قتل مادر به دست دختر نوجوان
تاریخ انتشار: ۹ شهریور ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۹۶۷۹۷۱
دختر نوجوانی که درپی عصبانیت مادرش را به قتل رسانده بود، با حکم دادگاه از قصاص نجات پیدا کرد، اما اولیایدم به رأی صادره اعتراض کردند.
به گزارش ایلنا، دختر نوجوانی که درپی عصبانیت مادرش را به قتل رسانده بود، با حکم دادگاه از قصاص نجات پیدا کرد، اما اولیایدم به رأی صادره اعتراض کردند.
به گزارش شرق، دختر نوجوانی که یکسال پیش مادرش را به قتل رساند، روز حادثه با گریه با اورژانس تماس گرفت و کمک خواست.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دختر 14ساله این زن به نام تینا گفت: من در اتاقم بودم که صدای افتادن مادرم را شنیدم. وقتی بالای سرش رسیدم، بیهوش بود که با اورژانس تماس گرفتم. امدادگران پس از بررسی پیکر بیجان زن جوان به آثار کبودی دور گردنش مشکوک شدند و مأموران پلیس را مطلع کردند. با انتقال جسد به پزشکی قانونی تحقیقات برای مشخصشدن ماجرا آغاز شد.
وقتی پزشکی قانونی علت مرگ را خفگی براثر فشار بر عناصر حیاتی گردن اعلام کرد، فرضیه جنایت قوت گرفت و پلیس به بازجویی از دختر نوجوان پرداخت. تینا ادعا کرد نمیداند علت دقیق مرگ مادرش چیست و فقط با او درگیر شده است. تینا گفت: شب حادثه با مادرم درگیری لفظی پیدا کردم و حتی کار به درگیری فیزیکی کشید اما آشتی کردیم و مادرم یک قرص خورد و خوابید.
صبح که بیدار شدم، مادرم هنوز خواب بود. نزدیک ظهر بیدار شد و به آشپزخانه رفت تا آب بخورد که روی زمین افتاد و از هوش رفت. درحالیکه صحبتهای دختر 14ساله با تناقضهایی همراه بود، پدر او گفت: من و همسرم حدود 20 سال قبل ازدواج کردیم؛ اما سالهاست که باهم اختلاف داریم و فقط بهخاطر دخترمان کنار هم زندگی میکردیم. تا اینکه حدود دو هفته قبل با همسرم درگیر شدم و اینبار خانه را ترک کردم و به منزل مادرم رفتم. تینا هم همراه من به آنجا آمد. این مرد ادامه داد: در این مدت در خانه مادرم بودیم تا اینکه دخترم گفت دلش برای مادرش تنگ شده و از من خواست او را به خانه ببرم تا کنار مادرش باشد.
عصر آن روز او را رساندم و خودم رفتم. دیگر خبری از آنها نداشتم، تا اینکه ظهر روز بعد دخترم زنگ زد و گفت حال مادرش بد شده و زمین خورده است. تاجاییکه من میدانم دخترم و همسرم در خانه تنها بودند که همسرم کشته شد.
در ادامه بازجوییها سرانجام تینا 14ساله لب به اعتراف گشود و گفت: چون زمان زیادی با گوشی موبایل سرگرم چت با دوستانم میشدم و زمان زیادی را در فضای مجازی میگذراندم، مادرم همیشه به من اعتراض میکرد و میگفت معتاد شدهام و با من دعوا میکرد. حرفهایش آزارم میداد و از دستش خسته شده بودم.
وقتی پدرم قهر کرد و میخواست خانه را ترک کند، به او گفتم که همراهش میروم اما چند روز بعد دلم برای مادرم تنگ شد و از پدرم خواستم مرا به خانه برگرداند. وقتی به خانه رفتم، فقط چند ساعت با مادرم خوب بودیم اما دوباره مادرم شروع به اعتراض کرد و سر همین موضوع باهم درگیر شدیم.
حتی کتککاری کردیم و هر دو با ناراحتی خوابیدیم. متهم ادامه داد: حدود ساعت پنج صبح بود که برایم پیام آمد و بیدار شدم. خوابم نمیبرد و با گوشی سرگرم بودم که مادرم وارد اتاق شد و با دیدن گوشی تلفن در دستانم داد و بیداد کرد. مادرم خیلی زن عصبیای بود و همیشه با داد و فریاد حرف میزد و از اینکه من را تحقیر میکرد و داد میزد، خیلی عصبانی بودم. من که خیلی عصبی بودم، با او درگیر شدم و مادرم را زدم، بعد سیم شارژر تلفن همراه را دور گردنش انداختم و کشیدم. مادرم مدام تقلا میکرد و میخواست خودش را نجات دهد اما انگار روح شیطانی در بدنم نفوذ کرده بود و به من دستور میداد سیم را با تمام قدرتم دور گردنش بکشم. مادرم بیهوش روی زمین افتاد.
من وقتی به خودم آمدم، پشیمان شدم و گریه کردم. سعی کردم مادرم را به هوش بیاورم، اما مادرم فوت کرده بود و هیچ راهی نداشتم. بعد تصمیم گرفتم با دروغگویی پلیس را گمراه کنم. با تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
در ابتدای جلسه مادربزرگ تینا که بهشدت گریه میکرد، درخواست قصاص را مطرح کرد و گفت: نوهام دخترم را کشت و حالا باید مجازات شود. سپس دختر نوجوان که از کانون اصلاح و تربیت به دادگاه منتقل شده بود، در جایگاه متهم ایستاد و اتهامش را قبول کرد. تینا خطاب به قضات گفت: مادرم عصبی بود. او و پدرم شاغل بودند و همیشه با پدرم درگیری داشتند. من به تنهایی عادت کرده بودم و بههمینخاطر بیشتر وقتم را در فضای مجازی میگذراندم؛ اما مادرم همیشه به این موضوع اعتراض داشت.
آخرین بار هم سر همین موضوع باهم درگیر شدیم و من او را خفه کردم. دختر نوجوان ادامه داد: من بیشتر وقتها در خانه تنها بودم و تمایلی نداشتم با پدر و مادرم صحبت کنم. نصیحتهای تکراری مادرم کلافهام کرده بود. او من را تحقیر میکرد و اعصابم خرد میشد. آنروز سیم شارژر تلفن همراهم را دور گردنش انداختم و او را خفه کردم.
با پایان دفاعیات این دختر و وکیلمدافع او کارشناس روانشناس نیز نظر خود را درباره متهم به دادگاه ارائه داد. سپس قضات وارد شور شدند و با توجه به سن متهم که هنگام ارتکاب جرم زیر 18سال بود و پزشکی قانونی اعلام کرده بود در رشد عقلی وی شبهه وجود دارد، او را از قصاص معاف و به پرداخت دیه و سه سال نگهداری در کانون اصلاح و تربیت محکوم کردند. با اعتراض اولیایدم به حکم صادره، پرونده برای بررسی دوباره به دیوان عالی کشور فرستاده شد.
منبع: عصر ایران
کلیدواژه: دختر نوجوان دور گردنش
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۹۶۷۹۷۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
معمای اتوبان
مکانیک هم با پلیس تماس میگیرد و سرگرد اصلانی وهمکارانش به محل کشف جسد میرسند.مردم هم با دیدن آمبولانس و ماشین پلیس کنجکاو شده و در محل موردنظر تجمع میکنند.دکترکه یکی ازرفقای سرگرداست، دربررسیهای اولیه متوجه میشود جسد متعلق به زنی شصت و چند ساله است که خفهشده و حدود دو ماه از مرگش میگذرد.جسد برای ادامه بررسیها به پزشکیقانونی منتقل میشود.ادامه داستان...
سرگرد گزارشی را که دکتر برایش در منزل آورده بود با دقت مطالعه کرد. در گزارش ذکر شده بود مقتول زنی ۶۲ ساله است که حدود دو ماه قبل با روسری خودش خفهشده و خیلی ناشیانه دفن گردیده بود. سرگرد از همکارش خواست که تحقیقات را برای شناسایی زن آغاز کنند. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که محمدی، همکار سرگرد با او تماس گرفت و گفت هویت مقتول شناسایی شده است. سرگرد خودش را بهسرعت به آگاهی رساند. محمدی در اتاق سرگرد منتظر بود که با دیدن او از پشت لپتاپ بلند شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان! حدود دو ماه قبل خانمی به آگاهی مراجعه کرده و گفته مادرش گم شده است. مشخصاتی که از مادرش ثبت کرده، شباهتهای زیادی با مقتول دارد. با این حال باهاشون تماس گرفتم تا برای شناسایی بیان.
سرگرد گفت: آفرین محمدی. داری راه میفتی.
محمدی لبخند زد و گفت: باعث افتخاره وقتی شما ازم تعریف میکنی.
محمدی گفت: ممکنه کار دراکولا باشه؟
سرگرد گفت: بالاخره میفهمیم.
سرگرد و محمدی به سمت پزشکیقانونی حرکت کردند. در بین راه دکتر با سرگرد تماس گرفت و گفت که دختر مقتول او را شناسایی کرده اما حالش بد شده و به اورژانس خبر داده تا او را به بیمارستان منتقل کنند. دکتر نشانی بیمارستان را به سرگرد داد و هر دو به سمت بیمارستان رفتند. خانم جوانی روی تخت خوابیده و بیقراری میکرد. سرگرد در زد و به اتفاق همکارش محمدی وارد اتاق شدند. همسر زن هم کنار تخت نشسته بود و سعی میکرد او را آرام کند.
سرگرد گوشهای ایستاد و گفت: تسلیت میگم خانم بهاری. میدونم در شرایط خوبی نیستین. اما برای پیدا کردن قاتل به کمک شما نیاز داریم.
زن همچنان گریه میکرد. همسر خانم بهاری با سرگرد دست داد و بابت تسلیت به همسرش تشکر کرد و گفت: نسرین اصلا حالش خوب نیست. ممکنه جسارتا بزارین برای بعد؟
سرگرد میخواست به او پاسخی بدهد که نسرین بهاری در حالی که اشکهایش را پاک میکرد گفت: هر سوالی دارین بپرسین. میخوام قاتل مادرم زود پیدا بشه.
سرگرد پرسید: چه زمانی متوجه شدین مادرتون گم شده؟
نسرین گفت: حدود دو ماه پیش بود که خبر گم شدن مادرم رو به کلانتری دادم. مادرم عادت داشت جمعهها مارو دعوت کنه برای ناهار بریم خونش. آخه از وقتی خواهرم رفت آلمان، مادرم خیلی تنها شد. مدام به همدیگه سر میزدیم. مادرم همیشه پنجشنبه به من زنگ میزد و میپرسید ناهار چی دوست داریم درست کنه. اما اون روز زنگ نزد. من تماس گرفتم اما جواب نداد. نگرانش شدم. چون شوهرم سر کار بود، من خودم رفتم خونش. آخه من کلید خونه مادرم رو دارم. در رو باز کردم اما خونه نبود. تا شب منتظر موندم. با خودم گفتم شاید رفته خرید اما نیومد. منم سریع رفتم کلانتری و ماجرارو تعریف کردم.
«مادرتون فراموشی نداشت؟»
نسرین کمی مکث کرد و گفت: نه، مادر من مدام کتاب میخوند و جدول حل میکرد. مغزش مثل ساعت بود. حتی حواسش از من بیشتر جمع بود.
سرگرد پرسید: اون روزی که خبر مفقودی مادرتون رو دادین، با مورد مشکوکی روبهرو نشدین؟
نسرین گفت: نه مثلا چی؟
«مثل اینکه خونه به هم ریخته باشه. یا اینکه یه چیزی سر جاش نباشه.»
نسرین کمی فکر کرد و گفت: نه، چیزی یادم نمیاد.
«خواهرتون چند وقته رفته آلمان؟»
- شش ماهی هست برای ادامه تحصیل رفته. حالا نمیدونم چطوری به اون خبر بدم.
سرگرد رو به همسر نسرین کرد و گفت: آقای...
مرد گفت: مرتضوی هستم.
سرگرد پرسید: شغل شما چیه؟
مرد گفت: من کارمند بیمهام.
«شما از چه زمانی متوجه شدین مادر همسرتون گم شده؟»
- خانمم تماس گرفت و خبر داد.
«مزاحم استراحتتون نمیشم. فقط اینکه از تهران خارج نشین. ممکنه سوالاتی بازم پیش بیاد.»
سرگرد و همکارش از بیمارستان خارج شدند. محمدی رانندگی میکرد و سرگرد در فکر فرورفته بود.
محمدی پرسید: به نظر با پرونده پیچیدهای روبهرو هستیم.
سرگرد حرفی نزد و سرش را به علامت تایید تکان داد. محمدی گفت: به نظرتون با یه قاتل حرفهای یا زنجیرهای روبهرو هستیم؟
سرگرد گفت: نه اتفاقا به نظر خیلی ناشی میاد.
محمدی گفت: آخه مثل مقتولین پرونده دراکولا خفه شده.
سرگرد گفت: شاید میخواد ذهن مارو منحرف کنه. چون دراکولا اینقدر ناشیانه قربانیهاشو دفن نکرده.
محمدی گفت: یعنی یه نفر داره ادای دراکولا رو درمیاره؟
سرگرد حرفی نزد. محمدی او را به منزلش رساند و رفت. سرگرد کتش را روی مبل انداخت، لپتاپ و پروندههایش را روی میز گذاشت و آنها را بررسی کرد. برای خودش نیمرو درست کرد و پشت میز کارش شام خورد. نیمههای شب هم همانجا خوابید. صبح با صدای زنگ موبایلش بیدار شد. به ساعت مچیاش نگاه کرد. ساعت ۱۰ بود. سریع از جا پرید و تلفنش را جواب داد. محمدی بود. تلفنی به او خبر داد که جسد زن دیگری پیدا شده است. سرگرد سریع خودش را به آگاهی رساند. زن ۷۰ سالهای با روسری خفه شده و در اتوبان رها شده بود.
محمدی گفت: کار دراکولاست؟
سرگرد گفت: باید بررسی کنیم. دکتر گزارش رو آماده کرده؟
- تا چند دقیقه دیگه براتون ایمیل میکنه.
سرگرد پشت کامپیوتر نشست و گفت: هویت جسد مشخص شده؟
محمدی گفت: بله. خانم رشوند، ۷۰ ساله که دیشب جسدش توی اتوبان پیدا شده. یه پسر داره که معتاده و چند ماهه توی کمپ هست.
سرگرد گفت: چطور شناسایی شده؟
محمدی گفت: توی جیبش کارت شناسایی داشته اما چیزی همراهش نبوده. انگار قاتل میخواسته که ما خیلی زود مقتول رو پیدا و شناسایی کنیم. فکر کنم این بار دراکولا روش کارشو عوض کرده.
سرگرد از روی صندلیاش بلند شد و در اتاق قدم زد. کنار پنجره رفت و به بیرون خیره شد.