ماجرای سفره عقد در مزار سردار سلیمانی
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۸۵۴۰۰۸
مدیر گلزار شهدای کرمان معتقد است جوانان دنبال قهرمان و الگو هستند و حاج قاسم سلیمانی را الگوی خود میدانند.
به گزارش برنا؛ محمدرضا حسنی سعدی مدیر گلزار شهدای کرمان با بیان اینکه من یکی از سربازان و نیروهای حاج قاسم سلیمانی بودم و الآن با توفیق خداوند جاروکش آستان ایشان و ۱۰۱۶ شهید دیگر هستم، تصریح کرد: حاج قاسم خیلی مهربان بود و شاید یکی از رمز و رازهای موفقیت او مهربانیاش بوده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پدرش ۲ دفتر چهل برگ برای او و برادرش میخرید. حاج قاسم ۱۰ برگ، ۱۰ برگ برگهای دفتر را به دانشآموزان فقیر میداد و از برادرش برگ دفتر قرض میگرفت تا مشقهای خودش را بنویسد. به او غذا میدادند تا شریکی با برادرش حسین در وقت ناهار مدرسه بخورد. او به مادرش گفته بود غذای من را جدا کن. او نصف غذای خودش را به دانشآموز فقیر میداد.
وی افزود: حاج قاسم سلیمانی در ۱۳ سالگی به کرمان آمد و کارگری کرد تا بدهی ۹۰۰ تومانی پدرش را پرداخت کند. او گفت ۱۰۰۰ تومان برای پدرم فرستادم و این بزرگترین موفقیت من در طول عمرم بود.مدیر گلزار شهدای کرمان بیان کرد: حاج قاسم سلیمانی پای پدرش را میبوسید. او در عروسی برادرزادهاش به مدیر رستوران گفت یک فرش برای پدر من بیرون رستوران بیندازید. سپس سرش را کف پاهای پدرش گذاشت و پاهای پدرش را بوسید. پدرش پایش را میکشید و میگفت حاجی برو داخل رستوران. مهمانها داخل هستند.
حسنی سعدی با تاکید بر اینکه حاج قاسم سلیمانی در بیمارستان فاطمه الزهرا (س) به همه گفت چند دقیقه من را با مادرم تنها بگذارید. سپس پاهای مادرش را بوسید؛ تأکید کرد: حاج قاسم سلیمانی خدای ادب و مهربانی و قهرمان تواضع بود.وی در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه الآن سفره عقدی در نزدیکی مزار حاج قاسم سلیمانی میبینیم. داستان این سفره چیست؟ اظهار داشت: ۲۶۲ زوج جوان تا الآن به اینجا آمدهاند، سر این سفره عقد با خواندن خطبه زندگی مشترکشان را شروع کردهاند و بعد سر قبر حاج قاسم رفتهاند تا به برکت زیارت حاج قاسم، زندگیشان برکت داشته باشد.
مدیر گلزار شهدای کرمان با تاکید بر اینکه جوان دنبال قهرمان، پهلوان و الگو میگردد و من فکر میکنم جوانهایی که برای عقد به اینجا میآیند الگو و قهرمان خودشان را در حاج قاسم میبینند؛ از حضور خانمهایی که اصلا حجاب ندارند، اما حاج قاسم را با تمام وجود دوست دارند، خبر داد.
مدیر گلزار شهدای کرمان در بخش دیگری از سخنان خود به ذکر خاطرهای از شهید سلیمانی اشاره کرد و گفت: دختر شهید مغفوری که اهل کرمان است به علت بیماری در یکی از بیمارستانهای تهران بستری بود. حاج قاسم به من گفت ۲۰ روز پیگیر درمان او بودم تا مداوا شد. دختر شهید گفت حاج قاسم به خانه ما آمده بود.
آن زمان اعضای خانوادهام گوسفندی خریده بودند تا دور من بگردانند و قربانی کنند تا دیگر بیمار نشوم. حاج قاسم پرسید این گوسفند چیست و پس از شنیدن دلیل خریداری او گفت من دور دختر شهید مغفوری بگردم، زیرا من پدرش را به جبهه فرستادم و شهید شد. پدر او به جای من شهید شد. دختر شهید مغفوری گفت بعد از شهادت حاج قاسم خواب دیدم که این شهید بزرگوار به خانه ما آمد و من به او گفتم عمو مگر تو شهید نشدهای؟ گفت: من شهید شدهام، ولی خدا بعد از شهادت ۲ بال به من داد تا به هر کجا که میخواهم پرواز کنم و بروم.
انتهای پیام
منبع: خبرگزاری برنا
کلیدواژه: فقیر مدرسه فرش پدر بیمارستان حجاب درمان قاسم سلیمانی سفره عقد مدیر گلزار شهدای کرمان حاج قاسم سلیمانی دختر شهید
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۸۵۴۰۰۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
غیرتی که در خون غلتید
اردیبهشت که میآید با خودش عطر بهارنارنج میآورد و اقاقیا، تا کوچه و خیابان را پُر کند از عطر سحرانگیز بهار، اما از ساعت ۹ شب ۸ اردیبشهت سال گذشته دیگر گلهای اقاقیای خیابان عظیمیان سبزوار بوی خون میدهند، بوی خون غیرت که بر اثر اصابت ضربات چاقو از سینه حمیدرضا الداغی بر سنگفرش خیابان ریخت تا از دختری در برابر مزاحمت چند مرد جوان دفاع کند.
هنوز یک ساعتی به شروع مراسم بزرگداشت اولین سالگرد شهید غیرت، حمیدرضا الداغی مانده که به گلزار شهدای سبزوار میرسم. با خودم میگویم تا گلزار شلوغ نشده به مزار شهید الداغی بروم. فاتحهخوان از کنار مزار شهدا میگذرم و همزمان با مادر شهید الداغی سر مزار میرسم. قطرههای گرم اشکهای مادر شهید الداغی، روی سنگ قبر سرد پسرش میچکد.
دلتنگتم عزیز مادر...
پیرزن دیگری آن طرف نشسته و با سوز دل، پسرش را صدا میزند؛ حمیدرضا پسرم، دلتنگتم عزیز دل مادر. سیل اشک، دیگر نمیگذارد قربان صدقه پسرش برود. چند نفری سعی میکنند تا مادر شهید را آرام کنند، اما پیرزنی رنجور و نحیف همان طور که با انگشتان چروکیده و لاغرش تصویر شهید الداغی را نوازش میکند گویی با خودش زمزمه میکند: مادر که باشی دلت آتش میگیرد وقتی جگر گوشهات را زیر خروارها خاک میببینی. هنوز بعد گذشت ۴۰ سال، داغ شهیدم تازه است.
شهیدغیرت پسر همه مادران است
پیرزن، چادر را روی سرش مرتب میکند و در حالیکه سعی میکند با کمک عصا از جایش بلند شود، پوستری که تصویر شهید الداغی روی آن نقش بسته را با احتیاط روی سینهاش میگذارد. دست یخزده پیرزن را در میان دستانم میگیرم و میپرسم شما مادر شهید هستید، اما چرا به جای عکس پسر شهیدتان عکس شهید الداغی را در آغوش گرفتید؟ پیرزن در حالی که آرام آرام از مزار دور میشود میگوید: شهیدغیرت پسر همه مادران سبزوار است.
خیلی نمیگذرد که به یکباره گلزار پر میشود از جمعیتی که مقصدشان مزار شهید الداغی است. همزمان صدای نوحهسرایی مداح از بلندگوها میآید که میخواند: کوچه به حرف آمده، چند نفر یه یک نفر!
مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود
وقتی مداح میخواند: مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود، تکانهای شانههای مردانه چند جوان از میان جمعیت توجهم را جلب میکند.
نزدیکشان میشوم. کمی که آرام میگیرند با چشمانی اشکبار نگاهم میکنند و یکی از آنها پُربغض میگوید این که ببینی آن وقت شب در خیابانی خلوت ۲ پسر میخواهند ۲ دختر را با خودشان ببرند، بایستی و باغیرت از ناموس دفاع کنی، این که با خوردن اولین ضربه چاقو به قلبت پا پس نکشی، این که تا آخرین لحظه پای غیرتت بایستی، این واقعا انتخاب است نه اتفاق!
سوز نوحه مداح دوباره سیل اشک را به چشمان جوانها میآورد. پیرمردی با مهربانی دست بر روی شانه یکی از جوانان میگذارد و گوید: شما جوانید، دلتان پاک است. امن یجیب بخوانید خونهای شهدا پایمال نشود و اتفاقی که برای شهید الداِغی افتاد دوباره تکرار نشود.
الگوی سربداران
پیرمرد همچنان پدرانه سعی در آرام کردن جوانان دارد که خانمی محجبه نزدیکم میشود و بعد از اینکه مطمئن میشود خبرنگارم میگوید: شهید غیرت، کم حرفی نیست.
حفظ ناموس، حفظ امنیت خانواده، شهید الداغی جهانی شده، روحش شاد.
یک سال گذشت، اما یکسال با افتخار گذشت، با سربلندی سبزواریها گذشت که چنین جوانهایی را تقدیم کردند که برای ناموس شان بدون فکر کردن به مادیات و زندگی از جان میگذرند.
سبزوار شهر سربداران است سربداران جوانان ما را اینگونه بار آوردهاند. همه جوانها باید اینطور باشند و از غربگرایی دوری کنند. حجاب، حرمتِ حریم خانواده است. اگر آن دو دخترها حجابشان را رعایت میکردند، اگر آن موقع شب تنها بیرون نمیآمدند، اگر قانون خانواده را رعایت میکردند و اگر حرف بزرگتر خانواده را گوش میکردند آن اتفاق برای این شهید عزیز نمیافتاد. شهید الداغی جوان خوبی بود. ورزشکار و الگو بود و الگو ماند.
خیابان خلوتی که جهانی شد
میان شلوغی جمعیت، چشمم به مرد میان سالی میخورد که از جایش بلند میشود و صندلیاش را به خانمی با کودکی در آغوش میدهد.
وقتی از او میخواهم از شهید الداغی بگوید: خیره به تصویر شهید میگوید: شهید الداغی که رستگار شد، اما یک سال است که ما سبزواریها هر وقت به محل شهادت حمیدرضا الداغی، آن خیابان و آن پارک نزدیک میشویم غم سنگینی روی دل همه ما مینشیند.
خیابان عظیمیان و پارک بعثت که حالا به نام پارک شهید الداغی است یادآور رشادت جوانی است که با دست خالی برای دفاع از ناموس، مقابل دو نانجیب ایستاد و به نامردی شهید شد.
اما چه خوب فروشگاهی که به تازگی دوربین نصب کرده بود فیلم جنایت آن شب شوم را ضبط کرد تا حق شهید پایمال نشود؛ کار خدا بود که حماسه شهید در آن شب تعطیل و آن خیابان خلوت، جهانی شود.
شهید الداغی با نثار خونش حماسه آفرید همه شهیدان ما با نثار خونشان به ما زندگی دادند، اما شهید الداغی همه چیز به ما داد که رهبر معظم ما در وصفش میفرماید؛ دنیا را تکان داد.
همین حین مردی دیگری میگوید شهید الداغی نه شهید سبزوار که، شهید وطن است من و همسرم از رامسر برای سالگرد شهادت شهید حمیدرضا الداغی به سبزوار آمدیم تا تسلای دل مادرش باشیم که چنین پسر باغیرتی را تربیت کرد.
منبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی