مدرسهای که مامانها ادارهاش میکنند/ یک پیشدبستانی متفاوت
تاریخ انتشار: ۳ شهریور ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۹۱۰۲۳۶
گروه خانواده؛ عطیه همتی: اینطور که از اخبار پیداست دانش آموزان در سال تحصیلی جدید هم باید آنلاین به مدرسه بروند و از نشستن پشت میز و نیمکت مدرسه محروم هستند. اتفاق تلخی که برای بچههایی که تازه برای اولین بار میخواهند مدرسه و حضور کنار همکلاسیهایشان را تجربه کنند چندبرابر است و ارتباط گرفتن مجازی و قرار گرفتن در فضای آموزشی از این طریق برایشان سختتر است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ایده این مدرسه خانگی سیار چطور به ذهنتان رسید؟
از آنجایی که بچهها به سن پیشدبستانی رسیدند و امسال باید پیشدبستانی میرفتند و متاسفانه بخاطر شرایط کرونا کلاسها معمولاً آنلاین برگزار میشد، من گفتم باید یک فکری برای این قضیه بکنیم.البته یک مدرسه هم پیش ثبتنام کردیم. چند جا هم پرسیدم که گفتند اگر شرایط اینطوری باشد، کلاسها آنلاین برگزار میشود.با توجه به اینکه این گروه سنی کلاس آنلاین نمیتواند خیلی برایشان مفید باشد، من و خواهرم و یکی از دوستانم به این نتیجه رسیدیم که برای بچهها بیاییم و خودمان پیشدبستانی در خانه راهاندازی کنیم.
برای این کار تجربه و دانش کافی هم داشتید؟ یا یکباره همه چیز پیش رفت؟
بله من قبل از شروع خیلی تحقیق و بررسی کرده بودم. چون به هرحال آموزش یک چیز شوخیبردار نیست که یک موقع بخواهیم آن را جدی نگرفته باشیم. در کنار این با کاردرمان ذهنی مهدیار که یکی از طراحهای سنجش برای مدرسه و کار درمان ذهنی دیگرش و گفتار درمانش و با چند معلم دیگر هم مشورت کردم. گفتند هرچند کار سختی است اما برایتان خیلی خوب است. از آنجایی که خودم یک بچه بزرگتر دارم و چند سالی با آن سر و کله زدهام و اینکه طی این مدتی که صدرا و مهدیار را دارم بخاطر شرایط مهدیار که سندروم داون است کلاسهای مختلفی او را بردم، یک تجربههای هرچند کمی را از جهت آموزش به بچهها داشتم.وقتی این قضیه به ذهنم رسید، با خواهرم و دوستم نیز مطرح کردم. آنها هم گفتند موافقیم. چون بچههایمان در یک گروه سنی هم بودند، گفتیم خب پس این کار را انجام بدهیم. البته از ایده تا چندماه طول کشید. بعد شروع کردیم به بررسی و تهیه کتابهایی که قرار بود به آنها آموزش بدهیم. کتابی انتخاب کردیم که هم از جهت چاپش و هم فونت و مطالب آموزشی داخلش خیلی ایدهآل و خوب باشد. کتابهای شاپرک را انتخاب و سپس تهیه کردیم. بعد یکسری کاربرگ تهیه کردیم. همه اینها را آماده کردیم و چند جلسهای را با هم صحبت کردیم که در آن برنامهریزیهایمان را برای کار انجام دادیم.
برای اینکه مدرسه توسط بچهها جدی گرفته شود و آموزشها دقیق انجام شود چه کارهایی را انجام میدهید؟
واقعا ما همه هدف و تمرکزمان این است که کلاسهایمان از جهت آموزشی سطح خوبی را داشته باشد و هم اینکه بچهها با قوانینی که قرار بود در پیشدبستانی آشنا شوند برای ورود به مدرسه، آشنا شوند. مثل نظم و ترتیب، دستورپذیری و حتی لباسی که باید همه بچهها مثل هم بپوشند. سعی کردیم همه این قوانین را ما در این کلاسهایمان داشته باشیم. آمدیم لباسهای بچهها را هم به یک شکل سفارش دادیم. تیشرتهای سفیدی که روی تیشرتها عکس خودشان را برایشان چاپ کردیم. این قضیه خیلی برای خودشان هم جالب بود و بچهها خیلی استقبال کردند.
مکان کلاسها کجاست؟ هرکدام از مادرها چه وظایفی دارند؟
مکان کلاسهایمان هم به این ترتیب است که تصمیم گرفتیم هفتگی بچرخد. مثلاً یک هفته خانه ما باشد، یک هفته منزل خواهرم و یک هفته هم منزل دوستم.
برای آموزشهایشان هم یکسری از آموزشها بعهده من هست، یکسری بعهده خواهرم و یکسری نیز بعهده دوستم که همه را با هم هماهنگ میکنیم. فقط بابت کلاس نقاشی بچهها از یک خانمی کمک گرفتیم که خودشان حرفهشان همین است. قرار شد که ایشان تشریف بیاورند منزل و آموزش نقاشی بچهها را به عهده بگیرند.
واکنش خود بچهها نسبت به ایده مدرسهای که برایشان درست کردید چطور بودهاست؟ دوستش دارند؟ جدی میگیرند؟
واکنش بچهها خوب بود. خب اولش نمیدانستند که قرار است چه باشد و چطوری باشد. اما طی مدتی که گذشت از کلاسها، بچهها خیلی استقبال کردند. حتی هر روز میگویند باز هم داریم از این کلاسها؟ خیلی خوششان آمده؛ از این جهت که پیش هم هستند و ما هدفمان هم این بود که خب بچهها در مهد و پیشدبستانی و مدرسه، از هم میتوانند خیلی چیزها را یاد بگیرند، پس ما هم بچهها را پیش هم قرار دادیم.
واکنش دوستان و اطرافیانتان به این مدرسه جالب و تازه چه بود؟
از وقتی هم که استارت کار را زدیم و در اینستاگرام پست و استوری و... گذاشتیم، خیلی از خانوادهها، خیلی از اساتیدی که در این زمینه هستند، خیلیها استقبال کردند و ما را مورد تشویق قرار دادند. جالب اینجا بود که بسیاری از مربیان مقطع پیشدبستانی و... اعلام همکاری کردند که اگر کاری دارید، حتماً روی ما حساب کنید. حتی یک خانم معلمی که سابقه ۱۷ سال تدریس در مقطع پیشدبستانی را دارند، همکاری خیلی خیلی بالایی را با ما دارند. از دیشب دارند برای من کلی کاربرگ و اینکه نحوه آموزشهایمان به چه صورت باشد و بطور کل در پیشدبستانی ما باید چه چیزهایی را به بچهها آموزش بدهیم، همه را برای من فرستادند. ایشان زحمت کشیدند و گفتند من تا آخر سال همراهتان هستم و نگران چیزی نباشید.
اگر کلاسها حضوری شد برنامه شما تغییر میکند؟
اگر همه چیز خوب بود و قرار شد امسال کلاسهای بیرون باز هم آنلاین باشند، ما این روند خودمان را ادامه دهیم. مگر اینکه کلاسهای بیرون حضوری شوند که ما هم بخواهیم بچهها را در آن کلاسها شرکت بدهیم و همین الان هم ثبتنامشان کردهایم.
دوتا از بچهها یعنی «مهدیار» و «حسنا» سندروم داون هستند؟ حضور این دو کنار سایر بچهها به چه شکل بودهاست؟
در این چهارتا، دوتا بچه ۴۷ کروموزومی هستند و دوتا ۴۶ کروموزومی. شاید ما الان بخواهیم بیرون برای ثبتنام پیشدبستانی برویم، مثل ثبتنام کلاس اول به بعد بخواهند به ما گیر بدهند که حالا این بچه شرایطش این است، قاطی بچههای دیگر نیاید و... که این بنظرم خیلی اشتباه است. اینکه این اجازه و فرصت را ما به همه بچهها بدهیم تا با هر شرایطی کنار هم قرار بگیرند، خودش یک درس برای بچهها است. اینکه ببینند خدای ما همه را مثل هم نیافریده است. هرکس را به یک صورتی آفریده است و ما باید آنطور که خدا ما را آفریده کنار هم قرار بگیریم و یکدیگر را بپذیریم و حتی بهم کمک کنیم.کاش روزی برسیم به این نقطه که آموزش و پرورش درس و مهارت زندگی را به بچهها بدهند و بعد مطالبی که در کتابها هستند را آموزش دهند.
ما سه خانواده، خودمان آمدیم قضیه را حداقل تا اینجا که میتوانیم پیاده کنیم. الان صدرا، مهدیار، حسین و حسنا کنار هم هستند. طی این دو روز من دیدم که هرجایی هرکدام گیر میکنند، آن یکی خیلی قشنگ و راحت بدون هیچ منت و نگاهی به دوستش کمک میکند. این خیلی خوب و قشنگ است. این یعنی اینکه بچهها دارند با هم و کنار هم بزرگ میشوند. حتی اگر تفاوتی هم بینشان هست، با همان تفاوتهایشان دارند رشد میکنند و میروند جلو. بنظرم برای هرکدامشان یک نفعی دارد.
مدرسه شاپرک زحمت زیادی روی دوش خودتان ندارد؟
خب ما آنلاین هم اگر قرار بود ثبتنامشان کنیم، باز هم کلی زحمت برای خودمان بود و اینکه باید یک هزینهای را به مدرسه میپرداختیم که انگار یکجورهایی بینتیجه هم بود. زیرا ما هم هزینه را میدادیم و هم تلاش و کار بعهده خودمان میافتاد. ما هم گفتیم خب چه کاری است، در این وضع اقتصادی که الان دیگر در همه خانوادهها هست، ما بیاییم این کار را بکنیم تا هم فشار اقتصادی از روی خانواده برداشته شود و هم اینکه خودمان قطعاً با دلسوزی زیاد و اینکه نقطه ضعف و قوت بچههایمان را میدانیم، سعیمان را میکنیم که کارشان را به نحو احسن پیش ببریم.
در واکنشهایی که از اطرافیان گرفتید متقاضی هم داشتید؟ مثلا کسی که بخواهد به تیم شما اضافه شود یا فرزندش را بفرستد؟
خیلی از دوستان در اینستاگرام لطف داشتند به ما و بر حسب اعتمادی که داشتند، از ما خواستند که در کلاسها اگر امکانش باشد شرکت کنند. البته ما از اول تصمیم گرفته بودیم که نفر دیگری اضافه نکنیم به جمعمان. به این دلیل که اولین تجربهمان است که قرار است یک آموزش کلیای را به بچهها داشته باشیم و ضمناً بحث کرونا هم هست. همین سه چهارتا را گفتیم بتوانیم بطور مفید کارشان را پیش ببریم که انشاءالله بازدهی خوبی داشته باشد. ولی این قول را من دادم بهشان که تا جاییکه برایم امکان داشته باشد، برایشان طی پست و استوری، یکسری از مطالب و تجربیاتمان را بگذارم.
باری که روی دوش خودتان گذاشتهاید به عنوان یک مادر که حالا باید نقش معلم را هم بازی کند پشیمانتان نکردهاست؟
نه. اما شروع این کار برای شخص من خیلی سخت بود و سخت هست. زیرا فشار کاریام زیاد بود، الان خیلی زیادتر شد. صبح تا ظهر را که ما برنامه پیشدبستانی را برای بچهها داریم، بعد ناهارشان را میخورند و سپس برای عصر هم کلاس دارند. مثلاً مهدیار کلاسهای کاردرمانی و گفتاردرمانی دارد و یک روزهایی هم کلاسهایشان مشترک است. مثل کلاس شنا و تئاتر و... که مشترک هستند. به عبارتی ما هرروز درگیر کلاس هستیم و من خیلی خیلی فشردهتر شده کارهایم. خیلی هم خسته میشوم، اما همیشه از خدا خواستهام که کمکم کند تا بتوانم در این راه سربلند باشم.و در آخر جا دارد بگویم ما هدفمان این است که یک پیشدبستانی خیلی خاص، متفاوت و در عین حال با آموزشهای خوب و شاد را برای بچهها داشته باشیم. حتی در بعضی روزها قصد داریم که بچهها را بیرون ببریم و آموزششان بیرون از خانه باشد که برایشان خستهکننده هم نباشد.انشاءالله بتوانیم از این راهی که در پیش داریم، سربلند بیرون بیاییم.
این پیش دبستانی متفاوت و این باهم بودن با بچهها خاطرات جالب و خواستنی هم برایتان داشته است؟
هر روز با بچهها بودن برای خودش خاطره است. اما اگر بخواهم خاطره تعریف کنم به روز اردویمان بر میگردد. دو روز قبل از اردو متوجه شدیم دندان صدرا لق شدهاست. روز اردو بچهها در حال خوراکی خوردن بودند که گویا دندان صدرا میافتد و خودش هم متوجه نمیشود. وقتی من اتفاقی میبینم به صدرا میگویم:«صدرا دندانت افتاده» که پسرخالهاش یکباره میگوید: «صدرا ناراحت نباشیها. این یعنی داری بزرگ میشی» همان روز اردو بچهها اجازه خواستند که جلوی فواره آبپاشی چمنهای پارک بایستند و بازی کنند و کمی آب به بهشان بپاشد و کلی با همین بازی ساده خوشحال بودند.
انتهای پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: مدرسه دانش آموز کرونا و مدرسه مهد خانگی یک پیش دبستانی برای بچه ها بچه ها بچه ها بچه ها آموزش ها بچه ها کنار هم کلاس ها ثبت نام
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۹۱۰۲۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مشق الفبای زندگی در آغوشی شاید مهربانتر از مادر
ایسنا/قزوین میگوید «معلمهای استثنائی انتخاب شده هستند، مگر میشود از آنچه خداوند برایت مقدر کرده پشیمان باشی»، آری خداوند به این معلمان مأموریت داده که با عشق و صبوری به دانشآموزانی با شرایط خاص درس زندگی بیاموزند؛ ایسنا در این گزارش به مناسبت هفته معلم چند خطی از معلمان استثنائی نوشته است.
به رسم هر سال قصد داشتم تلفنی و یا شاید هم حضوری مصاحبهای تهیه کنم و تیک انجام آن را مثل هر سوژه دیگری روی کاغذ بزنم اما انگار حس ناخودآگاهی من را به سمت دیگری صدا میزد، سمتی که برای قدم برداشتن به سوی آن باید طوری دندانهایم را روی هم بفشارم که مبادا وقتی به آن چهره معصوم با موهای طلایی و چشمهای سبزش مینگرم اشک در چشمم حلقه بزند.
همان رکودر صورتی همیشگیام را برمیدارم و عینکم را به چشمم میزنم، به مقصد میرسم و وارد مدرسه میشوم؛ در بدو ورود به مدرسه از آن دور دانشآموزی خندهرو که در حال پایین آمدن از پلههاست دستش را بالا میبرد و با مهربانی بلند و کشدار میگوید سلام، من هم در جواب میگویم سلام دختر زیبا.
به گزارش ایسنا، اینجا مدرسه ابتدایی «بیاضیان» است، مدرسهای که خیّر مدرسهسازی به نام «نجف بیاضیان» آن را در سال ۸۵ احداث کرده و هم اکنون دانشآموزان کم توان ذهنی، سندروم داون و بیشفعال در آن تحصیل میکنند.
گویا زنگ تفریح است و بچهها یکی پس از دیگری به حیاط مدرسه میآیند، هر کدام نگاه و رفتارهای متفاوتی دارند، یکی پر جنب و جوش است و پلهها را دو تا یکی طی میکند، یکی آرام در پنهانیترین گوشه حیاط مینشیند و آن یکی برای پایین آمدن از پلهها خودش را در آغوش گرم مادرش جای داده است.
همانطور که محو خندههای بیکینه این فرشتگان هستم حس میکنم کسی پشت سرم ایستاده وقتی برمیگردم دختری را میبینم که ماسک بر صورت دارد اما انگار چشمان درشت و مشکی او یک کتاب حرف دارد و فقط یک نفر باید بیاید و آن کتاب را بنویسد، سلام دادم و اسمش را پرسیدم اما دخترک بدون جواب به سمت کلاس میرود.
زنگ تفریح تمام میشود، وارد ساختمان مدرسه میشوم، صمیمیت و مهربانی خالصانه مدیر، کادر و معلمان این مدرسه آنقدر زیاد است که پتکی بر افکارم میزند و در ذهنم میگویم هنوز هم دنیا جای قشنگی برای زندگیست.
از راهروی مدرسه گذر میکنم و وارد کلاس میشوم معلم جوان و مهربانی در حال تدریس است، از همین آستانه در کلاس هم میتوان متوجه صبوری و عشق در قلب او به این کودکان معصوم شد.
از کنکور زبان جا ماندم و سرنوشت مرا به اینجا آورد!
سمیه کیایی که معلم کودکان استثنائی است، در گفتوگو با ایسنا میگوید: از سال ۹۵ در حال تدریس در مدرسه استثنائی هستم، وقتی کنکور دادم مدرسه استثنائی دومین انتخابم در کنکور بود امید به قبولی نداشتم اما وقتی نتایج آمد بسیار خوشحالم شد، البته که اوایل خیلی دوست داشتم معلم زبان شوم اما از کنکور زبان جا ماندم و سرنوشت طوری شد که من اینجا باشم.
وی درباره تفاوتهای دانشآموزان استثنایی با دانشآموزان عادی بیان میکند: در این مدرسه دانشآموزان بیشفعال، کمتوان ذهنی، سندورم داون تحصیل میکنند و تفاوت این است که در مدرسه استثنایی معلم باید به صورت فردی ارتباط بگیرد و تدریس کند چراکه هر دانشآموز خلقوخوی متفاوتی دارد و با هر یک از آنان باید رفتار ویژهای داشته باشیم به طور مثال دانشآموزان سندروم داون احساساتی هستند یا دانشآموزان بیشفعال با معلم خیلی همکاری ندارند و به یکباره حتی به بیرون از کلاس میروند.
این معلم در پاسخ به اینکه آیا تاکنون خسته و پشیمان شده است، خاطرنشان میکند: فکر کنید معلم باشید چندین ماه درس بدهید و نتیجهای نگیرید چون دانشآموز کشش ذهنی نداره، درست سنجش نشده و یا به صورت اشتباه در مدرسه ثبتنام شده است، شاید گاه خسته شده باشم اما هیچ وقت پشیمان نشدم.
وی تصریح میکند: ارتباط با دانشآموزان استثنائی تأثیر مثبتی در زندگیام گذاشته، من امروز آدم ۱۰ سال پیش نیستم و خیلی قویتر از قبل شدهام، وقتی معلم مدرسه استثنائی هستی باید دانشآموزانت را با تمام کم و کاستیهایشان دوست داشته باشی و برای ادامه راه حتماً باید صبوری را سرلوحه قرار دهی.
این معلم در خصوص بهترین هدیهای که روز معلم دانشآموزان برایش آوردهاند میگوید: بهترین هدیهای که روز معلم گرفتم یک شاخه گل مصنوعی پارچهای بود که چهار میل روی آن خاک نشسته بود و این هدیه را از دانشآموزی دریافت کردم که وضعیت مالی خوبی نداشتند وقتی هم گل را برایم آورد گفت «خانم مامانم هیچی برای شما نخریده بود و من فقط همینو تونستم براتون بیارم»؛ این هدیه خیلی برای من ارزشمند است و هنوز هم آن را دارم.
فراموشی عدالت آموزشی در مدرسه استثنائی
وی درخصوص مشکلات ساختمان مدرسه استثنائی میگوید: مدرسه ما دو طبقه است و آسانسور ندارد و دانشآموزانی که معلولیت دارند هیچ وقت نمیتوانند به طبقه بالا و سالن اجتماعات بیایند مگر اینکه پدر و مادر با سختی فرزندش را در آغوش بگیرد و به طبقه بالا بیاورد، ای کاش که مدرسه مناسب این کودکان مظلوم ساخته شود و بستههای حمایتی برای خانواده آنان نیز در نظر گرفته شود تا کمی بار مشکلات از دوششان برداشته شود. یکی دیگر از مشکلات نبود گفتار درمان و فیزیوتراپ است در صورتی که ما تمام تجهیزات لازم را در مدرسه داریم.
کیایی درباره یکی از خاطرات دوران فعالیت خود در مدرسه استثنائی اظهار میکند: روز اول کاری من بود، هیچ تجربهای نداشتم صرفاً کارورزی رفته بودم اما مسئولیت کلاس نداشتم، زنگ اول همه چیز خوب پیش رفت، زنگ دوم یکی از دانشآموزان روی زمین افتاد و تشنج شدید کرد، ترسیده بودم که باید چه کنم فقط به پهلو او را خواباندم، پارچهای لای دندان او گذاشتم و پس از رد شدن تشنج او را بردم و دست و صورتش رو شستم و مواجهه با این اتفاق در اولین روز کاری موجب قویتر شدن من در این راه شد.
وی در پایان بیان میکند: معتقدم معلمهای استثنایی انتخاب شده هستند چراکه خداوند فرشتگانی را به ما سپرده بنابراین تدریس به این دانشآموزان برای من جایگاه والایی دارد.
به کلاس دیگری میروم، در این کلاس تقریباً ۱۰ دانش آموز حضور دارند، یکی با کتاب درسیاش مشغول است، آن یکی بازیگوشی میکند و حواسش به رکودر صورتی در دست من است.
تدریس در مدرسه استثنایی را به هرکاری ترجیح میدهم
زینت نعمتیفر که نیمی از عمر خود را در راه تدریس به کودکان استثنائی گذرانده است و امسال بازنشسته میشود در گفتوگو با ایسنا اظهار میکند: زمانی که کنکور دادم هیچ شناختی نسبت به مدرسه استثنائی نداشتم، در این رشته قبول و مشغول تدریس شدم حتی اگر پیشنهاد تدریس در مدرسه عادی داشته باشم هرگز قبول نمیکنم و این دانشآموزان را رها نخواهم کرد چراکه وابستگی عمیقی به این کودکان معصوم دارم.
وی میگوید: هیچ وقت از تدریس در مدرسه استثنائی خسته و پشیمان نشدم و همیشه برای ارتباط با این دانشآموزان انرژی دارم و به طور کلی هم در محیط این مدرسه روابطه عاطفی عمیقی بین معلم و دانشآموز جاری است.
نعمتیفر خاطرنشان میکند: همیشه سعی کردهام با دانش آموزانم رابطه عمیق و همراه با مهربانی برقرار کنم و به حدی به آنان وابسته هستم که اگر در مورد مشکلی در خانواده دانشآموزم مطلع شوم تمام فکرم درگیر او خواهد شد طوری که انگار از یک خانواده هستیم.
وقتی سؤال میکنم بهترین هدیهای که از دانشآموزان دریافت کردید چه هدیهای بود؟ پیش از اینکه معلم بخواهد پاسخم را دهد از انتهای کلای دانشآموزی که روی ویلچر نشسته، نگاهش را از من میدزد و بلند میگوید «خانم هدیه من تو راهه».
نعمتیفر هم در پاسخ میگوید: لبخند بر لبان دانشآموزان برای من بهترین هدیه است و هیچ هدیهای جز حال خوب آنان من را خوشحال نمیکند چراکه از صمیم قلبم دوستشان دارم و این دوست داشتن تا حدی است که وصف آن در جمله نمیگنجد.
وی در خصوص کمبودهای مدارس استثنائی اظهار میکند: این دانشآموزان نیاز به روابط اجتماعی و آموزش مهارتهای اجتماعی بیشتری دارند اما متأسفانه زمان کمی برای آموزشهای مهارتی در نظر گرفته شده درصورتیکه باید بر افزایش مهارتهای این دانشآموزان تمرکز شود تا بتوانند فعالیتهای روزمره خود را به تنهایی انجام دهند.
این معلم در پایان بیان میکند: خوشبختانه مدیر توانمند مدرسه ما امسال اتاق مهارتی در این مدرسه آماده کرده است تا دانشآموزان با حضور در این اتاق بتوانند مهارت آموزیهایی چون اتو و جمع کردن لباس، شستن ظرف، غذا درست کردن و مواردی از این دست را یاد بگیرند.
پس از پایان مصاحبه چشمم به دانشآموزی که در انتهای کلاس کنار پنجره تنها نشسته است میافتد، همان دانشآموز با چشمان مشکی است که چند دقیقه پیشتر در حیاط مدرسه دیده بودم، به آرامی از معلم میپرسم اسم آن دانشآموز چیست میگوید اسمش شهرزاد است و به دلیل مشکل ذهنی که دارد ترجیح میدهد همیشه تنها بشیند و کم پیش میآید با کسی صحبت کند.
در چشمان دخترک خیره میشوم و چشمانم را میبندم و در خیالم شهرزاد را در قامت معلمی میبینم که در همین کلاس برای دانشآموزانش قصه میگوید، آری با صبوری و با فداکاری قصه شادی، قصه آزادی و قصه آدمیزادی را برای دانشآموزانش میگوید.
انتهای پیام