«فلسفۀ درد»؛ آرنه یوهان وِتلِسِن؛ ترجمه محمد کریمی؛ نشر نو فهمیدن درد آسان نیست!
تاریخ انتشار: ۴ مرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۶۳۴۸۶۱
«فلسفۀ درد»
نویسنده: آرنه یوهان وِتلِسِن
مترجم: محمد کریمی
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ سوم 1399
204 صفحه، 36000 تومان
****
در رمان تحسینشدۀ جاشوا فریس، با نام «بینام»، میخوانیم که «تیم» به بیماری نادر و بینامونشانی مبتلا میشود به نام مه مغزی. تیم دردهای ذهنی و عصبی خود را به این صورت توصیف میکرد که افکارش چسبندگی خود را از دست دادهاند و اعصابش جرینگجرینگ میکنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
همینکه درد از حالت عادی خارج شود یا حتی همان درد متعارف را بخواهیم دقیق توصیف کنیم، در فهمیدن و فهماندنش به مشکل برمیخوریم. وقتی توصیف درد اینقدر سخت است، پس اصلاً چگونه میتوان آن را فهمید؟ فهمیدن درد کار راحتی نیست و اینجاست که پای فلسفه به ماجرا باز میشود. با وجود این، نمیبینیم کتابهایی را که به این موضوع پرداخته باشند. «فلسفۀ درد» از معدود کتابهای این حوزه است و در زبان فارسی هم فعلاً یگانه منبع به شمار میآید.
البته خوانندۀ سختگیری که برای اولین بار عنوان کتاب را میبیند، هیچ بعید نیست که گمان کند اسم کتاب از آن نامهای فانتزی است که برای جلب مشتری انتخاب شده است. حق دارد! امروزه واژۀ «فلسفه» را به هر چیز مربوط و بیربطی میچسبانند و کتابهای فلسفۀ فلان و فلسفۀ بهمان بیرون میدهند. اما این تصور دربارۀ این کتاب درست نیست. این کتاب واقعاً و جداً فلسفی است. خوشبختانه یا بدبختانه خیلی هم فلسفی است، بهحدی که تقریباً میتوان آن را اثری تخصصی دانست. یعنی اگر کسی خوب با فلسفه آشنا نباشد، در مطالعۀ این اثر به دردسر میافتد.
اما فهمیدن فلسفی درد چه فایدهای دارد؟ فوایدش نه کم است و نه کمارزش. فهمیدن عمیقِ درد، آن را تخفیف میدهد، معنادارش میسازد و حتی – شاید عجیب به نظر برسد – گاهی لذتبخش میسازد. برخی از فیلسوفان لذت را نبود درد تعریف کردهاند. بر این اساس، درد و لذت به هم گره میخورند و در واقع دو روی یک سکه میشوند. نیچه اصلاً پربیراه نمیگفت آنجا که مینویسد: «لذت و ناخشنودی چنان به هم وابستهاند که اگر کسی قصد حداکثر بهرهمندی از لذت را داشته باشد ناگزیر است بیشترین مقدار ممکن از ناخوشنودی را بچشد. انتخاب با شماست: یا کمترین ناخوشی ممکن و به عبارت دیگر، نداشتن درد و غم یا بیشترین ناخوشی ممکن به عنوان تاوان خوشیها و شادیهای مفرط که تا امروز بهندرت کسی لذت آن را چشیده است. اگر راه اول را انتخاب میکنید، یعنی اگر میخواهید رنجهای انسانی را کاهش دهید، بسیار خوب! باید همینطور توان شادمانی خود را هم کاهش دهید!» و استاندال هم میافزاید: «اگر اکراه دارید که رنج خود را حتی یک ساعت تحمل کنید و دائماً از هر نوع بدبختی حذر میکنید، اگر هرگونه بدبختی و رنج را شر منفوری میدانید که باید نابود شود (چون ضعفی در زندگی است)، در آن صورت شما در قلب خود پیرو مذهب راحتطلبی هستید. متأسفانه شما موجودات راحتطلب و سادهلوح چیز زیادی دربارۀ شور و نشاط انسان نمیدانید! زیرا خوشبختی و بدبختی دو خواهر دوقلو هستند که با هم بزرگ میشوند، یا در مورد شما با هم کوچک میمانند.» خلاصه آنکه وجود درد برای وجود لذت لازم است و برای فهم خوشبختی و معنای زندگی فهم درد ضرورت دارد.
درد یکی از دهها یا صدها موضوعات زندگی نیست، بلکه به یک معنا ویژگی خود زندگی به شمار میآید. درد در کل زندگی تزریق شده است. محال است زندگی بدون درد سپری شود. منظور این نیست که در طول زندگی با اتفاقات یا شرایط دردناکی روبهرو میشویم. این بدیهی است. مسئله این است که روی هر جزء از زندگی که انگشت بگذاریم، میتوانیم درد را حاضر ببینیم؛ کم یا زیاد. در هر لحظه و در هر شرایطی میتوانیم زندگیمان را بکاویم و چیزی پیدا کنیم تا درد بِکِشیم. جالب است که نهفقط در بیداری، بلکه گاهی حتی در خوابهایمان نیز درد را تجربه میکنیم. بنابراین فهم درد فهم یکی از لایهها یا ابعاد فراگیر زندگی است. فلسفۀ درد هم نوعی فلسفۀ زندگی میشود.
ایدۀ مرکزی نویسنده این است که درد چیزی منفی است. اما منفی بودن درد، منفی نیست! اگر منفی بودن درد را منفی تلقی میکنیم، صرفاً به این دلیل است که آن را منفی تفسیر کردهایم. لذا میتوانیم تفسیری دیگر از منفی بودن درد داشته باشیم؛ تفسیری که منفی بودن درد را بدل به چیزی مثبت یا سازنده کند. در این صورت دیگر در پی این نخواهیم بود که، همیشه و همه جا، هر گونه دردی را از میان برداریم. برای این منظور، نویسنده هم به سراغ انواع دردها میرود و هم به سراغ انواع تفسیرها. همه جا نیز دیدگاه خودش را مطرح میکند. یعنی این کتاب صرف گزارش آراء و نظریات دیگران نیست، بلکه نویسنده میخواهد، با مواجههای فیلسوفانه و نقادانه، موضعگیری داشته باشد و دیدگاه خاص خودش را تقویت کند.
نویسندۀ نروژی هم درد جسمانی (شکنجه و بیماری) را بررسی میکند و هم درد روانی. البته بیشتر بر نوع اخیر تأکید میکند. از این رو، بیشتر مباحث به این نوع اختصاص دارد. بهعلاوه، امروزه شیوع این نوع درد هم روزبهروز بیشتر میشود. دیگر اینکه، درد جنبۀ اجتماعی و فرهنگی هم دارد و با مسئلۀ شر نیز گره میخورد. به همین دلیل نویسنده این موضوعات را هم بهتفصیل بررسی میکند. خلاصه اینکه نویسنده تلاش میکند درد را از زوایههای مختلف ببیند؛ درونی و بیرونی، فردی و جمعی، طبیعی و فرهنگی، بدنی و روانی.
درد یکی از تجربههای شگفتانگیز ما موجودات آگاه است که در همۀ ادراکات ما حضور دارد. واقعاً درد از کجا میآید؟ درد چیزی بیش از یک حس یا احساس صرف است. به همین دلیل اندیشیدن به آن نتایجی پربار به دنبال دارد و باعث میشود با ابعادی تازه از وجود خود آشنا شویم. نکتۀ دیگر اینکه درد فقط یک احساس کوتاه یا بلندمدت نیست، بلکه تغییراتی در انسان ایجاد میکند. برای مثال، مواردی هست که انسان پس از تجربۀ دردهایی خاص تبدیل به مجرم میشود و میخواهد به دیگران هم درد وارد کند. گاهی شخص دردکشیده منفعل میشود و افسردگی پیدا میکند. همۀ اینها باعث میشود که به این نتیجه برسیم که لازم است با درد مواجهۀ انتقادی داشته باشیم، آن هم در بالاترین درجه و شدت انتقاد. این یعنی فلسفۀ درد.
البته منظور نویسنده فلسفه در عامترین معنای آن است. به همین دلیل به سراغ حوزههای گوناگون هم میرود، از جمله روانشناسی. به همین دلیل با مباحث متنوع جالبی روبهرو میشویم. حیف است از آن همه مباحث چیزی نقل نکنیم:
«سارتر تعریف میکند یکبار تنها در اتاقی نشسته بوده و دچار احساس غم بوده است. ناگهان کسی درِ اتاق را میزند. سارتر میگوید "با غم خویش توافق کردم که موقتاً کنارش بگذارم و بعداً دوباره به سراغش بیایم"، یعنی پس از رفتنِ مهمانی که به سراغم آمده است. به نظر سارتر چون ما عواطف را "بر تن میکنیم"، همچنین میتوانیم آنها را "از تن درآوریم" و هنگامی که موقعیت بهتری فراهم آمد دوباره به سراغش برویم. از نظر سارتر این مثال نشان میدهد که چگونه "آگاهی بر خودش تأثیر مینهد و حزن را بهمثابۀ حرکتی جادویی علیه موقعیتی به کار میگیرد که بیش از حد دردسرساز شده است". همچون دیگر عواطف، "اندوهگین بودن اساساً یعنی خود را دچار اندوه کردن"؛ خودِ اندوه نوعی رفتار است که خودم آن را انتخاب کردهام. پیشفرض سارتر این است که بین شخص و عاطفه تمایز وجود دارد، نوعی فاصله که در هر موقعیتی به شخص مجال میدهد – یا وی را ملزم میدارد – که با عاطفۀ خویش همچون ابژه روبهرو شود. بر همین اساس سارتر بر این باور است که من عاطفه را بهمثابۀ چیزی ابراز میکنم، به خاطر میآورم و تغییر میدهم که آزادانه در اختیار من است؛ به زعم وی، عاطفه تحت تسلط و اختیار تام من است و میتوانم آن را هر طور بخواهم شکل دهم و تعیین کنم.»
*دکترای فلسفه
منبع: الف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۶۳۴۸۶۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نزدیکی نگاه به حجاب در اسلام و مسیحیت
گروه اندیشه: متن حاضر که در کانال دکتر محمدمهدی مجاهدی بازنشر شده است، حکایت از آن دارد که آیات حجاب بسیار نزدیک است به آنچه حدود سال های ۲۳۰ میلادی که در کتابی در باب اخلاق مسیحیت که به آموزه های حواریون مشهور شده آمده است. این متن کوتاه از نظرتان می گذرد:
***
در حدود سالهای ۲۳۰ میلادی، کشیشی یونانی در شمال سوریه کتابی نوشته است، در اخلاق مسیحیت، که بعدها به نام آموزههای حواریون Didascalia apostolorum مشهور شده است. یعنی اندک اندک این باور ریشه دوانده که کتاب شامل احادیث یا تعالیم مستقیم حواریون و شاگردان مسیح است که به سال پنجاه میلادی جمع شده و چنین نیست. متن این رساله در پایان قرن چهارم میلادی بازبینی شده و در مجموعه مکتوبات رسمی کلیسای شرقی جای گرفته است. اصل متن یونانی اینک از دست رفته امّا ترجمهٔ لاتینی و سریانی آن از زمانهای خیلی دور رایج بوده چنان که هم اینک دستنوشته سریانی کهنی از آن به تاریخ ۶۸۳ میلادی، معادل ۶۰ هجری، باقیست. چنان که آمد متن در سوریه عهد پساباستان رایج بوده و از آنجا هم احتمالا نزد مسیحیان شبه جزیره در عهد شکلگیری قرآن و اسلام. مجملش گفتیم...
بخش سوم کتاب مربوط است به «اصول اخلاقی زنان مسیحی و این که زن باید تنها رضایت همسر خویش را پیش چشم داشته باشند». سخن با نوعی «الرّجال قوّامون علی النساء» آغاز میشود که در اصل هم سخن پولس رسول است در انجیل، رساله به کرنتیان: «باشد که زنان مطیع مردان باشند، چرا که مرد پیشوای زن است و پیشوای مرد دیندار مسیح است».
همین بخش قطعهای دارد که به شکل قابل توجّهی، در لفظ و معنی، با آیه سی و یکم سوره نور نزدیک است. ترجمه انگلیسی آن را آوردم و نقاط تقارب را میبینیم در همین قطعه کوتاه:
- از زنان میخواهد که در بازار خود را بپوشانند (وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنّ...)
- سرمه نکشند، آرایش نکنند و زیبایی خود را آشکار نکنند (وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ...)
- این که در بازار نگاه فروگیرند و چشم بر این و آن نداشته باشند (یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ...)
- و این که زیبایی خود را فقط برای همسر خود حفظ کنند... (وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ...)
- و البته آنچه در ترجمه دیده نمیشود آن است که برای کلمهٔ همسر، در متن سریانی هم، «بعل» آمده است، چنان که در قرآن.
چنان که میبینیم، این کتاب منعکس کننده «محیط فقهی» و احکام رایج بین «اهل کتاب» در آن عصر است و برخی پژوهشگران، چون دیوید پاورز، ارتباطی دیدهاند بین آن و آیت حجاب، دست کم از جنس همان اشتراک عقاید و اساطیر و رسوم و احکام مرتبط که بین قرآن و دیگر متون و منابع بایبلی دیده میشود.
...
همان بخش در ترجمه قدیمی عربی دیداسکالیا: الدسقولیة او تعالیم الرسل: یجب علی النساء ان یخضعن لازواجهن...
216216
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899419