روایت صحرا کریمی، فیلمساز افغانستانی از آخرین ساعتهای حضور در سرزمین مادری همزمان با ورود طالبان به کابل
تاریخ انتشار: ۲۲ شهریور ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۰۹۷۴۲۳
به گزارش همشهری آنلاین، کریمی در حاشیه جشنواره فیلم ونیز اعلام کرد قصد دارد آن ساعتهای دلهرهآور را در قالب فیلمی به نام «پرواز از کابل» به تصویر بکشد. وقتی شبکه خبری بیبیسی در تحریفی آشکار نام فیلم را «فرار از کابل» نوشت، کریمی به این اقدام اعتراض و اعلام کرد از بیبیسی فارسی شکایت خواهد کرد. هر چند کارکنان شبکه خبری دولت انگلستان اشتباه خود را پس از یک روز اصلاح کردند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
متن کامل نوشته صحرا کریمی با سرخط «پرواز از کابل» به روایت آدام ایسکو (خبرنگار نیویورکر) چنین است: «دو هفته پیش ما یک جشنواره برای فیلمهای کوتاه آوانگارد در کابل برگزار کردیم. ۴۰۰ نفر آنجا حضور داشتند و بسان هنرمندان اروپایی لباس پوشیده بودند؛ جین و تیشرت. همه میخندیدند، آواز میخواندند، سیگار میکشیدند و فیلم میدیدند. ما نمیدانستیم که قرار است در چند روز همه چیز فروبریزد و نابود شود.
همه ما یک زندگی عادی داشتیم: دختران آزاد در خیابان قدم میزدند و به کافیشاپ میرفتند. یکی از زیباییهای کابل تماشای رفتن دختران به مدرسه است. لباس فرم آنها یک روسری سفید با مانتو مشکی است. من همیشه گفتهام امیدوارم بتوانیم این تصویر را همیشه ببینیم.
طالبان به دیگر شهرهای بزرگ افغانستان رسیده بود؛ قندهار، مزارشریف اما هنوز در کابل خبری نبود. ما فکر میکردیم ارتش ما از ما دفاع میکند. شعار میدادیم «الله اکبر» تا مخالفت خود را با طالبان نشان دهیم و همزمان از نیروهای نظامیمان حمایت کنیم. هرگز باور نمیکردم طالبان از راه برسد. شاید هم من سادهام. نمیدانم.
من ۳۷ سال دارم. در کابل به دنیا آمده و در ایران بزرگ شدهام. بعد برای درس خواندن به اسلواکی رفتم و وقتی مدرک دکتری فیلمسازی را گرفتم، تصمیم گرفتم به افغانستان برگردم. فکر میکردم بهتر است داستانها را از کشور خودم روایت کنم تا اینکه در اروپا باشم و داستانهایی بگویم که چندان به من نزدیک نیست. فیلم من «حوا، مریم، عایشه» درباره داستان سه زن در کابل سال ۲۰۱۹ در جشنواره ونیز به نمایش درآمد.
روز یکشنبه، میخواستم به بانک بروم و پول نقد بگیرم. قهوهام را خوردم و آماده شدم. لباس پوشیدم و کمی آرایش کردم و تاکسی گرفتم. ترافیک خیلی بد بود و در بانک شاید ۵۰۰ نفر آدم را دیدم که حدود ۵۰ نفرشان زن بودند. میشد فهمید اتفاقی افتاده است؛ بانک سرشار از ترس و نگرانی بود. یکی از کارمندان بانک گفت «پول نیست، منتظریم از بانک مرکزی برای ما پول بفرستند.» ناگهان صدای شلیک گلوله آمد و رئیس بانک به من گفت «طالبان وارد شهر شده. همه ما در محاصرهایم. باید به خانه بروی. اگر آنها تو را بشناسند...» همه آنجا من را میشناختند. رئیس در پشتی را به من نشان داد و شروع کردم به دویدن.
من میدویم و همزمان مردم داشتند مسخرهام میکردند: «مدیر افغانفیلم را ببینید دارد فرار میکند. از طالبان ترسیده، ها ها ها!» شگفتزده بودم. دختران را دیدم که دارند قدم میزنند. به آنها گفتم: «چرا دارید راه میروید؟ طالبان دارد میآید!» و آنها هم شروع کردند به دویدن.
به خانه که رسیدم، به پنجره نگاه کردم. همه چیز آرام بود. با این حال، گفتم میخواهم به فرودگاه بروم. با دوستم واندا آدامیک، رئیس آکادمی فیلم و تلویزیون اسلواکی حرف زدم و او گفت که از دولت اواکراین میخواهد به ما کمک کند.
لباسها، آیفون، مسواک و خمیردندان و هفت جلد کتاب برداشتم و تلاش کردم به نقاشیهایم نگاه نکنم. چون میدانستم نمیتوانم با خودم ببرمشان. تابلوها را جا گذاشتم همراه کتابخانهام و یک هارد با سه هزار فیلم، وسایل شخصیام و چهار پرنده. همه را گذاشتم و راه افتادم.
یکی از اقوام با یک خودرو بزرگ آمریکایی آمده بود ما را برساند فرودگاه. ۱۲ نفر بودیم با هشت چمدان: دو همکار و اعضای خانواده برادرم. پنج فرزند و همگی دختر: ۲۰، ۱۴، ۱۱، ۷ و ۲ ساله. به آنها گفتم «شما دارید به یک سفر جادویی میروید. باید خیلی قوی باشید» و خودم داشتم گریه میکردم.
در فرودگاه انبوه جمعیت منتظر پرواز بودند. میتوانستی همه چیز را از چهره آنها بخوانی: همهشان نگران بودند. ما میخواستیم به هواپیما برسیم اما مردم اجازه نمیدادند. کسی گذرنامهها را کنترل نمیکرد. هواپیما پرید و ما به آن نرسیدیم.
با دوستم واندا تماس گرفتم. دولت اوکراین با دولت ترکیه ارتباط برقرار کرده بود تا مطمئن شود یک هواپیمای دیگر هست اما در فرودگاه به ما گفتند «دیگر پرواز نیست. تنها پرواز باقیمانده برای آمریکاییهاست.» بچهها خسته شده بودند. حوالی ساعت پنج صبح، نیروهای دولتی ترکیه ما را برداشتند و با خودشان به بخش نظامی فرودگاه بردند. آنجا مقامهای رسمی را دیدیم، تقریبا همه اعضای دولت افغانستان بودند. سه ساعت منتظر هواپیما بودیم و سه ساعت هم درون هواپیما منتظر ماندیم. جمعیت بیشمار بیرون اجازه نمیدادند هواپیما از زمین بلند شود و پرواز کند. شاید هزار نفر. همه کارکنان فرودگاه رفته بودند و درها تمام باز بود. در بخش غیرنظامی فرودگاه مردم به بالها، چرخها و باند پرواز هجوم برده بودند. تصویری که حالا در دنیا همه میشناسند.
آنها مردم عادی هستند. نیروهای ارتش آمریکا سرانجام با یک دستگاه بزرگ مردم را کنار زدند؛ دستگاهی که در جنگها به کار میرود و یک خودرو زرهی است. مردم را از مسیر هواپیما بیرون انداختند. یک روز پس از رفتن ما، سه یا چهار نفر کشته شدند، کسانی که فقط میخواستند آنها هم در هواپیما باشند.
لحظه جدا شدن از زمین چشمهایم پر اشک شده بود. من عاش افغانستان هستم. کنار من برادرم نشسته بود که حالش خوب نبود و از حملههای عصبی داشت میلرزید. من نگهش داشته بودم و همزمان شهرمان را میدیدم که دور و دور و دورتر میشود.
کد خبر 626485 برچسبها افغانستان طالبانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: افغانستان طالبان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۰۹۷۴۲۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایت وحید شمسایی از اعزام تیم فوتسال همزمان با حمله به اسرائیل
تعداد بازدید : 0 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کیفیت 480 بازدید 8 وحید شمسایی ضمن اشاره به اتفاقات بامزه درباره 25 سال برنج نخوردنش، به شب حمله موشکی و پهپادی ایران به اسرائیل اشاره کرد که قرار بود تیم فوتسال ایران به تایلند اعزام شود. روایت شمسایی از آنچه رخ داد را میبینید و میشنوید.