تغییر انسانها از خامی به پختگی؛ مجموعه تازهای از سیدمحمد سادات اخوی
تاریخ انتشار: ۷ دی ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۰۱۳۹۲۶
خبرگزاری مهر نوشت: طاهره راهی، یادداشتی را درباره کتاب «رو به باد میرفتم» به شرح زیر نوشته است که در ادامه میخوانیم:
جلد کتاب، چند قایق کوچک زرد رنگ کاغذی بود که میان امواج آبی نشسته بودند. به چشمم زیادی بچگانه آمد، اما با دیدن نام سید محمد سادات اخوی، بدون هیچ تردیدی کتاب را از قفسه کتابفروشی برداشتم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«رو به باد میرفتم» عنوان کتاب بود و الحق که طرح جلد آن را چه زیبا معنا میکرد. گذر زمان و تغییر انسانها از کودکی به میانسالی، از خامی به پختگی. همانگونه که سادات اخوی در مقدمهی کتاب با عنوان «دوکلمه پیش از کتاب» برایمان نوشته :«تفاوت دوره های زندگی در این است که از خامی کودکی په پختگی میانسالی میرسی و هنگام مرگ -کم کمش- میتوانی ادعا کنی که به اندازهی کودکی، خام نماندهای.» او داستاننویسی را هم اینگونه معرفی میکند: «وقتی در نوجوانیات داستاننویس بشوی، به هر اندازه هم که شاگرد شوی، کتاب بخوانی و دوره آموزشی بگذرانی، باز هم به اندازهای که در نوجوانی تصور میکنی هنرمند و پخته نمیشوی... این را وقتی میفهمی که از مرز چهل سالگی بگذری.»
داستانهای کتاب دو بخش دارد. بخش اول که تاثیرگرفته از احوال و سادگیهای نوجوانیاند، در آن حال و هوا میگذرد و از دغدغههای این دوران مینویسد. دورانی که میخواهی خودی نشان دهی و خود را اثبات کنی! گاه با خواندن کتاب و داستانهایی که برایت پیش میآید مانند پسرک، کتابفروشی بهشت و کتاب پنج داستان جلال و گاه قنداق پیچی درخت چنار. نوجوانی که برای گرفتن رملهای یک درویش، گم میشود و آن امتحان جبر و شب برفی... در همه این داستانها قهرمان قصه میخواهد به مخاطب اثبات کند یک سروگردن از کودکان هشت ده ساله بزرگتر شده و میتواند مسئولیت بپذیرد.
اما داستانهای بخش دوم که نشان دهنده بالارفتن سن شناسنامهای نویسنده است، به موضوعات نگاهی عمیقتر دارد. اینجا نویسنده از پسرکی میگوید که دیگر وقتی برای اثبات خود به دیگران ندارد. قهرمان داستانهای بخش دوم خود را شناختهاند و میدانند که باید تا آخر مسیر را بپیمایند. «صورتهای باندپیچیشده را نگاه میکند. چشم هایش گرد میشود. از همه صورتها، فقط دماغشان پیداست! (و انگار همه شبیه به هم!) گیج میشود. انگار همه دماغها به دماغ مادرش شبیهاند... دل را یکدل میکند و شاخه گل را روی یکی از میزهای میانه اتاق میگذارد و به راهرو میدود.»
سادات اخوی در این بخش انتظار و مهربانی را در یک قرار همیشگی به مخاطب نشان میدهد و ما را دُرُست سَرِ همان ساعت، گوش به زنگ نگه میدارد: «حالا دیگر حتی از جوابهای سربالای ننه هم ناراحت نمیشویم؛ نه من، نه صدیقه. چون هنوز هم فکر میکنیم پیرمرد میآید و بهار را میآورد. یک روز سر ساعت چهار-وقتی که از آخرین زنگ ساعت تا ده بشمریم- در و دیوار خانه صدای امواج را خواهد شنید.»
سادات اخوی همه این قصهها را بدون دستانداز و با زبانی روان برایمان میگوید. گویی روبرویش نشستهایم، او میگوید و ما را با دنیایی روشن میان خواب و واقعیت نگاه میدارد. او برایمان مرگ را هم متفاوت نشان میدهد و آن را در چشم یک اعدامی، یک سیب میشمارد، مرگی با امید: «او فقط می گفت دلِ آدم سیب است..... صدای جیرینگ لرزاندش. سرباز رفت. کلید درست این طرف میلهها افتاده بود... گیج شد. معنای کارشان را نفهمید. با تردید به سوی کلید خزید. تا آنجا که میتوانست، پخش کف سلول شد تا از لای میلههای پایینِ در کسی را که به انتظار او ایستاده بود ببیند... اما کسی در کمین او نبود. انگار طعم شیرین سیب را زیر زبانش احساس کرد...»
در این کتاب با خواندن هر داستان، به مسئلهای آشنا اما متفاوت برمیخوریم. موضوعاتی که ممکن است برای هر کدام از ما رخ داده باشند و یا دیده و شنیده باشیم. داستانهای کتاب« رو به باد میرفتم» از این منظر نیز به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار کرده و او را با خود همراه میکند و به او ذره ذره مهر را میآموزد، چیزی که در زندگیها کمرنگ شده است: «پیرمرد را که میدیدم، حرف نمیزدم. شاید هم نمیدانستم چه بگویم! برای همین هم با کوتاهترین جمله-لبخند- با او حرف میزدم. او هم چشمه صدایش را راهی کویر تشنه دلم میکرد. جوانه میزدم... سبز میشدم و دلم باران میشد. حتی یک روز (خوب یادم است)-بیمقدمه-گفت : شمع باش! همیشه تو زندگیت شمع باش!»َ
/6262
کد خبر 1587169منبع: خبرآنلاین
کلیدواژه: معرفی کتاب سادات اخوی داستان ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۰۱۳۹۲۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شیرینیها و شگفتیهای کودکان به روایت یک دیدار
به گزارش «مبلغ»، استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب داستان راستان درباره فلسفه نوشته شدن کتاب توحید مفضل که نام دیگر آن دانستنی های شگفت انگیز خلقت است، می نویسد: یک روز «مُفضل بن عُمر جُعفی» از پیروان امام صادق (ع) در مسجد النبی دید که سر و کله شخصی به نام « ابن ابی العوجاء» پیدا شد که به مادیگرایی و بی دینی معروف بود.
در کنار حرم رسول خدا (ص) با دوستانش به گفت و گو نشست و گفت که هنوز نتوانسته معمای شخصیت پیامبر (ص) را حل کند و اعتقاد خود را مبنی بر این که تدبیر و تقدیری در عالم خلقت در کار نیست بیان کرد و مفضل با شنیدن این اهانت ها طاقت نیاورد و او را دشمن خدا خواند و با عصبانیت با او سخن گفت.
ابن ابی العوجاء که مفضل را نمی شناخت، به او گفت اگر از متکلمین هستی، بیا روی اصول و مبانی کلامی با هم بحث کنیم و اگر واقعا دلائل قوی داشته باشی ما از تو پیروی می کنیم و اگر از یاران جعفر بن محمد هستی، بدان که او با ما این گونه سخن نمی گوید. چون او هرگز با ما تندی نمی کند و عصبانی نمی شود. بلکه سخنان ما را با کمال بردباری و متانت گوش می کند و آنگاه با جمله هایی کوتاه و پر مغز خود، چنان راه را بر ما می بندد که قدرت فرار از ما سلب می شود.
روایت یک دیدار و گفت وگو
مفضل به خانه امام صادق (ع) رفت و موضوع را بیان کرد و اینگونه شد که امام ششم در آن دیدار، سلسله دروس توحیدی را در چهار بخش برای او بیان کرد تا در مقابل افراد بی دین بتواند با استدلال پاسخ دهد. حاصل این دیدار مفضل طی چهار روز از صبح تا ظهر، کتابی شد به نام «توحید مفضل» که از جامع ترین بیان ها در حکمت آفرینش است.
عبرت بگیر از وضعیت کودک
امام صادق پس از بیان نکاتی درباره توحید، به آفرینش انسان و شگفتی های کودکان اشاره کرد و فرمود: اگر فرزند، دانا و عاقل متولد می شد، هر آینه دنیا در نظرش بسیار غریب می نمود و حیران می ماند. چون هر چیزی را که می دید، نمی دانست و بر او مسائل عجیب و غریبی از اختلاف شکل های جهان و پرندگان و چهار پایان و غیر آنها و ساعت به ساعت و روز به روز وارد می شد که مانند آنها را مشاهده نکرده بود.
وضعیت نادانی کودک
امام صادق در ادامه به مفضل فرمود: عبرت بگیر برای این وضعیت کودک، از حال کسی که او را اسیر کنند و از شهری به شهری برند و او عاقل باشد مانند فردی حیران که وحشت می کند، با آن که اوضاع شبیه به آنها را بسیار دیده است و کسی را که در کودکی و نادانی اسیر کنند سخن و ادب زودتر می آموزد از کسی که در دانائی و بزرگی او را اسیر کنند. اگر انسان عاقل متولد می شد، خواری در خود می دید. چون متوجه می شد که نمی تواند راه برود و دیگران او را بر دوش می گیرند و در گهواره می خوابانند و بر رویش پتو می اندازند.
شیرینی های کودکانه
آن حضرت همچنین فرمود: اگر نوزاد به صورت انسانی دانا و کامل متولد می شد، آن شیرینی کودکانه را نداشت و لذا اول که به دنیا می آید، نادان و غافل است از آنچه اهل دنیا در آن هستند و اشیاء را ملاقات می کند با ذهن ضعیفی و معرفت ناقص و روز به روز اندک اندک در دیدن هر چیز و ورود هر حال معرفتش زیاد می شود، و به امور غریبه الفت می گیرد و بر احوال مختلف معتاد می شود و به تدریج از حد تأمل و حیرت به مرتبه ای می رسد که به عقل خود تصرّف و تدبیر و چاره امور معاش خود می کند و عبرت می گیرد از احوالی که مشاهده می نماید و به سهو و غفلت مبتلا گردد و به طاعت و معصیت مکلّف می شود.
لذت تربیت کودکان
امام صادق (ع) به مفضل فرمود: اگر نوزاد در حین ولادت عقلش کامل و اعضایش قوی می بود و در کار خود استقلال داشت، حلاوت تربیت اولاد از بین می رفت و مصلحتی که پدر و مادر برای تربیت فرزندان درنظر می گرفتند، محقق نمی شد و بدان حکمتی در این تربیت است که بعد از احتیاج پدر و مادر به تربیت، اینگونه می شد که پدران و فرزندان به یکدیگر الفت نمی گرفتند. زیرا فرزندان از تربیت و محافظت پدر و مادر بی نیاز می بودند. پس در همان ساعت که از مادر متولد می شدند از ایشان جدا می شدند و دیگر کسی پدر و مادر خود را نمی شناخت.
گریه کردن کودکان
گریه کردن کودکان نیز حکمت هایی دارد که امام صادق (ع) به شاگرد خود املا کرده و فرمود: در مغز نوزاد رطوبتی وجود دارد که اگر بماند، دردهای بسیاری مانند نابینایی را ایجاد می کند. پس گریه نوزاد، این رطوبت را از سرش خارج می کند و باعث صحّت بدن و سلامتی چشم هایش می شود. پس اگر نوزاد گریه می کند و پدر و مادر از این منافع آگاهی ندارند و لذا تلاش می کنند تا کودک را ساکت کنند درحالی که نمی دانند گریه برای او بهتر است.
آب دهان کودکان
نکته دیگری که امام صادق (ع) به حکمت آن اشاره کردند، سرازیر شدن آب دهان نوزاد بود که فرمود: آبی که از دهان اطفال جاری می شود و اکثر اوقات سبب دفع رطوبتی می گردد که در ابدان ایشان بماند، هر آینه احداث دردهای عظیم در ایشان نماید. چنانچه می بینی کسی را که رطوبت بر او غالب می شود یا دیوانه ی شود یا به فلج و بیماری هایی دیگر مبتلا می شود. پس خداوند علیم در کودکی مقرر گردانیده که این رطوبت از دهان ایشان دفع شود تا موجب صحت ایشان در بزرگی گردد و خدا بر انسان ها تفضّل کرده تا به حکمت آنچه جاهل هستند، لطف کرده و اگر انسان ها نعمت های الهی را بشناسند، هر آینه به تفکّر مشغول شوند.
این طبیعتی که شما می گوئید...
اینجا بود که مفضل گفت گروهی این موارد را یک مساله طبیعی می دانند و امام صادق (ع) فرمود: از آنان بپرس آیا این طبیعتی که شما می گوئید، علم و قدرت بر این کارها دارد یا نه. پس اگر بگویند که علم و قدرت دارد، پس به خدا قائل شده اند ولی نامش را طبیعت گذاشته اند. چون معلوم است طبیعت را شعور و اراده ای نیست و اگر بگویند که طبیعت دارای علم و اراده نیست، پس معلوم است که این افعال محکم و با اتقان از طبیعت بی شعور صادر نمی شود. پس همانگونه که می دانی خدا همه چیز را با اسباب جاری کند و افراد جاهل بر این اسباب نظر افکنده اند و از مسبب الاسباب غافل شده اند.
کتاب توحید مفضل
کتاب توحید مفضل با ترجمه های گوناگونی منتشر شده و ترجمه های جدید نسبت به سایر ترجمه ها برای نوجوانان مناسب است. برخی هم این کتاب را به زبان کودکانه نوشته اند. در این کتاب مباحثی همچون حکمت آفرینش هر یک از اعضای بدن، چگونگی هضم غذا، شرافت انسان به سایر موجودات، حواس پنج گانه در انسان، ساختمان دل، فواید فراموشی، منافع حیا، شگفتی های حیوانات و طبیعت و همچنین در حکمت وجود ناملایمات و مصیبت ها مطالب متنوعی بیان شده است.