به سوی پرواز/ روایت آزاده ای از کازرون که همچنان آرزوی شهادت دارد
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۸۱۲۸۴۲
به گزارش خبرگزاری فارس از کازرون، پرواز همیشه زیبا است اگر مقصد، سرزمین عشق باشد. آنانکه با عشق سفر کردند عاشق بودند.چه دلیلی محکم تر از این می تواند نوجوانی که هزاران آرزو بر دل دارد را برای دفاع از ناموس و وطن به سمت گلوله، تفنگ و جنگ بکشاند. جوان ۱۹ ساله ای که با ذوق و شوق، داوطلبانه به سوی جبهه می رود و خاطرات تلخ و روزهای خاکستری سخت دیروز سهم امروز او از آن سفر است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به همین دلیل به یکی از رزمندگان غیور ایران همیشه سرفراز از شهرستان کازرون، به روزهای حماسه ساز گذشته، سری می زنیم، تا حکایت حدیث عشق را مروری کرده باشیم و زره ای از دین خود را ادا کنیم.
این بار، راوی داستان عشقی می شوم که لحظه به لحظه شنیدنش تلنگری است به خودم و همه آنهایی که قراراست اینداستان واقعی را بشنوند. با خودممی گویم: چقدر به شهدا، رزمندگان و ایثار گران ازاده مدیونیم. فراموش کردن آنها فراموش کردن زندگی است، فراموش کردن خودماناست. فراموش کردن تمام مقدسات، پس آنها را ببینیم، حرفهایشان را بشنویم، تا در نسل های بعد از ما هم جاودان بمانند. این کوچکترین کاری است که می توانیم انجام دهیم.
او را به اسم شهید زنده در منطقه میشناسند. سعید رستمی، فرهنگی، عضو شورای اسلامی شهر بالاده شخصیتی آرام و با وقار دارد. پروفایل شماره تماسش پوستر ترحیم دومین سالگردش را گذاشته است .نمیدانمچه حسی نسبت به این پوستر دارد آیا دوست داشت شهید می شد؟ حتما از او خواهم پرسید.
سعید رستمی متولد یکمفروردینماه سال ۱۳۴۸ است. او در خانواده ای مذهبی از روستای تل ابیض بخش بالاده از توابع شهرستان کازرون چشم به جهانگشوده است. در سال ۱۳۶۷ به فرمانامام خمینی ( قدس ره ) را لبیکگفت و به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت. پس از ماه ها حضور در جبهه در تاریخ ۲۹ فروردین ماه سال ۱۳۶۷ در عملیات تکدشمن در منطقه فاو اسیر می شود.
طی گفتگوی اختصاصی با این رزمنده ایثارگر و آزاده بیشتر آشنا می شویم.
با چه انگیزه ای به جبهه رفتید؟
ان روزها خیلی معتقد و فرد پخته ای نبودم اما همه از پیر و جواناحساس مسئولیت بی نظیری داشتند. نیرویی عجیب حتی دانش اموزان را از پشت میز درس و مدرسه به میدان جنگ می کشاند. اخلاص، سادگی، صمیمیت و مسئولیت پذیری از صفات بارز همه بود. من یاد دارم کلاس دوم راهنمایی بودم معلمم را راضی کردم که به جبهه بروم.
جنگ چه رنگی بود؟
مثل خودم سیاه( با خنده )، جنگ به رنگ سیاه بود اما دلها سپید و یکرنگ. ما همدیگر را برادر صدا می زدیم خیلی ها همدیگر را به اسم نمیشناختند.
لحظه های اسارت چگونه بود؟
لحظات سخت و نفس گیری بود دشمن منطقه فاو را گرفته بود.ما ۸ نفری بودیم که راهی جز عقب نشینی نداشتیم. موقع برگشت، دوستانم یکی یکی جلو چشمانم شهید می شدند تا اینکه دونفر شدیم و سعی می کردیم ادامه دهیم و دور شویم. ناگهان دوستم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به حالت عجیبی به شکل سجده به زمین افتاد و شهید شد.
منکه چاره ای جز ادامه راه نداشتم نفس زنان خودم را به کناره های اروند رود رساندم، ناگهان متوجه رزمنده ای شدم که به حالت خسته اسلحه را کنارش قرار داده و خواب رفته است. او را بیدار و از وجود عراقی ها مطلع کردم و گفتم: عراقی ها الان به ما می رسند باید کاری کنیم خودمان را به پل برسانیم و رد شویم.
وقتی بلند شدیم تا به مسیرمان برای عبور از پل اروند ادامه دهیم، ناگهان با نگاه به پشت سرمان متوجه شدیم که عراقی ها در ۶۰ یا ۷۰ متری ما قرار دارند.عراقی ها زودتر از ما به پل رسیده بودند و ما نمی توانستیم کاری کنیم کاری که از دستمان بر می امد این بود که خودمان را میان بیشه زار که پر از سیم خاردار و آهن قرازه بود پرت کنیم و همانجا بمانیم تا شرایط بهتر شود. آب حالت جذر و مد داشت و گاهی تا گردن ما می آمد.
۲۴ ساعت به اینحالت در آب و میان بیشه ها ماندیم و عراقی ها را نظاره می کردیم دیگر بدنمان سست و ناتوان شده بود. شرایط آنجا هیچ تغییری نمی کرد و ما تصمیم گرفتیم بیرون بیاییم. وقتی بیرون آمدیم همه آنها گلنگدن اسلحه را کشیدند و یکلحظه احساس کردم می خواهند تیر بارانمان کنند.
ما هردو سوره حمد و توحید و شهادت خودمان را می خواندیم که لحظه ای فردی به آنها گفت: (لا لا ) که متوجه شدیم آنفرد شیعه است و از شلیک آنها به سمت ما جلوگیری می کند.
عراقی ها ما را به اسارت بردند. پس از انتقال به چند خط به بصره رسیدیم. فقط در خود منطقه فاو کاری به ما نداشتند بعد از آن چشم و دست و پایمان را بستند و روی شکمانداختند.آنها با صدای گلن گدن و خشاب تفنگهایشان ترس و دلهره در ما ایجاد می کردند. بی خبر ما را تو گوشی می زدند به طوری که ساعت ها سردرد شده بودیم. رفتارشان بی شرمانه و دور از انسانیت بود. وقتی به بصره رسیدیم حدود ۷۰۰ نفری می شدیم که ما دو نفر اخرین اسرای فاو بودیم.
به مدت سه روز تشنه و گرسنه فقط کتکمی خوردیم. ما را سوار ماشینکردند و در شهر دور میزدند، مردمهم هورا می کشیدند و آنها را تشویق میکردند.مثل اینکه با مانور دادن روی ما خودشان را زرنگ معرفی می کردند.
مقصد بعدی ما بغداد بود که حدود دو ماه اقامتمان در آنجا طول کشید. روزهای سختی بود زندان در سلولی که.حدود ۳۰نفر در یک اتاق ۱۲ متری که از هر ۱۵ نفری حدودا ۵ نفر مجروح شدید داشتیم و آنها نمی توانستند سر پا بایستند این در حالی بود که باید ما سر پا می ایستادیم تا برای بقیه جا باشد .ما مجبور بودیم چند نفری به صورت شیفتی اینکار را انجامدهیم. باید لخت می شدیم و به طرز وحشتناک شکنجه می دیدیم .
یادآوری اینخاطرات تلخ و آزار دهنده برای آزاده قهرمان ما سخت است لحظه ای مکث می کند و بعد ادامه می دهد: آنها انواع شکنجه ها را به ما می دادند. به طور مثال به ما می گفتند: موی زیر بغلتان را با دست خودتان باید بکنید واینسختترین کار بود. در صورت نافرمانی از دستوراتشان به قصد کشت کتک می زدند آنقدر که بی هوش می شدیم. رفتار وحشیانه آنها روز به روز بیشتر شدت می گرفت.دستگاهی به نامباتون برقی بود که به پا، دست و جاهای نازک و حساس بدن وصل می شد وقتی روشنمی کردند تمامبدنکبود می شد و از هوش می رفتیم.
بعد از حدود دوماه از آنجا ما به اردوگاه تکریت در استان صلاح الدین که زادگاه صدام بود منتقل شدیم. اولین روز ورود ما به تکریت و جلو آسایشگاه را خوب به یاد دارم که حدود ۶۰ نفر از جلو آسایشگاه تا اتوبوس در دو ردیف ۳۰نفری و همه کابل به دست ایستاده بودند تا موقع رد شدنمان کتک کاری کنند نگهبان اتوبوس ما شیعه بود. او دستهای ما را باز کرد تا بتوانیم کمی از خودمان دفاع کنیم. اما باز همخیلی سخت بود. یکجوان بسیجی ۱۴ ساله اهل اصفهانبود که کابل به دهانش خورد و لبش ترکید و دندان هایش ریخت که بعد، ما تا ماه ها با نی که خودماندرست کرده بودیم آبی توی دهانش می ریختیم و چقدر ان بنده خدا زجر کشید.
رستمی ادامه می دهد: عراقی هایی که شیعه بودند رحم داشتند ما بعد ها متوجه شدیمکه از آنها به عنوانخط شکن در جبهه استفاده می کنند چون می خواستند تعداد اسیرانشان زیاد شود.بعضی ها بی معطلی میکشتند، اما عده ای چون رحم داشتند آنها را زنده می آوردند.
رستمی آهی می کشد.احساس می کنم او را به دنیای تاریک و خاطرات تلخ و آزار دهنده گذشته اش برده ام حسی شبیه عذاب وجدان عذابم می دهد. چقدر سخت است تاب اوردن اینهمه سختی و یادآوری آن بعد از اینهمه سال که قطعا هرگز فراموش نمی شود و همیشه در زندگی همراه انسان است.
شرایط اردوگاه تکریت به چه صورت بود؟
از ما که گفتم در بدو ورود به چه صورت پذیرایی کردند با کتکو البته فحش و ناسزا.... دیگر حدود ۲ سال و چند ماه در اردوگاه بودیم. بند ما حدود ۷۰۰ نفر اسیر داشت. بین بند ها سیم خاردار بود و جمعا به ۴ هزار نفر میرسیدیم.
ما ۴ هزار نفر پنهان بودیم یعنی هیچ اسم و نشانه ای از ما بیرون نرفته بود به همین دلیل اسم ما جزو مفقودالاثر ها بود. اردوگاه به صورت بند بند، سازمان بندی شده بود. بند بسیجی ها، بند شلمچه ای ها، بند ارتشی ها که هر کدامحدود ۱۵۰۰ نفر بودند.
من یک شب در اردوگاه خواب دیدم که خانواده ام برایم مراسمگرفته اند و بعد ها که برگشتم متوجه شدم همینطور بوده و هنوز اضافی پوستر ها را داریم. شرایط اردوگاه سال اول خیلی بد بود ولی سال دوم کمی بهتر شد.
ما در بدترین شرایط از نظر بهداشت و تغذیه قرار داشتیم، به طوری که خیلی ها اسهال خونی شدید گرفتند. غذای ما صبحانه یک تکه نان و یک استکان چای برای سه نفر بود.یا نهار و شام آب پیازی با نان بود.
سه ماه زمستان خبری از حمام نبود و تنها در فصل تابستان دست جمعی اب تنی می کردیم. شبی یکساعت وقت، صرف گرفتن شپش از مو و بدنمان می شد. به دلیل سوء تغذیه و عدم امکانات بهداشتی ۵۰ نفر از اسراء به اسهال خونی مبتلا و شهید شدند.
یکخاطره برایمان تعریف می کنید؟
خاطرات من در تمام مدت اسارت تلخ و آزار دهنده است. هیچ خاطره خوبی ندارم اما تلخ ترین خاطره ام را میگویم: دوستی داشتم به نامعبدالله عبادی او اهل شهرضا بود. همیشه کنار هم بودیم.چند روزی بود سرما خورده بود حال نداشت به خاطر اینکه غذا هم کم می دادند، لاغر و نحیف شده بود سه تا از انگشتانش را در جبهه از دست داده بود خودم لباس هایش را می شستم. یک روز نگهبان عراقی آمد و گفت: هر جا هستید بلند شوید. همه بلند شدیم و او شروع کرد از نفر اول دو تا تو گوشی محکم با دست سنگین می زد. به من که رسید دوتا تو گوشی محکم زد آنچنان درد داشتم که سرم گیج رفت و دیوار را هم ندیدم. به دوستم عبدالله که ضربه زد او همانجا در دمجان داد و شهید شد.
چه چیزی عراقی ها را شاد و چه چیزی باعث عصبانیت آنها میشد؟
آنها معمولا همیشه عصبانی بودند و بد رفتاری میکردند اما خبر رحلت امام خمینی آنها را خوشحال کرد. ما لباس سورمه ای که دو هفته قبل به ما داده بودند را پوشیدیم. سوگوار بودیم، اما آنها با کابل به جان ما افتادند و مجبورمان کردند که همان لباس پاره و کهنه قبل را بپوشیم. می گفتند به امام ناسزا بگویید اما کسی اینکار را نمی کرد یکی از برادران بسیجی نوجوان، در مقابل خواسته آنها به صدام ناسزا گفت و او را ۶ ماه در انفرادی انداختند و غذایش راهم نصف کردند. بسیجی ها را به نام بسیجی های بی ترمرز صدا می زدند و بیشتر شکنجه می دادند.
آیا به آزادی فکر می کردید ؟
ما روزهای سختی را می گذراندیم به آزادی فکر می کردیم ولی هیچ امیدی نداشتیم. بعد از یکسال برایمان تلویزیون اوردند. روزی یکساعت برنامه فارسی داشت،که بیشتر اهنگ پخش می شد. گاهی روزنامه های عربی و انگلیسی هم برایمانمی رسید که توسط افراد باسواد در میان اسرا ترجمه می شد.
شنیدن خبر رهای از زندان اسارت چطور بود؟
آزادی کلمه غریب و بیگانه ای برایمان بود ما حاضر بودیم یکساعت ماندن در آن اردوگاه لعنتی را با سال ها زندانی شدن در وطن معاوضه کنیم. آنقدر به ما سخت گذشته بود و از نظر روحی و روانی آسیب دیده بودیم که هیچ امیدی به زندگی نبود. رنگ زندگی خاکستری و سباه بود. با اعلام پذیرفته شدن قطع نامه ۵۹۶ و اعلام صلح و زمزمه تبادل اسرا هنوز ما امید نداشتیم حتی وقتی ما را سوار بر اتوبوس کردند می گفتیم حتما ما را به منطقه دیگری منتقل می کنند تا لحظه ای که پاسداران ایرانی را در مرز خسروی دیدیم باور کردیم.
ما با دلتنگی از اینکه سعادت رفتن به کربلا را نداشتیم و فقط تابلو به سمت کربلا را در راه دیدیم به مرز خسروی رسیدیم. آنجا آهنگ آزادی نواخته می شد و پایانسختی ها و لحظات مرگبار اسارت بود. وقتی با استقبال بی نظیر و گرم مردم وطن مواجه شدیم اشک شوق ریختیم و بیشتر باور کردیمکه به جان خریدن خطر، ارزش اینهمه سختی را داشت چونما مردم قدر شناسی داریم.
از استقبال خانواده بگویید؟
ما را سه روز در کرمانشاه قرنطینه کردند.بعد از سه روز راهی شیراز شدیم. خانواده من چنار شاهیان جاده تنگ ابوالحیات به استقبالم آمده بودند.قطعا برایشان آمدنکسی که مفقودالاثر بود خیلی خوشحال کننده بود و احساس من در آن لحظه وصف نشدنی است. مادرماز غمدوری منخیلی ضعیف و خمیده شده بود. آنها برای منمراسم ترحیم چهلم، سالگرد و حتی دومین سالگرد شهادت گرفته بودند و من وجود نداشتم اینلحظه ها هم برای من و همبرای آنها بهترین بود و غیر قابل باور.
آیا ازدواجکرده اید ؟
بله ازدواجکردم و ثمره آن سه فرزند دو پسر و یکدختر است.
رزمنده آزاده قهرمان ،سعید رستمی از حال و هوای آن روزها برایم می گوید و ابراز امید داری می کند که روحیه انقلابی و جهادی در جوانان امروزی و نسل های آینده نیز تقویت شود. وی با تاکید بر جمله امام که فرمودند نگذاریم انقلاب به دست نااهلان بیفتد، عنوان میکند با حل مشکلات پیش رو در کشور توسط مسئولین و برداشتنگامهای مهم عشق و علاقه به وطن و میهن و انقلاب در جوانان و نسل های آینده راه شهدا را ادامه دهیم و از بیراهه رفتن راه و ذهنجوانانو مردم جلوگیری کنیم.باهم باشیم مانند گذشته.
حرف آخر اینکه شهادت لیاقت می خو اهد که ما نداشتیم. گلایه ای دارم از آنهایی که که در پیچ و تاب زندگی باعث فراموشی پیشکسوتان رزمنده، ایثار گر، جانباز و آزاده ها شدند .خیلی از آنها فراموش شده اند و کسی یادی از آنها نمی کند.نگذاریم غبار فراموشی بر یاد خاطره ها بنشیند.
حرف ها و سخنان شیرین سعید رستمی زیاد و دلنشین بود،هر چند خاطرات تلخ داشت اما تلخ بودند و تاثیرگذار. سعید رستمی ها را فراموش نکنیم آنها هویت سرزمینسرافراز ما هستند.
انتهای پیام / ف
منبع: فارس
کلیدواژه: شهادت شهید اسارت فاو مرز خسروی سعید رستمی بالاده کازرون جنگ جبهه فراموش کردن خاطرات تلخ سعید رستمی عراقی ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۸۱۲۸۴۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کاکائو: مدرسه فوتسال ایران را میستایم/با یک اشتباه حذف شدیم
سرمربی تیم ملی فوتسال عراق اعتقاد دارد، اشتباه از تیمش در دیدار با تایلند سبب حذف عراق از مرحله یک چهارم نهایی جام ملتهای آسیا شده است. - اخبار ورزشی -
ریکاردو سوبرال (ملقب به کاکائو) درباره ناکامی تیم ملی فوتسال عراق در راهیابی به نیمه نهایی جام ملتهای آسیا 2024، به خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم گفت: پیش از شروع بازیها، دو دیدار دوستانه با مراکش داشتیم و سپس برای پنج بازی دوستانه، به مدت 21 روز در کرواسی ماندیم. با این حال، نبود بازی دوستانه در عملکردمان مؤثر بود. جام ملتها سطح بالایی داشت و عراق بیشترین گل را در مرحله گروهی به ثمر رساند.
انتظار میرفت ژاپن متفاوت با سالهای قبل باشد
وی درباره حذف زودهنگام ژاپن و صعود افغانستان و تاجیکستان به جام جهانی 2024 اظهار داشت: انتظار میرفت که ژاپن متفاوت با دورههای گذشته باشد. این تیم در دیدارهای دوستانه با استرالیا مساوی کرد و به قرقیزستان باخت. افغانستان هم به خوبی آماده جام شد و 14 بازی دوستانه پیش از شروع مسابقات داشت. تاجیکستان نیز شگفتی رقابتها بود و علاوه بر ارائه بازیهای خوب، شرایط فیزیکی خوبی داشت. به اعتقاد من دروازهبان تاجیکستان تفاوت را رقم زد.
اوایل بازی با استرالیا ترسو بودیم
سرمربی تیم ملی فوتسال عراق با اشاره به نتایج تیمش در دور گروهی جام ملتهای آسیا خاطرنشان کرد: مقابل عربستان که آمادهسازی بسیار خوبی را در برزیل و اروپا پشت سر گذاشته بود، کیفیت بالایی از خودمان نشان دادیم و 5 بر یک پیروز شدیم. برابر ازبکستان خوب نبودیم و اگر کمتر اشتباه میکردیم، اختلاف دو تیم به سه گل نمیرسید (ازبکستان 4 بر یک پیروز شد). در نیمه اول دیدار با استرالیا بسیار عصبی و ترسو بودیم، اما در نیمه دوم فوقالعاده عمل کردیم و 6 بر 2 پیروز شدیم.
یک اشتباه به قیمت حذف عراق تمام شد
کاکائو در مورد دیدار نفسگیر عراق برابر میزبان جام ملتهای آسیا عنوان کرد: دیدار عراق - تایلند در تاریخ ما میماند. دقایق زیادی بود که سرتر از حریف بودیم و هنگامی که یک بازیکن بیشتر از تایلند داشتیم، سه موقعیت محرز گلزنی را هدر دادیم. زمانی که بازی 2-2 بود و هنگامی که آماده وقتهای اضافه میشدیم، اشتباهی کردیم که به قیمت حذف عراق تمام شد. استعدادهای زیادی کشف کردیم که بدون ترس بازی میکردند و تفاوت ما نسبت به گذشته مشهود بود.
همیشه مدرسه فوتسال ایران را ستایش میکنم
وی درباره قهرمانی تیم ملی فوتسال کشورمان در جام ملتهای آسیا تصریح کرد: بعضی از دیدارهای ایران را تماشا کردم و دیدم که این تیم برای قهرمانی به تایلند آمده بود. ایران بهترین بازی خودش را در فینال مقابل تایلند ارائه کرد. این تیم بازیکنانی دارد که میتوانند در هر لیگ دنیا بازی کنند. من از مدرسه فوتسال ایران همیشه تمجید میکنم و این قهرمانی را به همه مربیان و بازیکنانی که روی قهرمانی تمرکز کرده بودند، تبریک میگویم.
4 سال یک بار شدن جام ملتها خیلی بد است
سرمربی تیم ملی عراق در مورد شنیده شدن زمزمههایی پیرامون برگزاری مسابقات جام ملتهای آسیا با بازه زمانی چهار ساله بیان کرد: این اتفاق بسیار بد است. در تقویم باید رقابتهای بیشتری داشته باشیم تا با سایر تیمهای ملی آسیایی رقابت کنیم و کیفیت خودمان را بالاتر ببریم. میبینیم که در قاره اروپا، جام باشگاهها هر سال و جام ملتهای اروپا نیز هر دو سال یک بار برگزار میشود.
انتهای پیام/