برسد به روح عمو نادر
تاریخ انتشار: ۶ خرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۰۳۹۶۴۳
آسمان روشن شده بود، ایستاد توی ایوان. سرما از پوستش گذشت. لرزید. مادرش روی تختی که دیگر توی حیاط نبود، نشسته بود و قلیان میکشید. هفتتیر را توی دهانش گذاشت. صدای پرندهها حیاط را پر کرده بود. بنگ! روی زمین افتاد. خیره به آسمان. مادر آمد بالای سرش: بلند شو برویم. دلم میخواهد داستان مرگ عمو نادر را اینطور بنویسم و خلاص.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
یکشنبه شب 20اسفند 99، نادر عظمت، به خانه پسرش -وحید- زنگ زد و درباره چکه کردن آبگرمکن، از او سؤالاتی پرسید. به گفته وحید، در مدت پنج دقیقهای مکالمهشان، متوجه هیچ تغییری در لحن یا احوال پدرش نشد و او حتی حال همسرش را هم جویا شد. صبح روز بعد -به گزارش پزشکی قانونی حدوداً 6 صبح - در ایوان خانه پدریاش، خودش را حلقآویز کرد درحالی که پیراهن لیمویی و شلوار سرمهای پوشیده بود و چشمهایش خیره به باغچه خشک حیاط باز مانده بود. هفت صبح، همسایهای از روی پشت بام، متوجه جنازه شد که من اول پرسیدم چرا باید کسی آن موقع صبح برود پشتبام و این خودش مشکوک است ولی بعد معلوم شد طرف پسر کفترباز آقا موسی بوده.
من روز قبلش رفته بودم اصفهان که خیرسرم سری بزنم به زایندهرود -که آن هم خشک بود- و نبودم که ببینم، اما آقاجانم را کسی خبر کرده بود، تا آنجا دویده بود و مردم را دیده بود توی حیاط و روی بام که انگار به تماشای نمایش، دور از جنازه عمو که توی ایوان تاب میخورده ایستاده بودند منتظر کلانتری. آقا جانم داد زده بود نادر و دویده بود که عمو را از پا بگیرد و هل بدهد بالا که به خیال خودش بتواند نفس بکشد. مردم نگذاشته بودند و آقام میگوید همان وقت که دودستی زده بود توی سر خودش، درد پیچید پشت چشمهاش که تا امروز آرام نگرفته. روز بعد خاکسپاری سروکله خبرنگاری از روزنامه صبح یا صباح یا همچین چیزی پیدا شده بود.
برزگر آمد و توی گوشم گفت: جنازه ظاهر قشنگی نداشت. چشمهاش از کاسه بیرون زده بود و بوی بد میداده و خوبیت ندارد این حرفها بپیچد توی دهان مردم، بروم و خبرنگار را دست به سر کنم. تا جایی که میدانم توی سه تا روزنامه خبرش چاپ شد یکی همان صباح بود و اسم دوتای دیگر را یادم نیست ولی دیروز برزگر گفت یک نسخه از هرکدام را نگه داشته. یکی از روزنامهها قصه را به اختلاف خانوادگی ربط داده بود و توضیحشان این بود که سه ماهی میشد که مرد جدا از خانواده زندگی میکرد، دیگری نوشته بود مرگ این مرد 67 ساله حاصل افسردگی و احساس پوچی پس از بازنشستگی بوده و از نهادهای مربوطه خواسته بود برای مشکلات روحی بازنشستگان چارهای بیندیشند و سومی تیتر زده بود خودکشی پیرمرد با پیراهن لیمویی و چون او هم مثل ما هیچ دلیلی برای این اتفاق نیافته بود درباره نو بودن لباسهایش و اینکه برچسب قیمت شان توی خانه پیدا شده بود، نوشت.
آقام گفت: حق نوشته، نادر حتی سطل زباله را خالی کرده بود، یک قوری و لیوان شسته توی آبچکان بود و لباس، مسواک و ریشتراش را که از خانه خودشان آورده بود چیده بود توی چمدان. از اول زمستان که ویدا- دخترش- رسیده بود به ماه پنجم بارداری و یک هفته توی بیمارستان بستری شد، پزشک برایش استراحت مطلق تجویز کرد و همین شد که گلابجان به اصرار عمو رفت و خانه ویدا ماندگار شد. عمو هم برگشت خانه سابق مادرش که با خانه ما دو کوچه فاصله داشت و اسباب و وسایلش از دوسال پیش دستنخورده مانده بود. - متوجه تغییر حالش نشدین؟- به باغچه میرسید، با برادرش بازی میکرد و میگفت میخواهد برود پناهگاه حیوانات، یک سگ یا گربه بگیرد. - مشکل جسمی داشت؟- اگر اسم زانو درد و بالا پایین شدن فشار را بگذارید مشکل، لابد داشت. -ناراحت بود؟ -نه... نمی دانم... مثل همیشه بود. -دعوایی توی خانه پیش آمده بود؟ -چه دعوایی آقا؟ روز سوم بعد از خاکسپاری با وحید راه افتادیم توی خانه مادر. آشپزخانه، کتابخانه مادر و میز تحریر پدرشان همهجا بدون گرد و خاک بود و بدون هیچ نشانه و یادداشتی. کمد لباس بوی میخک میداد و لباسهای مادر تویش چیده شده بودند.
دوسال پیش که مُرد نمیدانستیم لباسها را چه کنیم، اهدا کنیم؟ آتش شان بزنیم؟ بریزیم دور؟ و آخر به هیچچیز دست نزدیم. بین تقویم دوتکه کاغذ پیدا کردیم، یکی اسمهایی بود برای بچه ویدا و دیگری لیست خرید عید.
گلاب جان گفت: بشینیم و حرفمان را یکی کنیم که جواب مردم را چه بدهیم. به آقام برخورد که دروغ بگوییم؟ گلاب جان گفت: تو می دانی چرا خودش را کشته صابر؟ آقام نگاهش نکرد. گفت: من میدانم. و لیوان آب را داد دست ویدا که دراز کشیده بود. - میترسید پیر بشه. -این هم شد دلیل زنعمو؟ نوشتهها را برگرداندم توی تقویم. از برزگر شماره خبرنگار صباح را گرفتم و بهش زنگ زدم که اگر مایل باشند میتوانم اطلاعات جدیدی از مرگ عظمت بهشان بدهم. گفت: منتظر خبرم میماند.
روز عید است که بچه ویدا به دنیا آمده. پسر است و سالم فقط کمی زردی دارد. آقام لیست اسمهایی را که عمو نوشته بود، برداشت و با یک دسته گل داوودی رفت دیدنش. هوا سرد نیست اما سوز دارد. نشستم توی ایوان. میخواهم داستان مرگ عمو نادر را بنویسم. اما پیرمرد جوری خودش را کشت که هیچ داستان درست و حسابی از تویش درنمیآید. وحید تلفن میزند: اسم بچه ویدا را گذاشتهاند نادر. روی کاغذ یک دایره میکشم.
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۰۳۹۶۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عیدی: حیف شد 3 امتیاز از دستمان رفت
به گزارش "ورزش سه"، مجید عیدی در دیدار اخیر ملوان انزلی مقابل استقلال خوزستان نفوذهای زیادی از سمت راست زمین داشت و موقعیتسازی پرشماری کرد که یکی از آنها توسط رضا جعفری تبدیل به گل شد تا تعداد پاس گلهای او به عدد چهار برسد.
عیدی درباره دیدار اخیرشان برابر استقلال خوزستان گفت: با توجه به شرایط جدول، بازی برای هر دو تیم حساسیت خودش را داشت. ما برای نزدیک شدن به رتبه کسب سهمیه و تیم حریف هم برای جدا کردن خودش از منطقه سقوط از این بازی امتیاز میخواست. با احترام به استقلال خوزستان باید بگویم که خوب بازی کردیم و میتوانستیم برنده شویم، اما در نهایت مساوی شد. حالا باید تلاش کنیم در بازیهای باقیمانده نتایج بهتری بگیریم.
او درباره وضعیت تیم ملوان اظهار کرد: شرایط تیم خوب است، چراکه بازیکنان و کادر فنی با کیفیتی داریم که هر فردی به نوبه خودش برای درخشیدن نام ملوان تلاش میکند. خوشحالی مردم انزلی و استان گیلان تمام آن چیزی است که ما از فوتبال میخواهیم و تا لحظه آخر میجنگیم تا رتبه بهتری کسب کنیم و اگر خدا کمک کند، حتی آسیایی شویم؛ چنین چیزی دور از دسترس نیست.
عیدی در واکنش به شرایط برگزاری این مسابقه گفت: وضعیت چمن ورزشگاه میتوانست بهتر باشد. اگر اندازه آن کمی کوتاهتر بود، قطعا سرعت بازی بیشتر میشد. با این حال به همه دست اندرکاران برگزاری این بازی خسته نباشید میگویم و از آنها تشکر میکنم که شرایط مناسبی برای برقراری این بازی فراهم کردند.
مدافع تیم ملوان انزلی در خصوص اینکه با توجه به سایر نتایج لیگ، تیمش فرصت خوبی برای نزدیک شدن به کسب سهمیه را از دست داده، ابراز کرد: یقینا اگر ما از اهواز سه امتیاز میگرفتیم خیلی به بالای جدول نزدیک میشدیم ولی واقعیت این است که بازی سختی داشتیم و میدانستیم شرایط این بازی متفاوت است. هر دو تیم به برد نیاز داشتیم و با این هدف وارد زمین شدیم و تلاش کردیم، اما آنچه میخواستیم را به دست نیاوردیم.
این بازیکن درباره پاس گلی که در این بازی داد، گفت: هر موفقیتی نتیجه زحمت همه اعضای تیم است. هیچ تفاوتی ندارد من گل بزنم یا دیگر بازیکنان. هیچ فرقی ندارد من پاس گل را بدهم یا کسی دیگر این کار را بکند. مهم موفقیت تیم است که فقط و فقط با همدلی به دست میآید. خدا کمک کرده و تا الان خوب پیش رفتهایم و انشاالله در ادامه بازیها هم با انگیزه بالا به مصاف حریفان خواهیم رفت.
عیدی یادآور شد: امیدوارم مسئولان شهر انزلی و استان گیلان به فکر تیم ملوان باشند. بدون اغراق میگویم حیف این شهر با این هواداران فهیم و دلسوز است که تیمش در سطح لیگ برتر ندرخشد. مردم انزلی لایق بهترینها هستند و برای آنها هم که شده از الان باید برای فصل بعد به فکر بود و با برنامهریزی پیش رفت.