با 5 دختر جریانساز جهان آشنا شوید
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۵۷۸۰۷۹
چندی قبل تولد ملاله یوسفزی بود؛ دختری پاکستانی که از یک ترور وحشیانه جان سالم به در برد و جریانساز شد.
به گزارش برنا؛ شاید در بین کودکانی که توانستند سرنوشت خود و همسنهایشان را تحت تاثیر قرار دهند، نام ملاله یوسفزی و گرتا تونبرگ بیشتر از بقیه شنیده شده باشد در حالی که دختران تاریخساز و جریانساز دنیا کم نیستند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با وجود اینکه بسیاری معتقدند حضور کودکان در جوامع بینالمللی فقط یک شوی مضحک بچهگانه است و کودکان در این موارد هم مورد سوءاستفاده قرار میگیرند اما همچنان بسیاری از آنان برای به دست آوردن حقوق خودشان در سراسر دنیا تلاش میکنند؛ یکی برای نجات محیط زیست فریاد میزند و اعتراض میکند و دیگری میخواهد فقط به مدرسه برود و درس بخواند.
«ما قربانیان استثمار و بدرفتاری هستیم. ما کودکان خیابانی هستیم. ما کودکان جنگ هستیم. ما قربانیان و یتیمان ایدز هستیم. ما از تحصیل و مراقبتهای بهداشتی محروم شدهایم. ما قربانیان تبعیض سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی و زیستمحیطی هستیم. ما کودکانی هستیم که صدایمان شنیده نمیشود. زمان آن فرا رسیده که ما را به حساب بیاورید. ما جهانی میخواهیم شایسته کودکان زیرا جهان شایسته ما جهانی شایسته همه است. ما را آینده مینامید اما ما حالا هم وجود داریم. ما ریشه مشکلات نیستیم، ما ساز و برگ لازم برای حل مشکلات هستیم. ما هزینه نیستیم، ما سرمایهایم. ما فقط جوان نیستیم، ما مردم و شهروندان این جهانیم.»
این بخشی از گزارشی با عنوان «جهانی شایسته ما بسازید» است که جوانان ۱۵۴ کشور درباره راههای تغییر وضع کودکان در سال ۲۰۰۲ و در سازمان ملل متحد مطرح کردند و «گابریلا آری یه تا» ۱۳ ساله اهل بولیوی، اولین کسی بود که در مقابل رهبران جهان در نشست کودکان سازمان ملل متحد در سال ۲۰۰۲ صحبت کرد.
نجود علی یکی از دختران متولدشده در یمن است که هرگز به دادگاه نرفته بود اما یک بار آن را در تلویزیون دیده بود و میدانست مردم برای کمکگرفتن به آنجا میروند. وقتی جمعیت پراکنده شد قاضی متوجه دختری شد که لباس سیاهی پوشیده بود و زیر لب گفت: «من طلاق میخواهم. میخواهم به مدرسه برگردم». دو ماه قبل پدر و مادر نجود او را از کلاس دوم مدرسه درآوردند تا با مردی که سه برابر او سن داشت ازدواج کند. هنوز این رسم قدیمی در جامعه سنتی یمن برقرار است. نجود هیچ تصوری از ازدواج نداشت. او یک دختربچه ساده روستایی بود که همیشه دستور پدر و برادرانش را انجام میداد. زمانی که شوهر نجود اجازه میدهد او به دیدن خانوادهاش برود، خودش را با اتوبوس به دادگاه شهر میرساند و به قاضی میگوید: «شوهرم مرا میزند و کارهای زشتی با من میکند. من از یک اتاق به اتاق دیگر فرار میکنم اما او مرا میگیرد.»
سرانجام با درخواست طلاق نجود موافقت و او جوانترین زن مطلقه جهان نامیده شد. سال ۲۰۰۸ مجله زنان گلامور نجود علی را بعنوان زن سال انتخاب کرد. بر اساس گزارش روزنامههای آمریکایی او سال ۲۰۱۴ دوباره ازدواج کرد. نجود سال ۲۰۱۵ رسما نام خود را به نجوم، به معنای ستارههای آسمان تغییر داد. شجاعت نجود الهامبخش دختران زیادی شد. همچنین در نوشتن کتابی به نام «من نجود هستم، ۱۰ ساله و مطلقه» مشارکت کرد.
مایرا اولار نوس هم یکی از دختران اهل بزریل و ۱۵ ساله بود که توانست راهپیمایی صلحی را سازماندهی کند و از پلیس خواست خشونت را مهار و ماشینهایشان را از نزدیک مدارس دور کنند. او در ساختن یک فیلم مستند به نام کروزرو (واحدی از پول برزیل) مشارکت کرد. از آن به بعد زندگی در زاغهها برای کودکان امنتر شد.
مایرا در فقیرترین محله ریودوژانیرو یعنی فاولاس زندگی میکرد: «تصور کنید زندگی در جنگی که پشت در خانهتان جریان دارد، چگونه است؟ منصفانه است با صدای گلوله از خواب بلند شویم؟ سالهاست باندهای مواد مخدر با هم درگیر میشوند و با پلیس میجنگند. مردم با خشونتی که هر ساله هزاران نفر قربانی آن میشوند خو گرفتهاند. اغلب اوقات بیرونرفتن از خانه غیرممکن و بسیار خطرناک است. پسربچهای در خیابان در حالی که آشغال خالی میکرد مغزش هدف گلوله پلیس قرار گرفت. چون سیاهپوست بود پلیسها او را با یک خلافکار اشتباه گرفته بودند. وقتی ۱۱ ساله بودم خشونت به حدی بود که مدرسهها و درمانگاهها بسته شدند. همه بچهها باید در سلامت و امنیت تربیت شوند و مدرسه بروند. اگر تحصیل نکنند امکان دارد جذب گروهها و باندهای مواد مخدر شوند. بسیاری از کودکان که در زاغهها زندگی میکنند باورشان شده که سرنوشتشان زندگی در فقر و خشونت است. من این را نمیپذیرم. میخواهم به مردم بگویم حتی اگر پول هم نداشته باشند میتوانند از حقوقشان دفاع کنند.»
مایرا جایزه صلح کودکان را در سال ۲۰۰۸ گرفت.
آنیتا خوش واها ۱۵ ساله نیز از طبقهای پایین در جامعه هند بود. در هند از دخترانی که در طبقات پایین جامعه متولد میشوند، انتظار میرود زندگیشان به چوپانی یا ازدواج در سنین پایین و بدنیا آوردن بچه زیاد بگذرد. آنیتا وقتی ۶ ساله بود خیلی دلش میخواست به مدرسه برود و بالاخره توانست والدینش را راضی کند. او شهریه مدرسهاش را از تدریس به کودکان دیگر و شاگردی کنار زنبوردارها به دست میآورد. آنیتا در ۱۵ سالگی زیر بار ازدواج اجباری نرفت و چهار روز تظاهر به اعتصاب غذا کرد. زنبورداری آرزویش بود اما عسلسازی کاری خطرناک و حرفهای مردانه بود. او یک سال پولهایش را جمع کرد تا توانست یک کندو با یک زنبور ملکه بخرد و بعد از مدتی کندوی دوم را خرید. مردم میگفتند این دختر دیوانه شده است اما وقتی کارش به سوددهی رسید مردم سرزنش را کنار گذاشتند و اسمش را ملکه زنبور عسل گذاشتند.
آنیتا بعد از چهار سال بیشتر از ۱۰۰ کندو داشت. یک دوچرخه خرید و در کالج ثبت نام کرد. موفقیت او، در خانوادههای دیگر این امید را به وجود آورد که زنبورداری کنند. سازمان یونیسف در پوستری که منتشر کرد او را دختری نامید که به رفع تعصب جنسیتی کمک کرد و الهامبخش میلیونها دختر هندی شد. امروز در دهکده آنیتا تمام دختران به مدرسه میروند.
گرتا تونبرگ نیز در سوئد متولد و در ۱۱ سالگی بیمار و افسرده میشود و دست از غذاخوردن و حرفزدن میکشد. او در دو ماه بیش از ۱۰ کیلوگرم وزن از دست میدهد. «سندروم آسپرگر» اسم بیماریای است که پزشکان تشخیص میدهند گرتا به آن مبتلا شده است. این موضوع به معنای آن است که گرتا تنها زمانی سخن میگوید که فکر میکند بسیار ضروری است زیرا این افراد نمیتوانند بخوبی دروغ بگویند، همه چیز را سیاه یا سفید میبینند و فعالیتهای اجتماعی برایشان دشوار است.
او تا مقطع نهم تحصیلی درس میخواند و پس از آن تصمیم میگیرد به مدرسه نرود و هر روز با یک پوستر جلوی مجلس سوئد مینشیند.
کاهش انتشار گازهای گلخانهای به اندازه توافقشده در توافق پاریس خواسته گرتا بود و برای این کار راهی جز مدرسهنرفتن و اعتصابکردن نمیدید. ادامه اعتصابات او موجب شد توجه رسانههای جهان به دختری جلب شود که با نرفتن به مدرسه، سعی دارد توجه همه به تغییر اقلیم را تشدید کند.
او باعث شد توجه نوجوانان دیگر در سراسر دنیا به این موضوع جلب شود و در دسامبر ۲۰۱۸، ۲۰ هزار دانشآموز در بیش از ۲۷۰ نقطه دنیا دست به اعتصاب بزنند.
او در کنفرانس تغییر اقلیم سازمان ملل در سال ۲۰۱۸ نیز سخنرانی تاثیرگذاری داشت و در بخشی از صحبتهایش بیان کرد: «محبوببودن برای من اهمیتی ندارد. من به عدالت اقلیمی و موجودات زنده زمین اهمیت میدهم. تمدن ما قربانی شده است؛ قربانی فرصت تعداد کمی از افراد برای اینکه دائما پولهای هنگفتی به جیب بزنند. زیستکره ما قربانی شده تا افراد ثروتمند در کشورهایی مانند کشور من بتوانند در ناز و نعمت زندگی کنند.»
ملاله یوسفزی هم یکی از نامهای مشهور دنیاست که در پاکستان متولد شد. هنگامی که گروه طالبان به دره سوات حمله کرد، زندگی هزاران دختر مدرسهای تباه شد. دختران میترسیدند مبادا طالبان روی صورتشان اسید بپاشند یا کاری بدتر انجام دهند. ملاله روپوش مدرسه نمیپوشید و کتابهایش را پنهان و وانمود میکرد از ممنوعیت تحصیل دختران تبعیت میکند. او از طریق نوشتن تجربههای روزانهاش در اینترنت و ظاهرشدن در تلویزیون با طالبان مخالفت کرد. فیلم مستند «اودیسه دختران مدرسهای» شرح سفر ملاله در تبعید، در طول جنگ داخلی و برگشت او به مدرسه است.
در سال ۲۰۱۲، طالبان به ملاله شلیک کردند و گلوله به سرش خورد. معجزه بود که جان سالم به در برد تا فعالیتهایش را ادامه دهد.
ملاله یوسفزی برای تلاشهایش در زمینهٔ حق تحصیل کودکان، جایزهٔ صلح نوبل سال ۲۰۱۴ را همراه با کایلاش ساتیارتی دریافت کرد. او در حال حاضر در انگلیس زندگی میکند و تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد تمام کرده است.
منبع: خبرگزاری برنا
کلیدواژه: کودکان حقوق محیط زیست مدرسه جنگ ایدز جهان مشکلات ملل متحد سازمان ملل متحد یمن تلویزیون طلاق پدر و مادر جامعه ازدواج پدر اتوبوس زنان خشونت پول سلامت مواد مخدر فقر سوئد وزن مجلس سازمان ملل زمین تمدن پاکستان طالبان اینترنت انگلیس زنان دختران ملاله یوسف زی ما قربانی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۵۷۸۰۷۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
افعی تهران، راسکولنیکُف و احساس منحصر به فرد بودن در جهان
عصر ایران؛ مهدی مالمیر- با یک نگاه سرسری به لیست سازندگان سریال «افعی تهران» هم میشد حدس صائب زد که سریال با مخاطبِ بسیار همراه خواهد شد؛ مخاطبانی که نرم نرمک و از گوشه و کنار صدای انتقادات برخیشان را میشنویم که بر این نکته انگشت تاکید میفشارند که در این سریال، به اخلاق و رفتار مردم ساکن در تهران کملطفیهایی شده است چراکه مردم در تهران آن سان که سریال به تصویر کشیده، آدمهایی بیاعتنا به همنوع و کنایهزن و تلخزبان نیستند.
در اینکه در تمام شهرها در سراسر جهان آدمهایی از این جنس کم نیستند حرفی نیست اما چرا در این سریال این نوع آدمها در کانون سریال قرار گرفتهاند و بی اغراق در بیشترِ سکانسها با این تیپ آدمها رو به رو میشویم؟
پاسخ اما به تیپ شخصیت اصلی سریال بازمیگردد. ما به جهان شخصی وارد شدهایم و با چشمان شخصیتی جهان را مینگریم که نگاهی دگرگونه به انسانها و جهان دارد: «آرمان» منتقد سینما و مدرسی است که در آستانۀ 50 سالگی فرصتی به کف آورده تا نخستین فیلم بلندش را کارگردانی کند و به جرگۀ کارگردانان فیلم اولی بپیوندد! این منتقد سینمایی که کمی دیر برای ساختن فیلماش به تکاپو افتاده، از نوعی ویژگی شخصیتی برخوردار است که بدان «شخصیت بیش از حد حساس» یا hayper sensitive person گفته میشود.
دارندگان این ویژگی شخصیتی، جهان گرداگردشان را با حساسیت بالا درک و دریافت میکنند و از پیش پاافتادهترین ماجراهای روزمره نمی گذرند و مدام رخدادی را که برای بسیارانی میتواند با پوزخندی یا دستِ بالا با شانه بالا انداختنی برگزار شود، در ذهن و ضمیرشان همچون سکانسی از یک فیلم دردناک مرور میکنند و دندان روی دندان میسایند و گهگاه از کاهی کوه میسازند و مته به خشخاش زندگی می گذارند.
مثلا پاسخ نه چندان گرم نانوای محترمِ محل در یک صبح سرد، برای کاراکترهایی که چندان درگیر ویژگیِ «شخصیت بیش از اندازه حساس» نیستند، میتواند با بی اعتنایی و حتی بی توجهی رو به رو شود یا آن را به حساب خستگی و هزار و یک دلیل و علت دیگر بنویسند و همچون بچه آهوییسبکبال از کنار آن بگذرند و دنبال کار و بار خود را بگیرند، اما شخصیت بیش از حد حساس، این بیمهری کوچک را در ذهن خود بدل به رویدادی بزرگ میکند و با منفیبافی و تفسیرهای کهکشانی از یک اتفاق روزمره، به روان خود زخمهای ناسور میزند و سلولهای عصبی خود را به کشتن میدهند!
در سریال افعی تهران با کارگردانی « سامان مقدم» چند بار هم از زبان خود شخصیت محوری داستان که صادقانه در برابر روانشناس اقرار کرد که رویدادهای روزمره را نمیتواند مثل باقی ادم ها ندیده یا نابوده بگیرد با تیپ شخصیتی ارمان کارگردان پنجاه ساله آشنا می شویم و هم در یکی از ظریف ترین سکانس ها که به روشنی دست بر روی نقطه ضعف شخصیت حساس می گذارد: آنجا که آرمان در سکانسی از سالن تئاتر بیرون می آید و وقتی پول بلیتش را از خانم بلیت فروش مطالبه می کند و خواهان پس گرفتن آن است با نگاه توام با تحقیر خانم مواجه می شود و صحنه خندۀ نه چندان مودبانه و نالازم خانم بلیت فروش را چند بار در موقعیتهای مختلف به یاد می آورد و در آنجا است که سریال اولین تلنگر را به مخاطب میند که با شخصیتی نامعمول در سریال رو به رو است و ضروری است از او انتظار رفتار و منشی از لون دگر داشته باشد.
هنگامی که با شخصیت داستان و ویژگیهای رفتاری او آشنا شدیم، با آسودگیِ بیشتری میشود رفتار او و کنش و واکنشاش را در دایره همکاران، همسایه و همسر سابق و همسایه پیشبینی و درک کرد.
آرمان با سِنسورهای حساس اش بدل به آینهای زشتنما میشود که دست بر روی نکاتی مینهد که شاید در زندگی روزانه کمتر کسی به قول قدیمیها سنگی در ترازوی آنها بگذارد.
اینکه رابطۀ میان شهروندان در کلانشهری مثل تهران تا چه اندازه میتواند پیچیده باشد. تا چه اندازه باید مراقب سخنانی باشیم که با شتاب بر زبان جاری میسازیم، تا چه اندازه باید سکنات خود را به هنگام حمله خشم و کدورت و حسادت کنترل کنیم و... چرا که همه آدمها نمی توانند به راحتی از ماجرایی، کنایه ای، متلکی و نیشِ زبانی و پرخاشی درگذرند و این احتمال متاسفانه کم نیست که برای برخی اتفاقات ناگوار روزمره بدل به عقدهها و کمپلکسهای خطرخیز شود.
افعی تهران، همان قاتلی که در شهر پیچ و تاب میخورد و آرمان بر آن است تا فیلماش را از روی زندگی پُرماجرای او بسازد، احتمالا یکی از همین «شخصیت های بسیار حساس» است که ناخوشی روانیاش به حد خطرآفرینی برای جامعه تبدیل شده است؛ احساس نزدیکی حسی میان کارگردان و قاتل سریالی هم از همین اشتراکات روانی سرچشمه میگیرد.
هر دو، چه کارگردان و چه قاتل زندگی درونیِ پیچیده ای دارند. هر دو از رویدادهایی رنج می کشند که از زمان کودکی بر روان شان سنگینی می کند( قاتل زنجیره ای کسانی را می کشد که در کارنامه شان سابقه کودک آزاری دارند) و در نهایت، هر دو آدم های منحصر به فردی در نوع خود به شمار می روند که در قاتل این احساس منحصر به فرد بودن به جنایت می انجامد. چرا که هر قاتلی چنان چه از رمان بی نظیر «جنایت و مکافات» آموخته ایم، در وهله اول با نوعی احساس خاص بودن، خود را محق می داند که دست اش را به خون همنوع رنگین کند. راسکولنیکوف کم بنیه و بیمار که دانشجوی حقوق بود، در هذیانات و تفکرات اش به این نتیجه رسیده بود که آدمی است « ویژه» که سزاوار به انجام رساندن کاری است که از هر کسی ساخته نیست: قتل پیرزن رباخواری که زندگی او را همچون زندگی پشه ای بی ارزش می شمارد و شایسته ی نابودی!
راسکولینکوف در رمان "جنایت و مکافات"
در آخر، می شود به نویسندگان فیلمنامه آفرین گفت که شخصیتی با ویژگی های روانی خاص آفریدهاند و داستان را بر روی شانههای یک شخصیت بیش از حد حساس سوار کرده اند و از این طریق، هم سریالی با مایههای پلیسی و جنایی ساختهاند و هم شماری از ویژگیهای برخی از ما شهروندان عجول و بی حوصله و گهگاه بیملاحظه را به تصویر کشیدهاند که کمتر کسی در فیلمها و سریالها به این ظریفهها توجهی جدی نشان میدهد.