گفتگوی جذاب با نیوشا ضیغمی
تاریخ انتشار: ۱ شهریور ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۸۸۹۹۲۳
به گزارش پایگاه خبری خوندنی: زندگی مشترک نیوشا ضیغمی و آرش پولادخان مثل زندگی اغلب سوپراستارها زیر ذره بین همیشگی مطبوعات است. از اینکه مهریه نیوشا ضیغمی یک سکه بود تا داستان آشنایی هالیوودی او با همسرش که ابتدا جزو طرفداران فیلم هایش بود، همه و همه را مطبوعات و خبرگزاری ها، بارها و بارها سوژه کرده اند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این سوالی است که از ضیغمی پرسیده شد. اینکه این حجم از شهرت چه تاثیری روی زندگی مشترک یک زوج دارد و نوع عشق و علاقه آنها را به چه سمت و سویی می برد.
این جنبه شهرت که آدم نتواند مثل افراد عادی زندگی کند، به اینکه شما بتوانی به نقاطی که در زندگی برای خودت در نظر گرفته ای برسی کمک می کند یا بیشتر دست و پا گیر است و مانع رسیدن به اهداف زندگی شخصی؟
– من شهرت را دوست داردم چون اصلا دست و پای من را نمی بندد. من مثل همه آدم ها زندگی می کنم و اصلا خیلی اوقات فراموش می کنم که شهرت دارم. با همه راحت هستم و کارهایی می کنم که شاید نباید بکنم…
مثلا چه کارهایی؟
– مثلا خیلی راحت در خیابان برای خودم راه می روم، خیلی راحت به «شهروند» می روم. هر کس که پیشم بیاید و بخواهد با من ارتباط برقرار کند خیلی راحت این کار را می کنم و … اصلا اینطور نیست که بگویم چون من آدم معروفی هستم، دیگر با مردم حرف نمی زنم.
پس این موضوع محدودیتی برای شما ایجاد نکرده؟
– نمی توانم بگویم هیچی. ایجاد کرده اما من را اسیر نکرده. به نظرم هر کس که می گوید من اسیر شهرت شده ام و از این موضوع ناراحتم، دروغ می گوید چون اگر بد است پس چرا اینقدر دنبال آن می دوید؟! شاید باورتان نشود اما من در هفته ده ها بار این حرف را به خودم می زنم که فکر نکن خبری شده، اینها حباب است و فردا ممکن است نباشد.
یعنی شهرت روی شما هیچ تاثیری نداشته؟
– البته نمی گویم که هیچ تاثیری ندارد. اصلا ممکن است من ناراحت باشم و دلم بخواهد در ماشینم بشینم و گریه کنم. چند روز پیش اتفاقی برای همسرم افتاد که خیلی حالم بد شد. در ماشین داشتم برای یکی از دوستانم تعریف می کردم که یکدفعه زدم زیر گریه. سرنشین ماشین بغلی شیشه را داد پایین و گفت خان ضیغمی شما دیگر چرا گریه می کنید؟! گفتم آقا ولم کن! اصلا دلم می خواهد امروز گریه کنم (خنده). به هر حال تو هم انسانی و شاید یک روز دلت بخواهد گریه کنی یا هر چیز دیگر اما وسط آن گریه کردن خنده ام گرفت و گفتم ببین من حتی گریه هم نمی توانم بکنم. (خنده)
به نظر می رسد زندگی شخصی خیلی از بازیگران تحت الشعاع این موضوع قرار گرفته. مثلا شاید اینکه خیلی از خانم ها یا آقایان بازیگر دیر ازدواج می کنند، ناشی از همین موضوع باشد.
– شکی نیست که زندگی مشترک با زندگی مجردی تفاوت دارد اما من فکر می کنم آدم باید ببیند که چه چیزی برایش مهمتر است. هیچ وقت اینطور نیست که بگویم من به عنوان یک زن دلم می خواهد تنها بمانم و خودم می توانم همه کارهای زندگی ام را انجام دهم. به هر حال من یک زن هستم و اگر رییس جمهور هم شوم یک زنم. زن هم دوست دارد که یک پشتوانه داشته باشد. همه چیز که موقعیت و پول نیست. پس تکلیف روح آدم چه می شود؟
شاید این ویترینی که یک عده برای خودشان قائل هستند، در اینجا جدی تر از غرب است. در غرب آدم ها خیلی راحت ازدواج می کنند و بچه دار می شوند اما اینجا انگار نوعی ترس از این قضیه وجود دارد.
– کاملا درست است. آنها در هالیوود در یک جامعه بازتر زندگی می کنند و با اینکه فرم بدن و صورت شان برایشان خیلی مهم است، می بینیم که خیلی راحت ازدواج می کنند و بچه دار می شوند. ما ازدواج می کنیم، طلاق می گیریم و جلوی هر کاری که انجام می دهیم، همیشه یک پرده می کشیم و می گوییم ما این کارها را نکرده ایم. آدم چرا باید به خودش دروغ بگوید؟ بازیگر هم مثل باقی آدم هاست. اگر یک روز ازدواج کرد و به طلاق رسید، قرار نیست حکم اعدامش صادر شود. من فکر می کنم اگر آدم بنشیند و فکر کند که از زندگی چه می خواهد، خیلی راحت با موقعیت های زندگی روبرو می شود.
حتی درباره ازدواج و نحوه آشنایی هم اغلب حرف زده نمی شود!
– خود من زمانی که ازدواج کردم خیلی راحت با همسرم به تلویزیون و مطبوعات آمدم. شاید برخی از چهره های سرشناس تصور می کنند زمانی که بحث ازدواج مطرح می شود، بخشی از طرفداران شان را از دست می دهند، شاید فکر می کنند که محبوبیت شان کم می شود، شاید به این فکر می کنند که اگر یک روز نخواهیم زندگی مان را ادامه دهیم بعدش چه می شود و … از نظر من یک یاز خانم های بسیار موفق در این زمینه خانم «لیلا حاتمی» هستند.
ازدواج و بچه دار شدنش را همه می دانند، با وجود دو بچه کارش را بهتر از خیلی های دیگر انجام می دهد. زندگی سالم، سلامت روانی و سلامت کاری دارد و همه کارهایش را هم به خوبی انجام می دهد. من فکر می کنم این موضوع یک مسئله شخصی و درونی است. اگر آدم در هر زمینه ای کارش را بلد باشد، هیچ چیز نمی تواند از طرفدارانش کم کند.
برگردیم به اول گفتگو و تفاوت آدم های مشهور با آدم های عادی؟ زندگی خانوادگی شما همانقدر شبیه آدم های دیگر هست؟ همانقدر دوست دارید آشپزی کنید، خانه را تمیز کنید یا خیلی کارهای دیگر؟
– واقعا ناخواسته از خیلی چیزها محروم می شوی چون زمان کم می آوری. بعضی وقت ها فکر می کنم که کار خانم های خانه دار خیلی سخت است. یک روز که تصمیم به آشپزی می گیری، قشنگ تا ساعت ۴ بعدازظهرت به سرعت می گذرد! چرا دروغ بگویم؟ شاید زندگی من شبیه زندگی همه خانم هایی که در خانه هستند نباشد اما دوست دارم و سعی می کنم جوری زندگی کنم که خیلی غیرمعمولی نباشد.
یعنی فقط مشکل وقت است؟ اگر زمان داشتید، همانقدر که ممکن است یک خانم خانه دار علاقه داشته باشد، شما هم دوست داشتید که مثلا قرمه سبزی درست کنید؟
– راستش را بگویم؟ (خنده) من واقعا آشپزی کردن را خیلی دوست ندارم. نه اینکه از زمانی که بازیگر شدم علاقه ام را از دست داده باشم، نه، قبلا هم دوست نداشتم.
اگر زمان کافی داشتید کدامیک از کارهای شخصی خانوادگی برایتان جذاب تر بود؟
– من خرید روزمره خانه را خیلی دوست دارم.
که آن هم باز داخل خانه نیست!
– بله، آن هم داخل خانه نیست (خنده) حتی چیدمان داخل خانه و خیلی چیزهای دیگر را هم دوست دارم چون کار خانه که فقط آشپزی نیست.
کارهای دیگر چطور؟ مثلا هیچ وقت خیاطی کرده اید؟
– دگمه دوخته ام! (خنده)
اینها را قبل از ازدواج با همسرتان طِی کرده بودید که علاقه زیادی به این چیزها ندارید؟
– بله، من همه چیز را گفتم. همسرم اینقدر من را درک می کند که واقعا باید ازش تشکر کنم. بیشتر از چیزی که فکر می کردم شرایط من را درک می کند. گاهی اوقات که خودم را جای او می گذارم، می بینم که اگر من بودم، نمی توانستم تحمل کنم.
فکر می کنم این موضوع را که شما یکدیگر را درک می کنید و با هم تفاهم دارید، همه می دانند. می خواهم اگر ممکن است کمی از اختلاف نظرهای تان بگویید. اینکه سر چه موضوعاتی هیچ وقت با هم کنار نیامدید؟
– (مکث و فکر)… آرش به خاطر کارش خیلی با تلفن صحبت می کند و من سر این موضوع خیلی غر می زنم. آن اوایل خیلی عصبی می شدم ام بعدها با خودم گفتم کارش اینطور است دیگر، من چه کار کنم! نه اینکه بگویم چرا حرف می زنی، می گفتم چرا مثلا نمی توانی غذایت را درست بخوری یا مثلا وسط صبحانه پنجاه دفعه باید بلند شوی و بنشینی؛ بعد به خودم گفتم کار من هم یکسری چیزها دارد که او دوست ندارد.
خب او من را قبول کرده و من هم قبول کرده ام دیگر او هم خیلی اوقات اذیت می شود، مثلا به خانه می آید و من نیستم یا مثلا خیلی از چیزهایی که خانم های خانه دار می توانند داشته باشند را من نمی توانم انجام دهم اما او شرایط را درک می کند و من هم سعی کرده ام در زمان هایی که هستم آن را جبران کنم. واقعا زندگی یک خانم بازیگر سخت است و فکر می کنم با هیچ شغل دیگری قابل مقایسه نیست. به هر حال او من را درک کرد و من هم سعی کردم او را درک کنم اما بالاخره هنوز سر یکسری مسائل با هم بحث می کنیم که کاملا هم طبیعی است.
گفتید همسرتان سر صبحانه چندین بار بلند می شود، انشاءالله صبحانه را که دیگر خودتان درست می کنید؟!
– بله. (خنده)
منبع: فردا
کلیدواژه: رییس جمهور سلامت عشق و علاقه گریه مصاحبه فکر می کنم خیلی راحت خانم ها هم دوست آدم ها یک روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.fardanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فردا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۸۸۹۹۲۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
به گزارش خبرآنلاین چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
23302
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901198