Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ساعت24»
2024-05-01@23:44:54 GMT

درخواست بخشش جوانی که مادرش را کشت

تاریخ انتشار: ۲ اسفند ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۰۶۷۰۲۰

به گزارش خبرنگار ما، این مرد جوان یک سال قبل مادرش را به قتل رسانده و برای اینکه صحنه قتل را خودکشی نشان دهد جسد او را حلق‌آویز کرده بود، اما آثار خون برجای‌مانده نشان می‌داد این زن کشته شده است. مرد جوان وقتی با پلیس تماس گرفت تا از فوت مادرش خبر بدهد، گفت: مادرم در غیاب من و خواهرم خودش را حلق‌آویز کرده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

من وقتی به خانه وارد شدم، با صحنه وحشتناکی روبه‌رو شدم. پیکر بی‌جان مادرم از نرده‌های راه‌پله آویزان بود. من که ترسیده بودم بلافاصله پیکر نیمه‌جان مادرم را پایین آوردم، اما او دیگر نفس نمی‌کشید و کار از کار گذشته بود.

به دنبال اظهارات پسر جوان، مأموران پلیس به خانه آنها رفتند و پیکر زن ۶۱ساله با دستور قضائی به پزشکی قانونی منتقل شد. مأموران پلیس در نخستین گام به بازرسی خانه پرداختند، اما اثری از ساییدگی روی نرده‌های راه‌پله مشهود نبود. مقداری خون نیز در راه‌پله‌ها ریخته بود. همین سرنخ موجب شد تا فرضیه خودکشی زن سالخورده رنگ ببازد. مأموران پلیس به بازجویی از پسر جوان به نام شهریار پرداختند و فهمیدند او به مواد مخدر اعتیاد دارد. این در حالی بود که پزشکی قانونی هم اعلام کرد علت فوت زن میانسال خونریزی مغزی بوده و خفگی یا فشار طناب علت فوت نبوده است. به همین دلیل شهریار بازداشت شد. او که سعی داشت خودش را بی‌گناه نشان دهد، وقتی فهمید دستش برای پلیس رو شده و مأموران به اعتیادش پی برده‌اند، به قتل اعتراف کرد. در نهایت کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه 10 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. در ابتدای جلسه دادگاه خواهر شهریار که تنها ولی‌دم مقتول بود، درحالی‌که اشک می‌ریخت، گفت: در این دنیا فقط برادرم را دارم و به همین دلیل حاضر به قصاص او نیستم. من از خون مادرم گذشت می‌کنم. سپس شهریار در جایگاه ایستاد و گفت: بعد از فوت پدرم من، مادر و خواهرم با هم زندگی می‌کردیم. چند سالی بود که اعتیاد داشتم و مادرم به همین دلیل با من اختلاف داشت. از وقتی فهمیدم مادرم خانه‌مان را به نام خواهرم سند زده رابطه‌ام با آنها بدتر شد. این رفتار مادرم باعث شده بود کینه او و خواهرم را به دل بگیرم. متهم ادامه داد: آخرین بار در غیاب خواهرم بار دیگر با مادرم درگیر شدم و به او گفتم حق نداشته بدون اطلاع من خانه را به نام خواهرم سند بزند، اما او شروع به داد و فریاد کرد. من او را هل دادم که سرش به دیوار راه‌پله‌ها برخورد کرد و از سرش خون جاری شد. من ترسیدم به همین دلیل او را رها کردم و به اتاق خودم رفتم. چند ساعت بعد وقتی از خواب بیدار شدم و به راه‌پله‌ها برگشتم با پیکر بی‌جان مادرم روبه‌رو شدم. برای اینکه پلیس را گمراه کنم طنابی را دور گردن مادرم پیچیدم و آن را از نرده‌های راه‌پله آویزان کردم تا همه فکر کنند مادرم خودکشی کرده است. بعد از چند دقیقه طناب را بریدم تا مادرم روی زمین بیفتد، اما وقتی پیکر او را حلق‌آویز کردم مرده بود. از کاری که کرده‌ام به‌شدت پشیمان هستم و از قضات درخواست دارم من را ببخشند. بعد از دفاعیات متهم، هیئت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند.

منبع: روزنامه شرق

منبع: ساعت24

کلیدواژه: همین دلیل راه پله

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۰۶۷۰۲۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

معمای اتوبان

  مکانیک هم با پلیس تماس می‌گیرد و سرگرد اصلانی وهمکارانش به محل کشف جسد می‌رسند.مردم هم با دیدن آمبولانس و ماشین پلیس کنجکاو شده و در محل موردنظر تجمع می‌کنند.دکترکه یکی ازرفقای سرگرداست، دربررسی‌های اولیه متوجه می‌شود جسد متعلق به زنی شصت و چند ساله است که خفه‌شده و حدود دو ماه از مرگش می‌گذرد.جسد برای ادامه بررسی‌ها به پزشکی‌قانونی منتقل می‌شود.

ادامه داستان...

سرگرد گزارشی را که دکتر برایش در منزل آورده بود با دقت مطالعه کرد. در گزارش ذکر شده بود مقتول زنی ۶۲ ساله است که حدود دو ماه قبل با روسری خودش خفه‌شده و خیلی ناشیانه دفن گردیده بود. سرگرد از همکارش خواست که تحقیقات را برای شناسایی زن آغاز کنند. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که محمدی، همکار سرگرد با او تماس گرفت و گفت هویت مقتول شناسایی شده است. سرگرد خودش را به‌سرعت به آگاهی رساند. محمدی در اتاق سرگرد منتظر بود که با دیدن او از پشت لپ‌تاپ بلند شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان! حدود دو ماه قبل خانمی به آگاهی مراجعه کرده و گفته مادرش گم شده است. مشخصاتی که از مادرش ثبت کرده، شباهت‌های زیادی با مقتول دارد. با این حال باهاشون تماس گرفتم تا برای شناسایی بیان.
سرگرد گفت: آفرین محمدی. داری راه میفتی.
محمدی لبخند زد و گفت: باعث افتخاره وقتی شما ازم تعریف می‌کنی.
محمدی گفت: ممکنه کار دراکولا باشه؟
سرگرد گفت: بالاخره می‌فهمیم.
سرگرد و محمدی به سمت پزشکی‌قانونی حرکت کردند. در بین راه دکتر با سرگرد تماس گرفت و گفت که دختر مقتول او را شناسایی کرده اما حالش بد شده و به اورژانس خبر داده تا او را به بیمارستان منتقل کنند. دکتر نشانی بیمارستان را به سرگرد داد و هر دو به سمت بیمارستان رفتند. خانم جوانی روی تخت خوابیده و بی‌قراری می‌کرد. سرگرد در زد و به اتفاق همکارش محمدی وارد اتاق شدند. همسر زن هم کنار تخت نشسته بود و سعی می‌کرد او را آرام کند. 
سرگرد گوشه‌ای ایستاد و گفت: تسلیت می‌گم خانم بهاری. می‌دونم در شرایط خوبی نیستین. اما برای پیدا کردن قاتل به کمک شما نیاز داریم.
زن همچنان گریه می‌کرد. همسر خانم بهاری با سرگرد دست داد و بابت تسلیت به همسرش تشکر کرد و گفت: نسرین اصلا حالش خوب نیست. ممکنه جسارتا بزارین برای بعد؟
سرگرد می‌خواست به او پاسخی بدهد که نسرین بهاری در حالی که اشک‌هایش را پاک می‌کرد گفت: هر سوالی دارین بپرسین. می‌خوام قاتل مادرم زود پیدا بشه.
سرگرد پرسید: چه زمانی متوجه شدین مادرتون گم شده؟
نسرین گفت: حدود دو ماه پیش بود که خبر گم شدن مادرم رو به کلانتری دادم. مادرم عادت داشت جمعه‌ها مارو دعوت کنه برای ناهار بریم خونش. آخه از وقتی خواهرم رفت آلمان، مادرم خیلی تنها شد. مدام به همدیگه سر می‌زدیم. مادرم همیشه پنجشنبه به من زنگ می‌زد و می‌پرسید ناهار چی دوست داریم درست کنه. اما اون روز زنگ نزد. من تماس گرفتم اما جواب نداد. نگرانش شدم. چون شوهرم سر کار بود، من خودم رفتم خونش. آخه من کلید خونه مادرم رو دارم. در رو باز کردم اما خونه نبود. تا شب منتظر موندم. با خودم گفتم شاید رفته خرید اما نیومد. منم سریع رفتم کلانتری و ماجرارو تعریف کردم.
«مادرتون فراموشی نداشت؟»
نسرین کمی مکث کرد و گفت: نه، مادر من مدام کتاب می‌خوند و جدول حل می‌کرد. مغزش مثل ساعت بود. حتی حواسش از من بیشتر جمع بود.
سرگرد پرسید: اون روزی که خبر مفقودی مادرتون رو دادین، با مورد مشکوکی روبه‌رو نشدین؟
نسرین گفت: نه مثلا چی؟
«مثل این‌که خونه به هم ریخته باشه. یا این‌که یه چیزی سر جاش نباشه.»
نسرین کمی فکر کرد و گفت: نه، چیزی یادم نمیاد.
«خواهرتون چند وقته رفته آلمان؟»
- شش ماهی هست برای ادامه تحصیل رفته. حالا نمی‌دونم چطوری به اون خبر بدم.
سرگرد رو به همسر نسرین کرد و گفت: آقای...
مرد گفت: مرتضوی هستم.
 سرگرد پرسید: شغل شما چیه؟
مرد گفت: من کارمند بیمه‌ام.
«شما از چه زمانی متوجه شدین مادر همسرتون گم شده؟»
- خانمم تماس گرفت و خبر داد.
«مزاحم استراحت‌تون نمی‌شم. فقط این‌که از تهران خارج نشین. ممکنه سوالاتی بازم پیش بیاد.»
سرگرد و همکارش از بیمارستان خارج شدند. محمدی رانندگی می‌کرد و سرگرد در فکر فرورفته بود.
محمدی پرسید: به نظر با پرونده پیچیده‌ای روبه‌رو هستیم.
سرگرد حرفی نزد و سرش را به علامت تایید تکان داد. محمدی گفت: به نظرتون با یه قاتل حرفه‌ای یا زنجیره‌ای روبه‌رو هستیم؟
سرگرد گفت: نه اتفاقا به نظر خیلی ناشی میاد.
محمدی گفت: آخه مثل مقتولین پرونده دراکولا خفه شده.
سرگرد گفت: شاید می‌خواد ذهن مارو منحرف کنه. چون دراکولا این‌قدر ناشیانه قربانی‌هاشو دفن نکرده.
محمدی گفت: یعنی یه نفر داره ادای دراکولا رو درمیاره؟
سرگرد حرفی نزد. محمدی او را به منزلش رساند و رفت. سرگرد کتش را روی مبل انداخت، لپ‌تاپ و پرونده‌هایش را روی میز گذاشت و آنها را بررسی کرد. برای خودش نیمرو درست کرد و پشت میز کارش شام خورد. نیمه‌های شب هم همان‌جا خوابید. صبح با صدای زنگ موبایلش بیدار شد. به ساعت مچی‌اش نگاه کرد. ساعت ۱۰ بود. سریع از جا پرید و تلفنش را جواب داد. محمدی بود. تلفنی به او خبر داد که جسد زن دیگری پیدا شده است. سرگرد سریع خودش را به آگاهی رساند. زن ۷۰ ساله‌ای با روسری خفه شده و در اتوبان رها شده بود.
محمدی گفت: کار دراکولاست؟
سرگرد گفت: باید بررسی کنیم. دکتر گزارش رو آماده کرده؟
- تا چند دقیقه دیگه براتون ایمیل می‌کنه.
سرگرد پشت کامپیوتر نشست و گفت: هویت جسد مشخص شده؟
محمدی گفت: بله. خانم رشوند، ۷۰ ساله که دیشب جسدش توی اتوبان پیدا شده. یه پسر داره که معتاده و چند ماهه توی کمپ هست.
سرگرد گفت: چطور شناسایی شده؟
محمدی گفت: توی جیبش کارت شناسایی داشته اما چیزی همراهش نبوده. انگار قاتل می‌خواسته که ما خیلی زود مقتول رو پیدا و شناسایی کنیم. فکر کنم این بار دراکولا روش کارشو عوض کرده.
سرگرد از روی صندلی‌اش بلند شد و در اتاق قدم زد. کنار پنجره رفت و به بیرون خیره شد.

دیگر خبرها

  • پلیس: در روز‌های آینده سامانه درخواست اینترنتی کارت سوخت معرفی می‌شود
  • درخواست پلیس از خودروسازها برای مجهز شدن خودرو‌های داخلی به ردیاب
  • معمای اتوبان
  • سامانه درخواست اینترنتی کارت سوخت معرفی می‌شود
  • معلمان مشق عشق را در مکتب‌خانه‌ها تدریس می‌کنند
  • تصاویری زیبا از علاقه توله خرس قطبی به مادرش (فیلم)
  • کاریکاتور/ خشونت پلیس آمریکا علیه دانشجویان معترض؛ وقتی آزادی بیان می‌میرد
  • از ادعای شکنجه تا پیام‌های لحظه آخری نیکا به مادرش
  • چرا کسی برای دختران دانشجوی آمریکایی شعر برای خواهرم نمی‌خواند!
  • گذشت و بخشش باید در جامعه تبدیل به فرهنگ شود