گفتگوی خواندنی فرزند دبیرکل سابق حزبالله درباره سردار سلیمانی/ داستان تسبیح و وصیت حاج قاسم برای دختر سید عباس موسوی
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۰۴۴۳۵۸
دختر دبیرکل سابق حزبالله لبنان در یک گفتگوی ویژه با العهد اظهار داشت که حاج قاسم سلیمانی عاشق خانوادههای شهدا بود و همواره به آنها توجه و رسیدگی میکرد.
به گزارش قدس آنلاین، در آستانه دومین سالگرد شهادت سردار سپهبد «حاج قاسم سلیمانی» و «ابومهدی المهندس» و همراهان باوفایشان، «بتولسادات موسوی» دختر سید «عباس موسوی» دبیرکل سابق حزبالله لبنان در گفتگو با وبسایت خبری العهد به ویژگیهای برجسته شهید سلیمانی و ملاقاتهایی که با ایشان داشت پرداخت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دختر دبیرکل سابق حزبالله لبنان اظهار داشت: سردار قاسم سلیمانی مردی افسانهای و عاشق خانوادههای شهدا بود و به آنها رسیدگی میکرد. چند سال قبل شنیدم که مادر حاج قاسم فوت کردهاند و بسیار ناراحت شدم؛ چرا که با خودم گفتم حتماً قلب حاج قاسم اکنون بسیار غمگین و محزون است، اما هرگز احساس نمیکردم که ملاقاتی بین ما اتفاق بیفتد. مدتی بعد یکی از دوستانم نزد من آمد و از من خواست که در آن روز به چیزی فکر کنم و بدون اینکه توضیحی بدهد من را به دفتری برد و در آنجا گفت که "ما اکنون نزد حاج قاسم سلیمانی هستیم". آن لحظه احساس کردم که همه دنیا برای من است. ما در آن دفتر چای خوردیم و سپس بهسمت طبقه بالا رفتیم و حاج قاسم به استقبالمان آمد.
بتولسادات موسوی افزود: حاج قاسم شخصاً از ما پذیرایی کرد و من از همان لحظات اولِ ملاقات، ابهت و هیبت ایشان را بهشکل عجیبی احساس کردم اما بهزودی احساس آرامش به من دست داد و متوجه شدم در برابر پدری مهربان و دلسوز هستم و گویا مدتهاست که او را میشناسم. من فوت مادرشان را به ایشان تسلیت گفتم و سپس حاج قاسم شروع به سؤال پرسیدن کرد. ایشان از من پرسید که چند فرزند دارم، شغل همسرم چیست و چهکار میکنم و ساکن کجا هستم و وقتم را چگونه میگذرانم. سؤالات ایشان نشان داد که خانواده شهدا نزد حاج قاسم چه جایگاه بالایی دارند و ایشان به این خانوادهها تا چهاندازه توجه میکند.
در ادامه مصاحبه دختر سید عباس موسوی با وبسایت العهد آمده است: سپس من نیز شروع به سؤال پرسیدن از حاج قاسم کردم و ایشان از من پرسید که "آیا دخترم زینب را می شناسی؟"، انگار میخواست به من بگوید که "میخواهم او را بشناسی". حاج قاسم تسبیحی در دست داشت ناگهان آن را به من داد و گفت "این تسبیح برای من بسیار عزیز است، همیشه آن را گم میکنم سپس بهزودی پیدا میشود. این تسبیح را به تو میدهم بهشرطی که هر روز هزار بار با آن صلوات بفرستی."، سپس به من گفت "زمانی که شهید شدم باید این تسبیح با من دفن شود". از همان دیدار اول با حاج قاسم حسرت شهادت را در چهره ایشان احساس کردم و ایشان داستانهایی از امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه) و اهلبیت (علیهم السلام) و علاقه ویژه خود به حضرت امام خامنهای برایم تعریف کرد.
وی ادامه داد: در این ملاقات کوتاه متوجه شدم که حاج قاسم فردی بسیار مهربان و دلسوز و متواضع و صمیمی است. ایشان هدایایی به ما داد که شامل لوحهایی بود که نام خداوند روی آنها حک شده بود. من از اینکه هیچ هدیهای با خودم برای ایشان نبرده بودم بسیار خجالت کشیدم؛ چرا که نمیدانستم قرار است به دیدن حاج قاسم برویم، اما یک تسبیح کوچک با خود بههمراه داشتم که قبلاً از مشهد خریده بودم و این تسبیح را به ایشان دادم و حاج قاسم بسیار خوشحال شد.
سپس دختر دبیرکل سابق حزبالله گفت: هنگام خداحافظی حاج قاسم با تواضع فراوان ما را تا دم در بدرقه کرد و به من گفت "انشاءالله به دیدار شما میآیم". من تصور نمیکردم ایشان بهدلیل مشغله و مسئولیتهای فراوانی که دارد وقت دیدار با ما را داشته باشد. اما چند ماه بعد برادرم آقا یاسر تماس گرفت و از من خواست که نزد او بروم، از او پرسیدم "قضیه چیست؟"؛ اما توضیح بیشتری نداد. بله، آن روز حاج قاسم سلیمانی مهمان ما بود و هدایایی نیز همراه خود آورده بود و در دیدارهای بعدی نیز همین اتفاق افتاد، ما واقعاً شرمنده ایشان و سخاوتشان شدیم.
بتولسادات موسوی ابراز کرد: حاج قاسم با ما احوالپرسی کرد و با سایر اعضای خانواده نیز آشنا شد و احوال ما را یکی یکی پرسید. حاج قاسم نهتنها متواضع بلکه بسیار صمیمی بود و حضور او آرامش وصفناپذیری را برای ما به ارمغان میآورد. هر بار که اسم هریک از نوهها را میپرسید او را نوازش میکرد، مثلاً از دختر برادرم پرسید "نامت چیست؟"، او پاسخ داد «نور»، سپس حاج قاسم گفت: "تو چراغ خانه هستی" و خندید. در این ملاقات حاج قاسم از من درباره تسبیحی که به من داده بود سؤال کرد و من به ایشان گفتم چون نمیدانستم که به دیدار ما میآیند تسبیح را با خودم نیاوردم، سپس حاج قاسم گفت "انشاءالله دیدار بعدی در منزل بتول خانم باشد."
وی تأکید کرد: من خیلی خوشحال شدم و انتظار نداشتم که حاج قاسم با امور مهم و حساس نظامی و سیاسی و مسئولیتهای بزرگی که بهعهده دارد وقت پیدا کند که به منزل من سر بزند. ایشان قبل از اینکه برود بلند شد تا هدایایی را که با خود آورده بود به ما بدهد. حاجقاسم کاملاً خودجوش رفتار میکرد و همه در حضور ایشان آرامشی بینظیر داشتند و در پایان پیشنهاد داد که یک عکس جمعی بگیریم. بعد از مدتی حاج قاسم افتخار داده به منزل ما آمد و زمانی که با من صحبت میکرد به من میگفت: "عموجان، چطوری؟ چه خبر، عموجان؟"
دختر سید عباس موسوی اضافه کرد: حاج قاسم به جوانان علاقه زیادی داشت و به فرهنگ آنها و سؤالاتشان توجه میکرد، قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت و هرگاه از فاجعه جنگ داعش در سوریه و مصیبتهایی که به سر مردم این کشور آمد صحبت میشد چهره ایشان تغییر میکرد و بسیار غمگین میشد. جنبه انسانی شخصیت حاج قاسم بسیار برجسته بود.
بتولسادات موسوی در ادامه به آخرین دیداری که با سردار شهید سلیمانی داشت پرداخته گفت: در آخرین دیدار فضا بسیار آرام بود و نوهها حضور نداشتند و تنها من و برادرانم و همسرانشان بودیم. در آن روز آرامش عجیبی در چهره حاج قاسم بود و بسیار لبخند میزد. من این بار نمیخواستم خیلی صحبت کنم و از گوش دادن به صحبتهای حاج قاسم و نگاه کردن به لبخندش لذت میبردم و احساسی به من میگفت که باید با او خداحافظی کنیم.
وی در پایان این مصاحبه گفت: حاج قاسم حتی از دور هم حال ما را درک میکرد، یک روز خیلی ناراحت بودم و غم سنگینی را روی سینهام احساس میکردم که تلفن زنگ خورد و صدای آرامی به من گفت "حالت خوبه، عموجان؟"، من در ابتدا این صدا را نشناختم و سپس به او گفتم "ببخشید، شما را نمیشناسم اما صدایتان بسیار آشناست"، سپس خندید و من متوجه شدم که حاج قاسم است، انگار که از حال من خبر داشت.
منبع: تسنیم
منبع: قدس آنلاین
کلیدواژه: حاج قاسم سليماني دبیرکل حزب الله لبنان دبیرکل سابق حزب الله حاج قاسم سلیمانی حاج قاسم عباس موسوی دختر سید
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۰۴۴۳۵۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نوه امام خمینی در خارج از کشور چه شغلی دارد؟
خانم معصومه حائری یزدی همسر آیتالله سید مصطفی خمینی و دختر آیتالله شیخ مرتضی حایری یزدی صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی در تهران درگذشت.
آن طور که عصر ایران روایت کرده است؛ وی مادر سید حسین و مریم خمینی بود. حجتالاسلام سید حسین خمینی از اوایل دهه ۶۰ عملا از عرصههای رسمی و رسانهای کنار است و خواهر او (نوه امام خمینی) هم در خارج از کشور زندگی میکند و به طبابت و کارهای علمی اشتغال دارد و خانواده برای دفن مادر منتظر بازگشت اوست. (دو فرزند دیگر در کودکی درگذشته بودند).
از نکات شگفتآور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.
او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان میکرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب میکردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.
با این که عروس ارشد امام اهل مصاحبه با رسانهها نبود، اما برای اولین بار اول آبان ۱۴۰۰ و به مناسبت چهلوچهارمین سالگرد درگذشت مشکوک سید مصطفی خمینی گفتوگویی با او منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت خصوصا جاهایی که حکایت از نگاه امروزین آقا مصطفی خمینی داشت و تصویر متفاوتی از فرزند فقید امام ترسیم میکرد.
درباره فرزندان چنین گفته بود: «خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی ماندهاند. هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من میگفتند که این فرزندم، پسر بوده ...»