حرکت در مسیر رابیـــنهود و بـــوگارت
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۴۰۹۰۲۷
«مهاجمان معبد گمشده» که در سال 1981 اکران شد، جهان سینما را تکان داد و هنردوستان چنان ریتم تند و جذاب فیلم را پسندیدند که این اثر سینمایی به قسمت اول از چهارگانهای تبدیل شد که استیون اسپیلبرگ معروف پیرامون کاراکتر مشهور و البته خیالی ایندیانا جونز ساخت و در درازای زمان و طی سالهای بعدی تدوین و اکران شدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ایندیانا جونز با بازی شجاعانه هریسون فورد در هر چهار قسمت، باستان شناس بزن بهادری است که برای کشف گنجهای کهن به کشورها و سرزمینهای دور دست و بخصوص شمال آفریقا سفر میکند و از هیچ چیز نمیترسد. او بزرگترین مارهای سمی را هم بیاثر میکند و از میان تبهکاران مجهز به طلسمهای مرگبار کهن هم میگذرد و شلاق بهدست و آماده برای بهرهجستن از هر وسیله و موقعیتی آتشهای مرگ آفرین را هم خنثی و سرانجام گنجهای اعصار دور را کشف میکند و تو گویی یک «ابرانسان» لطمهناپذیر است. با این حال اسپیلبرگ که قسمت اول ایندیانا جونز را چند سال پس از توفیق بزرگ گیشهای «آروارهها» (1975) و «برخورد نزدیک از نوع سوم» (1977) ساخت، برای تدوین و ارائه سری فیلمهای ایندیانا جونز و ترسیم ماجراجوییهای دیدنی و بسیار پرشتاب او از دهها منبع هنری و شمار چشمگیری از فیلمهای معروف و قدیمی که به ظاهر هیچ قرابت و ارتباطی با چهارگانه ایندیانا جونزی وی نداشتند، خط فکری و الهام گرفت. او صحنهها و سکانسهای برجسته و جذاب چنان فیلمها یا کتابهایی را مبنا قرار داد تا باستانشناس ناآرام و فرصتشناس فرانچیز خود را صاحب و مجری مهارتهایی سازد که در آن فیلمها توسط کاراکترها و آدمهایی متفاوت به اجرا گذاشته شده بود و اسپیلبرگ در مقام کارگردان و دوست و همکار سالهای طولانی او جورج لوکاس (خالق فرانچیز بسیار پرسود «استاروارز») در مقام تهیهکننده برای کاملتر شدن شخصیت جونز و تبدیل او به کاراکتری که در ذهن خود طراحی کرده بودند، تکرار و اجرای آن تردستیها را کاملاً ضروری میدانستند. درست است که ایندیانا جونز با طراحیهای مبتکرانه و ترسیم قدرتمندانه آن طرحها توسط اسپیلبرگ، خود بهیک اثر مرجع در سینما و در ژانر حادثه تبدیل شده و منبع الهام همه نسلهای بعدی سینماگران تلقی میگردد ولی جوانترها واقف بهوجود پایههای اولیه و منابع الهام برای آن نیستند و همه قشرهای اجتماعی و طبقات سنی باید بدانند خط فکری و روشهای منتخب اسپیلبرگ برای ترسیم این کاراکتر ماجراجوی منحصر بهفرد از درون فیلمها یا نحوه عملکرد هنرمندانی نشأت گرفته که نام و اوصافشان در این صفحه میآید.
«کارول لومبارد»
کارول لومبارد که در اوج شهرت و موفقیت در هالیوود در 34 سالگی درگذشت و بههمین سبب افسانهای شد، شاید سرآمد زنانی بوده باشد که بهرغم بهرهمندی از محسنات ظاهری بخوبی میتوانست در قالب زنان سرسخت هم خودنمایی کند و کاراکتر موسوم به ماریون ریون وود محصول ادغام دو خصلت فوق و برخوردهای تند و محکمی است که این زن با هر یک از اطرافیان نافرمان خود دارد تا آنها را سرجای خود بنشاند. اسپیلبرگ برای ایفای نقش زن سرسخت و معارضهجویی که مالک رستوران محل سرزدن ایندیانا جونز است و از قبل با جونز آشنا بوده است، کارن الن را برگزید که سکانسهای آغازین «مهاجمان معبد گمشده» نشان میدهد چه زن دعوایی و اهل مبارزهای است ولی حقیقت امر این است که اسپیلبرگ در ذات وجودی و برخوردهای بیرونی کارن الن همان بیرحمی و قاطعیتی را مشاهده کرد که طی دهه 1930 در رفتارها و برخوردهای زنان سینمایی سرسخت آن عصر و بویژه کارول لومبارد و ایرنه دون رؤیت کرده بود. اسپیلبرگ اینک (اواسط پاییز 2021)در این باب میگوید: «کارن آلن همان آتش درونی و مشتهای محکم بیرونیای داشت که برخی هنرپیشههای زن مستقل و قدرتمند فیلمهای دهه 1930 هالیوود داشتند و در نتیجه تا او را دیدم و به بررسی حرکات و کاراکترش پرداختم، فهمیدم که او بهترین انتخاب برای نقش مربوطه (زن مجادله جوی مالک رستوران) است.»
شایان ذکر است که کارول لومبارد شهرت اولیهاش را در دهه 1930 و با حضور در فیلمهایی تجربه کرد که بیشتر ملودرامهای شکلگرفته در خانههای اشرافی یا آثار جنایی ملایم بودند اما با گذشت زمان و بخصوص بعد از بازی در فیلمهای ارنست لوبیچ و هاوارد هاکز تبدیل به زن سرسختی شد که سرش برای هر دعوایی درد میکند و آماده هر برخورد تندی است. این البته تصویر و تجسم هنریای بود که صرفاً با دیدن فیلمهای او به اذهان متبادر میشد اما بعضیها هم میگویند که لومبارد چنان چیزهایی را ذاتاً و درون وجودش به ودیعه داشت و تا جایی که برایش امکانپذیر بود و داستان فیلم اجازه میداد، آنها را در متن و مسیر اتفاقات فیلم به اجرا در میآورد. شاید با چنان شخصیت و پس زمینهای نباید از این واقعه متعجب شد که لومبارد جانش را در یک سانحه سقوط هواپیما از دست داد و آن واقعه همسر بسیار سرشناس او کلارک گیبل را که خودش از هنرپیشههای ماندگار تاریخ سینما بهشمار میآید، چنان ناامید و خشمگین کرد که مدتی کوتاه بهعنوان داوطلب به جنگ جهانی دوم رفت و ادعا میکرد که از مرگ احتمالی در چنان عرصهای هیچ هراسی ندارد.
«گنجهای سیهرا مادره» (1948)
دیگر همکاری بزرگ و مشترک جان هیوستون و همفری بوگارت که با نام «گنجهای سیه را مادره» عرضه شد و هرسال بر ارزشهای آن اضافه کرده و در نهایت به یک کار کلاسیک تبدیل شد، تأثیری کلان بر شخصیت ایندیانا جونز در دهههای بعدی و در نحوه تکوین کاراکتر او توسط استیون اسپیلبرگ گذاشته است. میگویند هیوستون این فیلم را در میان موارد همکاریهایش با بوگارت بیشتر از سایرین میپسندید اما حقیقت امر هرچه باشد، بوگارت در این فیلم در نقش «فرد.سی.دابز» ظاهر میشود که یک مرد میانسال رو به پیری ولی سرسخت و خشن است که بهطرز غریبی به سوی کشف گنجهای پنهان شده گرایش دارد. او اغلب یک ژاکت چرم نازک برتن میکند که شباهتهایی را با کت چرمی ایندیانا جونز دارد ولی اگر جونز در رویارویی با افراد غیر شرور ادب را حفظ میکند، دابز این گونه نیست و ذاتاً و براساس شخصیت باطنی اش پرخاشگر است و بههمگان میتازد و این رفتار را تا مرز نحوست و نفرت به پیش میبرد. وقتی دابز و شرکایش در ارتفاعات «سیهرا مادره» مقادیر معتنابهی طلا کشف میکنند، وی دچار حرص هرچه بیشتر میشود و به قصد تصاحب تمامی این گنج قصد جان تنها دوست واقعیاش را میکند. دابز به این اکتفا نمیکند و وقتی راهزنان از راه میرسند، در رقابتی که بر سر تملک این محموله طلا به وجود میآید، پیشنهاد میکند که در یک تیراندازی رودررو و در رقابتی مستقیم فرد برنده مشخص شود و طلاها به چنین فردی برسد اما خود اوست که قربانی این روشها میشود و جانش را روی آن میگذارد. اسپیلبرگ در سلسله داستانهایش پیرامون جونز هرگز اجازه نداد این باستانشناس قلدر اما فکور تا چنان مرزهایی از ریسک و بیاحتیاطی پیش تازد و به همین سبب است که جونز همیشه دست نیافتنی و بدون رقیب مانده است .
موزیکالهای «بازبی برکلی»
صحنه موزیکالی که سکانس آغازین «ایندیانا جونز و معبد سرنوشت» (دومین قسمت از چهارگانه ایندیانا جونز) را شکل میدهد، ظاهراً و در واقع نیز از روی ترانه ماندگاری از کول پورتر بهنام «هر چیزی امکان پذیر است» اقتباس و بر پایه آن بنا نهاده شده و چنان ترانهای در قسمتی از یک نمایش موزیکال کول پورتر در سال 1934 بهاجرا درآمد و دو سال بعد از آن در قالب فیلمی سینمایی برای کمپانی پارامونت و با بازی بینگ کرازبی و اتل مرمان نیز مورد استفاده قرار گرفت اما شاید بهتر باشد بگوییم اسپیلبرگ صحنه موزیکال شروع کننده «معبد سرنوشت» را از بافت اکثر و حتی تمامی فیلمهای موزیکال بازبی برکلی وام گرفته و بنا و ساختار آن را بر چنان چارچوبی گذاشته است. برکلی عادت داشت که دهها اجراکننده و هنرمند را دایره وار دور یکدیگر بکارد و سپس با حرکات هماهنگ آنان و گرفتن تصاویرشان از بالا و متبادر کردن مفاهیم مورد نظرش از طریق رفتار هنرمندان فوق، قصهای را تشریح و رو به جلو هدایت کند که داستان فیلم او را شکل میداد. تا وقتی برکلی موزیکال میساخت و تماشاگران را مسحور هنر خود میکرد، فیلمهایی (اغلب در دهه 1930) خلق میشدند که نمونهشان هرگز در آینده و توسط سایر سینماگران ساخته و ارائه نشده است و از آن قبیلاند فیلمهای «خیابان چهل و دوم» (1933)، دوگانه «جویندگان طلا» (1933 و 1935)، «ضیافت فوت لایت» (1934) و «ترسیدهاز صحنه» (1936)، به واقع اسپیلبرگ با تقلید از روشهای موزیکالسازی بازبی برکلی میخواست به این خالق کلاسیک و منحصربهفرد ادای احترام کند.
«ماجراهای رابینهود»(1938)
این فقط یکی از فیلمهای متعدد مایکل کورتیز است که در این مطلب بهعنوان منابع الهام اسپیلبرگ و شرکایش در امر ساخت چهارگانه ایندیانا جونز مورد اشاره و پاسداشت قرار میگیرد. بارزترین و عمدهترین وجه تأثیرگذاری این فیلم روی فرانچیز اسپیلبرگ و بخصوص روی فیلم نخست («مهاجمان معبد گمشده») در صحنههایی است که برخی اتفاقات روی داده در رستوران متعلق به کاراکتر ماریون ریون وود را تشریح میکند و این رستورانی است که در کشور نپال در شرق آسیا قرار دارد. در یکی از صحنههای اولیه فیلم اسپیلبرگ، ایندیانا جونز وارد رستورانی میشود که در تملک کاراکتر کارن آلن یعنی ریون وود است و به محض ورود او سایه بلند وی روی دیوار رستوران میافتد و وقتی نازیها هم که بر آلمان و بخشی از اروپا حکم میراندند، در پی جونز وارد رستوران میشوند، سایهای تاریک که برخلاف سایه جونز نه امید ساز بلکه تیره رنگ و مأیوس کننده است، محیط را میپوشاند. در نهایت جونز در یک تیراندازی رو در رو یکی از نازیها را میکشد و البته تماشاگران فقط سایه سرباز آلمانی را که بر زمین میغلتد، میبینند. منتقدان میگویند اسپیلبرگ این سایهپردازی فوقالعاده را از کورتیز آموخته و تکرار کرده است که در صحنه مصاف نهایی و شمشیربازی دلاورانه رابینهود (با بازی ارول فیلین مشهور) با «آدم بد» فیلم مایکل کورتیز (با بازی باسیل راتبون) چنین سایهسازیها و نورپردازیهای معنادار و پیامرسانی را به نمایش درآورده بود و برخی، هنرهای کورتیز را در چنان زمینهای چنان بالا و متعالی میانگارند که این نسخه بسیار قدیمی از زندگی و کارهای قهرمانانه رابین هود را بهترین برداشت سینمایی از روی این قهرمان مردمی و زندگی وی در تمامی ادوار میانگارند.
«گنجهای شاه سلیمان» (1950)
کاراکتر ایندیانا جونز تأثیر پذیرفته از النکوارترمین است و نه فقط او بلکه اکثر شکارچیان و ماجراجویان داستانهای حادثهای در غرب به نحوی از انحا به کوارترمین وامدار و تقلید کننده بخشی از کارها و حادثهسازیهای آن شکارچی معروفاند، اما کوارترمین نه یک چهره واقعی بلکه مثل دنباله روهای ادبی و سینماییاش یک چهره داستانی و خیالی و محصول رؤیاسازی نویسندهای بهنام هنری رایدر هاگارد است که در یک رمان حادثهای پرفروش سال 1885 خود وی را در مرکز اتفاقات جای داد و تبدیل به کاراکتر اول کتاب داستان خود کرد. با این اوصاف باید پرسید کدام تجسم و تصویرسازی سینمایی از روی آرتیستبازیهای کوارترمین تأثیر بیشتری روی اسپیلبرگ و لوکاس کارگردان و تهیهکننده دنبالههای ایندیانا جونز گذاشته و سبب شدهاند که آنها از کارها و ابتکارهای آن فیلم الهام بگیرند. در پاسخ باید گفت که اگرچه اسپیلبرگ و لوکاس نسخه سینمایی سال 1937کمپانی رنگ بریتانیا از روی داستان کوارترمین را بسیار میپسندند اما مبنای نگاه و تقلیدشان نه به این فیلم بلکه فیلمی بهنام «گنجهای شاه سلیمان» بوده که با در برداشتن واقعیات و جنگ و گریزهای کوارترمین در ابتدای دهه 1950 توسط کمپانی کلاسیک و معروف متروگولدوین مه یر ساخته و عرضه شد و اسپیلبرگ و لوکاس آن فیلم را در همان خردسالیشان در شهر محل زیست و رشدشان دیده و به آن دل باخته بودند. در آن فیلم استوارت گرنجر فقید نقش کوارترمین را ایفا میکرد و این شکارچی سفیدپوست طی قرن نوزدهم در حال جولان دادن در سرزمینی در آفریقا مشاهده میشد که اینک آفریقایجنوبی نامیده و با این اسم از سایر ممالک آفریقایی تفکیک میشود. در چنین سرزمینی یک اعیانزاده انگلیسی از کوارترمین میخواهد لباس رزم بر تن کند و برادر گمشدهاش در این منطقه ناآرام و سرشار از راهزنان را بیابد و به علاوه معادن پرگنجی را پیدا کند که طبق روایات به شاهسلیمان متعلق بوده است و چه چیزهایی بهتر از این برای اسپیلبرگ تا در زمان ساخت چهارگانه ایندیانا جونز مبنای کارش قرار دهد و قسمتی از کارهای خاص و حرکات قهرمانانه کوارترمین را توسط ایندیانا جونز هم اجرا و تکرار کند.
«راز اینکاها» (1954)
مشخص نیست که اسپیلبرگ و لوکاس تا چه میزان درباره فیلم حادثهای «راز اینکاها» که شش سال بعداز «سیهرا مادره» به نمایش درآمد صحبت و آن را تحسین کردهاند اما شکی نیست که این فیلم محصول کمپانی پارامونت تأثیری وسیع روی چهارگانه «ایندیانا جونز» و بخصوص قسمت اول آن داشته است. در این فیلم، چارلتون هستون فقید در عین جوانی در نقش هری استیل معروف ظاهر میشود که معمولاً لباسهایی خوش آب و رنگ بر تن دارد و یک ماجراجوی ذاتی است و دنبال ثروت و اقبال خوش میگردد. وقتی هری مطلع میشود که تعدادی باستان شناس و پژوهشگر به پرو رفته و کوههای قدیمی و رازآلود آنجا را کنکاش کرده و آثار یک تمدن قدیمی از دست رفته و شهرک وارهای را زیر خاک کشف کردهاند، به این صرافت میافتد که به آن مکان سفر کرده و به طور پنهانی و از درون آن شهرک باستانی سر برآورده از دل خاک یک جواهر بزرگ و درخشان از جنس طلای اصل را برباید و سپس از محل بگریزد و با همان ثروت بزرگ سالها با آسودگی مالی زندگی کند. درست است که گنجطلبهایی مثل هری استیل باهوش و زرنگ در ادبیات داستانی و در نسخههای سینمایی اقتباس شده از روی آن کم نبودهاند اما این یکی، کپی اولیهای از ایندیانا جونز است که البته از او بسیار کمتر کتک کاری میکند و هیجان و اضطراب از سر و رویش نمیبارد، اما همان قدر مبتکر و فرصتشناس و دنبال گنجهای پنهان است که جونز همیشه بوده است.
«شاهین مالت» (1941)
این احتمالاً و شاید یقیناً اولین «فیلم نوآر» (فیلم سیاه) تاریخ سینما است که در اوایل دهه 1940 اکران شد که از همفری بوگارت که در 15 سال قبل از آن یک هنرپیشه پرتلاش اما درجه دوم تلقی میشد، ستارهای مسلم و بزرگ برای 15 سال بعدی ساخت و جان هیوستون را هم که در اولین تجربه کارگردانیاش این شاهکار ماندگار را ساخته بود، به یکباره وارد لیست 10 کارگردان اول هالیوود کرد و اعتبار بزرگی را به او بخشید که تا تاریخ مرگش (1987) هرگز از نام و هویت وی جدا نشد. در تأثیرگذاری آشکار و البته نه چندان عظیم «شاهین مالت» بر «مهاجمان معبد گمشده» اولین قسمت از چهارگانه ایندیانا جونز و همچنین فیلم سوم از این مجموعه تردیدی وجود ندارد. درست است که «شاهین مالت» در همان پنج دقیقه اول خود با شتابی باورنکردنی بیش از 10 حادثه مهم را میآفریند اما اصل ماجرا و موضوع پراهمیتتر که در لحظات و سکانسهای بعدی میآید، تلاش تبهکاران و فرصتطلبها برای یافتن مجسمه کوچکی بهنام شاهین مالت است که از اشیای کهن و عتیقه و صاحب قیمتی نجومی است و این سیاه دلان برای تصاحب آن به آسانی آب خوردن آدم میکشند. گذار آنها و بواقع مسیر تعقیب این مجسمه پرسود به یک کارآگاه خصوصی تیزهوش بهنام سم اسپید (همفری بوگارت) میافتد و از آن موقع است که بازی عوض میشود و اسپید با سرسختی و برنامهریزی دقیقاش تبهکاران را بازی میدهد و به مجسمه مورد بحث دست مییابد. درست است که بعداً به اسپید ثابت میشود که این مجسمه تقلبی است و همان شیئی گرانبهای مورد تعقیب تبهکاران نیست ولی همین مضمون با نسخه های متفاوت هم در «مهاجمان معبد گمشده» و هم در «آخرین جنگ صلیبی» که نام دیگری بر قسمت سوم ایندیانا جونز است، تکرار میشود و در این فیلمها هم نازیها یا افراد شریر ثروتطلب گول گنجهایی را میخورند و برای تصاحباش بیتابی میکنند که کنکاشهای دقیقتر بعدی نشان میدهند ارزش نداشته و اشیایی تقلبی بودهاند. کاراکتر فوقالعاده پیترلوری در «شاهین مالت» نیز بیشباهت به شخصیت یک مأمور نازی بیرحم و سارق با بازی رونالد لیسی در فیلم «مهاجمان معبد گمشده» نیست.
«کازابلانکا» (1942)
این فیلم هم که ساخته مایکل کورتیز است، از برخی دیدگاهها و بعضی جهات بر جایجای فیلمهای ایندیانا جونز اثر گذاشته و ردپای آن آشکار است. «کازابلانکا» یک داستان عاطفی در دل واقعهای تاریخی و حقیقی همچون جنگ جهانی دوم است و خیلیها آن را از بهترین فیلمهای همه تاریخ میدانند و اگر این تعریف را هم قبول نداشته باشیم، در فهرست محبوبترین فیلمهای تاریخ معمولاً فقط «برباد رفته» بالای دست آن ظاهر شده است.
یک وجه بارز تشابه «کازابلانکا» با چهارگانه ایندیانا جونز چگونگی سفرهای طولانی و بینالمللیای است که کاراکترهای اصلی این فیلمها در راه رسیدن به اهدافشان انجام میدهند و معمولاً همراه با هواپیماهای اولیه و طیارههایی بدوی است که در آن سالهای دور (دهههای 1930 و 1940) مورد استفاده قرار میگرفتند. در «کازابلانکا» صحنههایی را میبینیم که نقشه و بافت یک سفر هوایی و چگونگی اجرای آن را و بواقع مسیری که باید طی شود، به نمایش میگذارد و هر یک از فیلمهای ایندیانا جونز را که ببینیم، همین نقشه و مسیر پرواز و سفری را که او در دست اجرا دارد، در معرض دید بینندگان قرار میدهد و حتی وقتی این باستان شناس فرصت طلب سفری کوتاه و دریایی و درون قایقی کوچک را هم برای خود در نظر میگیرد، باز چنان نقشهای را در دست وی مشاهده میکنیم. بدیهی است که هیچ یک از رفتارهای تند و زد و خوردهای ماریون ریون وود در شخصیت اینگرید برگمن در فیلم «کازابلانکا» که ایلسا نامیده میشود و مثل خود او بسیار ملیح و آرام و مصالحهجو است، مشاهده نشود اما در یک مورد خاص بین زوج «فورد- الن» و «همفری بوگارت و اینگرید برگمن» که بر کازابلانکا حکم میراندند، تشابه واضحی وجود دارد و آن، پیشینه آشنایی و ارتباط آنها با یکدیگر و قطع شدن رابطه قبلی آنان به سبب بروز اختلاف سلیقه و در انتخاب منشهای زندگی بین آنها بوده است و به تبع آن به هنگام دیدار مجددشان آن پیشینه تلخ بسرعت بر ذهن آنان حاکمیت مییابد و راه یک آینده مشترک و مجدد بین آنها را صعبالعبور میسازد. بر این اساس هم کاراکتر بوگارت در «کازابلانکا» به محض دیدن برگمن و هم کاراکتر کارنالن پس از مشاهده جونز در رستوران تحت تملکاش با بیان جملاتی از این قضیه یاد میکنند که بیش از احساس خوش، بوی عناد و کینه از آن میآید.
«لارنس عربستان» (1962)
قریب به 60 سال پساز اکران این اپیک زوالناپذیر امکان ندارد کسی بخواهد یک فیلم قهرمانانه بسازد و مایل به کپیبرداری از روی یکی از صحنههای این فیلم فوقالعاده که آن را دیوید لین بریتانیایی عرضه و با آن جوایز متعددی را کسب کرد، نباشد. رمان لارنس عربستان شرح سفرهای خطرناک و ماجراجوییهای تیای لارنس است ولی آنچه به نسخه سینمایی لین حتی رنگ و نمایی برجستهتر از نسخه نوشتاری آن بخشیده، این است که لین و همکارانش برای ترسیم هرچه بهتر ماجراها واقعاً به همان محلهایی سفرکرده و در همان دشتهای خشک و سوزان فیلمبرداری کردند که لارنس در آنها فرود آمده و مسیرهای دشوار آن را پیموده بود و در رمان مربوطه هم بر وجود این صحراهای خشک و بازدارنده بهعنوان سدی صعبالعبور تأکید شده است. تصاویر لین از این مناظر طبیعی و مناطق واقعی با شیوه و گستره لنز 70 میلیمتری چیزی در حد یک شاهکار است و اسپیلبرگ چنان آنها را میستوده است که در هر چهار فیلم ایندیانا جونزیاش صحراهایی از همین قبیل و البته نه با آن عظمت را محل عبور کاراکتر جونز و مکان تحقق خواستهها و اهدافش عنوان و ترسیم کرده است. بر این اساس تصویر هریسون فورد در قالب جونز در فیلم «مهاجمان معبد گمشده» در حالی که روی یک تپه شنی در زمان طلوع آفتاب ایستاده و تلاش کارگران در یکی از معادن گنج خیز را نظاره میکند شباهت آشکاری با پیتر اوتول در نماهایی از «لارنس عربستان» دارد که وی در قالب کاراکتر اصلی با استقرار بر بلندای تپهای شنی یا یک قطار در حال سفر به یک گستره شنی پایانناپذیر مینگرد.
منبع: ایران آنلاین
کلیدواژه: ایندیانا جونز ایندیانا جونز همفری بوگارت چهارگانه ای باستان شناس آن فیلم فیلم ها صحنه ها سال ها دهه 1930
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۴۰۹۰۲۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ببینید | حرکت جالب سید حسن خمینی در یک دیدار دیپلماتیک
264 215
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901514