درد خماری سگهای شهر | پرندهها هم اینجا نشئهاند
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۶۶۷۴۱۱
همشهری- مرضیه موسوی: «حتی پرندههای اینجا هم نشئهاند!» پارکهای اطراف میدان شوش را میگوید. یادش نمیآید چند سال است آسمان پارک، سقف خانهاش شده. دست روی سر سگی میکشد که «مشکی» صدایش میکنند. مشکی، زیر آفتاب کمجان پاییز روی چمن کچل پارک ولو شده و چرت مرغوبی میزند. آخرین دودها را با پوزه خیسش بلعیده و همانجا دراز به دراز افتاده.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اولش سگ ولگردی بود مثل دیگر سگهایی که در گوشه و کنار شهر میپلکند تا چیزکی پیدا کنند و به دندان بکشند. دست قضا و قدر بوده شاید که او را به بوستان میثاق محله دروازهغار رسانده؛ یکی از ۴ بوستان این حوالی که گوشه و کنارش کارتنخوابها و معتادان زندگی میکنند. حالا صدای فندک و بوی دود که بلند میشود، هرجا که باشد خودش را میرساند تا دم بگیرد. درد خماری مشکی و دیگر سگهای این پارک بیشتر از صاحبانشان نباشد، کمتر نیست. «فرامرز» نزدیک یکی از همین سگها نشسته و زرورقهای بریدهشده را مرتب میکند.
۳ سال است روز و شبش را در پارکهای حوالی میدان شوش میگذراند. حالا در حلقه دوستان مصرفکنندهاش در همین پارک، سگی هم دارد که همیشه نزدیکشان روی زمین میخوابد. او میگوید: «مصرفکنندهها روی صورت گربهها و سگهای اینجا فوت میکنند و این حیوانات هم معتاد میشوند.» دستی روی سر سگی که کنارش نقش زمین شده میکشد و میگوید: «اینها هم مثل آدمهایی که مواد میزنند، خماری و نشئگی دارند.» سگ، نای تکانخوردن ندارد. آب بینیاش، تمام پوزه را پوشانده و برای تشکر از این نوازشها، به پلکزدنی بسنده میکند. فرامرز میگوید: «بوخوریکردن سگها وگربهها وقتی هنوز توله هستند راحتتر است. ته بطری نوشابه را میبرند و بچه گربه یا سگ را با سر به داخل بطری هل میدهند. بعد دود را از درِ بطری به داخل میدمند. حیوان هم مجبور به نفس کشیدن است و یکی دو باری که این دم را بگیرد معتاد شده.»
ذائقه سگها دستش آمده و میگوید: «سگها از شیشه خوش شان نمیآید. اگر توی صورتشان شیشه بدمی، فرار میکنند و دور میشوند. اما با دودهای دیگر اینطور نیستند. دم میگیرند.»
هرکه سگ دارد، مواد دارد«با معتاد شدن سگها و گربهها، چه چیزی گیر معتادها میآید؟» صدای یکی از میان جمع بلند میشود که میگوید: «گربه که محض رضای خدا موش نمیگیرد!» صدای خنده از جمع هشتنفرهشان بلند میشود و برای لحظهای هم که شده صدای تقتق فندکها را در خود گم میکند. «سهیلا» که بارها همه اموالش، مشتمل بر فندک و سیگار و کلاه لبهدار، توسط دیگر معتادان پارک به یغما رفته، میگوید: «اینجا کافی است سرت را بچرخانی تا همبازیهای خودت، دوست و رفیقهایت، جیبت را بزنند. کسی هم از کسی دلخور نمیشود. انگار رسم است و همه به آن عادت کردهاند. اما آنهایی که سگ و گربه دارند، موقع چرتزدن اگر کسی بخواهد دست به وسایلشان بزند، با تکان همین سگ و گربهها باخبر میشوند و مچ طرف را میگیرند.» میگوید فندک، مهمترین دارایی هر معتاد در این پارک است و باید مثل چشمت از آن مراقبت کنی تا مجبور نباشی زیر منت دیگران بروی.
دیگران حرفش را تأیید میکنند. حالا که همه سر اهمیت فندک در پارک توافق دارند، یکی دیگر از اعضای جمع میگوید: «سگها کار مهمتری هم میکنند. هر وقت اینجا سر و کله مأمور پیدا میشود و مجبور به فرار میشویم، از جیب و لای لباسهایمان بستههای کوچک مواد روی زمین میافتد. سگهایی که معتاد شدهاند زمین را بو میکشند و این بستهها را پیدا میکنند. اینجا کسی که سگ جلد دارد، همیشه مواد هم دارد؛ بهخصوص مواد مجانی.»
تولههای معتاددر بوستانهایی که پاتوق معتادان و کارتنخوابهاست حتی پرندهها هم رفتار عجیبی دارند. گنجشکها حال سروصداکردن ندارند و بیشتر روی شاخه درختانی مینشینند که پایشان عدهای مشغول مصرف موادند؛ این را میتوان از تجمع فضله پرندگان پای این درختها دید. کفترها، خستهتر از کفترهای خیابانهای تهران، آرام راه میروند و حتی با نزدیکشدن انسانها هم خیال پریدن ندارند. «پریسا» یکی از زنان کارتنخواب پارک میثاق میگوید: «دودیشدن، حیوانات و پرندگان را دچار اسهال میکند. چند وقت پیش تولهسگی را دیدیم که از شدت اسهال و خونریزی مرد.» برای گفتن تکتک این کلمهها چندباری مکث میکند و مدام پلک میزند. دندانی در دهانش باقی نمانده. برای همین غذایی که معلوم نیست از کجا پیدا کرده را برای یکی از گربههای پارک آورده است. پریسا میگوید: «این گربه را وقتی بچهتر بود پیدا کردم. یکبار بچههای اینجا آنقدر بهصورتش شیشه دمیده بودند که گربه بیچاره روی پای خودش بند نبود. مثل فرفره دور خودش میچرخید و بیتاب بود. فکر نمیکردم دوام بیاورد و زنده بماند.»
گربه کشوقوس میآید. شکم بزرگشدهاش خبر میدهد که بهزودی به جمع بچهگربههای پارک اضافه خواهد شد. پریسا بیبرو برگرد میگوید: «بچههای این گربه هم وقتی به دنیا میآیند معتادند و همین حالتهای خماری و نشئگی مادرشان را دارند.»
قصه وقتی تلختر میشود که در طرحهای ضربتی، معتادان برای مدتی از این پارک به جاهای دیگر رانده میشوند یا سر از کمپ درمیآورند و سگها و گربهها به حال خود رها میشوند. پریسا میگوید: «بعضیهایشان ممکن است بمیرند. نه توان پیدا کردن غذا دارند و نه میتوانند برای خودشان مواد دود کنند.» و برای همه سگها و گربهها و پرندههای دودی پارک غصه میخورد که به پای درد ساکنان این پارک میسوزند.
کد خبر 637186 برچسبها اعتیاد - معتاد حیواناتمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: اعتیاد معتاد حیوانات سگ ها و گربه ها گربه ها پرنده ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۶۶۷۴۱۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
گربۀ محله مهم است
عصر ایران؛ جمشید گیل - به تازگی یادداشتی در سایت عصر ایران به قلم جناب مهدی مالمیر منتشر شد با این تیتر: «آدم گرسنه اولویت دارد یا گربۀ محل؟!» (پنجشنبه، 6 اردیبهشت). تیتر یادداشت به خوبی گویای حرف نویسنده است. یعنی گربۀ محل اولویت ندارد. واژۀ "اولویت" در واقع مستمسکی است برای نفی حقوق حیوانات یا نفی نیکوکاری در حق حیوانات یا حیواننوازی.
نویسنده در یادداشتش نوشته که در پارکی در مرکز شهر، زوجی را دیده که "بسیار محترم به نظر میرسیدند" ولی از کنار مردی که "از وجناتش مشهود بود که از شمار کارتونخوابهای شهر است"، اما به گربهای که در آن نزدیکی بود، "چندین قطعه گوشت مرغ" دادند و گربه هم "با ولع مشغول بلعیدن قطعههای گوشت مرغ شد!"
از ابتدا تا انتهای یادداشت جناب مالمیر داد میزند که او با غذا دادن به حیوانات مشکل دارد. اگر هم از سایر حیوانات نامی نمیبرد و سوزنش گیر کرده است روی گربههای بیچارۀ شهر، دلیلش این است که سایر حیوانات تبدیل به "حیوانات شهری" نشدهاند و مردم را در حال غذا دادن به آنها نمیبیند.
حیوانستیزیِ نویسندۀ این یادداشتِ عجیب، البته دامن انسانها را هم میگیرد. مثلا آن زوج تا وقتی که به آن گربه غذا نداده بودند "محترم به نظر میرسیدند"! این جمله معنایش این است که بعد از غذا دادن به گربه، معلوم شد که آن زوج محترم نیستند!
سستی استدلالها و لحن تمسخرآمیز آقای مالمیر، بعید است که هیچ یک از حامیان گربهها را از کردۀ خود پشیمان کند. یعنی تقریبا با اطمینان میتوان گفت که یادداشت مذکور، کنش کسی را مطابق بینش جناب مالمیر نخواهد کرد. با این حال ذکر چند نکته در نقد این یادداشت عجیب، ضروری است.
یکم. کسانی که به گربهها و سایر حیوانات شهر غذا میدهند یا آنها را در صورت بیماری و آسیبدیدگی به بیمارستان میبرند، مشغول انجام "کار داوطلبانه" هستند. کسی نمیتواند به دیگران بگوید «داوطلب انجام کاری شوید که من خوش دارم»!
خوشبختانه غذا دادن به گربههای گرسنۀ شهر، که گاهی دو تا سه روز غذای درخوری نمیخورند، هنوز جرمانگاری نشده. تعداد حامیان گربهها در سراسر شهر تهران (و سایر شهرها) آن قدرها زیاد نیست. ولی تعداد کسانی که مثل جناب مالمیر معتقدند آدم گرسنه به گربۀ محل اولویت دارد، خوشبختانه بسیار زیاد است.
بنابراین این افراد هم میتوانند مثل حامیان گربهها آستین همت بالا بزنند و "کاری بکنند". اینکه بیعمل بنشینند و صرفا مشغول تحقیر و تمسخر حامیان گربهها شوند، دردی از آدمهای گرسنه دوا نمیشود.
در حقیقت حرف افرادی نظیر آقای مالمیر این است که حامیان گربهها باید با پول خودشان، کاری را انجام دهند که ما خوش داریم! البته همین تجویز هم نه از سر دلسوزی برای "آدم گرسنه"، بلکه محصول نفرت از "گربۀ محل" است.
آدمهای بیعمل معمولا اهل ایراد گرفتن به "اهل عمل" هستند. یعنی اگر از همین فردا دیگر هیچ کسی به گربههای شهر غذا ندهد و غذارسانی به افراد بیخانمان و کارتنخواب و ... باب شود، عدهای آدم بیعمل به همین کار هم ایراد میگیرند. مثلا میگویند چرا یک مشت گدای تنبل را که معلوم نیست چطور زندگی کردهاند که کارشان به بیخانمانی و کارتنخوابی کشیده، عادت میدهید به "غذا خوردن در ازای کار نکردن"؟ عیبجو همیشه چیزی برای گفتن و کوفتن بر سر این و آن پیدا میکند.
دوم. آقای مالمیر نوشته است:
«تبعات غذا دادن به حیوانات غیر خانگی بسیار جدی است. دخالت در گردش طبیعی زیستی حیوانات و کمک به زاد و ولد بیرویۀ گربهها و سگهای خیابانی پیامدهای بسیار قابل ملاحظه برای شهرها در پی دارد. ازدیاد بی رویه این حیوانات برای شهرهای ما که از نظر معماری و خیابانکشی جایی برای حیوانات خیابانی در نظر نگرفته است میتواند مشکلات چندی به بار آورد. تصادف این حیوانات با خودروها میتواند صحنههای دلخراشی به ویژه برای کودکان پدید آورد. آلودگی صوتی تولید شده از سوی این حیوانات در برخی از فصلهای سال نیز بسیار جدی است به خصوص در شهرهای ما که از نظر آلودگی صوتی هیچ چیزی کم ندارد!»
واقعیت این است که رشد شهرنشینی در زندگی بشر متمدن، بالاترین مصداق "دخالت در گردش زیستی حیوانات" بوده. قسمت عمدۀ محدودهای که امروز شهر تهران محسوب میشود، دویست یا صد سال قبل "بخشی از طبیعت" بود. در آن دوران سگها و گربهها در واقع داشتند در طبیعت زندگی میکردند ولی ما به تدریج "طبیعت آنها" را به "شهر خودمان" بدل کردیم.
پس وقتی آقای مالمیر روی نیمکت پارک لاله لم داده و نگران است مبادا گربهای زیر "ماشین" برود و صحنۀ دلخراشی برای کودکان پدید آید، یا در خانهاش مشغول تماشای تلویزیون یا چک کردن تلگرامش است، در واقع از آسایشی بهرهمند است که با دخالت در زندگی طبیعی و گردش زیستی حیوانات پدید آمده.
از نظر میلیونها مالمیری که در این کشور زندگی میکنند، چنین دخالتی اگر به سود انسان باشد، اشکالی ندارد ولی اگر به سود گربهها و سگها باشد، روا نیست! مبنای این حرف صرفا "قدرت" است. یعنی ما آدمها قدرت بیشتری نسبت به حیوانات داریم؛ بنابراین باید فقط به فکر منافع "خودمان" باشیم! در حالی که نقطۀ عزیمت "اخلاق" چیزی نیست جز "عبور از خود به دیگری".
اگر شهرنشینی لازم است (که لازم است)، و اگر شهرنشینی نشانۀ رشد تمدن است (که هست)، و اگر انسان متمدن اخلاقیتر از انسان نامتمدن است (که چنین است)، پس چرا گربهها و سگها نباید از برکات تمدن انسانی ما بهرهمند شوند؟ ولو در حد چند لقمه و گاهی هم خدمات پزشکی.
عقیم کردن گربهها و ساختن پناهگاههای متعدد برای آنها، البته ضرورت دارد و اقداماتی خردمندانه است؛ ولی اینکه دغدغۀ حیواناتی را نداشته باشیم که به ناچار در شهرهایی زندگی میکنند که ساختۀ ما آدمها هستند، نشانۀ نوعی درخودماندگی یا اوتیسم گروهی است. یعنی ما آدمها چنان در نژاد و نوع خودمان گیر کردهایم که نمیتوانیم درد و رنج حیواناتی را که قبلا شهرنشین نبودند و به دست ما شهرنشین شدند، درک کنیم.
از نشانههای این درخودماندگیِ گروهی، این جملۀ آقای مالمیر است: «تصادف این حیوانات با خودروها میتواند صحنههای دلخراشی به ویژه برای کودکان پدید آورد. آلودگی صوتی تولید شده از سوی این حیوانات در برخی از فصلهای سال نیز بسیار جدی است به خصوص در شهرهای ما که از نظر آلودگی صوتی هیچ چیزی کم ندارد!»
ی عنی تصادف گربهها با خودروها، از این حیث اهمیت دارد که ممکن است دختر یا پسر آقای مالمیر با صحنۀ دلخراشی مواجه شود وگرنه جان و حق حیات آن گربه چندان هم مهم نیست. کاملا پیداست که مهدی مالمیر نمیتواند فراتر از "منافع انسانها" به "مصائب زندگی گربهها" بنگرد و بیاندیشد.
او هر روزِ سال، آلودگی هوای تهران و آلودگی صوتی این شهر را تحمل میکند ولی حاضر نیست صدای نالۀ جفتخواهی گربهها را در روزهای کمشماری از سال تحمل کند. این نگاه خودخواهانه، برخلاف ظاهر انسانگرایانهاش، عمیقا هم غیرانسانی است؛ چراکه انسان را در حد سگ و گرگ و شغال تنزل میدهد.
در محیطی که گربهها زندگی میکنند، اگر سر و کلۀ تعداد زیادی سگ و گرگ و شغال و روباه پیدا شود، اولین کار این حیوانات تازهوارد، گرفتن قمروی زیستی از گربههای نگونبخت است. برای دستۀ سگها یا گرگها، حق حیات گربهها اهمیتی ندارد.
البته بر سگ و گرگ عیبی نیست. آنها صرفا بر حسب طبیعت خودشان عمل میکنند. ولی انسان موجودی است که میتواند با "فرهنگ" از طبیعت خودش فراتر رود و کارهایی را انجام دهد (یا انجام ندهد) که به حکم "طبیعت" باید انجام نمیداد (یا انجام میداد).
اساسا "تمدن" یعنی مهار "طبیعت". همین شهرنشینی با مهار طبیعت در زندگی بشر فراگیر شده. وگرنه انسان هنوز در غار زندگی میکرد. مهار سیل و زلزله، مصادیقی از مهار طبیعتاند. شکلگیری تمدن یا پر و بال گرفتن آن نیز بدون عبور از "وضع طبیعی" میسر نبود.
خلاصه اینکه، ما انسانها نباید در برابر سگها و گربهها مثل سگ و گربه رفتار کنیم! اومانیسم را نباید با اگوئیسم (خودگرایی) -یکسان گرفت! انسان موجودی است که توان "فراتر رفتن از خودش" را دارد و دقیقا به همین علت جایگاه ویژهای بر این سیاره بر این خاک پیدا کرده.
اما این جایگاه ویژه مجوز بی رحمی در حق حیوانات نیست بلکه برعکس، در مجموع باید به سود "دیگران" (یعنی حیوانات) هم تمام شود. تجویز رفتار بیرحمانه با حیوانات، در واقع انسانیتزدایی از انسان است.
دقیقا به همین دلیل امروزه پروژۀ تولید گوشت مصنوعی در دستور کار نهادهای علمی جوامع متمدنتر قرار گرفته است؛ چراکه تولید گوشت مصنوعی، از درد و رنج عظیمی که ما انسانها بر حیوانات تحمیل کردهایم میکاهد.
جک لندن در رمان درخشان سپید دندان، دربارۀ وایدن اسکات که آخرین صاحب سگ-گرگی به نام سپید دندان بود، در توضبح رفتار مهربانانه و مسئولانۀ اسکات با آن سگ باهوش و مصیبتکشیده، نوشته است:
«وایدن اسکات وقت خود را صرف این کرده بود که حیثیت سپیددندان را بازگرداند و یا به عبارت بهتر آبروی انسانیت را از گناهی که نسبت به آن حیوان کرده بود به جوی رفته باز آرد. این مسئله برای وایدن اسکات امری وجدانی بود؛ دِین شرافت بود؛ دِینی که انسان به حیوان داشت و باید ادا میشد.»
سپیددندان درواقع نماد تمامی حیواناتی است که در طول تاریخ از دست ما انسانها درد و رنج زیادی را تحمل کردند و به سختی زیستند و مظلومانه مردند یا کشته شدند. ما به حیوانات بدهکاریم و به قول جک لندن، باید در پی "اعادۀ حیثیت از نژاد بشر" باشیم.
نظرات آقای مالمیر در خدمت تداوم حیوانستیزی یا بیرحمی تاریخی ما نسبت به حیوانات است. چنین نظراتی قطعا آبروی انسانیت را به جوی رفته بازنمیآرد. فضیلت در ترک خودخواهی است نه در خودپرستیِ فردی یا گروهی. به قول شاملو: انسان دشواریِ وظیفه است.
کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: پیامبر اسلام گربهها را دوست میداشت اول لب بود که دندان آمد/ آدم گرسنه اولویت دارد یا گربه محل؟! شهرداری تهران و سگها و گربهها