فوکویاما و سیاست "تغییر رژیم"
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۸۵۷۰۹۹
عصرایران؛ هومان دوراندیش - این روزها که تنور بحث "ناکامی آمریکا در افغانستان" داغ است، مخالفان و موافقان آمریکا و غرب و دموکراسی، هر یک دلایلی در رد یا تایید دو دهه حضور آمریکا در جامعۀ افغانستان مطرح میکنند که در جای خود قابل تاملاند.
برخی بازگشت طالبان را نشانۀ ناکامی مطلق آمریکا میدانند، برخی نیز رشد چشمگیر زنان تحصیلکرده و شاغل در افغانستان غیر طالبانی دو دهۀ اخیر را از ثمرات حملۀ نظامی آمریکا به افغانستان میدانند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز سیاسی مشهور و واضع نظریۀ "پایان تاریخ"، در کتاب "آمریکا بر سر تقاطع" دربارۀ سیاست "تغییر رژیم"، که دولت بوش آن را در پیش گرفت، بحث مفصلی دارد. فوکویاما ابتدا موافق حملۀ آمریکا به عراق بود ولی بعدا به مخالفت با این اقدام برخاست. اما فارغ از مخالفت نهایی فوکویاما با سیاست "تغییر رژیم" از سوی نیروی خارجی در کشورهایی مثل عراق و افغانستان، بحث او مدلولات دوگانهای دارد که بد نیست به مناسبت خروج آمریکا از افغانستان، مختصرا آن را بازخوانی کنیم.
فوکویاما در کتاب "آمریکا بر سر تقاطع" در توضیح نسبت اندیشۀ لئو اشتراوس (فیلسوف سیاسی برجستۀ آلمانیالاصل که در دهۀ 1930 از چنگ نازیسم به آمریکا گریخت) با سیاست خارجی دولت بوش، ایدۀ "رژیم" در آرای اشتراوس را پیش میکشد و بررسی میکند. او اگرچه میگوید اشتراوس برخلاف مارکس آموزهای تولید نکرد و از آثارش به دشواری میتوان چیزی استنتاج کرد که به تحلیل سیاست عمومی شباهت داشته باشد، اما معتقد است ایدۀ "رژیم" به معنایی که اشتراوس و شاگردانش به کار میبردند با ایدۀ "تغییر رژیم" در سیاست خارجی دولت بوش نسبتی داشت و در واقع رای اشتراوس دربارۀ "رژیم" پشتوانهای بود برای سیاست "تغییر رژیم" در دولت بوش.
فوکویاما میگوید مفهوم "رژیم" در آثار افلاطون و ارسطو هم به کار رفته و به طور خلاصه، رژیم به این معنا چیزی فراتر از نهادهای سیاسی رسمی لازم برای حکمرانی است. افلاطون و ارسطو "رژیم" را به معنای "اسلوب زندگی" به کار میبردند و هر دو دربارۀ ماهیت رژیمهای پادشاهی و اشرافی و دموکراتیک و تاثیرشان بر "خصوصیات رفتاری شهروندان" به تفصیل سخن گفتهاند.
در واقع، مطابق توضیح فوکویاما، رژیم دموکراتیک از نظر اشتراوس صرفا در تفکیک قوا و انتخابات و عزل و نصب حاکم متجلی نمیشود بلکه در سبک زندگی شهروندان نیز تحقق مییابد؛ چراکه "رژیم دموکراتیک شهروندان خاص خود را تربیت میکند."
فوکویاما توصیف مشهور سقراط از "فرد دموکرات" را نقل میکند که «در کنار زندگی روزمرۀ خود، امیالش را اقناع میکند، گاهی میآشامد و به نوای فلوت گوش میدهد، گاهی هم تن به آب میزند، از وزن خود میکاهد، گاهی به ورزشهای ژیمناستیک روی میآورد؛ گهگاهی استراحت میکند و همه چیز را به بوتۀ فراموشی میسپارد، و فرصتی از اوقات خود را به رغم اشتغالات فراوانش با فلسفه سپری میکند. اغلب اوقات به مسائل سیاسی میپردازد و هیجانزده میشود، در فرصتهایی که برایش پیش میآید حرف میزند و عمل میکند. اگر هر وقت قدرت را ستایش کند، برای رسیدن به آن حرکت میکند و اگر هم بخواهد پول بسازد برای به دست آوردنش تلاش میکند؛ در زندگیاش نه ترتیب وجود دارد نه ضرورت، اما زندگی خود را شیرین و آزاد میبیند و به آرامی ادامۀ حیات میدهد.»
از نظر فوکویاما، در بین متفکران مدرن الکسیس دو توکویل کسی بود که این درک کهن از مقولۀ "رژیم" را در کتاب "دموکراسی در آمریکا" به دست داده است؛ چراکه توکویل در این کتاب تشریح رژیم آمریکا را با تحلیل نهادهای رسمی آن، یعنی قانون اساسی و فدرالیسم و ... آغاز میکند، اما در ادامه به خصوصیات رفتاری، سنن و آداب و رسوم اجتماعی مردم آمریکا میپردازد؛ مواردی نظیر اشتیاق آمریکاییها به همکاری داوطلبانه، ماهیت دینداری در بین آنها، اخلاقگراییشان و غرور مفرط آنها بابت نهادهای دموکراتیک جامعهشان. از نظر توکویل، اینها نیز در واقع بخش مهمی از "رژیم آمریکا" هستند.
اگر بر اساس همین توضیحات فوکویاما، بخواهیم سیاست "تغییر رژیم" در افغانستان را بررسی کنیم، باید گفت که در افغانستان حکومت طالبان در سال 2001 سرنگون شد و پارهای نهادهای سیاسی دموکراتیک شکل گرفتند ولی این تغییر، صرفا تغییری در سطح "نهادهای سیاسی رسمی" بود. یعنی خصوصیات رفتاری اکثریت مردم افغانستان چنان تغییر نیافت که حکومت مدرن نوپای این کشور حفظ شود. به عبارت دیگر سیاست تغییر رژیم در افغانستان، "نهادهای حکومتی" را تغییر داد ولی "اسلوب زندگی" را در مجموع نتوانست تغییر دهد.این روزها نیز بسیاری از منتقدین عملکرد آمریکا در افغانستان طی دو دهۀ اخیر، بر این نکته تاکید میکنند که آنچه موجب دوام اجتماعی و نهایتا توفیق سیاسی طالبان در افغانستان شده، مولفههایی است که در تار و پود فرهنگ افغانستان تنیده شده است.
اما اشتراوس از نقش سیاستها در شکلدهی به رژیمها نیز بحث میکند و منظورش این است که نهادهای رسمی سیاسی نقش مهمی در شکلگرفتن هنجارها و خصائص فرهنگی ایفا میکنند. او از ادموند برک، فیلسوف محافظهکار انگلیسی، انتقاد میکند چراکه برک معتقد بود نظام سیاسی مطلوب باید بر شالودۀ انباشت تاریخی سنتها، آداب و رسوم، ارزشها و خصوصیات رفتاری مبتنی باشد.
از نظر اشتراوس و شاگردانش "خصوصیات رفتاری آمریکایی" عمیقا از نهادهای سیاسی این کشور متاثر است. یعنی نهادهای سیاسیای که آمریکاییها بین سالهای 1776 تا 1789 برای جامعۀ خود انتخاب کردند، فقط میوههای یک فرایند بلندمدت و عمیق از حقوق عرفی مد نظر ادموند برک نبودند، بلکه در همین فاصلۀ زمانی مذکور از طریق مباحثات منطقی نمایندگان ملت (پدران بنیانگذار) شکل گرفتهاند.
در واقع اشتراوس مثل افلاطون و ارسطو، و برخلاف ادموند برک، معتقد بود که گفتوگو دربارۀ هدفهای زندگی مشترک (حیات اجتماعی انسانها) نمیتواند کاملا بیرون از "زندگی سیاسی" و صرفا محصول انباشت تاریخی سنتها و آداب و رسوم باشد. اهمیت دادن اشتراوس به "سیاست" در تعیین "اسلوب زندگی" با درک توکویل از دموکراسی در آمریکا نیز همخوانی داشت. توکویل نیز معتقد بود "ایدۀ تساوی" در نهادهای سیاسی آمریکایی نهفته است و در واقع همین ایده نقش مهمی در شکلگیری خصوصیات و ویژگیهای رفتاری نسلهای بعدی مردم آمریکا داشت.
در واقع باید گفت که اگر پدران بنیانگذار و نویسندگان اعلامیۀ استقلال و قانون اساسی آمریکا نبودند، ممکن بود فرهنگ سیاسی مردم آمریکا و به تبع آن، تاریخ این کشور در مسیر دیگری پیش برود. آنچه که نخبگان سیاسی آمریکا در پایان قرن هجدهم قادر به انجام آن شدند، نوعی رژیمسازی به معنای مد نظر افلاطون و ارسطو و اشتراوس بود. یعنی آنها نهادهای سیاسی لازم برای تحقق دموکراسی در این کشور را تاسیس کردند، اما فراتر از این، در دل این نهادهای سیاسی ایدههایی را نهادینه کردند که نقش دموکراتیک عمیقی در فرهنگ سیاسی و اسلوب زندگی مردم آمریکا بر جای گذاشت.
فوکویاما میگوید دولت بوش "تغییر رژیم" در افغانستان و عراق را به همین معنا مد نظر داشت. یعنی تغییر نهادها و ساختار سیاسی، به علاوۀ تغییر اسلوب زندگی. در روزهای اخیر، عدهای در نقد جامعۀ افغانستان به قتل فجیع فرخنده، دختر کابلی، در شهر کابل به دست مردان اشاره کردند. قتلی که با انگیزههای مذهبی صورت گرفت. مواردی از این دست به همان مبحث "اسلوب زندگی" مربوط میشوند و منتقدان جامعۀ افغانستان معتقدند سیاست "تغییر رژیم" در افغانستان، در اصل در این حوزه شکست خورد. اگرچه ما معمولا عادت داریم "مردم" را ستایش کنیم ولی واقعیت این است که تغییر نهادهای سیاسی تا وقتی که به تغییر اسلوب زندگی منتهی نشود، سیاست "تغییر رژیم" در جوامع غیر دموکراتیک محقق نشده است.
چند روز قبل در یاداشت "طالبان بیشتر با کدام مفهوم مشکل دارد؟"، به درستی این نکته مطرح شد که طالبان با مفهوم "تساوی" (یا برابری انسانها) بیش از هر مفهوم دیگری مشکل داشت. توکویل هم در تحلیل دموکراسی آمریکا به این نکته اشاره کرده است که "جریان تساویطلبی امری مقدر است و دموکراسی سرنوشت محتوم همگان است." اما نکته این است که این فقط طالبان نبودند که با "تساوی" مشکل داشتند. در جامعۀ مردسالار و سنتی افغانستان، که هفتاد درصد جمعیتش روستاییاند، احتمالا بسیاری از مردان عادی هم با "تساوی" مشکل دارند. پذیرش تام و تمام تساوی بین اقشار مذهبی و سکولار افغانستان نیز احتمالا یکی از مشکلات اساسی چنین جامعهای است.
خلاصۀ بحث فوکویاما این است که مردم کشورهایی مثل افغانستان طالبان و عراق صدام، حتی اگر با کمک نیروی خارجی موفق به رهایی از شر حکومتهایشان شوند، از آنجایی که فاقد فرهنگ دموکراتیکاند، دیر یا زود حکومت دموکراتیک تاسیس شده به کمک نیروی خارجی را نیز از دست میدهند. به همین دلیل فوکویاما سیاست "تغییر رژیم" دولت بوش را شکستخورده میداند و مینویسد: «ایجاد یک نظم سیاسی نوین کار دشواری است و این دشواری هم مضاعف است برای آن دسته از افرادی که با آداب و رسوم و سنن مردم تحت زعامت خود بیگانهاند. در طول تاریخ آمریکا شمار اندکی از دولتمردانی که طرفدار امپراتوری فرا مرزی آمریکا بودند... تمایل داشتند که تجربیات آمریکا را در سرزمینهای خارج از آمریکا نیز پیاده کنند بدون آنکه نهادها را مولود خصوصیات اخلاقی و تجربۀ ساکنان محلی لحاظ کنند. در آموزههای اشتراوس هیچ اعتقادی به جهانشمولی تجربیات آمریکایی وجود ندارد.»
با این حال فوکویاما میگوید: «فهم اشتراوس از نقش محوری "سیاستها" این گونه القاء میکند که تغییر موفقیت رژیم {به معنای حکومت} در درازمدت تاثیر مثبتی بر خصوصیات رفتاری و خلق و خوی جامعه به جای خواهد گذاشت. جباریت صدام حسین روحیۀ انفعال و جبرگرایی را ... در جامعۀ عراق توسعه داده بود، در صورتی که به جرات میتوان گفت که یک عراق دموکراتیک سطح اعتماد به نفس مردم عراق را به میزان بیشتری ارتقا خواهد داد.»
او نهایتا درک نادرست دولت بوش از مفهوم "رژیم" در اندیشۀ اشتراوس را دلیل تلاش آمریکا برای تغییر رژیم در افغانستان و عراق میداند. فوکویاما با اشاره به فهم درست تفسیر اشتراوش از مفهوم "رژیم" میگوید: «بر پایۀ چنین فهمی، رژیمها نه فقط نهادهای رسمی و نهادهای حاکمیتاند بلکه شکلدهنده و اثرپذیر از جوامع تحت حکومتشان نیز هستند. مقررات نانوشتهای که افراد بر اساس آنها رفتار میکنند، از مذهب، خویشاوندی و تجربۀ تاریخی مشترکشان سرچشمه گرفتهاند و بخشی از رژیم را نیز تشکیل میدهند. هر چند فلسفۀ سیاسی کلاسیک معتقد است که تشکیل رژیمهای نو میتوانند به شیوههای نوین زندگی منتهی شود، و مدعی هم نیست که ایجاد رژیمها بویژه امر آسانی است.»
از همین سه پاراگراف بالا، که حاوی نظر فوکویاما دربارۀ تاثیرات متفاوت حکومت صدام و یک حکومت دموکراتیک بر روحیه و شیوۀ زندگی مردم عراق است، و یا نظم سیاسی نوین در یک کشور سنتی را امری دشوار بویژه برای نیروی خارجی میداند ولی آن را محال نمیداند، و یا آنجا که میگوید رژیمها در نسبت با جوامع تحت حکومتشان توامان شکلدهنده و اثرپذیرند و نهایتا میگوید فلسفۀ سیاسی کلاسیک رژیمهای نو را زمینهساز شیوههای نوین زندگی میداند اما مدعی نیست که این یک کار آسان است، به خوبی پیداست که فوکویاما در صدور حکم دربارۀ دو مسئلۀ "تغییر رژیم" و "رژیمسازی" از سوی نیروی خارجی در یک کشور عقبافتاده و غیر دموکراتیک، یکی به نعل میزند و یکی به میخ.
در واقع فوکویاما رابطهای دیالکتیکی بین "سیاست" و "اسلوب زندگی" قائل است و همین باعث میشود که در صورت موفقیت پروژۀ "تغییر رژیم" توسط نیروی خارجی، بر نقش نهادهای سیاسی در تحول خصوصیات رفتاری شهروندان تاکید کند و در صورت شکست پروژۀ "تغییر رژیم" توسط نیروی خارجی، بر نقش رفتارهای شهروندان در ناکامی نهادهای سیاسی تاکید کند. به عبارت دیگر اگر پروژۀ تغییر رژیم کامیاب باشد، فوکویاما نقش سیاست در تغییر فرهنگ را برجسته میکند، ولی اگر پروژۀ مذکور محقق نشود، فوکویاما نقش فرهنگ در ناکامی سیاست را برجسته میکند.
بنابراین باید گفت که بحث فوکویاما دربارۀ سیاست تغییر رژیم در کشورهای غیر دموکراتیک از سوی جهان دموکراتیک، نهایتا بیفایده و فاقد ارزش تجویزی است. چون با مقدماتی که او چیده است، هیچ سیاستمدار یا دولتی در جهان غرب عاقبت متوجه نمیشود که باید برای کمک به مردم کشورهایی مثل افغانستان و عراق سیاست "تغییر رژیم" را در پیش بگیرد یا نه.
چنین سیاستمداری اگر موفق شود، فوکویاما به او یادآوری میکند که پیشتر دربارۀ نقش نهادهای سیاسی نوین در تغییر اسلوب زندگی توضیح داده بوده است؛ اما اگر ناکام بماند، فوکویاما باز هم به او یادآوری میکند که پیشتر دربارۀ نقش فرهنگ در "عقیم ماندن تحول نهادهای سیاسی و اتخاذ سیاستهای نوین" بحث مبسوط و مستوفایی داشته است!
منبع: عصر ایران
کلیدواژه: افلاطون و ارسطو خصوصیات رفتاری نهادهای سیاسی مردم آمریکا نیروی خارجی آداب و رسوم تغییر رژیم دولت بوش رژیم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۸۵۷۰۹۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چرایی پیشبینیناپذیری ایران فردا / قواعد بازی حکومت و جامعه پیچیدهتر شده
فروزان آصف نخعی: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی موسسه رحمان، دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. تغییر ماهیت جامعه مدنی، و برآمدن نیروهای جدید در فضای جامعه ایران، تغییر از نگاه هگلی به نگاه لوفوری برای تبیین جایگاه زندگی روزمره، ایجاد زبان جدید و گسترده توسط نسل های جدید به جای زبان قدیم که در انحصار دانشگاهیان بود، در سخنان کاشی از برجستگی ویژه ای برخوردار بود. پس از انتشار این سخنرانی در خبرگزاری خبرآنلاین، با توجه به حساسیت بحث، بازخوردهایی داشت. از این رو تلاش کردیم در گفت و گو با صاحبنظران ، تحلیل ها و اطلاعات بیشتر در اختیار مخاطبان قرار بدهیم. دکتر نعمت الله فاضلی استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با توجه به حساسیت موضوع در گفت و گویی کوتاه، با تایید و نقد سخنان دکتر کاشی، دیدگاه های خود را در این زمینه مطرح کرد. این گفت وگو از نظرتان می گذرد: تایید و تصحیح برخی سخنان دکتر کاشی فاضلی با تاکید بر این که با «تحلیل آقای دکتر کاشی موافق» است که «ایران امروز به یک رویکرد زندگیگرا رسیده» و «همچنین ایرانیان به یک آغاز جدید نیز نیاز» دارند در باره نگاه کاشی به نگاه هگلی به جامعه مدنی گفت: «تصور نمی کنم جامعه مدنی در ایران حتی به معنای هگلی اش به طور کامل مضمحل شده باشد. بلکه می توان گفت شکل های جدیدی دارد گسترش می یابد. ولی این را هم قبول دارم که نقش زندگی روزمره و کنشگری های روزمره و نقش عاملیت فردی، بسیار وسیع و گسترده شده است. ضمن این که قبول دارم آن رژیمهای حقیقت مانند گفتمان های ناسیونالیستی، اسلام گرایی، یا چپ مارکسیستی یا هر شکل دیگری از کلان روایت ها به پایان راه خود رسیده اند. آن ها همچنین نمی توانند و قادر نیستند انسجام بخش به جامعه برای تحولات باشند. اما سازماندهی جمعی برای پیشرفت اجتماعی یک ضرورت تام است و نمی تواند از بین برود.» او با تاکید بر این که «جامعه مدنی آریستوکرات که در سخنان آقای دکتر کاشی بود، شاید تعبیر مناسب و درستی برای دوره مشروطه و دوره پهلوی اول باشد، اما در دوره پساانقلاب ۵۷ پس از مدتی طبقه آریستوکرات نداشتیم» گفت: « از این رو نمی توانم بگویم جامعه مدنی آریستوکرات بود، زیرا ما با دانشگاه توده مواجه شدیم. دانشگاهی که همگانی است و قشر تحصیلکرده، محدود به طبقات اعیان و اشراف نبود. به همین دلیل تحصیلکردگان، و دانشگاهیان، روزنامه نگاران، هنرمندان، نویسندگان، خوانندگان، یک طبقه متوسط فراگیر فرهنگی را تشکیل داده بودند که هنوز هم همین است. البته دیدگاه دکتر کاشی را قبول دارم که جامعه مدنی آریستوکراتی که در دوره های مشروطه و پهلوی شکل گرفت، و حتی در اوایل انقلاب نیز تا حدودی بود، در حال حاضر دیگر برای ما معنا ندارد، و نمی تواند کارکردی در تحولات اجتماعی داشته باشد. ولی طبقه متوسط فراگیر فرهنگی، اتفاقا از طریق سبک زندگی و تجربه های زندگی روزمره اش، از طریق تجربه های بدنمند و جسمانی اش، و از طریق تجربه هایی که معطوف به امور بسیار ساده زندگی هست، دارد مقاومت می کند و به حاکمیت فشار می آورد، و نیروهای مسلط سیاسی را به چالش می کشد، که نمونه بارز آن زنان هستند.»جمعیت، شرایط پیچیده و دلایل آن این استاد بازنشسته دانشگاه با اشاره به این که قبول دارد «در وضعیت بسیار پیچیده قرار داریم» گفت: « این تعبیر دکتر کاشی رو تایید می کنم که وضعیت کنونی نسبت به دوره مشروطه و دیگر دوره ها بسیار پیچیدهتر و خطرناکتر است. زیرا در سال های ۱۳۰۰ و قبل از آن، جمعیت ایران حدود تا ۱۲ میلیون نفر بود. این جمعیت اکنون به حدود ۹۰ میلیون نفر افزایش یافته است. بنابراین جمعیت ایران ۹ برابر شده است. بنابراین جامعه ای با این حجم جمعیتی، و حضور تکثری از گرایش های سیاسی، اخلاقی، فرهنگی، و اجتماعی، طبیعی است پیچیده و پیش بینیناپذیرتر باشد. فراموش نکنیم به میزانی که جمعیت برای مثال از ۱۰ میلیون نفر به ۲۰ میلیون نفر افزایش می یابد، پیچیدگی جامعه نیز به صورت تصاعد هندسی ضریب دو نمی خورد، بلکه ضریب تا ۱۰ می خورد.» او افزود: « با موقعیت جدید، جامعه ایران دیگر جامعه عشایری و حتی روستایی نیست. بلکه بیش از ۷۵ درصد جمعیت جامعه ایرانی در کلانشهرها و شهرها زندگی می کنند. این ساختار شهری و کلانشهری، حیات ذهنی، روانی، عاطفی، اخلاقی، وسیاسی بسیار پیچیده و متفاوتی از حیات ذهنی و اجتماعی تمام دوره های گذشته ما به وجود آورده است.» فاضلی سپس به سطح سواد به عنوان عنصر دیگری از پیچیدگی جامعه ایران یاد کرد و گفت: «باید بگویم جامعه باسواد شده است. در دوره مشروطه تنها ۵ درصد جامعه باسواد بودند. امروزه حداقل ۸۰ درصد شهروندان جامعه ایرانی باسواد هستند؛ به عبارت دیگر جامعه خوانا و نویسا است. که این امر خود به تنهایی در جامعه ۹۰ میلیون نفری ایران، موتور بسیاری از تحولات و گرایش های بسیار پیچیده ای در جامعه شده و هست.» ناکامی های سه تجربه بزرگ این استاد بازنشسته دانشگاه در ادامه به سه تجربه مهم در تاریخ معاصر ایران اشاره کرد و گفت: « سه تجربه انقلاب مشروطه، شکل گیری ملت دولت جدید و انقلاب ۱۳۵۷، ناکامی هایی داشته اند که تجارب شان بر روی هم انباشته شده اند. این تجربه ها، ذهنیت اجتماعی ایرانیان، و تصور جمعی از خود و تاریخ خودشان را بسیار بسیار پیچیده تر از هر زمانی دیگر کرده است.» او سپس گفت: «برخوردهایی هم که حکومت از سال ۱۳۸۸ تا ۱۴۰۱ به عمل آورده، جامعه را عصبیتر، و پیچیده تر و خلاف آنچه از اعمال خشونت منظور بوده، ایجاد شده است. به همین دلیل من با این سخن آقای دکتر کاشی به طور کامل توافق دارم؛ جامعه ما از دوره مشروطه و دوره آغاز شکل گیری ملت دولت رضا شاه، بسیار وضعیت پیچیده تر و مسایل و بحران های آن، بسیار بسیار حادتر است.» فاضلی در ادامه به مسایل بسیار مهم جدید مانند «بحران محیط زیست به این معنا که آب، خاک، و هوای زمینی که در آن سکونت داریم، همه دچار تنش های بزرگ» است اشاره کرد و گفت: «زندگی و بقا دچار چالش جدی شده است. می خواهم تاکید کنم بحران محیط زیست در کنار ابرچالشهای های دیگر نیاز به یک آغاز جدید را گوشزد می کند. راهبردهای گذشته، چه آن راهبردی که دولت اختیار کرده بود و چه راهبردی که مردم یا گروه های سیاسی داشتند، برای بقا یا بهبود جامعه دیگر کفایت نمی کنند تا جایی که راهبردهای مذکور حتی پایداری نسبی و موقت نیز ایجاد نمی کنند.» دشواری تحلیل آینده ایران به دلیل رخدادپذیری آن فاضلی نظرش را در باره تحلیل آینده این گونه بیان می کند: «این که آینده چه رخ خواهد داد، بسیار دشوار است، با اطمینان و قطعیت نمی توان از آن سخن گفت. زیرا جامعه امروز ایران رخدادپذیر شده است. منظورم از رخدادپذیر این است که مجموعه، تنش ها و تعارضاتی که در جامعه بین حاکمیت و مردم ، و گروه های گوناگون به وجود آمده، جامعه را مستعد تنش های خیلی بزرگ و ناگهانی بر اساس رخدادهای کوچک اما حساسیتبرانگیز کرده که می تواند از این طریق تحولاتی را رقم بزند به نحوی که زمینه اجتماعی و سیاسی را تغییر بدهد. نظری بر تحولات ۱۳۸۸ به این سو نشان می دهد رخدادهای کوچک همواره زمینه ساز تغییرات بوده اند. هم بازی حکومت در عرصه سیاسی، و هم بازی بازیگران درون جامعه در مقابل آنان قواعد پیچیده تری پیدا کردند. این است که در جامعه رخدادپذیر ما نمی توانیم با تبیین علل و عوامل سیستمی یا تبیین علل و عوامل مادی عینی موجود، تصویر آینده را نشان بدهیم.» این استاد بازنشسته دانشگاه در ادامه با اشاره به این که «طیفی از حکومت، تنها راهبرد مبتنی بر خشونت و ابزارهای متناسب با آن را به کار گرفته» گفت: « حال باید دید که این ابزارها تا چه اندازه قادر بوده رخدادهایی را که شکل می گیرند، مدیریت بکند. زیرا در وضعیتی که در حال حاضر قرار دارد، در ظاهر جامعه ساکت است، ولی در ناآرامی های گذشته نیز چنین بوده است.» چرا تاکنون «آغاز» شکل نگرفته؟ فاضلی سپس نظریه ضرورت شکل گیری «آغاز نو» را مورد انتقاد قرارداد و گفت: «دیدگاهی که آقای دکتر کاشی ارائه کردند، این است که آغازی باید شکل بگیرد. منظور ایشان از شکل گیری آغاز این است که تمام آنچه حکومت در گذشته تا الآن برای مواجهه با ابرچالش ها داشته، کنار بگذارد، و طرحی نو دراندازد. پرسشی که ایشان پاسخ نمی دهد، این است که چرا تا حالا چنین آغازی شکل نگرفته است؟ چرا حاکمیت که مدت های طولانی است نسبت به وضعیت چالشی کشور آگاه شده ، طرحی نو در نینداخته است؟ پاسخ به این پرسش برعهده اندیشمندان علوم سیاسی است. ایشان در این باره پاسخی نداده اند. تنها به این اکتفا کرده اند که راه های گذشته را تجربه نکنیم و طرحی نو درانداخته شود.» او افزود: «تصور من این است تا زمانی که میان جامعه و حکومت توازن قوا برقرار نشود، احتمالا جناحی در حکومت مایل است کماکان از ابزار زور استفاده کند. مگر این که سیر تحولات جامعه به گونه ای پیش برود، که تولید قدرت مورد نظر جناح مذکور، برای حاکمیت به صرفه نباشد. در این صورت به طرحی نو خواهد اندیشید و آغازی را دنبال خواهد کرد.» شرایط شکل گیری آغاز؛ اشتباه کردم این استاد بازنشسته دانشگاه در ادامه در پاسخ به این سوال که «آیا جامعه به این توانایی می رسد که تولید قدرت بیش از حد برای نظام سیاسی مقرون به صرفه نباشد، و به اتخاذ آغازی تازه ناگزیر شود؟» می گوید: «تصور می کنم به این سادگی ها، چنین آغازی شکل نخواهد گرفت. در جنبش مهسا تصور می کردم که اگر حکومت به پایداری سیاسی نسبی برسد، آغاز و طرح نو خود را مطرح می کند، ولی اشتباه کردم.». فاضلی در ادامه افزود: «البته این ها به این شرط است که تحولات غیرمترقبه ای مثل جنگ در منطقه، فشارهای بین المللی خیلی وسیعتر از آنچه که تاکنون بوده است، یا تحولاتی در راس هرم نظام سیاسی، رخ ندهد. اگر چنین تحولاتی رخ ندهد و بخواهد تنها در یک روالی که تا کنون تجربه شده، یعنی درگیری میان حکومت و ناراضیان، معترضان، و به طور خلاصه مردم، فکر می کنم آن چیزی که تعیین کننده خواهد بود «برخورد» بعدی است که آیا بعد از آن، حکومت به این نتیجه می رسد که برای حفظ و پایداری خودش، باید تحولات بنیادینی را در گفتمان، سیاست ها، اقدامات، برنامه ها و اجراهای خودش، ایجاد بکند، یا نه؟ به غیر از مقاومت زندگی گرایی، فلج سازی بوروکراسی کشور فاضلی با تاکید بر این که « آقای دکتر کاشی به درستی اشاره کردند در جامعه نیروهای زندگی گرا، و سیاست زندگی، حاکم شده است» سپس گفت: « ایشان همچنین زندگی گرایی و سیاست زندگی را از ایدئولوژی های اسلام گرایی، ملی گرایی، و چپ گرایی و لیبرالیسم گرایی متمایز کرده و گفته اند که این زندگی گرایی شکل جدیدی از سیاست است که در جامعه ظاهر شده است. اما پرسش این است که زندگی گرایی اگر بخواهد به صورت آلترناتیو و یا بدیلی برای سیاست حاکم باشد، هنوز از تعریفی روشن برخوردار نیست و تنها در جایگاه مقاومت میتواند کارهایی را به پیش ببرد. ولی در وجه ایجابی ، نمی تواند سامان سیاسی جدیدی را ایجاد کند.» او افزود: « فراسیاست مردم، در مقابل سیاست حاکمیت، فقط زندگی گرایی نیست. مردم به عنوان نیروهایی که در بدنه بوروکراسی و سازمان های جامعه فعالیت می کنند، چون ناراضی و برخی حتی خشمگین هستند، عموما با اشکال پیچیده ای از کارشکنی ها، سستی ، بی توجهی ، عدم انجام وظایف کاری، کارشناسی، و اداری، در عمل ماشین بوروکراسی و اداری و سازمانی نظام حکمرانی را با چالش روبه رو کرده اند. این چالش بیشتر هم خواهد شد. به ویژه اگر در نظر بگیریم که نارضایتی های ناشی از شرایط اقتصادی زندگی، که تورم و مالیات ها به مردم تحمیل کرده، روز به روز مردم را بیشتر به این سمت و سو سوق می دهد که هرجایی که هستند، ماشین دولت را کندتر و کندتر بکنند.» این استاد سابق دانشگاه، با اشاره به این که «این ها، هزینه های تولید قدرت حکومت را بسیار بسیار سنگین می کند. از این رو فقط سیاست زندگی گرایی نیست که مقاومت را ایجاد کرده است، بلکه شکل های پیچیده ای از ناهمکاری، با هدف ها و برنامه های حکومت در نظام اداری هم شکل گرفته است.» افزود: « به هر اندازه که دولت به قطبی شدن جامعه دامن بزند، یعنی نیروهای حامی و طرفدار خودش را به طور نمادین متمایز بکند، و سیاست حامی پروری اش را گسترش بدهد، در عمل هم تنش های زندگی گرایی، و هم تنش های بوروکراتیکی که مردم ایجاد می کنند، کار را برای ایجاد ثبات سیاسی توسط حاکمیت دشوار و دشوارتر می کند. از این رو می خواهم بگویم تنها در صحنه خیابان ها نیست که شاهد تنش حاکمیت با مردم هستیم. زیر پوست سازمان ها هم تنش بزرگی، شکل گرفته است.» سناریوهای آینده فاضلی در ادامه در ارتباط به سناریوهای آینده تاکید کرد که تصور می کند «یکی از سه سناریو، ممکن است در آینده نزدیک، یعنی در دو سه سال آینده، ورق را برگرداند.» او سه سناریو را این گونه شرح داد: سناریوی اول: تغییر از طریق وقوع رخدادی در نیروهای سیاسی درون حاکمیت، و یا در حوزه رهبری .و ... سناریوی دوم: ایجاد ناآرامی ها، و یک درگیری دیگر . سنارویوی سوم: عدم توانمندی حاکمیت در تامین هزینه های حرکت های فرسایشی و کاهنده ای که میان سیاست زندگی مردم و کارشکنی های گسترده در سازمان ها وجود دارد. طبیعی است اگر سه مورد بالا با تنش های منطقه ای، تحریم های گسترده تر، یا بحران های زیست محیطی ناگهانی شدیدتر همراه بشود و تدبیری کارگشا برای مهار آن اندیشیده نشود، سرعت تغییرات افزایش مییابد.» بیشتر بخوانید: حال خراب سیاست های فرهنگی / قانون چیست، صدا و سیما و دولت چه می گویند، مردم چه می کنند؟/ بدون تفکیک نهادی سیاست فرهنگی نخواهیم داشت
زوال نگرانی مشترک متفکران امروز از فوکویاما و پیکتی تا عجماغلو/ فناوری الزاما موجودی معصوم نیست
انقلاب علمی خاموش و انفعال ما / پیشگامی تولید فکر نیازمند آزاداندیشی از قیدهای تحمیلی است ۲۱۶۲۱۶ برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901723