شعرخوانی زوجهای شاعر
تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۲۳۶۲۳۳
همزمان با آغاز دهه کرامت، عصر شعر مجازی «با هم تا بهشت» که به موضوع خانواده و سبک زندگی اختصاص داشت، برگزار شد. در این نشست زوجهای شاعر به شعرخوانی پرداختند.
به گزارش ایسنا به نقل از پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، عصر شعر مجازی خانواده و سبک زندگی با عنوان «با هم تا بهشت» همزمان با ایام دهه کرامت، روز گذشته (دوشنبه ۲۴ خرداد) به همت محافل ادبی نهاد کتابخانههای عمومی کشور با مشارکت کنگره «زیر یک سقف» به صورت ارتباط ویدئویی از سراسر کشور برگزار شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در این مراسم مصطفی محدثی خراسانی ضمن سپاس از برگزاری چنین مراسمی، گفت: من یاد خاطرات ۳۰ سال پیش خودم افتادم. زمانی که اردوهای دانش آموزی در باغرود نیشابور و میرزاکوچکخان رامسر در آموزش و پرورش برگزار میشد و دوران باشکوه شعر جوان کشور بود. در جشنوارههای شعری هم که در آن دهه برگزار میشد شاهد پیوند مشترک شاعران جوان بودم و این اتفاق مبارکی بود. امروز آن شاعران در شمار شاعران برجسته کشور هستند. خیلی خوشحالم که شعر در سالهای پس از انقلاب گسترش چشمگیری در میان جوانان داشته است. تا پیش از انقلاب ردی از تعبیر شعر جوان ندیدم.
او افزود: به برکت انقلاب و حضور باشکوه جوانان و شوری که در جان آنها ایجاد شد، شعر شیوع خوبی داشت. ازدواج شاعران جوان نیز شاید اینگونه قضاوت شود که دو شاعر که با هم ازدواج میکنند چه کسی قرار است زندگی آنان را اداره کند، اما میبینیم که زندگی موفق و الگویی دارند و بسیاری از آنان در این برنامه حضور دارند.
مصطفی محدثی خراسانی در ادامه به شعرخوانی پرداخت:
هرچند دل از دست تو آرام ندارد
جز یاد تو در خاطر ایام ندارد
پندار رسیدن به خم زلف تو کفر است
کفری که به جز، صبغه اسلام ندارد
برخاستم، اما نه به قصد ننشستن
برگشتهام و کوی شما بام ندارد
تا حلقه در آمدم و روی زدن نیست
پیکم، ولی آن پیک که پیغام ندارد
بیمم مده از عشق که پایان نپذیرد
آغاز مگر داشت که انجام ندارد؟
در ادامه این مراسم زوج شاعر محمدکاظم کاظمی و زینب بیات به شعرخوانی پرداختند.
محمدکاظم کاظمی:
تو را از شیشه میسازد، مرا از چوب میسازد
خدا کارش درست است، این و آن را خوب میسازد
تو را از سنگ میآرد برون، از قلب کوهستان
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب میسازد
در آتش میگدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان میتراشد تا مرا مطلوب میسازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کردهاش دهقان
مرا بر روی خرمن برده خرمنکوب میسازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس میافتد
مرا ـ گرد سرت میچرخم و ـ جاروب میسازد
تو از من میگریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانه یعقوب میسازد
مرا سر میدهد تا دشتهای آتش و آهن
و آخر در مصاف غمزهای مغلوب میسازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه میسازد، یکی را چوب میسازد
زینب بیات:
خوب من خود را چه زیبا در دلم جا کردهای
ماهواری در دل این برکه بلوا کردهای
مشهد و بلخ و بخارا را نشاندی گرد هم
چتر این رنگینکمان را روی ما واکردهای
بوی جوی مولیان میآید از اقصای شرق
ای امیر شهر دل، عزم بخارا کردهای
پل زدی در مرزهای سرزمین فارسی
از فراز آن خراسان را تماشا کردهای
بیت بیت اشعار بیدل را تو در هر صبحگاه
سفرهای گسترده با نان و مربا کردهای
جادهپیمای تکی با رخش بیهمتای خویش
تازگی با من بگو؟ قصد کجاها کردهای
شرح کن این زندگی را واژه واژه، حرف حرف
بیدلی کن بیدلیها را تو معنا کردهای
زوج شاعر بعدی در این مراسم مهدی جهاندار و زهرا سپهکار بودند که از استان اصفهان طی ارتباط مجازی به شعرخوانی پرداختند.
زهرا سپهکار:
من یک زنم آزادیام را دوست دارم
شیرینم و فرهادیام را دوست دارم
مثل غزل گاه ابریام گاه آفتابی
ایرانیام، آبادیام را دوست دارم
در سایهای مردانه دلگرمم به فردا
من همسر مردادیام را دوست دارم
هم مادر و مادربزرگم خانه دارند
این شغل مادرزادیام را دوست دارم
مُهر مرا از جانمازم باز برداشت
با کودک خود شادیام را دوست دارم
میگیرمت ای بچّه آهوی گریزان
آهویی و صیّادیام را دوست دارم
دور اتاقش عکسهای حاج قاسم
طفل دهه هشتادیام را دوست دارم
در شهر، آزادی حصاری ترسناک است
در خانهام آزادیام را دوست دارم
در ادامه مراسم سیدابوالفضل مبارز و عاطفه سادات موسوی که در راه زیارت امام رضا(ع) بودند در ارتباطی مجازی به شعرخوانی پرداختند.
سیدابوالفضل مبارز:
بی تو چندیست از کفم دادم٬ سر گیسوی خواب کامل را
برسان از لب غزل ریزت٬ به نگاهم جواب کامل را
چشمهای تو آخر تقواست٬ بنویسم چقدر زیبایند؟!
بنویسم چرا تو میبندی، بین مردم نقاب کامل را
هرچه باشم دچار مسجد من٬ در به در بی قرار مسجد من
باز هر روز کنج این خانه٬ میبری تو ثواب کامل را
پیش از این محو عزتت بودم٬ مست زیبایی قدم زدنت
برقع از روی خود بگیر و ببین٬ رو به رویت خراب کامل را
لبه چادر تو میگوید٬ مقصد چشمهایمان خاک است
به تبرک به روی من آیا٬ میتکانی حجاب کامل را؟
صفحه صبح زود لبخندت٬ اول بحث جبر و تفویض است
گرچه که اختصاص باید داد٬ به لبت یک کتاب کامل را
نصف فنجان چاییات مانده٬ بچهداری نمیگذارد که
گرچه کم کرده چاییات روی، استکان شراب کامل را
تو میآیی غرور میآید٬ کاش میشد کلاش بردارم
تا که خالی کنم به خوش باشی٬ سر راهت خشاب کامل را
عاطفه سادات موسوی:
امشب اسیر باغچه، مدهوش خانهام
گویا نشسته عشق در آغوش خانهام
اینجا میان هر تپش قلب زندگی
پیچیده است نام تو در گوش خانهام
نسپردهاند صورت ماه تو را به ذهن
آیینههای یاد فراموش خانهام
هر شب سکوت بکر تو تکرار میشود
در ضبط صوت عاشق و خاموش خانهام
آه ای درخت بید که مجنون تر از منی
افتاده است زلف تو بر دوش خانهام
از لطف همنشینی با چشمهای تو
خو کرده است خنده به دمنوش خانهام
ای دست گرم عشق بدون حضور تو
غم میشود دومرتبه تن پوش خانهام
زوج شاعر دیگری که در این مراسم به شعرخوانی پرداختند حمید حمزهنژاد و عاطفه پورابراهیم بودند.
عاطفه پورابراهیم:
برخورد دل یک اتفاق خیس و بارانی
در یک نظر عاشق شدن، در یک دم آنی
زیبایی تصویر تو طراحی قالی
چون طرح گلهای اصیل فرش کاشانی
شب را برای دیدن چشم تو میخوابم
چشمی که بی خوابی کشید از نابسامانی
آرامش دل هستی و بر دردها کافیست
تنها همین که غصههایم را تو میدانی
رنجیدهای و باز هم خیره به چشمانت
خندیدنت بر چشمهای خیس و گریانی
همسو به دنبالت، ندیدی خط به خط رفتم؟
عشقی که رد شد از مسیر خط پایانی
پژواکهای سرد سد شد در گلو آیا
در انتظار این صدای سرد می مانی؟
حمید حمزهنژاد:
ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﮔﻨﺒﺪ ﺑﻮﺩ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﻐﺾ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺳﺮ ﮔﻠﻮ ﺳﺪ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺎﺩﻩ ﯼ ﻣﺸﻬﺪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﺩ
ﻭ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﻮﻕ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﭘﺮ ﺩﺭﺩ
ﺭﺳﯿﺪ ﻣﻘﺼﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻼﻃﻢ ﺑﻮﺩ
ﻧﻮﺍﯼ ﺭﯾﺰ ﻟﺒﺶ ﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﺑﻮﺩ
ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺣﺮﻡ ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﺳﻼﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺻﺪﺍﻫﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﮔﻢ ﺑﻮﺩ
ﭼﻘﺪﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ
ﺣﺴﺎﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪﻡ ﺑﻮﺩ
ﺩﻟﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮔﻨﺒﺪﻫﺎ
ﻭ ﯾﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺮﻡ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﻬﺪ ﻭ ﻗﻢ ﺑﻮﺩ
ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺩﺍﻍ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩﻩﺳﺖ
ﻭﻟﯽ ﺯ ﺷﻮﻕ ﻟﺒﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﺒﺴﻢ ﺑﻮﺩ
ﮔﺮﻓﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ ﭘﺮ ﻫﯿﺎﻫﻮ ﺭﺍ
ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺩﻩ ﺳﺖ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﺭﺍ
ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺫﺭﻩﺍﯼ تاﻣُﻞ ﮐﺮﺩ
ﺳﺮﺵ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺣﺮﻡ، ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﻪاﺵ ﮔﻞ ﮐﺮﺩ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﻟﺶ ﯾﮏ ﻏﻢ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﭘﺪﺭ ،ﭘﺪﺭ، ﭘﺪﺭ ﭘﯿﺮ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺯﺍﺭ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻔﺖ
ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺝ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺁﻣﯿﻦ ﮔﻔﺖ
-----
تو مونس و غمگسار راهم هستی
تمثال مبارک نگاهم هستی
مانند ستون اصلی خیمه عشق
در راه خدا تو تکیه گاهم هستی
------
چشمان تو آتش است و پروانه دلم
عشق تو شراب ناب و پیمانه دلم
گفتی که برای عشق بیعانه گذار
گفتم که بیا، بگیر، بیعانه دلم
در ادامه کلیپی از کنگره زیر یک سقف پخش شد. در بخش دوم این نشست شعرخوانی سعید تاجمحمدی و زهرا شرفی به شعرخوانی پرداختند.
زهرا شرفی:
مادرم خانهدار بود
تمام جاهای خالی
تمام نقطه چینها
پَرِ تمام سیاه کوکها
خانهدار سنجاق کرده بودم.
مادرم خانهدار بود
شاعر نبود!
دامنش بوی قلاب و دار قالی میداد.
بوی آویشن دستهاش
روی آویشن کوهیها بلند می شد.
دست تمام دارچینها
تمام زنجبیلها
تمامِ گلسرخها را
از پشت بسته بود.
مادرم آیتالله کوچکی بود
بی که فقه خوانده باشد
بی که درس خارجه بداند
هر صبح یک ختم گل محمدی
پشت گالشهای بابا
تلاوت میکرد.
عبدالباسط را ندیده بود
اسم کوچکش را هم نمیدانست
اما راضیه دبستان که میرفت
سبح اسم را از بر میخواند.
آشپزخانهمان
شباهتی به بیمارستانهای شهر نداشت
سرفههای بابا
که یکی رو
یکی زیر
سمفونی شبهای زمستانمان میشد
مادرم ابوعلی سینا بود
که دستهاش به سما میرفت
پیش از آن هیچ امامزادهای
این طور شفا نداده بود.
مادرم جنگ را نمیدانست
حقوق ملل را نشنیده بود
پوتین سربازها را از نزدیک ندیده بود
برادرم
شناسنامهاش هم قدِ تفنگها هم نشد
مادرم بیکلاه و سبیل قجری
بزرگترین فرمانده شد
و یک صبحِ زود
دست خرمشهر را گرفت و به خانهمان آورد.
لکلکها که میرزا علی را
پشت در خانهمان گذاشتند
مادرم پای روضه سیدعباس
اشکهاش را شیرازه میبست
به گلوی نازکِ برادرم.
بزرگتر که شد
نقش علیاکبر را تعزیه میخواند.
حالا گیسها و دندانهاش یک رنگ دارند
خانهمان رنگ کمانی که
تا حال
هیچ بارانی با خودش
به روستا نیاورده.
ما همیشه مادرم را
مادر صدا میزنیم
زنِ همسایه مادرِ شهید
بابا خانم گل
راستی اسم کوچکِ مادرم چه بود؟
سعید تاجمحمدی:
از معبر شنیدهام امروز که تو تعبیر خوابهای منی
من تقاص گناههای توام تو جزای ثوابهای منی
آمدی بعد سالها در من هر چه کابوس بود، رؤیا شد
آمدی خاطرات تلخم مُرد هر چه دیروز بود فردا شد
تو خودم را به یادم آوردی بعد از آنی که رفت از یادم
چشمهایت به عشق فهماندند من دلخسته بعد از این شادم،
چون قرار است بعد از این با تو حال بد ماضی بعید شود
بعد یک عمر، حال من خوب و نام من واقعاً «سعید» شود
خندههایت به من حلال شد و چشمهایم به عشق محرم شد
تا گرفتی تو دستهای مرا اعتقادم به عشق محکم شد
ای تو تعبیر خوابهای خوشم! با تو حالا چقدر بیدارم...
پیش چشم فرشتههای خدا مینویسم که: «دوستت دارم...»
تو بمان تا فرشته بنویسد عشق ما هم عبادتی شده است
من و تو با دو مُهر و سجاده چه نماز جماعتی شده است...
محمدحسین مهدویان و عاطفه جوشقانیان دو زوج شاعر دیگری بودند که از قم مهمان این برنامه بودند.
محمدحسین مهدویان:
برگشتهام دوباره و عطر غذای تو
پیچیده توی خانه و گرمای چای تو
دلگرمی من است در این روزگار سرد
دلگرمی من است همین خندههای تو
دست خدا گذاشت تو را در مسیر من
تا راهی بهشت شوم پا به پای تو
حرفی بزن دوباره و شعری بخوان گلم
هستم چقدر عاشق لحن صدای تو
انگار آفریده شدی تو برای من
انگار آفریده شدم من برای تو
تنها چراغ زندگی من نگاه توست
آری تمام زندگی من فدای تو
عاطفه جوشقانیان:
هر صبح بازی میکنم با کودکانم
من هم شبیه کودکانم شادمانم
دنبال آنها میدویم و میگریزیم
پروانهها را هم به بازی میکشانم
موسیقی آرامبخش خانه ماست
هر جیک جیک خندهای در آشیانم
من چای میخواهم نه نسکافه نه فنجان
رفتار من شرقی ست، حتی استکانم..
در خانه من هستم که مد میآفرینم
با من مطابق میشود رنگ جهانم
از گرمی این خانه میگوید برایم
هرگاه صحبت میکنم با شمعدانم
حتما خدا لبخند دارد بر لبانش
وقتی که بازی میکنم با کودکانم
مسعود یوسفپور و عاطفه جعفری دو شاعر دیگر حاضر در این نشست بودند که به شعرخوانی پرداختند.
مسعود یوسفپور:
رسیده است به اهل زمانه تو و من
چنان که رود به دریا، ترانه تو و من
کنار عشق، که همواره میشود تکرار
نشسته قافیه همسرانه تو و من
دل من و تو به مهر هم است گرم، بگو
به چرخ پیر بخندد جوانهی تو و من
ستون مهر بلندست آنچنان که هنوز
ستاره میچکد از سقف خانه تو و من
کبوتریم و میان فرشتههای خدا
زبانزدست به عشق، آشیانه تو و من
قدم زدیم و گلی تازه روی قالی رست
بهشت پر زد و آمد به شانه تو و من
دو چای تازهدم، از تیره نگاه و نسیم
برای حرف زدن شد بهانه تو و من
عاطفه جعفری:
ما دو سیاره هر چه که داریم
در مداری به عشق مربوط است
بیقرار و مدار یک دگریم
بی قراری به عشق مربوط است
من و عشق و تو میرسیم به ما
ما دو روحیم و یک بدن تنها
ما دو رودیم و پیش رو دریا
رود جاری به عشق مربوط است
پا نخواهد کشید از این منزل
گل قالی که بسته دل روی دل
میتکانم غبارهایش را
خانهداری به عشق مربوط است
ابر چشمم هواییات شده است
گاه پیشت اگر گریستهام
از سرم سایهاش مبادا کم
گریه، باری به عشق مربوط است
همسرم! دستهات خالی نیست!
متر و معیار، وضع مالی نیست
عشق یک معدن خیالی نیست
هرچه داری به عشق مربوط است
----------------------
دو کبوتر که بین راه همیم
زیر یک سقف، در پناه همیم
آسمان سقف خانه من و توست
گرم دیدار روی ماه همیم
ماهی سرخ حوض کوچک هم
شب به شب غرقه نگاه همیم
قرص خورشید، سهممان کافیست
ما پذیرای هر پگاه همیم
در بهشت حیاط خلوت خویش
میوه شاخهی گناه همیم
من تو را مینویسم و تو مرا
ما غزلهای دلبخواه همیم
صورت غم نبست در دل ما
ما هر آئینه محو آه همیم
با همیم و خیالمان تخت است
دیرسالیست تکیهگاه همیم
گر جهان فتنهگر جهان جنگ است
زیر یک سقف در پناه همیم
شعرخوانی نغمه مستشار نظامی بخش دیگری از این مراسم بود
گفتم سلام...-نام تو-
گفتی سلام شعر
مضمون شعر من که نباشی کدام شعر؟!
موسیقی سکوتی و من را نشاندهای
پشت هزار خاطره بیکلام شعر
ابری منم که شاعر تنهایی توام
باران تویی که میچکد از پشت بام ،شعر
با همسری که شاعریاش عین زندگیست
صبحانه و ناهار تو شعر است و شام شعر
اصلا چرا شعار، چرا حرف، خوب من
عرض سلام و نور و دعا
والسلام شعر
فاطمه ناظری و علیرضا حکمتی از استان کرمانشاه دیگر زوج شاعر حاضر در این مراسم بودند که به شعرخوانی پرداختند
فاطمه ناظری:
ناگهان رد شدنِ باد بهاری، خوب است
گیسوان توبر انگشت نگاری، خوب است
بغض دلگیریِ از یار، شود سهم دلت
بعد بر شانه او سر بگذاری، خوب است
عصرِ یک جمعه دلتنگْ بخندد با تو
از سر ذوق شود اشکِ تو جاری خوب است
ناگهان وا بشود در، برسد یار از راه
چشمهایت بشود آینهکاری، خوب است
عطر پیراهن او، شیوه دل بردن او
بگو آری بگو آری، بگو آری، خوب است
زوج شاعر دیگری که در این مراسم به شعرخوانی پرداختند محمدعلی نقیب و فاطمه زاهد مقدم بودند
فریبا یوسفی نیز شاعر دیگری بود که به شعرخوانی پرداخت:
فصل نشاط توست، خوش باش دخترم
تا گریه میکنی، من رنج میبرم
دنیای وحشت است، دست مرا بگیر
با من کمی بجوش، با من که مادرم
با من بیا ببین، فردا چگونه است
از من بپرس، من! من آشناترم
گاهی مرا ببر با خود به کودکی
نگذار بپّرد آن حال از سرم
دیروز من تویی، فردای تو منم
آیینه همیم، بنشین برابرم
جایی که زنگ نیست، جای درنگ نیست
در بینهایتی بنگر که بنگرم
جز بیغباریات، آیینه جان من!
هرگز نبود و نیست دلخواهِ دیگرم
گاهی به اشتباه، گاهی به اشک و آه
با هیچیک نخواه، یک دم مکدرم
فرداست مقصدش، این رود میرود
تو روز اولی، من روز آخرم
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: با هم تا بهشت دهه كرامت خانواده و سبک زندگی عشق مربوط ام را دوست دارم شاعر دیگری زیر یک سقف خانه مان زوج شاعر خانه دار خانه ام تو و من
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۲۳۶۲۳۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
موسی عصمتی؛ شاعر روشندل: رسانه ملی با «سرزمین شعر» حرکت نویی را آغاز کرد
شعر عصمتی که در وصف پدر کارگرش سروده شده بود، از همان قسمت آغازین برنامه سرزمین شعر مورد توجه مردم قرار گرفت و تا هماکنون بارها و بارها در صفحات مختلف مجازی بازنشر شده است. به بهانه اتمام مسابقه سرزمین شعر از قاب شبکه چهارم تلویزیون و استقبال از شعر این شاعر با او گفتوگویی ترتیب دادیم تا درباره تجربه سرزمین شعر با او گپ و گفت کنیم.
نظرتان درباره برنامه سرزمین شعر چیست؟
من فکر میکنم سرزمین شعر یک اتفاق مبارک نه فقط برای ایران، بلکه برای جامعه فارسیزبانان بود. چون شاعرانی که توسط سرگروهها انتخاب شده بودند و با هم رقابت میکردند، فقط شامل جغرافیای ایران نمیشد. در این برنامه ما دوستان افغانستانی داشتیم که شعرهای بسیار خوبی هم خواندند. از این جهت فکر میکنم سرزمین شعر اتفاق مثبتی در جغرافیای زبان فارسی بود و بینندگان زیادی هم در میان فارسیزبانان داشت. در کنار بازتاب مردمی و بازخوردی که بین مردم داشت، دیگر کار ارزشمند این برنامه آوردن شعر به رسانه و آشتی دوباره رسانه با شعر بود. البته رسانه قبلا هم به شعر میپرداخت ولی به این اندازه و وسعت و جدیت اتفاق نیفتاده بود. ضمن اینکه توجه به رأی و نظر مردم، واقعا اتفاق مهمی بود. اینکه مردم شعرها را بشنوند و خودشان آنها را داوری کنند، در حوزه شعر اتفاق نیفتاده بود. مردم شعرها را میشنیدند، فکر میکردند، به شعرها و شاعرانشان امتیاز میدادند و میدیدند که نظرشان با داور یکی است یا نه؟ چه بسا نوجوانها و جوانهایی که با دیدن سرزمین شعر و شرکت در مسابقه مردمی و فرستادن رأی و نظرشان، نگاه جدیتری به شعر پیدا کردند و خودشان هم وارد فضای شعر شدند.
شعر شما در شبکههای اجتماعی مورد اقبال واقع شد، چه بازخوردهایی دریافت کردید؟
بازخوردها واقعا خیلی زیاد بود. در جمع شاعران مورد لطف قرار میگرفتم و بسیاری نیز با تماسها و پیامهای شخصی به من ابراز لطف میکردند. مخصوصا که این شعر درباره پدرم بود و شنیدنش برای خیلیها خوشایند بود. این شعر هم درباره پدر بود، هم درباره کارگر و کارگری و هم درباره مسائل اجتماعی. از زاویه متفاوتی به کارگر و پدر و زندگی اجتماعی پرداخته بود و این برای مردم خیلی جذاب بود. به همین خاطر اظهار لطفهای فراوانی دریافت کردم و برای خودم هم جالب بود که نسبت به شعرهای دیگرم تا این حد مورد توجه قرار بگیرد. میتوانم بگویم پیش از این سابقه نداشته است که شعر من تا این حد شنیده شود.
شما سالها است که شعر میگویید؛ شاید بیش از بیست سال. یعنی پیش از سرزمین شعر نشده بود که شعرتان با چنین اقبالی در میان مخاطبان مواجه شود؟
واقعا تا به حال سابقه نداشته است که یکی از اشعار من تا این حد دیده و شنیده شود. سرزمین شعر در این اتفاق نقش اصلی را داشت و واقعا به شنیدن شدن شعرها کمک کرد. من این شعر را چهار سال پیش سروده بودم ولی تا حالا اینقدر دیده نشده بود. در بعضی شب شعرها و مراسمها خوانده شده بود ولی بازخوردهای محدودی داشت. وقتی که مقیاس شنوندگان وسیع میشود، طبیعتا بازخوردها هم زیاد میشود. سرزمین شعر همان قابی بود که توانست شعر را دوباره به دل مردم ببرد. هم مخاطب از شنیدن شعرهای تازه و معاصر زبان فارسی لذت برد و هم شاعران فرصتی یافتند برای اینکه شعرشان را به گوش مردم برسانند. در حالی که تیراژ کتابهای شعر به پانصد تا و هزار تا رسیده و همانها هم اغلب در گوشه کتابخانهها و فروشگاهها خاک میخورند، شعرهایی که در سرزمین شعر خوانده شدند صدها هزار بار فقط در شبکههای اجتماعی دیده شدند. این جدا از مخاطب خود تلویزیون است که طبیعتا تعداد نامشخص و زیادی دارد. به خاطر همین من فکر میکنم رسانه ملی با سرزمین شعر یک حرکت نو را شروع کرد و یک گام رو به جلو برداشت که قطعا با تداوم این برنامهها روی آینده شعری جامعه فارسیزبانان هم تأثرات زیادی خواهد داشت.
شما معلم هستید و دانشآموزانتان هم نابینا هستند. حضورتان در سرزمین شعر بین شاگردها هم بازخوردی داشت؟
بله آنها هم شنیده بودند. همین امروز من کلاس داشتم و جالب اینکه اولین حضورم در این کلاس بود. وقتی وارد شدم و با بچهها آشنا شدم، از من اجازه خواستند که این شعر را سر کلاس پخش کنند. فیلم شعرخوانی را توی فلش داشتند و همانجا در کلاس شعرخوانی را پخش کردند. میگفتند که ما این شعرخوانی را بارها و بارها در فضای مجازی شنیدهایم و ارتباط خوبی با آن برقرار کرده بودند. با توجه به اینکه تعدادی از این بچهها شهرستانی هستند، برایم جالب بود که این شعر حتی در کانالهای مجازی شهرهای خودشان هم پخش شده بود. این نشان میدهد که یک برنامه خوب تا چه حد میتواند مورد توجه قرار بگیرد و چطور همه مردم در شهرهای مختلف از آن استفاده میکنند.
جالب است که حتی بچههای نابینا هم سرزمین شعر را دیده و شنیدهاند. یعنی مخاطبان این برنامه بسیار گسترده و متنوع بوده است.
بله. این شعر در جامعه نابینا هم به خوبی شنیده شده بود. اتفاقا جامعه نابینایان با رسانه، رادیو و تلویزیون، بیشتر ارتباط دارند. بخشی از تلویزیون شنیداری است و رادیو هم که همیشه مونس نابینایان بوده است. در صفحات مجازی و پیامرسانهای مختلف هم با استفاده از نرمافزارهای صفحهخوان، این شعر را شنیده بودند. حتی میتوانم بگویم نابینایان زودتر از افراد عادی با سرزمین شعر ارتباط برقرار کرده بودند. چون نابینایان ارتباط بیشتری با رسانه دارند، زودتر از سایر مردم جذب سرزمین شعر شده بودند.
میشود گفت که صداوسیما پیش از سرزمین شعر، در حوزه شعر و ادبیات و برنامهسازی برای در این حوزهها، به جامعه نابینایان بیتوجهی کرده است؟ این را از این جهت میپرسم که سر و کار جامعه نابینایان بیشتر از متن، با صدا است.
بالاخره شعر قبل از این هم به شکلهای مختلف، مثل برنامه مشاعره، در تلویزیون بود. گاهی اگر شب شعری را بازتاب میداد، آنها هم میشنیدند. مشخصا نمیتوانم بگویم صداوسیما کوتاهی کرده است. ما الآن اطلاع داریم که برنامه «شش نقطه» در شبکه استانی تهران برای بچههای نابینا پخش میشود و استقبال خوبی هم از آن شده است. منتها صداوسیما با سرزمین شعر کمک بیشتری کرد به پاشاندن بذر شعر و ادب در دل مردم و به تبع آن در دل جامعه نابینایان. قابل انکار نیست که در عصر جدید شعر حضور کمتری در میان مردم دارد و هنرها و جذابیتهای دیگر جای شعر را تا حدودی پر کردهاند. این در حالی است که قبلا شعر همه چیز مردم بود؛ یعنی هم رسانه بود، هم داستان بود، هم سینما بود، هم آموزش و پرورش بود. بزرگ خانواده شاهنامه را میآورد، بچهها آن را میشنیدند و انگار یک سریال تاریخی را در خانه خودشان تجربه میکردند. شعر پیش از این همه جلوههای زندگی مدرن را به خانوادههای ایرانی میبرد، ولی الآن با توجه به پیشرفت صنعت و دغدغههایی که هست، مردم کمتر فرصت پیدا میکنند که مطالعه کنند و شاید آن حوصله و وقت گذشته را نداشته باشند. به همین خاطر تلویزیون راحتتر میتواند شعر را به خانههای مردم بیاورد. کاری که سرزمین شعر انجام داد و این اتفاق مبارک و بزرگی را رقم زد. من فکر میکنم سرزمین شعر میتواند در قشر نوجوان و دانشآموز ما بسیار موثر باشد. همانطور که دانشآموزان من تکههای این برنامه را دیده بودند و برایشان جالب بود، چه بسا کسانی باشند که احساس کنند استعداد شعر را دارند و بعد از سرزمین شعر به نوشتن رو بیاورند.
به عنوان سوال آخر، به نظرسنجی و آرای مردمی بازگردیم. از شما در قسمت آخر سرزمین شعر به عنوان برگزیده مردمی این مسابقه تقدیر شد. به نظرتان این اتفاق چقدر به نزدیک شدن مردم و شعر کمک خواهد کرد؟
بله. با توجه به بازدید گستردهای که شعر من داشت و ارتباط خیلی خوبی که مخاطب با این شعر برقرار کرد، توانستم جایزه مردمی سرزمین شعر را کسب کنم و خوشحالم که شعرم مورد توجه مردم قرار گرفته است. پیشتر گفتم که داوری مردم و دخالت آنان در انتخاب شاعر برگزیده، اتفاق خیلی خوبی بود. این اتفاق باعث شد کسانی که پای تلویزیون مینشینند با معیارهای خاص خودشان شعرها را بسنجد و به موازات داوران آنها هم شاعران مورد نظر خودشان را انتخاب کنند. فکر میکنم این اتفاق در فصلهای بعدی سرزمین شعر رونق بیشتری خواهد داشت و اتفاقات بهتری هم خواهد افتاد. آرای مردمی به شاعران کمک میکند که بدانند سلیقه و ذائقه مردم چه حال و هوایی دارد و اگر بخواهند شعرشان مورد توجه مردم هم قرار بگیرد، چه ویژگیهایی باید داشته باشد. یعنی هم سلیقه ادبی مردم را بالاتر خواهد برد، هم به شاعران نکات و درسهایی خواهد آموخت.