کارگردان قدیمی دفاعمقدس درگذشت/ خاطرات و ناگفتههای جالب رحیمیپور از دوران فیلمسازیاش
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۴۱۲۳۷۲
رحیم رحیمیپور تهیهکننده سریال "فرار" بر اثر کرونا درگذشت؛ شخصیتی که همیشه تلاش کرد تا دفاعمقدس را با قهرمانانش روایت کند و در گفتوگو با تسنیم هم این تأکیدات را داشته است. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، رحیم رحیمیپور تهیهکننده، فیلمنامهنویس و کارگردان سینما در سن 64 سالگی بر اثر ابتلا به ویروس کرونا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
زنده یاد رحیمیپور فارغالتحصیل از مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی بود و در کنار بسیاری از آثار همچون آبدارشاه(1376)، شیرین و فرهاد (1374)، مستاجر (1371)، انفجار در اتاق عمل (1370)، الماس بنفش (1368)، اتاق یک (1365)، زندان دوله تو (1363)، آبدارشاه (1379) کارگردانی کرده و نویسندگی و تهیهکنندگی آثار دیگری را در کارنامه خود دارد که یکی از آنها سریال تلویزیونی "فرار" است.
پیام تسلیت رئیس سازمان سینمایی
رئیس سازمان سینمایی با انتشار پیامی درگذشت «رحیم رحیمی پور» کارگردان سینمای دفاع مقدس را تسلیت گفت.
متن پیام آقای محمد خزاعی به این شرح است:
خبر درگذشت زنده یاد حاج «رحیم رحیمی پور» فیلمساز متعهد عرصه دفاع مقدس موجب ناراحتی و اندوه بسیار شد. بیتردید، این سینماگر پیشکسوت کشور و تهیهکننده، فیلمنامه نویس و کارگردان سینمای دفاع مقدس؛ با آثار خاطره انگیزش همچون: زندان دوله تو، اتاق یک، الماس بنفش، شیرین و فرهاد و ... در تاریخ سینمای دفاع مقدس و در یادها خواهد ماند.
زنده یاد «رحیمیپور» از جمله هنرمندانی بود که در طول چهار دهه فعالیتش همواره، دل در گروی سینمای آرمانی اش یعنی سینمای انقلاب و دفاع مقدس داشت و در طول زندگیاش همیشه نسبت به آرمانهای انقلاب دغدغهمند بود. در این ایام ربیع، باشد که شفاعت پیامبر رحمت حضرت ختمی مرتبت (ص) روزیش در عالم برزخ و قیامت باشد و رفقای شهیدش از او به خوبی پذیرایی کنند.
فقدان این کارگردان متعهد و دلسوز عرصه انقلاب و دفاع مقدس را به جامعه سینمایی، سینماگران دفاع مقدس و بویژه، به خانواده این هنرمند تسلیت میگویم و از خداوند متعال برای آن مرحوم رحمت و مغفرت و برای خانواده ایشان صبر و شکیبایی مسألت دارم.
مراسم تشییع
رحیم رحیمیپور تهیهکننده، فیلمنامهنویس و کارگردان سینمای ایران صبح امروز 25 مهرماه 1400 درگذشت. رحیمیپور متولد 1336 اصفهان، فارغ التحصیل از مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی بود. وی فعالیت هنری خود را با کارگردانی فیلمهای کوتاه آغاز کرد. از آثار این هنرمند در مقام کارگردان میتوان فیلمهای «شیرین و فرهاد»، «مستاجر»، «انفجار در اتاق عمل»و.. را نام برد. مراسم تشییع این هنرمند یکشنبه 25 مهرماه ساعت 10 صبح در بهشت زهرا انجام شد.
گفتنیهای جذاب تهیهکننده فقید سینما و تلویزیون با تسنیم/ چطور قصه و قهرمان را از سینما گرفتند؟
فیلمسازی که کارش را با ساخت زندان «دولهتو» آغاز کرد و با « اتاق یک» کارش را ادامه داد. آیا کسی جرأت میکرد در دهه شصت زمانی سربازانمان را سر میبریدند یک فیلم درباره حزب کوموله و یک فیلم درباره حزب دموکرات کردستان بسازد؟ او کارش با فیلمهای دفاع مقدسی الماس بنفش و انفجار در اتاق عمل ادامه داد اما به طرز نامحسوسی از سینمای ایران پاکسازی شد. آنچه در پی خواهد آمد گواهی بر عملیات پاکسازی در سینمای ایران است.
** مشروح مصاحبه
* به چه دلیلی به سینما علاقهمند هستید؟
یادم است از بچهگی و شاید از وقتی مادرم خدابیامرز مرا حامله بود به سینما میرفتم و بعداً با توجه به رهنمودهای امام«ره» به این رسیدم که سینما یکی از مظاهر تمدن و از آفرینشهای الهی است و مثل هر چیزی که ملکوت دارد سینما هم در دستگاه خلقت طرح و فیلمنامه و ملکوت دارد و لذا اضافه کردن هر لفظی مثل معناگرا و فاخر به سینما غلط و مثل همان ژن برتر و نوعی نژادگرایی و رانت خواری است چون که خود سینما ملکوتی و از مظاهر است و نور که عامل اصلی در سینما است مولفه مورد توجه و عنایت خداست. حضرت حق در قرآن میفرماید: ۞ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ؛ خداوند نور آسمانها و زمین است.( آیه 35 سوره نور)- یعنی هر چیزی که روی پردۀ جهان هستی دیده و سینمایی میشود به وسیلۀ نور الهی است. بنابراین تنها هنری که بیشتر از همه به آفرینش نزدیک است سینماست، چون سینما بدون نور معنی پیدا نمیکند، راستی چه شده که شما به سراغ بنده آمدید؟
*من فیلم زندان «دوله تو» شما را در 6، 7 سالگی تماشا کردم. خیلی برایم هیجان داشت و همکارم که همراه من آمده، 10 سال پس اینکه شما فیلم زندان دولهتو را ساختید به دنیا آمد. اخیرا بازهم فیلم زیبای «شب دهم» را دیدم که نوشته شما بود و آقای شورجه کارگردانی کرده است. در محفل کوچکمان با یک نسل سومی دیگر صحبت کردیم و علاقهمند شدیم ببینیم ،کارگردان انفجار اتاق عمل کجاست؟ چون فیلمهای شما لحنی منتج از جریان انقلاب داشت و از سوی دیگر مسئله پاکسازی فیلمسازان انقلابی را به صورت جدی داریم در عرصه رسانه پیگیری میکنیم. خیلی جالب است سریال «فرار از زندان» با آن پروپاگاندا و آن هیاهو در ایران آمد و دوبله شد و همه میدیدند. من همیشه به خودم میگفتم، این قصه را من قبلا در فیلمی ایرانی دیدم. چون فیلم «اتاق یک» را در نوجوانی و در سن شش هفت سالگی روی پرده سینما دیده بودم. شما در آن قصه به روایت واقعی «شهید ابراهیم علی اصغرلو» ارتشی قهرمانی که در چنگال تجزیه طلبان اسیر شده بود، اشاره کردید. در منطقهای که کوملهها استقرار نظامی داشتند پرواز کرده بود و اسیر شده بود و همراه سایر زندانیها چالهای حفر کرد و از زندان فرار میکند. شما به عنوان فیلمساز برای جمع سه نفره ما هنوز جذاب هستید. داستانتان را از ورود به عصره سینما بگویید.
من از یازده سالگی خیلی به شعر علاقه داشتم. یادم هست یکبار خون دماغ شدم. مادرم خدا بیامرز من را برد کلینیک که باند در بینیام بگذارند و با فشار باند مویرگهای بینیام را ببندند. در راه رسیدیم به فلکۀ جویشاه در اصفهان که حالا شده فلکه شهید بهشتی، «آنجا محله ی لنبان و محله شهید بهشتی بود.» من به شدت گریه میکردم. گفتم نمیآیم ، یکدفعه چشمم خورد به یک کتابفروشی که «کمالینژاد» نام داشت، به مادرم گفتم اگر یک «دیوان حافظ» برای من بخری، میآیم، رفتیم داخل کتابفروشی مادرم 5 ریال داد یک دیوانِ حافظ برایم خرید، بعد رفتیم کلینیک، آن کتاب حافظ همیشه دست من بود. دبیرستان هم که میرفتم برای بچههای کلاس فال میگرفتم. نفری 5 ریال از آنها میگرفتم و پول توجیبیام را اینطوری به دست میآوردم. از آن زمان شروع کردم به شعر گفتن. یکی از اشعارم را که در انجمن ادبی اصفهان خواندم، آقای متین که استاد آنجا بود تایید کرد و گفت رحیمی خوب است، شعرش این بود:
«در این شهرِ غمآلودِ پر از درد / نگاهی در نگاهِ زارم افتاد / به دل گفتم که ما را دلبر آمد / بگفتا رونقی در کارم افتاد / از او تصویرِ آغشته به مهری / به دیوارِ دلِ بیمارم افتاد / که تا مرز ابد با او نشینم / چو خواب از دیدۀ بیدارم افتاد. »
اما دل در عصر جوانی ما را سویی میبرد و عقل معیشت سوی دیگر به این ترتیب در رشته علوم آزمایشگاهی دانشگاه شهید بهشتی قبول شدم، آمدم تهران و شروع به درس خواندن و 57 واحد هم پاس کردم، ولی با رشته و واحدهای درسیام نمیتوانستم، ارتباط برقرار کنم. انقلاب فرهنگی که شد در خوابگاه در حال جمع کردن وسایلم بودم که به اصفهان بروم، یکی از بچهها به نام «عباس درگهی» که او هم به هنر علاقهمند بود آمد و گفت بیا برویم یک جایی سینما یاد میدهند و بدین ترتیب شد که من وسایلم را باز کردم و هم اکنون حدود چهل سال است که در تهران ماندگار شدهام.
*تا آن مقطع اصلاً فیلم دیده بودید؟
خیلی، هفتهای یکبار صبحهای جمعه با دایی عباسم که گچبُر بود میرفتیم سینما. دایی عباس خدا بیامرز میآمد دم درِ اتاق ما میایستاد، یک اتاقِ سه در چهار از سه اتاق یک خانه هفتاد متری مال ما بود که من و پدر و مادر و خواهر و برادرم پنج نفری در آن اتاق زندگی میکردیم. دایی عباس صبحهای جمعه با دوچرخهاش دم اتاق ما منتظر میماند و پدرم 5 زار به من و 5 زار هم به برادرم میداد و میرفتیم سینما، جمعهها صبح کار ما این بود، در خیابان چهارباغ اصفهان از ساعت هشت داخل صف خرید بلیط و بعد صف داخل شدن در سینما میایستادیم تا ساعت ده به داخل سینما برویم و فیلم ببینیم و عجب حالی داشت، متاسفانه بعد از انقلاب مدعیان معماری نوین سینما که این حال را تجربه نکرده و سواد سینمایی نداشتند و «سینما از مظاهر تمدن است» را نمیفهمیدند این حال را که اصلش قصه و قهرمانپروری و رویاپردازی است از سینما گرفتند و در واقع جوهره سینما را از بین بردند در حالی که پیامبر اعظم«ص» فرموده (احسن القصص هذالقرآن) یعنی در تمدن الهی تمام قرآن قصه و درام و کشمکش بین دانایی و نادانی است یعنی همان قصه اول که شیطان و نادانی به آدمیت و عقل و دانایی سجده نکرد.
*کدام فیلمها را آن زمان دوست داشتید.
فیلمهایی که آن زمان دیدم و روی محتوای آنها فکر میکنم مثلا گنج قارون سلطان قلبها و قیصر بودند. که از همان بچگی با قصیر مشکل داشتم و بعد از انقلاب هم که دوباره فیلمها را دیدم، متوجه شدم این فیلم یک جوهرۀ خاصی دارد که اگر ما ابتذال درونش، یعنی رقص و آواز و برهنگی آن را درست میکردیم، امروز یک سینمای خوب و مردمی و مثل گذشته پر رونق داشتیم، مثلا در فیلم گنج قارون آدمی را نشان میدهد که به ناامیدی مطلق رسیده و میخواهد خودکشی کند، اسمش قارون اسم ثروتمندترین مرد جهان است، او در موقعیتی قرار میگیرد و امیدوار میشود، موضوع امید است، چه میشود؟ با یکسری آدمهای عامی همراه میشود و در زندگی آنها امید میبیند و جالب است که در ترانه فیلم هم میگوید: ( گنج قارون نمیخوام / مال فراون نمیخوام / جام جمشید جم و تاج فریدون نمیخوام.) ولی تو فیلمهای بعد از انقلاب بدلیل سیاست مانور تجملات بیشتر فیلمها در اقتصاد دنبال مال فراون و در سیاست دنبال تاج فریدونند.
* در واقع از منظر تاریخ نگارانه ما اولین پاکسازی بچه مسلمانها از این مقطع صورت گرفت و این دعوایی که بین بچه مسلمانهای انقلابی سینما و جریان خانه سینما سالها به صورت موازی وجود داشته در طی 30 سال گذشته در واقع از تل فیلم شروع شد. حرفت حسابتان چه بود؟
ما میگفتیم یک نوعِ سینمایی را میخواهیم با نگاهِ انقلابی و رئالیستی و وقایعی که اتفاق افتاده ، آنها میگفتند اصلاً سینما نباید رئالیستی و سیاسی و تابع توده باشد مثلا ساخت فیلمِ زندان دولهتو، مشخص میکند که اختلاف بر سر چه چیزی بود و این دعوا طی سی سال هنوز ادامه دارد و البته در طول تاریخ این دعوا بوده و شبه روشنفکران میگفتهاند چرا وحی بر یک آدم امی بیسواد نازل میشود و بر یک مثلا فیلسوف آنچنانی نازل نمیگردد.
* پارادوکس قضیه اینجاست که خود آنها به شما پروانه ساخت و نمایش دادند.
این جریان در واقع از دل سینما آغاز شد اما ببیند که در یک سیر تاریخی مشخص وارد جریان سیاست شد. این دو دستگی در واقع از سینما آغاز شد و با روی کار آمدن هاشمی رفسنجانی و طرح مانور تجملات و هر جایی برای خودش درآمدزایی و یا دزدی و اختلاس داشته باشد زمینه برخورد به وجود آمد و دوم خرداد با ژست و آرایش دانایی و شبه روشنفکری که داشت به تقابل دو گروه جنبه رسمی بخشید. همین مسائلی که امروز در انقلاب پیش آمده مشخص میشود که ریشه تاریخی این جریان چگونه است.
* از زندان دولهتو بگویید. گویا فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده است.
زندان دولهتو وقتی من تحقیقات و نگارش را شروع کردم، حسین یزدانپناه و اصغر غواصیه شهید شده بودند و مهدی یزدان پناه و محمد الهی و غلامرضا اسلامی هنوز زنده در زندان دوله تو بودند، آن زمان رفتم دنبال این قصه رفتم مادر یزدانپناه را در اصفهان دیدم.
* اسمها درست هستند؟
بله عینِ اسم خودشان است، رفتیم بچههایی که با اینها بودند را پیدا کردیم و از اینها شروع کردیم به تحقیقات و قصه را نوشتیم وقتی قصه را نوشتم اختلاف بر سر ساخت ایجاد شد. فارابی آنزمان تازه تشکیل شده بود.
* چه سالی قصه را نوشتید؟
59 شروع کردم تا حدود 60الی 61 طول کشید و همزمان در سازمان تبلیغات فعالیت میکردم، آقای «محمدعلی زم» سرپرست سازمان تبلیغات بود و ما زیرنظر آنها بودیم. یک ساختمانی در سمیه بود به نام ساختمان سمعیبصری، ما آنجا بودیم و قصه را من آنجا نوشتم، حوزۀ هنری این طرف بود ما آن طرف بودیم ، یک ساختمان چند طبقه به ما داده بودند و ما را از بچههای مخملباف جدا کرده بودند.
* با این همه دربه دری چی شد که به فکر فیلمسازی افتادی. چه به تو انگیزه داد. ذات سینما با بچه مسلمانی ما در تعارض است.
سال قبلش حسن کاربخش دیار عاشقان را ساخته بود. حسن کاربخش هم جزء تیم بود، حسن که دیار عاشقان را ساخت همه ما مخصوصاً من تحریک شدیم. با دیدن دیار عاشقان فهمیدم که سینما هیچ تعارضی با ذات بچه مسلمانی ما ندارد و اتفاقا تنها ابزار جهاد امروز ما، سینماست.
قبل از ساخت «زندان دولهتو» من در تل فیلم ً فوتورمان کار میکردم، من شعر میگفتم و بعد شورجه برای این شعرها نقاشی میکرد و شهید سیفی اسلاید میگرفت، شعر اولین فتو رمان ما چنین شروع می شد « بر دوش گلی به باغی از غم/ تابوت یکی غنچه روان است/ بر چهره گل شبنمی از اشگ/ افتاده و در راه زمان است...» و....
* و بعد....
یک شعر درباره شهادت بود که خواهر شریفی دکلمه کرد. وقتی به عنوان فوتورمان کار کردیم اثر خاصی شده بود. دیدیم با همه کارها متفاوت است بعد کاربخش دیار عاشقان را ساخت و فهمیدیم میتوانیم فیلم بسازیم. تصمیم گرفتم زندان دولهتو را بسازم، خطشکن ما حسن کاربخش بود، کلهر هم حامی و پشتیبان ما بود. مهدی کلهر از معدود افرادی است که همچنان انقلابی اصیل باقی مانده است.
* تا چه زمانی کلهر ایستاد؟ آیا هنوز کلهر همچنان پشت بچه مسلمانان ایستاده است؟
کلهر هنوز که هنوز است ایستاده است، به غیر از رفتارهای سیاسی که همهچیز ما را آلوده کرد از جمله اقتصاد، سیاست و فرهنگ ما را، ولی نگاهِ کلهر هنوز همان است. خیلی مهم است که آدم انقلابی از دهه شصت تا کنون نگاه انقلابیاش آلوده هیچ جریانی نشود. کلهر همان مرد انقلابی اصیلی است که بهمن 1357 بود. فیلمنامه را دادیم به آقای زم خواند، گفت خیلی خوب است، نمیدانم مخملباف هم خوانده بود.
* نکته مهم قصه زندان دولهتو حضور احمدرضا درویش در این فیلم است.
درویش آن زمان در گشت ثارالله بود در سپاه، من عکس او را دیدم، دیدم شبیه شهید «اصغر غواصیه» است به او زنگ زدم گفتم بیا. قبول نمیکرد. تئاتر هم بازی کرده بود. نمیآمد و میگفت من فرماندهام و درگیرم. گفتم بیا نقش اصغر غواصیه را بازی کن، گفتم اگر نیایی روز قیامت جلوی تو را میگیرم. چند ساعت گذشت، من و شورجه در دفترمان در فاطمی نشسته بودیم دیدیم در باز شد و درویش آمد داخل. اصلاً درویش سینما نخوانده بود و فقط چند نمایش بازی کرده بود. چند روز پیش به او گفتم یادت است پشت موتور من مینشستیم و با هم قال رسولالله نور العینی، حسینُ منی میخواندیم و با هم میرفتیم سر صحنه، یادت است سر جوادیه یک اتاق اجارهای داشتی، صاحبخانه داشت تو را بیرون میکرد، من در خوابگاه زعفرانیه دو اتاق داشتم، به خانمم گفت یک اتاق را بدهیم درویش، یادت هست در دیزین مسجد را خراب کرده بودند، به دخترم که الان دو تا بچه دارد، آن زمان بچه بود میگفتم نغمه مسجد را چه کسی خراب کرده؟ میگفت درویش. گفتم دوباره بیا خانه ما تا از نوههایم این بار بپرسم مسجد را چه کسی خراب کرد؟ بگویند درویش. گفت یادم رفته، گفتم آلزایمر گرفتی، گفتم معمولاً آدمهای بزرگ، سعی میکنند گذشتههایشان را فراموش نکنند که ببیند چه کسی بودند و از کجا و چطور آمدهاند.
*عبدالرضا اکبری چطور؟
یکی از بچهها او را معرفی کرد، در تلویزیون کار کرده بود و اصلاً با ریش شبیه شهید مهدی یزدانپناه بود، یک تیپ متفاوتی داشت. عبدالرضا اکبری خیلی به نقش یزدان پناه شباهت داشت. هنوز که هنوز است من را میبیند تشکر میکند، بعد هم در چند فیلم دیگر از من بازی کرد.
* گویا فیلم شما متوقف شد دلیلش چه بود؟
عوامل سینمایی وقت و شوراهای فارابی با ساخته شدن فیلم زندان دولهتو مخالف بودند، ولی به واسطه حمایت کلهر ساخته شد و همان یک میلیون و ششصد هزار تومان بودجه ساخت فیلم تمام شد و پروسه تولید فیلم خوابید. گفتند راشها را ببینید. اعتماد نداشتند راشها را دادند به منوچهر محمدی در شبکه 2 آن را دید تا شبکه 2 پول بدهد فیلم ساخته شود. منوچهر محمدی راشها را دید فیلم را تائید کرد ما را فرستادند شبکه 2 برویم با منوچهر محمدی صحبت کنیم که پول بدهند بقیه فیلم را بسازیم. دم در آسانسور من منوچهر محمدی را دیدم، دستم را بردم جلو به او دست بدهم او به من دست نداد. یک نگاهی عجیبی به من کرد چون من را قبول و باور نداشت اما بعدا فیلم را قبول کردند و باقی پول ساخت فیلم را دادند. فیلم را اکران کردیم، احمدنصر، که نقش استوار را بازی میکرد و در زندان در فیلم شهید میشد.
گفت من شیراز بودم دیدم فیلم در سینماها اکران شده چه خبر شده بود و مردم میرفتند و فیلم را میدیدند. درست در زمان اکران فیلم شبکه 2 فیلم را پخش کرد. وقتی شبکه 2 فیلم را پخش کرد، حضرت آقا فیلم را دیدند، زنگ زده بودند به مهندس موسوی که نخست وزیر بود و پرسیده بودند این فیلم را دیدی؟ او گفت بود بله ، آقا پرسیده بودند فیلم را چه کسی ساخته است؟ مهندس موسوی هم فیلم را دیده بود و خوشش آمده بود. حضرت آقا فرموده بودند که این فیلم، فیلم درستی است، آن زمان فیلم تاتوره هم ساخته شده بود که خیلی تحویلش گرفته بودند اما مثل اینکه مهندس موسوی به فیلم اعتراض داشت! به نظر من نگاهِ مهندس موسوی با نگاهِ رهبری و نگاهِ انقلاب نزدیک به هم و یکی بود که اتفاق نظر بر فیلم زندان «دولهتو»دلیل این نزدیکی است ولی اتفاقات دیگری داشت از همان زمان میافتاد.
اطرافیان مهندس موسوی که جزو شاگرد تنبلهای حسینیه ارشاد بودند و زمان شریعتی هم با تک ماده قبول میشدند و تحلیل علمی از سینما و هنر و امور سیاسی نداشتند و دانش دینی آنها هم سطحی و احساسی و شعرگونه است کار را به اینجا کشاندند و بعد نتیجهاش فتنه 88 شد که مصداق آیه « وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» هستند، حتی خود شریعتی هم مدعی شناخت کامل معارف الهی و نظریهپردازی در این مورد نبود که این شاگردهای تک مادهای مدعی شدند و انقلاب و اقتصاد و فرهنگ و سینما را به اینجا کشاندند.
آری با انتخابهای فرهنگی باید افراد را شناخت، نگاهِ مهندس موسوی سمت زندان دولهتو بود نه سمت تاتوره، نه سمت بنیاد فارابی. انحراف از نوعِ نگاه زهرا رهنورد که به قولش خودش میگوید هنری بود آغاز شد همان امور محسوس را بدون امور معقول دیدن، مخملباف به خاطر مشاوره گرفتن از همین نوع نگاه به مسیر دیگری رفت و از توبه نصوح به فلسفه و جنسیت رسید، سیدمحمد بهشتی هم با زهرا رهنورد هماهنگ بود، مهندس موسوی این وسط با انقلاب یک ارتباطی داشت اما اطرافش را این افراد پر کرده بودند و نمیتواند از اینها جدا شود چون دوستان و خانوادهاشاند.
بله وقتی زندان دوله تو پخش شد و پس از تماسی که حضرت آقا با مهندس موسوی داشتند مهندس موسوی زنگ زده بود به انوار که این فیلم را چه کسی ساخته است؟ او هم گفته بود یک دانشجوی اصفهانی آن را ساخته است.گفت رئیسجمهور (حضرت آیت الله سید علی خامنهای) زنگ زده و گفته او بازهم فیلم بسازد. ما این نوع سینما را میخواهیم. آن زمان من در خوابگاه زعفرانیه بودم، طبقه پایین حیدریان بود، طبقه بالا من بودم، حیدریان صبح آمد یک پاکتی به من دادند. ده هزار تومان داخلش بود که تتمه دستمزدم بود، گفت این را آقای فخرالدین انوار فرستاده، گفته این را بگیر و بیا وزارتخانه با تو کار دارم، گفتم چه کاری دارد؟ گفت گفته اگر فیلمنامه داری بیاوری، من یک فیلمنامه داشتم به نام خاطرهها.
خاطرهها قصۀ آن دواتگر اصفهانی است که وقتی یک سماور از روسیه میآورند، امیرکبیر سماور را میبیند، و دواتگر را صدا میکند به او میگوید مانند این سماور را بسازد، بعد دویست تومان به او میدهد میگوید برو اصفهان کارگاه تاسیس کن و میخواهد کارگاه سماورسازی تاسیس کند، امیرکبیر عزل میشود و او را میگیرند که این پول را پس بده، بعد او پول ندارد که پس بدهد و او را حسابی میزنند او به گدایی میافتد 170 تومانش را تهیه میکند میدهد کور میشود و قصه از جایی شروع میشود که او کور میشود، فیلم نامه را دادم به ارحام صدر حواند که نقش دواتگر را بازی کند و او قبول کرد.
من چون سابقه سرودن شعر داشتم با نثر مسجع فیلمنامه این قصه را نوشته بودم. دوباره اینها فیلمنامه را فرستادند فارابی. عبدالله اسفندیاری از اول تا آخرش به من متلک گفت، من اصلاً با شعر به سینما آمدم، آخرین شعرم را برای هر کسی میخوانم میگوید خیلی خوب است، وقتی مادرم فوت کرد رفتم اصفهان در راه اصفهان یک شعری که 45 سال پیش گفته بودم یادم رفته بود.ناگهان تو راه اصفهان یادم اومد که «به پای ننهِ خوب و عزیزم/ دلم میخواد همیشه گل بریزم/میگن کرده منو گنده بلالی/ امیدوارم ننه هیچ وقت ننالی.../خلاصه ننه تو خیلی زحمت کشیدی / و خیری از رحیم خود ندیدی.
بله آقای «عبدالله اسفندیاری» که پرفسور سینماست و فیلمنامههایی نوشته که در جهان بی نظیر است و یکی از همان تک مادهایهای حسینه ارشاد است، از سر تا پای فیلمنامه را ایراد گرفت و چون قصه درباره شهدا نبود، حمایت نشد و میگفتند تو میخواهی ادای .علی حاتمی را دربیاوری گفتم علی حاتمی چه ربطی به این فیلمنامه دارد؟ من با او چه کار دارم؟ فیلم من تاریخی است با نثر مسجع؛ خلاصه نگذاشتند و فیلم نامه خاطرهها ماند و از همه غم انگیزتر این که ارحام صدر مُرد و در آن بازی نکرد و منهم گفتم بروم قصههای زندان دولهتو را ادامه بدهم که نتیجهاش شد فیلم اتاق یک.
راهحل سریال بازی مرکب، یا پول داشته باش یا بمیر!تاریخچه سریالهای پلیسی تلویزیون در «سریالیست»/ وقتی تبهکاران تحت تأثیر «تب سرد» گروگانگیری میکردند!مجید مشیری: دوست دارم از حالت جدّی دربیایم و نقش طنز بازی کنم/ آنقدر سریال روی آنتن داشتم که به من میگفتند برو گوینده اخبار شو!انتهای پیام/
منبع: تسنیم
کلیدواژه: دفاع مقدس سریال رسانه ملی سینمای ایران دفاع مقدس سریال رسانه ملی سینمای ایران رحیم رحیمی پور زندان دوله تو منوچهر محمدی مهندس موسوی دیار عاشقان فیلم زندان یزدان پناه تهیه کننده فیلم نامه دفاع مقدس چه کسی اتاق عمل ساخته شد فیلم ها اتاق یک آن زمان بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۴۱۲۳۷۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شهری با ۱۷ گود مقدس/ پرحاشیهتر از فوتبال!
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: «ای سرو خوشبالای من، ای دلبر رعنای من؛ لعل لبت حلوای من، از من چرا رنجیدهای؟» وقتی غزل سعدی را میخواند چشمهایش را بسته و و از زیر دسته عینکش قطرههای عرق سرازیر شده است. یک جور عمیق میخواند و کلمه به کلمه شعر سنگ تمام میگذارد که انگار شاعر شیرازی جایی در میان مهمانان انگشت شمار زورخانه «مالک اشتر» نشسته و تماشایش میکند.
آنجا که نشسته، بالای سرش چند زنگ دارد که هر از گاهی لابلای آواز، با دست راست تکانشان میدهد. انگشتهایش مثل یک جسم واحد از تمام بدنش عمل میکند و بدون مکث روی ضرب زورخانه رسماً میرقصد. ترکیب آنچه با انگشتانش مینوازد، صدایی که با آن میخواند و شعری که انتخاب کرده، به قدری به هم نشسته و با هم جور شده است که حواسی برای تماشای گود باقی نمیگذارد.
با احترام وارد شوید
«مالک اشتر» قدیمیترین زورخانه میبد است. میگویند سال ۱۳۰۷ تأسیس شده است و چیزی نمانده که صد ساله شود. در محله مهرجد واقع شده است؛ کنار امامزاده خدیجه خاتون. اولین زورخانه میبد همین است. غیر از این یک زورخانه دیگر هم در این محله است که اهالی وقتی میخواهند آدرس بدهند میگویند: «پای قلعه مهرجد.»
اینترنت میگوید قدیمیترین زورخانه ایران، زورخانه «پهلوانپور» در محله «حسنآباد» تهران است که سال ۱۳۰۴ افتتاح شده است. با این حساب، مالک اشتر اگر اولین نیست حتماً یکی از اولینها و قدیمیترینها است.
کوچکترین زورخانه شهر اینجاست. بازسازی شده اما سازه کهنهای دارد. در ورودیاش چوبی است و روی آن یک بیت از «همای رحمت»، شعر معروف شهریار حک شده است: «برو ای گدای مسکین، در خانه علی زن. که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را».
برای عبور از در، مثل بسیاری از سازههای اصیل و قدیمی معماری ایرانی باید سر را خم کرد. اینطور هر کس بخواهد داخل زورخانه بیاید ناخودآگاه با سر پایین افتاده و با حالت احترام وارد میشود. بعد از یک فضای کوچک در چوبی دیگری است که به سالن بسیار کوچک و نقلی زورخانه ختم میشود. عکسهای قدیمی روی دیوار هم موسفید شدن زورخانه را تأیید میکند.
گود کوچک؛ پهلوانان بزرگ
روبروی ورودی، «سَر دَم» است. جایگاهی چوبی و چند پله بلندمرتبهتر از سطح زمین. روی چوبش حک کردهاند: «عمر عالم خواهد آمد بر سر اما تا به حشر، مادر گیتی نخواهد زاد همتای تو را». دو مُرشد تکیه زده به ضربهایشان آن بالا به نوبت آواز میخوانند و این پایین توی گود، ورزشکاران باستانی چرخ میزنند و میلهای چوبی و کبادههای آهنین را روی سرشان میچرخانند. گودِ هشت پَر، آن قدر کوچک است که به سختی جمع ده نفره را در خود جای داده است. اما همین گود کوچک، خاک شروع قهرمانان زیادی بوده است.
«پهلوانان قدیمی و خوب میبد همه اهل این زورخانه بودند چون قدیمیترین است.» این را «محمد زارع مهرجردی» میگوید. همان جوان ۲۳ سالهای که برای خواندن شعر سعدی از ریشه تک تک موهایش قطرههای عرق سرازیر شده و با تمام وجود غزل میخواند و ضرب مینوازد.
همان اول حرف با خنده میگوید سرباز فراری است و میپرسد: «با لهجه خودمان حرف بزنم؟» بعد با لهجه میبدی که شباهت زیادی به لهجه یزدی دارد اما از آن کمی سختتر است، نام کسانی را میبرد که از اینجا شروع کردهاند. از خاک این گود تقریباً صد ساله: «سید مصطفی حسینی و حاج حسن کلانتر که در سطح کشور مطرح است از این زورخانه ورزش را شروع کرده است. محمدرضا آقایی هم همین مرشدی بود که کنارم دیدید. آقای آقایی بیش از مرشدی در زمینه آواز است، صدای درجه یکی دارد که آن را برای علی (ع) و راه علی (ع) گذاشته و در تو زورخانه در مدح امیرالمومنین میخواند.»
آقایی، با چشمهایی افتاده و سبیل پر پشت پشت بلندگوی زورخانه چهچهه میزد و محمد، جوانی که مرشدی را از او یاد گرفته کنارش حظ میبرد. وقتی از سردم پایین آمد، سلام و علیک محترمانهای کرد و خوشآمد گفت اما قبل از اینکه فرصتی برای گفتگو داشته باشیم، غیبش میزند. مرشد جوان میگوید: «او را گیر نمیآورید. روحیات خاصی دارد؛ متواضع و افتاده است و دنبال شناخته شدن اسمش نیست. اگر بود با صدایی که داشت خیلی زودتر از اینها معروف میشد.»
پهلوانی که برنگشت
میبد، زورخانه مثل مالک اشتر کم ندارد. اهالی اینجا با سری که بالا نگهش میدارند میگویند شهرشان هفده زورخانه دارد که همگی فعال هستند و این آمار در کشور تقریباً مشابه و رقیبی ندارد. برای همین هم میبد معروف است به شهر زورخانهها. سجاد میگوید: «مردم هم زورخانه را دوست دارند و زورخانهها را فعال نگه داشتهاند. نمیگذارند از تک و تا بیفتد؛ چه آنها که مویشان سفید شده چه آنها که هنوز پشت لبشان سبز نشده است؛ در هر سن و سالی دل به گود میبندند و گوش به ضرب میسپارند.»
«سجاد ذوالفقاری» جوان مودبی است که بعد از بیرون آمدن از گود، برای گفتوگو کردن هم از پیشکسوت خود رخصت میگیرد. «تهران به آن بزرگی فکر میکنم حدود ۹ زورخانه دارد که اکثرشان فعال نیستند اما میبد شهری کوچک با جمعیتی محدود هفده زورخانه دارد و همهشان فعال هستند.»
«ذوالفقار» صدایش میکنند. متولد ۷۸ است. حدوداً ۲۳ ساله. از سال ۹۰ لُنگش را بسته است؛ این اصطلاح را خودش استفاده میکند و بعد توضیح میدهد: «یعنی از سال ۹۰ ورزش زورخانهای را شروع کردم؛ وقتی ۱۲ ساله بودم.»
میگوید گود را به ارث برده است. از پدرش و پدربزرگش؛ و البته از عموی شهیدش که او هم از باستانیکار بوده. شهید «محمود ذوالفقاری» که از همین زورخانه ورزش را شروع کرده و بعد که جنگ میشود خاک گود را میبوسد و رخصت میگیرد، راهی جبهه میشود و دیگر هرگز به گود مالک اشتر برنمیگردد.
مقدس، مثل مسجد!
«در میبد زورخانه برای مردم مقدس است. یک جورهایی مثل مسجد! برای همین مردم نسبت به حضور در زورخانه یا کمک به زورخانه ارزش و جایگاه خاصی قائل هستند.» سجاد تک به تک اسم محلههای میبد را میبرد و پشت سر هم یادآوری میکند که این شهر، زروخانه را زنده نگه داشته است و مردمش به این ورزش و ورزشکارانش احترام میگذارند.
«این ذات ورزش باستانی است. آقا خودشان گفتند که وقتی یک باستانی کار وارد گود میشود خاک گود را میبوسد، میخواهد از گود بیرون بیاید باز هم خاک گود را میبوسد؛ ایشان تاکید کردند گود تقدس دارد. مردم هم این تقدس را حفظ کردهاند.»
سالروز گرامیداشت این ورزش باستانی، خودش یک برگ مقدس از تاریخ اسلام است. روز مبارزه دلاورانه و جوانمردانه امام علی و شکست دشمن و سربلندی اسلام، روز «فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانهای» نامیده شده است. این تاریخ قمری امسال مصادف با ۷ اردیبهشت ماه بود.
این ورزش باستانی در خیلی نقاط کشور به خاطرهها سپرده شده و حیاتش چندان رونق ندارد؛ اما اینجا در میبد شنیدن صدای ضرب زورخانه در کوچه پسکوچههای شهر عادی است. با این حال اینجا هم زور باشگاههای بدنسازی به زورخانهها میچربد و نسبتاً بازار داغتری دارند.
تو دیگر آدم قبل نیستی
سجاد میگوید: «زورخانه یک جورهایی دلی است. باید دل به گود بسته باشی تا برایش وقت بگذاری. حس و حال معنوی خاصی دارد که در باقی ورزشها کمتر میتوان پیدایش کرد. آداب خاصی هم دارد. وقتی یک نفر ورزش در زورخانه را شروع میکند یک پهلوان سراغش میرود و میگوید تو دیگر آدم قبل نیستی، مسؤولیت داری! بیرون از اینجا نباید کاری کنی که اسم زورخانه خراب شود!»
ادامه میدهد: «رسم دیگر این است که هنگام ورود به گود، فرد باید با پای راست وارد شود. اول خاک گود را بوسه بزند و بعد در جای خود بایستد. اینجا آداب پهلوانی حرف اول را میزند. آداب پهلوانی یعنی در اوج قدرت و زور بازو از خود گذشتگی داشته باشید و دیگران را درک کنید؛ مخصوصاً کوچکترها را؛ زیر پر و بالشان را بگیری و راه بزرگ شدن یادشان بدهی.»
خودش در طلوع جوانی است اما نگران کمرنگ شدن و گمنام شدن زورخانه در میان جوانان است: «جوانها زیاد نمیشناسند اما قدیمیترها اگر بدانند اهل زورخانه هستید ناخودآگاه احترام خاصی میگذارند. مردم نگاه مقدسی به گود دارند. میگویند خاک گود جای هر کسی نیست.»
پر حاشیهتر از فوتبال
گود زورخانه جایی است که به پیشکسوت اهمیت زیادی داده میشود و احترام به باتجربهها، یکجورهایی حرف اول را میزند. این را در کمتر از ده دقیقه تماشای گود میتوان فهمید. اگر قرار باشد وسط گود چرخ بزنند از فرد کوچکتر شروع میشود و به ترتیب سن این کار انجام میشود. اگر قرار باشد کباده بزنند، اول پیشکسوت کباده میزند و بعد به ترتیب سن افراد کم سن و سالتر. اگر قرار باشد وسیلهای را از کنار گود بردارند، یا وقتی بخواهند آن را سر جایش به ترتیب کسوت و تجربه این کار را انجام میدهند.
سجاد هم نکاتی را درباره آداب گود اضافه میکند: «داخل گود جایی که هر نفر میایستد به سن و سالش و کسوت او برمیگردد. پیشکسوت سمت بالای گود و کوچکترها پایین گود میایستند. من که بیست سالهام باید از کسی که پنجاه ساله یا چهل ساله است پایینتر بایستم و بچههای ده دوازده ساله از من پایینتر…»
اما محمد، مرشد جوان زورخانه درباره مرام و مسلک این روزهای ورزشکاران باستانی حرفهای تند و تیزی میزند: «مسلک؟ اگر بگویم خیلی آن فضای مرام و مسلکی باقی نمانده اشکالی دارد؟ ببینید. به غیر از آداب و رسومی که دیگران از بیرون میبینند، مسائل دیگری هم در این ورزش دارد. خیلی حاشیه دارد. خیلی زیاد! شاید به مراتب بیشتر از فوتبال! هم از نظر فضای رقابتی هم از نظر رفتارهایی که بین جوانترها و پیشکسوتها اتفاق میافتد. شاید هر کسی این حرفها را درباره زورخانه نگوید یا ترجیح دهد این مسائل گفته نشود ولی این دعواها اینجا در این ورزش باستانی هم وجود دارد.»
حرفهای رک و پوستکندهاش را ادامه میدهد: «حتی دعوا بین پیشکسوتها هم زیاد است. یکی میگوید من از نظر بدنی قویترم. آن یکی میگوید من سن بیشتری دارم؛ آن یکی میگوید من تجربهام بیشتر است. دیگری میگوید من فلان مقام کشوری را دارم.»
از نگاه این مرشد جوان زیادی از الگوگیریهای اخلاقی و پهلوانی باقی نمانده است: «متاسفانه زورخانه که روزگاری تقدسی داشت و دو بعد جسمی و معنوی را در بر میگرفت، کم کم به بقیه ورزشها شبیه شده است. حتی گاهی حاشیههایی برای آن اتفاق میافتد که اگر آن را به اسم امام علی گره چندان درست نیست. خیلی از رسومات کمرنگ شده و خیلی از آداب به گود زورخانه محدود شده است. یعنی ممکن است یک فرد بیرون از زورخانه رفتار پهلوانی را نداشته باشد.»
محمد با نفسی پر از تأسف میگوید: «اگر آن فرهنگ و مسلک پهلوانی زنده بود، شاهد خیلی از حاشیهها نبودیم. من کسانی را میشناسم که اهل زورخانه هستند اما برای دعواهای محلی هم میروند و اعتقادی به آن مرام پهلوانی ندارند.»
گلریزان، یادگار ورزش باستانی
با همه اینها زورخانه هنوز در نگاه جامعه تقدسی والا دارد؛ هرچند پشت گرده آن ناگفتههایی باشد. همین زروخانه کوچ در میبد، در روزهای کرونا بستههای معیشتی تأمین میکرد تا به خانوادههایی که در شرایط قرنطینه نمیتوانستند درآمد داشته باشند کمک کرده باشد.
سنت گلریزان که حتماً نامش را شنیدهاید، اصالتش به زورخانه برمیگردد و بعد از گود زورخانه به جاهای دیگر مثل خیریهها هم کشیده شده است. سجاد میگوید: «سنت این بوده که یک لنگ را کف گود پهن میکردند تا هم باستانیکارها و هم مهمانانی که برای تماشا میآمدند و بعضاً متمول بودند به اهل محل برای موضوعات مختلف کمک کنند.
زورخانه و روزش باستانی بارها و بارها توسط شخص رهبر انقلاب و اما خیمی (ره) به واسطه سنتهای نیکو و ارزشهای اخلاقی و اسلامی ارج نهاده شده است و حالا اگر آنچه محمد میگوید یک حقیقت ناپیدا از گود باشد، آنها که در دنیای ورزش باستانی شناخته شدهاند و حرفشان شنیده میشود باید به فکر این باشند که این فرهنگ تاریخی و تاریخ فرهنگی را به موقع نجات دهند؛ پیش از آنکه دیر شده باشد.
کد خبر 6089761 زينب رجائی