Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: مراسم «یازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» همراه با انتشار تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر کتاب «تنها گریه کن» صبح امروز یکشنبه ۳۰ آبان به مناسبت هفته‌ کتاب و کتابخوانی، با حضور جمعی از خانواده‌های شهدا، پیشکسوتان جهاد و مقاومت و فعالان حوزه‌ ادبیات و هنر دفاع مقدس، با رعایت دستورالعمل‌های بهداشتی در مجموعه تالار وحدت در حال برگزاری است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

کتاب «تنها گریه کن»، شامل روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و پس از آن است که به قلم اکرم اسلامی تدوین و توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

به بهانه مراسم امروز و تقریظی که رهبر انقلاب بر این‌کتاب نوشته‌اند، فرازهایی از این‌کتاب را تورق می‌کنیم:

راضی شدم بروم بیمارستان. بعد از عکس و معاینه تشخیص‌شان این بود که پایم را تا بالای زانو گچ بگیرم...حوصله نمی کردم بنشینم گوشه خانه و دست و پایم بسته باشد. همین شد که قبول نکردم. دوباره همان باند و پارچه ها را بستم و برگشتم خانه...گاهی برای روضه، خودم را لنگ لنگان می رساندم خانه در و همسایه. می نشستم حسرت می خوردم. با خود می‌گفتم: «اشرف سادات می‌بینی زمین‌گیر شدی؟ بی‌لیاقتی چطوریه؟ دهه محرم از نصف گذشته و تو نتونستی یه سینی چای بگردونی تو روضه؟»...

نا نداشتم تکان بخورم. خواب و بیدار همان طور دراز کشیدم و با الله اکبر اذان صبح چشم هایم باز شد... نماز را نتوانستم آن طور که دلخواهم بود بخوانم...خواستم کمی بیشتر استراحت کنم که بتوانم تا آخر شب دوام بیاروم. دراز کشیدم و چشم هایم گرم شده و نشده، حواسم رفت پی یک صدا... صدای عزاداری می آمد. اول دور بود و نامفهوم. من شک کردم. ولی وقتی نزدیک شدند یقین کردم صدای سعید آل طاهاست.تو دلم گفتم محمد(فرزند شهیدش) چقدر صدای سعید را دوست داشت. می خواستم با همان عصاها هر چقدر هم پایین رفتن از پله های مسجد سخت باشد بروم دسته شان را ببینم. داشتم تقلا می کردم که یکی گفت دارن میان تو مسجد. در دو صف داخل مسجد شدند به سمت محراب. چشم دوخته بودم به سعید و با خودم گفتم: " بی‌خود نیست مادرت هر بار صدات رو می شنوه مشت می کوبه روی سینه اش و قربون صدقه ات میره" ... یکهو یاد گریه های مادرش افتادم. به سینه اش می کوبید و سعید را صدا می زد. نشسته بود یک جایی وسط گلزار و به سعید التماس می کرد بلند شود و نوحه بخواند. هی خودش را تکان می داد و رو به جمعیت می گفت:" پسرم دیگه از این به بعد پیش خود سید الشهدا نوحه خونی می کنه و مردم رو می گریونه"

شک کردم. گیج شده بودم. دستم را گذاشتم روی قلبم و گفتم: «سعید که شهید شده! اینجا چه کار می کنه»... چیزی که می دیدم با عقل فهم نمی شد. حالا محمد هم کنار سعید ایستاده بود. دو تا دستش را می برد بالا و مردانه سینه می زد. زل زل نگاهش می کردم. چشمش که به من افتاد به رویم خندید. جمعیت را دور زد و آمد طرفم. ایستاد روبرویم. دست هایش را انداخت دور گردنم و صورتم را بوسید. از خوشحالی و ذوق دیدنش نمی دانستم چه کار کنم. کشیدمش توی بغلم و بوسیدمش. بر خلاف همیشه که تاب نمی آورد و از خجالت، مدام تلاش می کرد زودتر از بغلم بیرون بیاید، این بار اجازه داد طولانی بچسبانمش به سینه ام. از خودم جدایش کردم. خوب نگاهش کردم. باورم نمیشد. پرسیدم: «محمد تویی مامان؟ می دونی چند وقته ندیدمت؟چقدر بزرگ شدی؟» حالم را پرسید.

تا بخواهم جواب دهم دیدم حسن آزادیان جلو آمد و بنا کرد به سلام و احوالپرسی. از دلم رد شد که این بچه از اولش هم خوش رو و مهربان بود... نه فقط بعد شهادتش. حتی جبهه هم که بود همیشه اینها را برای مادرش تعریف می کردم. آزادیان با دست اشاره کرد و گفت : «حاج خانوم اینها چیه تو دستتون؟» تا بخواهم جواب بدهم، محمد دست پیش گرفت و گفت: «چیزی نیست. مامانم حالش خوبه» دلم می‌خواست برای محمد درددل کنم. زبان باز کردم و گفتم چقدر اذیتم و درد دارم. از پا افتاده ام و بدون کمک حتی یک قدم نمی توانم بردارم. برایم غصه دار شد و دلداریم داد...با لبخند گفت: «مامان چند روز پیش رفته بودیم زیارت. برات سوغاتی آوردم»... دست برد و از داخل جیبش یک تکه پارچه سبز در آورد و وقتی تایش را باز کرد دیدم یک شال باریک است.بوسید و گذاشت روی چشمهایش . گفت: «از داخل ضریح برداشتم». دستش را دراز کرد سمت صورتم. از بالای پیشانی تا پایم را دست کشید. زانو زد. یکی یکی پارچه هایی را که به پایم بسته بود باز کرد. شال را بست به پایم و گفت : «غصه نخور مامان جان، برو نذرت را ادا کن امشب» سرم پایین بود و داشتم گره شال سبز را نگاه می‌کردم. پلک زدم و چشم باز کردم. همه چیز عوض شده بود. از خنکی نسیم اول صبح مور مورم شد.

بوی گلاب و شربت زعفران ظهر عاشورا می‌آمد. رد خیسی اشک روی صورتم مانده بود. هرچه گشتم نه از سعید آل طاها، نه خوش و بش کردن حسن آزادیان و نه محمد اثری پیدا کردم. توی رختخواب نشستم و چشمم افتاد به مچ پایم. هیچ‌چیز دورش نبود به جز همان پارچه سبزی که محمد با دست های خودش بسته بود. با خودمم گفتم من که لیاقت زیارت آقا رو ندارم لابد محمد رو واسطه فرستادن. بذار ببینم می‌توانم بایستم. با احتیاط بلند شدم و تکیه ام رو به دیوار دادم. پایم رو روی زمین گذاشتم و کم‌کم از دیوار فاصله گرفتم. هیچ‌دردی نداشتم. کف پایم را زمین فشار دادم و قدم برداشتم. خودم به تنهای. بی‌کمک، بدون عصا! گریه کردم و بلند گفتم: «خدایا شکرت. آقاجان از شما هم ممنونم. حسین جان ممنونم. من کنیز شما بودم. ممنونم به من نگاهی کردید... محمد مادر دستت درد نکنه...»

کد خبر 5356865 صادق وفایی

منبع: مهر

کلیدواژه: تقریظ بیانات رهبر انقلاب ادبیات دفاع مقدس مادر شهید رونمایی کتاب روز جهانی فلسفه رونمایی کتاب هفته کتاب و کتاب خوانی انتشارات سوره مهر فلسفه هفته کتاب رایزنی فرهنگی موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران انتشارات سروش تازه های نشر وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی مرکز فرهنگی شهر کتاب علامه طباطبایی برنامه چراغ مطالعه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۷۳۵۷۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آسمانی شدن مادر شهید آسوده در دزفول

به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای استان خوزستان، مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران خوزستان گفت: حاجیه خانم فاطمه زارعیان پور مادر شهید احمد آسوده به علت کهولت سن دارفانی را وداع و به فرزند شهیدش پیوست.

حسن نورانی افزود:فرزند این مادر صبور احمد آسوده متولد ۱۳۵۲ که در ۲۲ آذر ماه ۱۳۵۹ در اثر اصابت ترکش بمباران مزدوران رژیم بعث عراق به دزفول به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول به خاک سپرده شد. 

وی ادامه داد:پیکر پاک این مادر گرانقدر عصر امروز با حضور مردم قدرشناس در گلزار شهدای بهشت علی دزفول تشییع و به خاک سپرده شد.

دیگر خبرها

  • آسمانی شدن مادر شهید آسوده در دزفول
  • اخطار محسن رضایی به تک‌روی و سهم‌خواهی برخی جریانات / سعید محمد به گله‌مندی پرداخت
  • شیرینی‌ها و شگفتی‌های کودکان به روایت یک دیدار
  • ابری آسمان و گریه بی‌امان، مشهدالرضا در سوگ صادق آل محمد (ص)
  • از بقیع صدای گریه می‌آید
  • روایت شهید فاطمیون + فیلم
  • درگذشت مادر شهید اسحق مددی
  • مادر شهید اسحق مددی، به دیدار فرزند شهیدش شتافت
  • هشدار سعید محمد به مجلس دوازدهم
  • هشدار سعید محمد به مجلس دوازدهم/ شکست قطعی است اگر...