ناگفته هایی از زندگی علی لندی پسر فداکار ایذه ای / فقط خواهر شهید زنده ماند + فیلم گفتگوی اختصاصی
تاریخ انتشار: ۲ مهر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۲۰۳۵۸۱
علی لندی در حادثه آتش سوزی جان خود را از دست داد.علی لندی برای نجات جان دو زن به دل آتش زد.دو زن که علی لندی برای نجات آنها به دل آتش زد مادر و خواهر یک شهید بودند. قبل از فوت علی لندی، مادر شهید که علی لندی اقدام به نجات او کرده بود فوت کرد.
به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا، آرزو داشت داشت حسینی باشد تا بتواند مسافر کربلا شود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
برای همین هم بود که برای نجات جان مادر پیر و خواهر یک شهید به دل آتش زد.
اما نه عمر علی به این دنیای فانی بود و نه عمر مادر شهید.
هر دو در آستانه اربعین حسینی، به ابدیت پیوند خوردند.
علی لندی جان مادر و خواهر یک شهید را نجات داد18 شهریور بود که فریادهای مادر 85 ساله و خواهر شهید ابراهیم عزیزی، علی لندی را متوجه وقوع آتش سوزی در خانه آنها کرد.
علی که آن روز مهمان خانه خاله اش در شهر ایذه بود، وقتی هنگام گذر از کوچه متوجه حادثه شد، بی درنگ برای کمک به مادر و دختر به خانه آنها رفت.
یک گاز پیک نیکی شعله ور شده بود و علی آن را برداشت و از مادر و دختر دور کرد اما ناگهان با شعله های آتش تمام بدن علی گر گرفت.
عموی علی لندی در گفتگو با خبرنگار رکنا گفت:«حادثه آتش سوزی در نزدیکی هلال احمر ایذه و در خانه همسایه دیوار به دیوار اتفاق افتاده بود. آن روز قبل از اینکه ماموران آتش نشانی از راه برسند علی برای کمک به مادر و دختر به خانه آنها رفته بود. یکی از همسایه ها یک پتو برای خاموش کردن آتش آورده بود که آن را هم به یکی از خانم ها داده بود.»
ایوب لندی در ادامه گفت: «مادر و دختری که علی اقدام به نجات آنها کرد،مادر و خواهر شهید ابراهیم عزیزی بودند. مادر 85 ساله شهید حدود سه روز بعد از حادثه به دلیل شدت سوختگی جان خود را از دست داد.اما خواهر شهید بهبود پیدا کرد و مرخص شد.»
علی آرزو داشت به کربلا برودوصف فداکاری علی از همان روزهای اول بعد از حادثه خبرساز شد. دست های کسانی که خبر را می خواندند برای طلب سلامتی علی لندی به سوی درگاه خدا بلند شده بود.
وزیر کشور به این خبر واکنش نشان داد و نماینده وولی فقیه استان و عده ای دیگر از مسئولین به عیادت علی لندی رفتند.
عموی علی در مورد روزهایی که علی در بستر بیماری بود گفت:«وقتی آقای موسوی نماینده ولی فقیه به عیادت علی آمد، از او پرسید چه آرزویی داری و علی گفت آرزو دارم به کربلا بروم. علی همیشه دلش می خواست روزی مسافر کربلا شود.چند بار که من و برادرانم به کربلا رفته بودیم به ما می گفت که یک بار او را هم همراه خودمان ببریم. من به او می گفتم باید حسینی شوی تا بتوانی با ما بیایی.بعد از حادثه وقتی در بستر بیماری بود به من گفت حالا دیگر حسینی شده ام؟»
نزدیک اربعین است و کاروان زائران امام حسین راهی زیارت هستند. درست در همین روزهاست که روح علی هم به خاطر فداکاری اش آسمانی شد و خانواه او از اینکه او نتوانست امام حسین را زیارت کند و به آرزویش نرسید دل سوخته هستند.
عموی علی در اخر گفت:«علی ورزشکار بود.کشتی می گرفت و رزمی کار می کرد.او پسر خیلی شجاعی بود.»
منبع: رکنا
کلیدواژه: سهام عدالت قیمت خودرو کرونا اخبار حوادث علی لندی فداکاری علی لندی فداکاری در ایذه سهام عدالت قیمت خودرو کرونا فال قیمت بهاره رهنما سارا و نیکا فرقانی سارا و نیکا مهدی طارمی مهدی طارمی فوتبالیست مهدی طارمی و سحر قریشی مهتاب کرامتی خواهر شهید علی لندی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۲۰۳۵۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مروری بر جنایات گروهک منافقین؛ترور یک نوجوان پیش چشمان مادر
منافقین تروریست پس از حمله به منزل شهید نوری تاجر و ترور وی منزل مسکونی این شهید را پیش چشمان مادرش به آتش کشیدند. - اخبار رسانه ها -
مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛ ترور یک نوجوان پیش چشمان مادرش و آتش زدن خانه
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، شهید سعید نوری تاجر در سال 1342 در خانوادهای مذهبی متولد شد.
در روزهای انقلاب این شهید در صحنههای مبارزه با رژیم شاه با حضور در راهپیماییها، حمل پلاکاردها و توزیع اعلامیهها مشارکتی فعال شد.
شهید نوری تاجر پس از پیروزی انقلاب علاوه بر فعالیت در سنگر مدرسه و زمینه های هنری و فرهنگی و تبلیغاتی به جهاد سازندگی پیوست و به اتفاق جمعی دیگر از جهادگران عازم روستاهای محروم کردستان شد.
وی پس از آغاز جنگ تحمیلی به همراه جمعی از جهادگران به منظور سمپاشی و ضد عفونی کردن محیط جبهه عازم مناطق عملیاتی شد.
این شهید گرچه از لحاظ جسمی در وضعیتی مناسب به سر میبرد ، اما آنچنان در اشتیاق انجام وظیفه فعال بود که عاقبت در اثر گرمای سوزان بیابان های دشت ذهاب و قصرشیرین با تنی رنجور و تب شدید به وسیله همرزمانش به تهران بازگردانیده شد.
وی پس از بهبودی و گذراندن دوره نقاهت به آرزوی شهادت به جبهه بازگشت.
شهید نوری تاجر گرچه به عنوان شاگرد ممتاز در امتحانات گزینش دانشکده تربیت معلم قبول شده بود اما جبهه را به دانشکده ترجیح داد و به عنوان عضوی از بسیج گاهی به پاسداری از حوالی بیت امام خمینی (ره) مشغول میشد.
روز شهادت
حوالی اذان مغرب در روز بیست و دوم تیر 1361، نزدیک افطار دو نفر از تروریستهای منافق به منزل آنها میروند، سعید در کنار مادرش بر سر سفره افطار در انتظار نوای اذان نشسته بود، زنگ به صدا در آمد و سعید از جا بلند شد و درب را باز کرد و در همان لحظه اول با مشاهده تروریستها به ماهیت آنها و نقشه شومی که در سر داشتند، پی برد و درب را به روی آنها بست.
در این لحظه یکی از تروریستها از فرصت استفاده کرده و پایش را جلوی درب گذاشت و چند تیر به سوی سعید شلیک کرد، سعید با تمام قوا درب را نگه داشت اما به دلیل جراحات وارده و درد و خونریزی با پیکری خون آلود بر زمین افتاد، سپس تروریستها به درون خانه هجوم آورند و پس از بازرسی منزل، خانه را به آتش کشیدند.
مادر سعید سراسیمه پیکر پاک فرزند مجروح را در آغوش کشید و سر وی را بر بالین خود گذاشت، منافقین در همین حال گلولهای به گلوی این شهید شلیک کردند و در حالی که خانه در شعلههای آتش می سوخت، از صحنه فرار کردند.
روایت روزنامه اطلاعات از این جنایت
دو موتور سوار زنگ میزنند و سعید نوری پاسدار بسیجی 19 سالهای که دیری نیست از جبهه آمده است علیرغم همه دقتهای امنیتی که همواره بدان معتقد بود و مراعات میکرد اینبار با اندکی غفلت در را کمی باز میکند.
منافقین لوله اسلحه را از شکاف در به داخل آورده و سعید را به رگبار میبندند. سعید روزه دار بود و با خون خود افطار کرد. آن سوتر مادر مقاوم او بود که همراه کودک یک ساله اش تازه بر سر سفره افطار نشسته بود و منتظر سعید بود و دیگر هیچ کس در خانه نبود. در نیمه باز، صدای شلیک نیز همچنان بلند، شیشهها شکسته، بچه یک ساله با شدت تمام فریاد زنان و پیکر خونین و رشید سعید فرو افتاده بر خاک و چه غریب و چه قهرمان و چه مظلوم. طنین اذان هنوز در فضاست و هوا رو به تاریکی است و سفره افطار همچنان گسترده و منافق تروریست اتاقها و کمدها را میچرخد که بقیه کجایند؟ غریبانهتر از این چگونه ممکن است؟ خانه را به آتش میکشند و در آخرین لحظات مغز سعید را با تیر خلاص میکوبند و میگریزند و این فاجعه پیش چشمان مادری رخ میدهد که پیکر پر خون فرزندش را در آغوش کشیده است و آنها با قساوت یک جلاد خود فروخته مسخ شده حتی همین صحنه را نیز میبینند و بازهم از سعید نمیگذرند و تیری دیگر به او شلیک میکنند.
منبع: میزان
انتهای پیام/