مادر «حاج محمود کریمی»: مسئولان پا روی خون شهدا نگذارند + عکس
تاریخ انتشار: ۱۳ اسفند ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۱۹۵۶۰۴
همسر شهید جاویدالاثر حاج نقی کریمی و مادر شهید داود کریمی و حاج محمود کریمی (مداح اهل بیت (ع)) گفت: بنویسید که مسئولان پا روی خون شهدا نگذارند. بچههای ما با خون و جانشان این انقلاب را حفظ کردند.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، نشست رونمایی از کتاب «سید سقا» شامل خاطراتی از مرحوم سید فضلالله محمدی معروف به سید سقا به کوشش انتشارتا مرد نو در محل کتابفروشی آستان قدس رضوی (بهنشر) با حضور خانواده راوی، خانواده شهیدان جاویدالاثر حاج نقی کریمی و داود کریمی و اهالی فرهنگ و رسانه برگزار شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
همسر شهید جاویدالاثر کریمی: جواب چندین هزار جانباز اعصاب و روان را چه کسی میدهد؟
حاجیه خانم زهرا نگهدار، همسر شهید جاویدالاثر حاج نقی کریمی و مادر شهید داود کریمی و حاج محمود کریمی (مداح اهل بیت (ع)) از سخنرانان این مراسم بود.
وی در ابتدای سخنانش گفت: خانواده ما بینهایت ارادت به سید سقا داشتند و حتی قبل از شهادت همسر و پسرم به ما لطف و محبت داشتند. البته مرحوم سید سقا به کل خانواده شهدا ارادت داشتند. عیدها که میشد اول سال تحویل به منزل ما میآمدند و هدیههایی میآوردند. یک سال برایمان قند و شکر آوردند که سالیان سال برایمان برکت داشت.
همسر شهید جاویدالاثر حاج نقی کریمی ادامه داد: آقا سید با همسر من چندین سال رفیق بودند و روابطشان از برادر هم نزدیکتر بود. ما چندین سال در شاهینشهر اصفهان زندگی میکردیم و هر وقت از آنجا به تهران میآمدیم مستقیم به منزل آقا سید سقا میرفتیم. مرحوم سید سقا هر وقت نام همسر من را میبردند شانههایشان از گریه تکان میخورد و یادآوری خاطرات برایشان خیلی سخت بود.
مادر شهید داود کریمی و حاج محمود کریمی (مداح اهل بیت (ع)) تصریح کرد: ۴ فروردین ۱۳۶۱ همسرم جاویدالاثر شد و پسرم سال ۶۵ شهید شد و بعد از ۱۳ سال، فقط پاهایش برگشت. از همه خواهش میکنم بنویسید که مسئولان پا روی خون شهدا نگذارند. بچههای ما با خون و جانشان این انقلاب را حفظ کردند. پسر ۱۳ ساله من به هوای حمام گرفتن از خانه رفت و سر از جبهه درآورد. ما چندین هزار جانباز اعصاب و روان داریم. جواب اینها را چه کسی میخواهد بدهد؟
حسین شیخانی: چرا حوزه هنری و موسسه پیام آزادگان کاری نکردند؟
حسین شیخانی نویسنده این کتاب در ابتدای این نشست گفت: کتاب «سید سقا» کتابی دلی است و به سفارش هیچ نهاد و ارگانی نوشته نشده. سید سقا سالها در دو مجموعه حوزه هنری و موسسه پیام آزادگان حضور داشت و رفت و آمد میکرد، اما این دو مجموعه خاطرات او را ثبت و ضبط نکرده بودند. سالی که به ذهنم رسید روی خاطرات ایشان کار کنم، این دغدغه را داشتم که چرا آنها روی خاطرات سید سقا در این زمینه کوتاهی کردند؟
وی افزود: من هم مثل خیلیها سید را در برنامهها و مناسبتهای مذهبی و سیاسی و یادوارههای شهدا دیده بودم و شناخت نزدیکی نداشتم، اما احساس کردم تکلیف من است که به عنوان یک سوژه جذاب، این کار را انجام بدهم.
شیخانی ادامه داد: فکر نمیکردم سید سقا سرگذشت و زندگی جذابی داشته باشد. گمان میکردم با یک سری خاطرات عمومی روبرو بشوم، ولی بعد که وارد کار شدم با سه شخصت ویژه مواجه شدم که در زندگی سید سقا نقش مهمی داشتند؛ شهید شیخ احمد کافی خراسانی، شهید جاویدالاثر حاج نقی کریمی و مرحوم سید علیاکبر ابوترابی. همیشه وقتی نام شهید کریمی برده میشد، چشمان آقا سید هم خیس میشد. این سه شخصیت هم واقعا بینظیر هستند و جا دارد که کتابهایی دربارهشان نوشته شود، به ویژه شخصیت شهید حاج نقی کریمی که شناخت کمتری نسبت به ایشان وجود دارد.
نویسنده کتاب سید سقا گفت: سال ۹۵ که همت کردم تا کار ثبت خاطرات را شروع کنم، آقا سید را در قطعه ۵۰ بهشت زهرا دیدم و با ایشان صحبت کردم، اما به خاطر برخی گرفتاریها یک سال فاصله افتاد که خودم را به خاطر این تاخیر نمیبخشم؛ چون همان یک سال هم در کمرنگ شدن خاطرات آقا سید تاثیر داشت. سال ۹۶ ایشان با روی باز از من استقبال کردند و، چون خیلیها برای ثبت خاطرات نزد ایشان رفته بودند، فکر نمیکردند که کار من جدی باشد. ما در منزل آقا سید در حوالی میدان امام حسین گفتگو میکردیم و هشت جلسه مصاحبه انجام شد و بعد از آن هم نشستهایی برای تکمیل خاطرات داشتیم. در جریان گفتگوها، اهتمام آقا سید به نماز اول وقت بسیار آموزنده بود و همیشه چند دقیقه به اذان، نگران بودند که وقت نماز از دست نرود.
وی افزود: چهرههایی مثل حاج بخشی، سید سقا، آقای علمایی و مانند آن از ذخایر انقلاب هستند که متاسفانه آنطور که باید و شاید نتوانستهایم خاطراتشان را ثبت و ضبط کنیم. اواخر ثبت خاطرات، گاهی سید سقا از کلنجار من برای جزئیات خاطرات خسته میشد، ولی بعدش مشتاق بود که کتاب را ببیند، اما مشیت الهی بر این بود که در مراسم رونمایی کتابشان حضور نداشته باشند و من شک ندارم که روحشان حاضر و ناظر است.
سید محمد محمدی (فرزند سید سقا): همه رفتار و حرکات آقاسید یادگاری بود
فرزند ارشد مرحوم سید سقا نیز در این مراسم گفت: همه زندگی آقاسید خاطره بود. زمان جنگ تصمیم گرفتم به جبهه بروم. به من گفت من میروم و شما بالاسر خانواده باش... من هم گفتم چشم. خانه ما در میدان امام حسین، ایستگاه صلواتی بود و همیشه رزمندگانی به منزل ما میآمدند و شبها میماندند و صبح، عازم میشدند. وقتی بابا رفت، من هم به جبهه رفتم و آنجا همدیگر را دیدیم. با تعجب پرسید: مگر من خانه و زندگی را به دست تو نسپردم؟! گفتم: من هم خانه و زندگی را به دست خدا سپردم و آمدم.
وی افزود: همه رفتار و حرکات آقاسید یادگاری بود و علاقه شدیدی به یادواره شهدا و مراسمهای مذهبی داشت و همیشه مشتاقانه ما را هم با خودش میبرد و بعدها هم تاکیدداشت که نوهها را هم همراهمان ببریم.
جانباز حاج سید محمد محمدی ادامه داد: پدرم قبل از انقلاب از طریق حاج نقی کریمی با شیخ احمد کافی آشنا شد و با مجموعه مهدیه تهران مرتبط شد و بعد از آن هم به انقلاب پیوست و در ادامه به مناطق جنگی میرفت. بعد از جنگ هم خدمتگزار جلسات آزادگان در تهران و در خدمت مرحوم ابوترابی بود. در پیادهروی حرم تا حرم و دعای عرفه در مرز خسروی هم نقش مهمی داشت.
وی تصریح کرد: هر کسی به منزل ما میآمد، بابا دنبال کارهایش میرفت و دست رد به سینهاش نمیزد. پدرم شغل خاصی نداشت و مدام دنبال حل مشکل مردم بود و گرفتن رضایت برای زندانیان و باز کردن گره از زندگی مردم و جوانان بود.
دختر سید سقا: هر چه از کارهای پدرم بگوییم کم است
دختر مرحوم سید سقا هم در این نشست و در سخنان کوتاهی گفت: پدر ما نشان داد که خوب بودن کار عجیبی نیست. ما هر چه از کارهای پدرم بگوییم کم است. آنقدر دایره کارهای آقاسید زیاد بود که ما خودمان تعجب میکردیم. یکی از خصوصیات ایشان این بود که به شدت به اهالی فرهنگ و معلمان علاقه داشت و امیدوارم این قشر ارزشمند هم تلاش کنند تا ارزشهای فرهنگی بهتر به نسلهای بعدی منتقل شود.
محمدمهدی ادیبی، مدیر نشر مرد نو: روایت کتاب «سید سقا» غیر رسمی است
محمدمهدی ادیبی، مدیر نشر مرد نو نیز در این نشست گفت: من زندگی آقاسید را رسمی ندیدم و از نویسنده کتاب تشکر میکنم که آقاسید را به طور غیررسمی روایت کرده است. سید سقا به سختی بزرگ شده بود و برای من جالب بود که این کتاب در نشان دادن واقعیتهای زندگی سید سقا، صادق بوده است.
وی افزود: من در کودکی با آقا سید در مسجد امام حسین علیه السلام و در مرز خسروی آشنا شدم و خوشحالم که توفیق انتشار این کتاب نصیب انتشارات مرد نو شد.
در پایان این نشست، لوح یادبود سید سقا توسط حاضرین امضا شده و عکسی به یادگار گرفته شد.
منبع: خبرگزاری مشرقمنبع: خبرگزاری دانشجو
کلیدواژه: حاج محمود کریمی شهدای جنگ تحمیلی مداح اهل بیت همسر شهید جاویدالاثر حاج محمود کریمی داود کریمی آقا سید مرد نو
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۱۹۵۶۰۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مروری بر جنایات گروهک منافقین؛ترور یک نوجوان پیش چشمان مادر
منافقین تروریست پس از حمله به منزل شهید نوری تاجر و ترور وی منزل مسکونی این شهید را پیش چشمان مادرش به آتش کشیدند. - اخبار رسانه ها -
مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛ ترور یک نوجوان پیش چشمان مادرش و آتش زدن خانه
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، شهید سعید نوری تاجر در سال 1342 در خانوادهای مذهبی متولد شد.
در روزهای انقلاب این شهید در صحنههای مبارزه با رژیم شاه با حضور در راهپیماییها، حمل پلاکاردها و توزیع اعلامیهها مشارکتی فعال شد.
شهید نوری تاجر پس از پیروزی انقلاب علاوه بر فعالیت در سنگر مدرسه و زمینه های هنری و فرهنگی و تبلیغاتی به جهاد سازندگی پیوست و به اتفاق جمعی دیگر از جهادگران عازم روستاهای محروم کردستان شد.
وی پس از آغاز جنگ تحمیلی به همراه جمعی از جهادگران به منظور سمپاشی و ضد عفونی کردن محیط جبهه عازم مناطق عملیاتی شد.
این شهید گرچه از لحاظ جسمی در وضعیتی مناسب به سر میبرد ، اما آنچنان در اشتیاق انجام وظیفه فعال بود که عاقبت در اثر گرمای سوزان بیابان های دشت ذهاب و قصرشیرین با تنی رنجور و تب شدید به وسیله همرزمانش به تهران بازگردانیده شد.
وی پس از بهبودی و گذراندن دوره نقاهت به آرزوی شهادت به جبهه بازگشت.
شهید نوری تاجر گرچه به عنوان شاگرد ممتاز در امتحانات گزینش دانشکده تربیت معلم قبول شده بود اما جبهه را به دانشکده ترجیح داد و به عنوان عضوی از بسیج گاهی به پاسداری از حوالی بیت امام خمینی (ره) مشغول میشد.
روز شهادت
حوالی اذان مغرب در روز بیست و دوم تیر 1361، نزدیک افطار دو نفر از تروریستهای منافق به منزل آنها میروند، سعید در کنار مادرش بر سر سفره افطار در انتظار نوای اذان نشسته بود، زنگ به صدا در آمد و سعید از جا بلند شد و درب را باز کرد و در همان لحظه اول با مشاهده تروریستها به ماهیت آنها و نقشه شومی که در سر داشتند، پی برد و درب را به روی آنها بست.
در این لحظه یکی از تروریستها از فرصت استفاده کرده و پایش را جلوی درب گذاشت و چند تیر به سوی سعید شلیک کرد، سعید با تمام قوا درب را نگه داشت اما به دلیل جراحات وارده و درد و خونریزی با پیکری خون آلود بر زمین افتاد، سپس تروریستها به درون خانه هجوم آورند و پس از بازرسی منزل، خانه را به آتش کشیدند.
مادر سعید سراسیمه پیکر پاک فرزند مجروح را در آغوش کشید و سر وی را بر بالین خود گذاشت، منافقین در همین حال گلولهای به گلوی این شهید شلیک کردند و در حالی که خانه در شعلههای آتش می سوخت، از صحنه فرار کردند.
روایت روزنامه اطلاعات از این جنایت
دو موتور سوار زنگ میزنند و سعید نوری پاسدار بسیجی 19 سالهای که دیری نیست از جبهه آمده است علیرغم همه دقتهای امنیتی که همواره بدان معتقد بود و مراعات میکرد اینبار با اندکی غفلت در را کمی باز میکند.
منافقین لوله اسلحه را از شکاف در به داخل آورده و سعید را به رگبار میبندند. سعید روزه دار بود و با خون خود افطار کرد. آن سوتر مادر مقاوم او بود که همراه کودک یک ساله اش تازه بر سر سفره افطار نشسته بود و منتظر سعید بود و دیگر هیچ کس در خانه نبود. در نیمه باز، صدای شلیک نیز همچنان بلند، شیشهها شکسته، بچه یک ساله با شدت تمام فریاد زنان و پیکر خونین و رشید سعید فرو افتاده بر خاک و چه غریب و چه قهرمان و چه مظلوم. طنین اذان هنوز در فضاست و هوا رو به تاریکی است و سفره افطار همچنان گسترده و منافق تروریست اتاقها و کمدها را میچرخد که بقیه کجایند؟ غریبانهتر از این چگونه ممکن است؟ خانه را به آتش میکشند و در آخرین لحظات مغز سعید را با تیر خلاص میکوبند و میگریزند و این فاجعه پیش چشمان مادری رخ میدهد که پیکر پر خون فرزندش را در آغوش کشیده است و آنها با قساوت یک جلاد خود فروخته مسخ شده حتی همین صحنه را نیز میبینند و بازهم از سعید نمیگذرند و تیری دیگر به او شلیک میکنند.
منبع: میزان
انتهای پیام/