چه شکلی طاقت آورد این بشر را بشوید؟ راستش همان چندتا شیرسنگی هم که از قدیم در قبرستانها داشتیم عتیقهفروشان چنان به تاراج بردندش که دیگر باد، یال شیرها را در گندمزارها پریشان نمیکند. باد هرزه که دائم بر دل مادران این خاک وزیده و سر باز ایستادن نداشته است.
3- اپیزود سوم: قیه بکش:
چه فرقی میکند جوانمرگی سهرابیل پسر تهمتن با مرگ زودرس حسین ننهگلزار کرمونشاهی که دلپذیرترین پهلوان عصرقجر بود. یک عمر باید بازوبند پهلوونباشی پایتخت را میبست به بازوی نازنیناش و ننه گلزار، صبح تا شب قربانصدقهاش میرفت اما وقتی برای کشتی به تهران آمد نوچههای اکبر خراسونی، چنان چیزخورش کردند که مجنون شد و به کرمانشاه برگشت و در باغی مخروبه به تنهایی زیست و به تنهایی تمام کرد. هرگاه که غمسراییهای ننهگلزار را به یاد میآوردم که برای رولهاش، چنگ بهصورت میزده و حتی این را نمیدانست که حسیناش قرار بود بعد از رسیدن به بازوبند، با عشق ازلیابدیاش وصلت کند، خون به جگر میشوم. دخترک کجا رفت؟ نمیدانم. هنگامی که حسین در سراب نیلوفر، مخروبهنشین شد و آن در جنون شیرین همدم مارها و مورها و آخرش هم با ماری اژدهاپیکر درافتاد و گزیده شد، دخترک چه کرد؟ آیا قیه کشیدن بلد بود؟ مویه کردن چه؟ اوخشاما خواندن چه؟
4- اپیزود چهارم- غربت قریب:
چه فرقی میکند جوانمرگ مغموم، پروین اعتصامی باشد که صورتش دائم از شکنجه شوهر افسرش کبود بود و هر قدر میخواست آن را جلوی در و همساده، با چاقچور و چارقد بپوشاند، باز کبودی از یکجایی دیگر میزد بیرون؛ یا داریوش رفیعی جوانمرگ باشد که عشقش به زهره از او تندیس اندوه ساخت یا عباس نعلبندیان که جوانمرگی را به تمام معنا زیست کرد و من هرچه دنبال نوار ضبط صوتی که او در آخرین ساعات زندگی قبل از خودکشیاش پرکرده و کنار گذاشته بود میگردم بیشتر در گل میمانم. مردی که نمایشنامهاش با عنوان مطول «پژوهشی ژرف و سترگ در سنگوارههای قرن بیستوپنجم زمینشناسی» کلی جایزه برده بود و از او بهعنوان «پسرک روزنامهفروشی که اثرش شاهکاری از یک نابغه است» تجلیل کرده بودند، سنگمزاری غریب دارد که آدم را از قبرستانهای قدیمی میگریزاند: «در این غربت قریب عطر تو را از کدامین طوفان باید خاست؟» مردی که تمام صادها را سین مینوشت و حتی خواهرش را خاهر صدا میزد، وقتی که با موتور تصادف کرد و طحالش پاره شد، انگار از خدایش بود که خودویرانگریاش به نهایت اضمحلال برسد و خلاصی یابد. پس دیگر در روزهای آخر زندگی، از فرط فقر، کتابهایش را که عزیزترین اشیای عمرش بودند، میفروخت و وصله تناش میکرد تا بدون چاییشیرینی نماند و بالاخره در یک دوشنبه خردادی از سنه 1368 در حالی که «شونزده تا دیازپام... پانزده تا اگزاسپام... ده تا کدئین... هفده تا دیکلوفناک...» همه را یکجا قورت داده بود حتی فرصت نیافت که با فردوس کاویانی وداع کند. کاش فردوس میتوانست اولین آدمی باشد که وارد اتاقش میشود و کاغذ سیگارش را به یادگار برمیداشت که رویش نوشته بود: «امیدوارم امروز و فردا کسی به سراغم نیاید.» مردی با چهارده اثر منتشر شده و نشده -که هر کدام برای خود در فرمگرایی، بیپروایی وحشتناکی دارند- عینک دودیاش را کنار اگزاسپامهایش و کاغذسیگارش جا گذاشت و دررفت به سمت غسالخانه. آیا واقعاً گاهی غسالخانه بهترین پناهگاه جهان نیست و کافور تنها ثروت نویسندگان اهل شورش و خطا و عدم به شمار نمیرود؟
5-اپیزود پنجم- جوانمرگان زیر سی سال:
نگاه کن سوگلیهای مرا که روی سی سالگی ندیدند: مهدی باکری شهادت در جزیره مجنون (1363). سلمان هراتی شاعر 27 ساله که سال 1366 در سانحه رانندگی از دست رفت. میرزاده عشقی شاعر و آهنگساز آزادیخواهی که در 29 سالگی در مقابل خانهاش هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد (1303). صمد بهرنگی نویسنده 28 ساله غرقه در ارس به سال 1346. آیدین نیکخواه بهرامی 25 ساله که به همراه نامزدش در یک تصادف از دست رفت (1386). سیمین شفیقی کاپیتان 29 ساله تیم ملی بسکتبال بانوان ایران که در کنار ژانت کهنصدق دونده ملیپوش 26 ساله در سانحه اتومبیل در پارکوی سال 1351 جوانمرگ شدند. روحالله داداشی قهرمان زیر سیسال پرورشاندام که در 1390 به ضرب چاقو کشته شد، افشین مقدم خواننده ایرانی که چند روز مانده به سی سالگی در تصادف 1355 جاده آمل از دست رفت. هادی نوروزی ستاره پرسپولیس که چند روز مانده به سی سالگی ایست قلبی کرد (1394). مرتضی پاشایی آوازهخوانی که پیش از تکمیل 30 سالگی در اثر سرطان معده تمام کرد (1383). طغرل افشار منتقد ایرانی که سال 1335 در 23 سالگی در دریای بابلسر غرق شد.
6- اپیزود ششم- جوانمرگان زیر چهل سال:
نگاه کن سوگلیهای مرا که روی 40 سالگی را ندیدند: پروین اعتصامی شاعر 35 ساله، مرگ بر اثر حصبه در سال 1320. عسل بدیعی بازیگر 35 ساله بر اثر مرگ مغزی سال 1392. پوپک گلدره بازیگر 34 ساله مرگ در 1385 بر اثر تصادف رانندگی و کما. داود اسدی هنرپیشه 38 ساله بر اثر سکته قلبی سال 1387. فروغ فرخزاد شاعر 32 ساله مرگ بر اثر تصادف در سال 1346. مرتضی کیوان منتقد هنری 33 ساله بر اثر تیرباران 1333 زندان قصر. مسعود ماهتابانی کاپیتان 35 ساله تیم ملی بسکتبال ایران غرق در دریای بابلسر 1353. سیروس قایقران کاپیتان 36 ساله تیم فوتبال ایران تصادف در جاده شمال 1376. مهرداد اولادی ستاره سی ساله پرسپولیس بر اثر ایستقلبی 1395. سیامند رحمان 32 ساله قویترین مرد جهان در وزنهبرداری معلولین و دارنده 5 طلای جهان بر اثر ایست قلبی سال 1398. غلامرضا تختی کاپیتان تیم ملی کشتی ایران 37 سالگی خودکشی 1347. ناصر عبداللهی آوازهخوان 36 ساله، کما 1385. بهنام صفوی خواننده 36 ساله بر اثر تومور مغزی 1398. داریوش رفیعی ترانهخوان 31 ساله بر اثر کزاز و تزریق 1337. رضاقلیمیرزا ظلی خواننده 39 ساله بر اثر سل 1324 و مریم میرزاخانی ریاضیدان کمی مانده به 40 سالگی بر اثر سرطان 2017.
7- اپیزود هفتم- جوانمرگان زیر50:
نگاه کن سوگلیهای مرا که روی 50 سالگی را ندیدند: توفیق جهانبخت قهرمان کشتی المپیک 39 ساله 1349. ماهچهره خلیلی بازیگر 44 ساله سینما بر اثر سرطان لوزالمعده 1399. عارف لرستانی بازیگر 46 ساله بر اثر ایست قلبی 1396. مجید روستا دروازهبان دوستداشتنی فوتبال بر اثر سقوط از پنجره 1356. حبیب سماعی نوازنده 41 ساله موسیقی بر اثر ذات الریه در سال 1325. غزاله علیزاده نویسنده 47 ساله خودکشی به مدل حلقآویز 1375 در جواهرده. دکتر علی شریعتی نظریهپرداز 43 ساله انسداد شرائین 1977. پرویز فنیزاده بازیگر 42 ساله بر اثر کزاز 1359. علی انصاریان فوتبالیست 43 ساله بر اثر کرونا. مهرداد میناوند فوتبالیست 45 ساله بر اثر کرونا. شیر سنگیام کو؟ شانه استخوانیات کو؟
این متن نگاهی دارد به جانکاهترین از دست دادنهای یکسال اخیر
مرگهای مفاجا امید بلاغتی / نویسنده و منتقد
این روزها اینجا وآنجا وقتی بحث اینکه ویروس کووید۱۹ دستساز بود یا ماحصل بیمبالاتی و بیرحمی انسان با زمین به گوشم می خورد (که بحث داغ و محبوبی است کماکان) با خودم فکر میکنم این ماجرا دیگر چه اهمیتی دارد؟ دستساز بود و نقشه گلوبالیستها برای زمین زدن فاشیستها، توطئه چینیها بود برای رساندن خودشان به مرکزیت جهان یا نه بیمبالاتی یکی از چند میلیارد آدم ساکن این سیاره، دیگر چه تأثیری در اصل ماجرا دارد؟مهم این است که این بیماری با ما چه کرد، با زمین و زمان، با اکنون ما و مهمتر از همه با زیست آینده مردمان این سیاره. حالا اگر در یکسالگی هولناک زیستن با این ویروس کمی از دورتر تماشایش کنیم قطعات دیگری از ماجرا برایمان مهم خواهد شد. یکی از این قطعات از دست دادن کسانی بود که یادآور درستترین گوشه کنارهای زندگی ما بودند. کسانی که حالا با مرگ یکبهیکشان یادمان میآید که دقیقاً چه چیزها که از دست ندادیم. ارزشهای گرانقدری که پیش از کرونا در فاصله چند دهه در حال اغما و مرگ بودند و کرونا تنها سرعت این فاجعه را بیشتر کرد. از دست دادن بزرگترین تصویر پساکروناست و این متن نگاهی است به جانکاهترین از دست دادنهای این یکسال. از دست دادنهایی که تنها به جان یک آدمی خلاصه نمیشود. یادآور چیزهای بزرگتری است که از دست دادیم...
1 پرویز پورحسینی:
آخرین و مهمترین بازمانده از نسلی که در بازیگری جدا از تواناییهای ظاهری از یکسو و دانش و دانستن فن بازیگری از سوی دیگر، واجد اصول و ارزشی یگانه بودند. تربیت شدگان ممتاز کارگاه نمایش که تئاتر را در بهترین روزگار هنر نمایش در ایران و دنیا نزد بزرگترینهایی همچون پیتر بروک و آربی اوانسیان آموخته بودند. پرویز پورحسینی چنین ریشه شگرفی داشت و تراژدی غمبار اینکه روزی بازیگر بروک و اوانسیان و بیضایی بودی و حالا به ناچار و از سر جبر بازیگر سریالهای اغلب متوسط تلویزیونی ذرهای از اصول و انضباط و ذهن درخشان و ممتازت را خدشهدار نکرده باشد. مرگ پرویز پورحسینی مرگ تمام آن اصول و درخشانی ابدی ذهن بازیگرانی بود که اصولشان برجستهترین زیباییشان در قامت یک بازیگر بود.
2 چنگیز جلیلوند:
نیازی به هیچ توضیح اضافه، بازی با کلمات و لفظ پراکنی نیست. نیاز به توضیح دادن اینکه چرا دوبلور بزرگی بود و چرا ارزش صدایش در تاریخ دوبله ایران جایگاه ویژهای دارد. برای درک این تراژدی گفتن این ماجرای ساده مؤثرتر است؛صدای فردین، صدای وثوقی، صدای ملک مطیعی، سعید راد وایرج قادری، صدای براندو، پل نیومن، برت لنکستر، صدای ایستوود و استالونه و... خاموش شد.
3 علی برقی:
نه ستاره بود، نه بازیگر نقشهای اصلی، نه در کارنامه بازیگریاش نکته درخشانی در کار است و نه احتمالاً بسیاری موقع شنیدن خبر درگذشتشنام و رسمش را به یادش آوردند. احتمالاً آن چاقی اغراقآمیز در یاد مانده و سریال ویلای من و این جمله که همان بود که برای مهران مدیری بازیکرد. چه اهمیتی دارد اما. علی نماد تمام عاشقانی بود که میدانند وصالی در کار نیست و عاشق میمانند. نمادی از نوعی خلوص و باور قدرتمند که اساساً تعریف دیگری از جهان دارد. نماینده تمام ما عاشقان سینمایی که ستاره بودن، نقش اصلیبودن، جایزه و درخشیدن، شهرت و محبوبیت، در مرکز کادر بودن و حک شدن در حافظه آدمها را شش دانگ میسپارند به کسانی دیگر و تنها یک جایی از آن پس و پشتهای کادر کارشان را به بهترین شکل ممکن انجام میدهند تا یکی دیگر بدرخشد، ستاره باشد. چون برای علیها چیز دیگری مهم است. چیزی که حالا دیگر با علی مردهاست.
4 مهرداد میناوند:
نیمه دوم دهه هفتاد، سرمربی که خودش نماد تمام قد کهنگی و شمایل مردان دهه شصت بود تصمیم میگیرد رضا مالدینی را احتمالاً در جدال کهنگی و نو، در جدال هفتاد و شصت شمسی، در جدال ستاره بودن و دشمنی با ستارهها کنار بگذارد. اما مایلی کهن نمیدانست جهان دهه هفتاد شمسی ما عوض شدهاست. جای رضا مالدینی جوانی آمد که از شاهرودی جذابتر بود، فوتبالیست مدرن و بهتری بود و از همه مهمتر ستارهتر بود. فوتبالیستی که دوربین را میشناخت، مدرن بازی میکرد، زیبا بود و بلد بود محبوب قلب جوان های آن سالها باشد. حالا و بعد از ستارگان دهه پنجاه، حجازی و پروین و... فوتبالیستهایی آمده بودند که ستارههای زمانه شدند. مرگ مهرداد مرگ آن سالهای شیرین هفتاد و شش تا هشتاد و چهار است که انگار خواب و خیال خوشی بود همچون تمام وجوه زندگی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما در آن دوران که تمام شد. مهرداد تمام کرد همچون آن سالهای درخشان که تمام شدند.
5 علی انصاریان:
مرگ خندههای از ته دل. مرگ کسی که فکر میکردی از تمام طوفانها گذشته، از تمام نداریهای یک بچه جنوب شهری، از اینکه ستاره تمام قد فوتبال نشد(لااقل در سطح ملی)از اینکه تهش نه پرسپولیسی بود نه استقلالی(یا لااقل نماد آتشین هیچ کدام از این دو تیم نبود) اما از همه اینها گذشته بود تا برسد به کار اصلی که از همان زمان فوتبال از خود فوتبال بیشتر مسأله اش بود. بازیگری. مرگ علی مرگ تمام خندههای از ته دل بود، مرگ مردی که از طوفانها گذر کرده بود. ماجرای علی نشانمان داد که گذر از طوفان خواب و خیالی بیش نیست. حیف...
منبع: ایران آنلاین
کلیدواژه: نکته اشاره رابطه انسان علی انصاریان سرمایه داری داشته باشیم ساله بر اثر دست دادن عنوان یک فکر می کنم دست رفت سعی می کنم ایست قلبی قرار گرفت زنده هستی فیلم هایی ستاره ها خواهد شد انسان ها برای خود مرگ فکر کنار هم برای آن فیلم ها بزرگ تر آن لحظه همه چیز اما من مرگ ها سوگ ها یک سال سال ها مهم تر سی سال آدم ها همه ما
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۰۶۰۶۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مسیر شفافیت از ارتباطات سامانهای با حذف کاغذ میگذرد
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از اداره کل روابط عمومی استانداری هرمزگان، مهدی دوستی استاندار هرمزگان در جلسه وبیناری با فرمانداران که به محوریت حذف مجوزهای کاغذی برگزار شد، اظهار داشت: در نظام بروکراتیک ارتباطات انسانی و کاغذ منشأ فساد هستند که با حذف آنها و توسعه سامانههای الکترونیک گلایه مهم مردم از فساد نیز رفع میشود.
وی با تأکید بر لزوم شفاف سازی در تمام ابعاد تجاری، مالی و تخصیص یارانههای دولتی، افزود: تاکید دارم نباید محدودیتها باعث زیان فعالان واقعی حوزه بازار و اقتصاد شود و یکی از موارد ساماندهی شناسایی ایشان از طریق درگاههای الکترونیک است.
استاندار هرمزگان با اشاره به اینکه هرمزگان اولین استان ایجاد کننده واحد مبارزه با پول شویی در کشور بوده، گفت: سال گذشته با جدیت شفاف سازی را آغاز کردهایم در حوزههای مختلف، از انتقال پروانههای مالیاتی، کارتهای بازرگانی و حسابهای بانکی مجهول تا بازپسگیری چندصد قطعه زمین واگذارشده برای انجام فعالیت اقتصادی که هیچ اقدامی در این زمینه انجام نداده بودند.
دوستی ضمن بررسی آخرین آمار ثبت نام صنوف مختلف در درگاه ملی مجوزها در تمام شهرستانهای استان، اظهار داشت: فرمانداران و مدیران دستگاههای اجرایی تکلیف دارند وقت بگذارند تا جایگزینی پروانه کسب الکترونیک به طور کامل انجام و تا فرصت ۲۵ اردیبهشت ماه همه اصناف شناسه یکتا دریافت کنند.
نماینده عالی دولت در استان هرمزگان افزود: باید میان فعالین اقتصادی واقعی و غیر واقعی تفکیک ایجاد شود و حمایتها بویژه در راستای تحقق شعار سال به فعالان واقعی اختصاص داده شود که این مسئله با ثبت نام صنوف در درگاه ملی مجوزها تسریع خواهد شد.
کد خبر 6090278