توضیح منیژه محامدی درباره یک ادعا/ حقیقت همیشه حقیقت است
تاریخ انتشار: ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۸۵۴۵۸۷
به گزارش خبرنگاری مهر، منیژه محامدی کارگردان و مترجم تئاتر ایران در پاسخ به مطلبی که از قول میکائیل شهرستانی بازیگر و کارگردان تئاتر در کتاب «خاطره بازی پیشکسوتان تئاتر» نوشته پیمان شیخی مبنیبر اینکه وی از حضور در ۲ نمایش منیژه محامدی انصراف داده است و به دنبال حضور نیافتن وی هنرمندان دیگری نیز حاضر به بازی در این آثار نشدند، منتشر شده است یادداشتی در اختیار خبرنگار مهر قرار داده و چگونگی اتفاقاتی را که در آن سالها افتاده توضیح داده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در یادداشت منیژه محامدی آمده است:
«در کتاب «خاطره بازی پیشکسوتان تئاتر» نوشته پیمان شیخی که جدیداً به دستم رسیده است مصاحبهای که با میکائیل شهرستانی انجام گرفته نظرم را جلب کرد.(صفحه ۱۲۵ کتاب) وی در رابطه با ۲ نمایش گروه پیوند، ادعاهایی مطرح کردهاند که ملزم میدانم به آنها پاسخ دهم.
۲ نمایشی که ایشان به عنوان بازیگر مدتی در تمرینها حضور داشتند نمایش «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» سال ۱۳۶۴ و «دادگاه نورنبرگ» سال ۱۳۷۷ بود و من بسیار متعجب شدم که چگونه میشود اینقدر دروغ گفت وقتی بیشتر هنرمندان این ۲ نمایش زنده هستند.
آقای شهرستانی از نمایش «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» اخراج شدند چون به پیشکسوت و بزرگتر خود بیاحترامی کرده بودند. زنده یاد خسرو شکیبایی با توافق هردویمان از نقش اصلی نمایش کناره گرفت و تا روز آخر نمایش پشت صحنه و در سالن ما را همراهی کرد. پیشنهادات خوبی را که داده بود، اجرا کردیم و حتی کت چرمی خود را به بازیگر بعدی آتیلا پسیانی داد تا در نمایش استفاده کند و خانم ایشان پروین کوشیار هم در نمایش بازی کرد. خسرو، دوست و همکار قدیمی محمد اسکندری (همسر من) بود و نبودن او در «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» رابطهای را خراب نکرد و همچنان به دوستیمان ادامه دادیم.
همچنین زنده یاد بهروز مسروری که قبلها دانشجوی خودم در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود به علت مشکل خانوادگی در شمال که اهل آنجا بود مجبور به ترک نمایش شد و هیچوقت دلخوری و ناراحتی با ایشان در کار نبود.
پس از آن در سال ۱۳۷۷ محمد اسکندری در نمایش تلویزیونی کار میکرد که گویا با آقای شهرستانی هم آنجا بوده و بعد از سالها همدیگر را دیده بودند. ما هم میخواستیم تمرین نمایش «دادگاه نورنبرگ» را شروع کنیم و دنبال بازیگر بودیم. محمد، میکائیل شهرستانی را پیشنهاد داد. رفتار آقای شهرستانی را در نمایش «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» به او یادآوری کردم. اما همسرم به من گفت: «آن موقع جوان بوده و تجربه نداشته حالا فرق میکند. به درد فلان نقش میخوره. ازش بخواه که بیاد.»
من هم قبول کردم و به ایشان تلفن زدم و حتی گفتم امیدوارم مثل سابق نباشی و اخلاقت خوب شده باشد.» شهرستانی قبول کرد با آرامش با ما همکاری کند. چون در رادیو کار میکرد گاهی در تمرین نمیتوانست حاضر شود. آخرین روزی که سر تمرین نبود من یک میزانس جدید دادم و از دستیارم خواستم جای آقای شهرستانی تمرین کند. فردا آن روز که ایشان تشریف آوردند با عصبانیت گفتند: «چرا دستیار، به جای من میزانس جدید را کار کرده، من دیگه کار نمیکنم» بعد تکس را برداشتند و از در بیرون رفتند. بازیگرهای دیگر تعجبزده خواستند به دنبال ایشان بروند و از ایشان بخواهند که برگردند اما من اجازه ندادم. چون کسی که گروه را اینگونه ترک میکند، یعنی بیاحترامی کرده که از نظر من پذیرفتی نیست و جایی در کنار گروه ندارد بنابراین بازیگر دیگری (زنده یاد فریبرز سمندپور) جایگزین وی شد.
مدتی بعد از مرکز هنرهای نمایشی زنگ زده شد و سوال که آیا تمرینهای ما تعطیل شده که گفتیم نه، گفتند آقای شهرستانی گفتند تعطیل شده است. در ضمن ایشان بازیگر دیگری را به گروه معرفی کرده بودند به نام زنده یاد خسرو فرخزادی که صبح قبل از شب اولین اجرای نمایش به وسیله آقای علی زرینی اطلاع دادند که به صحنه نخواهند رفت. به منزلشان تلفن کردم، خانمشان گفتند: «پولشان را خوردین نمیآیند.» در صورتی که شب بازبینی آقای سلیمی رئیس وقت مرکز از کار قبلی خوشش آمده بود و دستور داد قسط اول نمایش پرداخت شود که همه گروه چکشان را دریافت کرده و رسید دادند، شاید هنوز رسید آقای فرخزادی را داشته باشم.
به هر حال طی چند ساعت بازیگر دیگری جایگزین شد؛ محسن زهتاب که همیشه با عشق به گروه یاری رسانده است. یک ساعت قبل از اجرا دوباره از مرکز هنرهای نمایشی تماس گرفته شد و گفتند «چه شده مگر امشب اجرا نمیروید؟» که ما پاسخ دادیم «میرویم» اما گفتند آقای شهرستانی فرمودن «به دلیل عدم حضور آقای فرخزادی اجرا کنسل است.»
اتفاق را توضیح دادم و رئیس مرکز آقای فرخزادی را برای یک سال از رفتن به صحنه منع کرد. بعد هم شنیدم آقای شهرستانی از ایشان خواستند با نرفتن به روی صحنه باعث کنسل شدن نمایش بشوند.
آقای شهرستانی سعی در به هم زدن و اجرا نرفتن نمایش «دادگاه نورنبرگ» داشت و حالا بعد از چندین سال میخواهد جور دیگری مسائل را به نفع خود بیان کنند، اشکال ندارد. ولی همیشه حقیقت، حقیقت است. در ضمن همکارانم در این ۲ نمایش میتوانند صحت سخنان مرا تایید کنند.»
کد خبر 5207711 آروین موذن زادهمنبع: مهر
کلیدواژه: منیژه محامدی پیمان شیخی میکائیل شهرستانی فیلم کوتاه فیلم مستند فیلم سینمایی جشنواره سینمایی سینمای مستند روز قدس برنامه تلویزیونی شبکه مستند سیما شبکه جام جم تئاتر ایران ماه رمضان ۱۴۰۰ رادیو سلامت موسیقی ایرانی آلبوم موسیقی پرواز بر فراز آشیانه فاخته آقای شهرستانی منیژه محامدی زنده یاد ۲ نمایش
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۸۵۴۵۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده میشوند / یک شاعر شهرستانی همهکاره هیچکاره است
«یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همهکاره هیچکاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم!»
به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاصترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوشبرخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش میآورد، در کمال آرامش سوت میزند.
به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفتوگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.
در طول گفتوگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگیاش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوههایش" حدیث و لنا" بیان کرد.
مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخهای حاصلخیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولکهای هاچ بک و رادیاتور از مهمترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.
شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درونمایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه بازی میکند تا مفهوم خود را ادا کند.
آنچه در ادامه میخوانید ماحصل گفتوگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.
ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر میکنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه میگذرد، بگویید.
اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطرهای انداخت، نیمههای شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آوردهاید؟ گفت میبخشید، من خیال کردم شاعران نمیخوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما میپرسید روزتان را چطور سپری میکنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشستهها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز میکنم.
بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرفهای دیشب به هنرکده میروم، ساعت حدود یک به خانه بر میگردم. ملیحه خانم نهارم میدهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش میدهم. بعد از شستن ظرفهای نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیادهروی به کنار دریا میرویم، بعد از حدود نیم ساعت پیادهروی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر میگردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرصها، من در تلویزیون کارتون میبینم و ملیحه هم به سریالهای خودش میرسد.
کور خواندهاید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم میخوابم و نیمههای شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار میشوم چون در خواب یا فریاد میزنم یا گریه میکنم و حرفهای فرانویی میزنم!
ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبیتان چگونه است؟
اکسیر: معلم بازنشستهای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کردهام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال میکردند که من شوخی میکنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی میکردم؛ انتشارات فرانو را راه انداختهام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر میکنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.
در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه میکرد، دستمزدم فراموش میشد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمیشوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتابها به دادم میرسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.
یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره میکند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کردهام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده میشوند.
ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟
اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همهکاره هیچکاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر میخواهد، یکی برای نوهاش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه میخواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش میآید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانیاش انشا میخواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربههایی که موتور طنز مرا گرم میکنند.
ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور میکنید؟ چگونه به این جایگاه رسیدهاید؟
اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامهنگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال میشود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام میگذارند.
اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل میدهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال میکنند، سوژههای جالبی به من پیشنهاد میدهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی میگذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام میشود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی میگوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!
ایمنا: در تمام نوشتههای شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار میکنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟
اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشتههایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانهی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.
آستارا در گوشهای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامیاش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهماش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستاراییها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!
ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، میگویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آنچنانی میزنید، نه خودتان را میگیرید.
اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیهام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط میداند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدمهای بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجقوجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیونهای سیاه و سفید، برای نقد، کتابهای رسیده را میخوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.
ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری میکنید، مثل شاعران از گوشهی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان میآید یا سرگرمی دیگری دارید؟
اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیادهروی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیادهروی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت میبرم.
من از ازدحام و شلوغی خوشم میآید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمیکند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم میخورد، از بس باران دیدهام خسته شدهام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ میزند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوههای عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحالتر میشوم) تفریح من است.
ایمنا: شاعران را آدمهای خیالپردازی میشناسیم، شما چگونهاید؟
اکسیر: آدم خیالپردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیتهای روزانهام که وقتی برای خیالپردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار میافتد. من و ملیحه خیالپرداز میشویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات میشوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در میآورد.
راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی میشود که گابریل گارسیا مارکز را در گور میلرزاند.
ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل میکنید؟ مثل بی پولی؟!
اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم میکنم، عصبانی میشوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ میزند، بعد هم مینشینم فکری میکنیم و نگرانی من ختم به خیر میشود، مثلاً یک روز مهمان ناخواندهای به خانهمان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پساندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همینکه خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش میگردد.
ایمنا: به نظر میرسد طنز و شوخطبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان میرسد؟
اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده میشوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود مینویسم، اگر خود را تحقیر میکنم، از خانواده و اجتماع مینویسم، همه را تجربه کردهام، اگر واقعیت نداشت بر دلها نمینشست؛ درست است که راههایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.
من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیدهام نوشتهام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم میکنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟
ایمنا: سخن پایانی…
اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلیاش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.
میگویند آدمهای خوب همان آدمهای بدی هستند که هنوز لو نرفتهاند پس تا لو نرفتهایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقتیاب و شریف هستند.
گفتوگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان
کد خبر 747919