دعای شریعتی برای رهایی هادی خامنهای/روایت شکنجه با آپولو
تاریخ انتشار: ۲ بهمن ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۱۹۷۰۳۶
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خامنهای، فرزند مرحوم آیتالله سیدجواد خامنهای و برادر کوچکتر رهبر معظم انقلاب آیتالله سیدعلی خامنهای است. او پنجم بهمن سال ۱۳۲۶ در مشهد به دنیا آمد. از سال ۱۳۳۸ تحصیل علوم دینی را در حوزه علمیه مشهد آغاز کرد و سالها نزد پدرش و همچنین شیخ عبدالنبی کجوری به آموختن شرایع و رسائل مشغول بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
حجتالاسلام سیدهادی خامنهای سفرهای تبلیغی را از سال ۱۳۴۲ آغاز کرد و از همان سالها نیز از مشهد و خراسان قدم به عرصه مبارزه علیه رژیم پهلوی گذاشت. نخستین بازداشت او مرداد ۱۳۴۴ رخ داد. در ادامه از سال ۱۳۴۵ در دروس خارجه فقه آیتالله سیدهادی میلانی شرکت کرد و بعدها مکاسب را نزد مرحوم آیتالله مشکینی خواند. همچنین او علاقهمند به تحصیل در دانشگاه بود و به همین دلیل از سال ۱۳۴۶ دانشجوی رشته شیمی دانشگاه فردوسی مشهد شد. تحصیلی که به دلیل فعالیتهای سیاسی و بازداشتهای پی در پی ناتمام ماند.
سیدهادی خامنهای حضوری جدی در مبارزه داشت و در همه سفرهای تبلیغی خود به سخنرانیهای آتشین در نقد نظام پهلوی میپرداخت و همچنین اعلامیهها و جزوات نهضت و امام (ره) را تکثیر و منتشر میکرد. فروردین ۱۳۵۳ برای سومین بار بازداشت شد. در این بازداشت او را به کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند. در این زندان او شکنجههای شدیدی را متحمل شد. تیر ماه همان سال به بند ۶ کمیته مشترک منتقل شد و در اینجا با دکتر شریعتی دیدار داشت و همبند بود.
حجتالاسلام خامنهای را مهر همان سال به زندان قصر منتقل کردند. پس از تحمل حدود دو سال حبس در قصر، در اسفند ۱۳۵۵ به زندان اوین منتقل شد و فروردین سال ۱۳۵۶ آزادش کردند. اما او دست از مبارزه برداشت و به همین دلیل شهریور ۱۳۵۷ برای بار چهارم بازداشت و به زندان کمیته مشترک منتقل شد. این بار اما شعلههای قیام دیگر سرکش شده بود و به همین دلیل پس از تحمل ۴۵ روز حبس آزاد شد. پس از آن نیز تا لحظه ورود امام (ره) به کشور دست از مبارزه نکشید. پس از پیروزی انقلاب نیز در چند دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی را برعهده داشت و در عرصه روزنامهنگاری نیز وارد شد. وی هماکنون ریاست پژوهشکده تاریخ اسلام را برعهده دارد.
معرفی کتاب
کتاب خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خامنهای از قیام با عنوان «یادستان دوران» اثر محمد قبادی امسال (۱۴۰۰) با شمارگان ۱۲۵۰ نسخه، ۶۷۸ صفحه و بهای ۱۲۰ هزار تومان توسط انتشارات سوره مهر روانه کتابفروشیها شد.
خاطرات حجتالاسلام خامنهای اهمیت بسیاری دارد. همانطور که اشاره شد او دروس حوزوی و مبارزه را در مشهد آغاز کرد. مشهد نیز یکی از شهرهای مهم قیام بود و حوزه علمیه آنجا نیز شرایط خاصی داشت. او در مشهد با بسیاری از دیگر مبارزان در ارتباط بود و البته دامنه این ارتباط را به قم، تهران و تبریز هم کشاند و در ادامه با اکثر چهرههای شاخص قیام در شهرهای مختلف نیز مرتبط شد. فراموش نکنیم که او از خانوادهای مبارز نیز میآمد و برادر بزرگترش نیز یکی از چهرههای مهم قیام بود.
او همچنین زندانهای متعددی را از مشهد گرفته تا سه زندان مشهور تهران تجربه کرد. خاطراتش از زندان پهلوی خاصه دوران محومیتش در زندان قصر همراه با جزییات است. روایتش در بیان حالات و سرگذشت افراد خواندنی است و بیانش از تعامل با گروهها، احزاب و دستههای درون زندان قصر، بین سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ اهمیتی دارد که نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت. همچنین روایت بی واسطه او از تحصن روحانیان در دانشگاه تهران و نیز سخنرانی امام (ره) در بهشت زهرا (س) نیز خواندنی است و نمیتوان آن را نادیده گرفت. خاطرات تلخ و شیرین او از زندان حتی قابلیت تبدیل شدن به یک درام تصویری را هم دارد.
حسینی چند کار مخصوص به خودش را داشت. اولین کاری که میکرد چشمبند مخصوص خودش را روی همان چشم بند معمولی میبست. چشم بند معمولی به نحوی بود که تا حدی میتوانستیم زیر پایمان را ببینیم، اما چشم بند حسینی تقریباً تمام صورت را میپوشاند. خیلی هم محکم از پشت سر گره میزد به نحوی که همه جا تاریک و ظلمات میشد در این مجال روایتی از دوران سومین بازداشت و زندان او در کمیته مشترک و بازجوییاش به دست بازجوی معروف «سیاوش خان» و شکنجه شدش به دست «دکتر حسینی» ارائه میشود. دکتر حسینی نام اصلیاش محمدعلی شعبانی بود. که با درجه گروهبانی ابتدایی وارد ارتش شد و پس از تاسیس ساواک به آنجا رفت و چند سال بعد نیز حضور در کمیته مشترک را تجربه کرد. جدیت و پشتکار فراوان او در شکنجههای مخوف و بازپرسی از زندانیان در حدی بود که برای آن نشانها و مدالهای مختلف دریافت کرد. گویا او تیک عصبی هم داشت و دهانش بی اختیار باز و بسته میشد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در ۲۴ اسفند با اسلحه کمری دست به خودکشی زد، چرا که سابقهاش به حدی بود که دیگر جایی در میان مردم نداشته باشد. اما سرانجام گویا در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸ جان به مالک دوزخ تسلیم کرد.
روایت شکنجه با آپولو
[در شرایط زندان] ما باید دو کار به ظاهر متفاوت انجام میدادیم. یکی اینکه روحیهمان را حفظ میکردیم تا واندهیم و دیگر اینکه دست از قهرمان بازی میکشیدیم و خودمان را به ضعف و ناتوانی میزدیم، چون برخی بازجوها مخصوصاً حسینی وقتی میدید یک زندانی از نظر جسمی قویتر است، جسورتر میشد و بیشتر او را شکنجه میداد. به همین جهت بود که بازجویم [سیاوش خان یا سیاوشی] هرچند دقیقه یکبار که از شلاق زدنم خسته میشد فریاد میزد: «آقای حسینی منتظر باش میخواهم یک میهمان گردن کلفت برایت بفرستم. در واقع او با این لفظ گردن کلفت حسینی را تحریک میکرد. چون حسینی خودش هم گردن کلفت و هیکلمند بود، روی این موضوع حساسیت نشان میداد و در شکنجههایش نمود پیدا میکرد. ضمن اینکه من شنیده بودم، یکی دو مرتبه زندانیان موقع شکنجه شدن با حسینی گلاویز شده بودند و همین امر مستمسکی شده بود برای اینکه او با شدت بیشتری شکنجه کند… این میان اگر متهم زیر دستش جثه کوچکی داشت، این شانس برایش بود که شلاق کمتری بخورد و کمتر شکنجه شود. البته این موضوع شامل حال من نمیشد، چون آن زمان با توجه به قد بلندم، جثه ورزشکاری و ورزیدهای داشتم و به علاوه او میدانست که من آخوندم، پس حسابی مرا شکنجه کرد و شلاق زد.
آن روز وقتی مرا با چشم بسته وارد اتاقش کردند، خودش دستم را گرفت و سراغ آلات شکنجهاش برد. حسینی چند کار مخصوص به خودش را داشت. اولین کاری که میکرد چشمبند مخصوص خودش را روی همان چشم بند معمولی میبست. چشم بند معمولی به نحوی بود که تا حدی میتوانستیم زیر پایمان را ببینیم، اما چشم بند حسینی تقریباً تمام صورت را میپوشاند. خیلی هم محکم از پشت سر گره میزد به نحوی که همه جا تاریک و ظلمات میشد. آن شب وقتی چشمبند خودش را روی چشمانم بست، دست مرا گرفت و چند قدمی مرا با خود کشاند. بعد گفت: «تو که آخوندی! تو چرا اینجا هستی؟ چرا زیر دست من آمدی؟»
او که این حرفها را میزد یک لحظه به ذهنم رسید که شاید او نسبت به آخوندها حسی دارد که نمیخواهد به آنها بیاحترامی کند؟! فکر میکردم شانس به من رو کرده است. بعد یک فحش زشتی به من داد که دیدم، نه! او حیوانتر و درندهخوتر از این حرفهاست که من فکرش را میکردم. او اصلاً هیچ چیزی حالیاش نبود، مثل نقل و نبات، فحش در دهانش بود، درست مثل بسیاری از بازجوهای دیگر. در یک لحظه یک فحش ناموسی اختراع میکرد که تا آن لحظه کسی نشنیده بود.
خدا را شکر قبا به تن نداشتم. همان لباس زندان به تنم بود. اگر میپوشیدم، انگشت نما میشدم و بدتر شکنجهام میدادند. آن زمان به هر دلیلی که من نمیدانم مدتی در زندان کمیته قبا به تن داشتم و مسئولان زندان ایرادی نمیگرفتند؛ دقیق یادم نیست یک بار یا دو بار با قبا و عمامه مرا برای بازجویی بردند، آنقدر توهین کردند و فحش دادند که ترجیح دادم لباس زندان بپوشم...
به نظرم نشاندن متهمان روی دستگاه آپولو موثرترین شکنجه حسینی بود. من دستگاه شکنجه را نمیدیدم و حتی تا آن زمان اسمش را هم نشنیده بودم، اما احساسم از آن دستگاه، چیزی شبیه صندلی دندانپزشکی و کمی پهنتر و بزرگتر از آن بود حسینی چشمبندش را محکم بست و شکنجهاش را آغاز کرد. اولین شکنجهای که شروع کرد، همان دستگاه آپولو بود. به نظرم نشاندن متهمان روی دستگاه آپولو موثرترین شکنجه حسینی بود. من دستگاه شکنجه را نمیدیدم و حتی تا آن زمان اسمش را هم نشنیده بودم، اما احساسم از آن دستگاه، چیزی شبیه صندلی دندانپزشکی و کمی پهنتر و بزرگتر از آن بود. مرا روی آن نشاند و پایم را روی یک صفحه فلزی دراز کرد، به نحوی که پایم از حدود قوزک دیگر آویزان و آزاد بود. دو طرفم جای دست داشت. حسینی به من گفت: «مثل موقعی که روی منبر مینشینی، دستهایت را در دو طرفت، روی این دستهها بگذار.» دستم را روی آن دستهها گذاشتم و بلافاصله با دو وسیله فلزی، طوری که چهار یا پنج نوار پهن و محکم داشت و روی انگشتان و مفاصل دست قرار میگرفت، با فشار بست.
دستم زیر آن نوارهای پهن و محکم پرس شده، اصلاً بیرون نمیآمد. اصلاً نمیتوانستم دست و انگشتانم را تکان بدهم. برای پاها نیز طوری ساقهایم را بست که تمام پاهایم سیاه و کبود شده بود. تکان خوردن زیر آن فشار معنا و مفهومی نداشت. پاهایم را جوری بسته بود که کف پایم نسبت به ساقهایم زاویه نود درجه داشت و کاملاً آماده شلاق بود.
بعد از آن کلاهی فلزی و بزرگ را طوری روی سرم قرار داد که تمام سر و گردنم درون آن قرار گرفت. کلاه را این گونه طراحی کرده بودند که زندانی هرچه فریاد میکشید صدایش در گوش خودش میپیچید. فریادها هرچه بلندتر، عذاب آورتر و گوش خراشتر.
شکنجه با اتصال برق
حسینی همه این کارها را که کرد، نوبت به اتصالات الکتریکی رسید. او برای شدت عمل بیشتر به برخی از زندانیانش برق وصل میکرد؛ آنهم در مواردی به جاهای حساسی که ممکن است شما را تا ابد مقطوع النسل کند. شکم، نوک انگشتان یا نوک سینهها از جاهای معمولی بود. هر چند که وصل کردن برق به آن اندامها عذاب کمی نداشت. او پیراهنم را در آورد و سیمها را به سینههایم متصل و بعد شکنجهام را شروع کرد. یک شکنجه روحی و جسمی با وسایل الکتریکی.
یک در میان شلاق میزد و برق وصل میکرد. شلاق زدنش طوری بود که صدای ضرباتی که به من میخورد از استخوانهای پایم میشنیدم. شلاقش کابل بسیار قطوری بود که مثل همه کابلهای برق درونش فلز قرار دارد. ضرباتی که حسینی با آن کابل به پایم میزد، سنگین و صدادار بود. حسینی ضربات کابل را از پای راست شروع کرد. بسیار حساب شده و دقیق میزد. یعنی از پاشنه پا شروع به زدن میکرد و ضربه بعدی را چند میلی متری بالاتر میزد و همین طور به سمت پنجههای پا میرفت و دوباره به پایین پا برمیگشت. در این کار حوصله به خرج میداد، یعنی وقتی ضربه کابل را به پا میزد صبر میکرد تا من فریادی که میکشم تمام شود و بعد ضربه دیگری میزد. تندتند و پی در پی ضربه نمیزد که بی هوش شوم و از حال بروم. شگردش این بود که زندانی را با این عذاب به حرف بیاورد و بازجوها بتوانند به نتیجه کاملتر و زودتری برسند. او با این کار سعی میکرد تا زندانی با تمام وجود درد را احساس کند.
بعد از آن کلاهی فلزی و بزرگ را طوری روی سرم قرار داد که تمام سر و گردنم درون آن قرار گرفت. کلاه را این گونه طراحی کرده بودند که زندانی هرچه فریاد میکشید صدایش در گوش خودش میپیچید. فریادها هرچه بلندتر، عذاب آورتر و گوش خراشتر او کابل را چنان با قدرت بر پای من فرود میآورد که صدای تق تق اصابت کابل بر استخوان پایم را با همه جانم حس میکردم. درد این ضربات زمانی بیشتر میشد که مفتولهای فلزی درون کابل از نوکش بیرون زده، کابل دور پا میپیچید و آن مفتولهای فلزی پاهایم را خون آلود میکرد. حسینی از پای راستم که فارغ شد، به سراغ پای چپم رفت، اما این بار نمیدانم که چه طور میزد! خودش میزد؟! دو نفری میزدند؟! یا دستگاهی بود که این وظیفه را به عهده داشت؟! هر چه بود، نمیدانم، اما این را میدانم که به جای یک ضربه، سه ضربه متوالی میزد، چون من سه صدای گومب، گومب، گومب حس میکردم. میگویند پای چپ حساستر است! هر چند بار که کابل میزد و من فریاد میکشیدم جلو میآمد و محکم با مشت به چانهام میزد و میگفت: «حرفهایت را میزنی؟» و من همان پاسخ همیشگی را دادم: «چیزی ندارم که بگویم.» و او دوباره میزد.
مقداری که میزد، دوباره برق را به بدنم وصل میکرد. تمام بدنم به ارتعاش درآمده به شدت میلرزید. سه بار برق را به جریان انداخت و هر دفعه مدتش را طولانیتر میکرد. من چون نمیدیدم که او چه کار میکند یا قصد انجام چه کاری را دارد، آمادگی نداشتم و فقط فریاد میزدم. بعد از اتصال جریان برق، دوباره رفت سراغ شلاق و دوباره شروع به زدن کرد و این دور ادامه داشت و یکی دو بار تکرار شد. آخرین بار از من پرسید: «حرفهایت را میزنی؟» گفتم: «آره حرفهایم را زدهام، اما باز هم میزنم!» در واقع در آن شرایط حرفی به او زدم که از زیر شکنجه بیرون بیایم. احتمال می دهم بازجو به حسینی میگفته که چند ضربه شلاق و به چه کیفیتی به زندانی بزند، چون حسینی در جایگاه تشخیص و دستور قرار نداش. او فقط شکنجه میکرد و برای این کار آموزش دیده بود. ما آن زمانها شنیده بودیم که که شکنجهگرها و بازجوهای ساواک در بعضی از کشورها از جمله اسرائیل آموزش دیده و تعلیم یافتهاند.
دعای شریعتی برای آزادی حجتالاسلام خامنهای
اوایل مهر ۱۳۵۳ مصادف با آغاز ماه رمضان بود و من ششمین ماه زندانی شدنم را در کمیته مشترک پشت سر میگذاشتم. حدود سه چهار ماه از آن بازجوییهای سخت گذشته بود که مرا برای بازجویی چندباره فراخواندند. با قرائنی که سراغ داشتم، گمان میکردم میخواهند بگویند: «آزادی، برو.» چون مرسوم بود که هر کسی را که میخواستند آزاد کنند یک بار دیگر بازجویی میکردند؛ شاید این میان آنچه پیشتر گفته با نوشته بود، کم و زیاد میشد و بازجوها را به سرنخ جدیدی میرساند. اگر چنین میشد؛ روز از نو روزی از نو، اما اگر غیر از این بود، زندانی را آزاد میکردند. از این گذشته معمول بود که زندانیان کمیته مشترک را زیاد نگه نمیداشتند؛ همین که بازجویی میشدند، زندانی را آزاد یا راهی زندان قصر یا جای دیگر میکردند، اما زمان همه این اتفاقات برای من طولانی و بلکه غیر معمول شده بود، از این رو یقین کردم که این بار آزاد خواهم شد.
مقداری که میزد، دوباره برق را به بدنم وصل میکرد. تمام بدنم به ارتعاش درآمده به شدت میلرزید. سه بار برق را به جریان انداخت و هر دفعه مدتش را طولانیتر میکرد. من چون نمیدیدم که او چه کار میکند یا قصد انجام چه کاری را دارد، آمادگی نداشتم و فقط فریاد میزدم. بعد از اتصال جریان برق، دوباره رفت سراغ شلاق جلسه اول بازجویی متوجه شدم که دیگر آن سیاوشی که قبلاً از من بازجویی میکرد، نیست. بازجوی جدید من جوان قدبلندی بود که زیر نظر تهرانی، شکنجهگر معروف که بعد از انقلاب اعدام شد، کار میکرد. یک بازجوی دیگر هم آنجا بود، که او را شاهین خطاب میکردند. هیکل وزنهبردارها را داشت و زبانی خشن و فحاش. در همان ابتدای کار خیلی فحش داد؛ هم به من و هم به کل آخوندها. میگفت: «آخوندها ترسو و بزدلاند. روی منبر هر چه دلشان میخواهد میگویند، اما اینجا که میآیند، میگویند من حرفی نزدم.»
پشت سرش هم آن دیگری شروع به تهدید کرد و گفت: «من ضد آخوند هستم و به خونشان تشنهام، خونشان را میگیرم، درون شیشه میریزم و با مشروب میخورم. حواست باشد که من چه کسی هستم.»
جلسه اول بازجویی با فحش و تهدید شروع شد و با سؤال و جوابهای شفاهی تمام شد. فرداشب دوباره به سراغم آمدند. ابتدا فحش و تهدید و تحقیر و بعد از کلی حرف و سخن یکیشان ورقهای جلویم گذاشت و گفت «بنویس!» من هم هر چه قبلاً نوشته بودم، خلاصه کردم و نوشتم. حدود دو صفحه و نیم نوشتم و تحویلش دادم. موقعی که بازجو به من ورقه میداد، گفت: «بنویس! بنویس که بروی!» من فکر کردم منظورش این است که بنویسم آزاد میشوم. من هم به همین امید نوشتم. او هم زیر چشمی به من نگاه میکرد. احساس کردم رفتارش سختگیرانه نیست، نوشته ام را گرفت و مرا به سلولم فرستاد. وقتی به سلول برگشتم، دکتر شریعتی جلوی در سلولش یعنی همان سلول شماره ۶ ایستاده بود. با اشاره سر و دست پرسید: «قضیه چه بود؟» گفتم: «دوباره بازجویی شدم، اما گفتهاند آزاد خواهم شد.» این را که گفتم دکتر دستانش را بلند کرد و سرش را به طرف آسمان چرخاند، به این معنا که انشاءالله آزاد میشوی! و برایم دعا کرد. آن لحظه دلم برایش سوخت که من آزاد خواهم شد و او در بند خواهد ماند. دو روز گذشت و دوباره مرا برای بازجویی سوم احضار کردند. پیش خودم گفتم: «این آخرین بازجویی است و دیگر تمام میشود.» با این انتظار به اتاق بازجو رفتم، اما دیدم نه! از این خبرها نیست به محض ورود به اتاق، بازجو رو به من گفت: «تو که حرفهایت را نزدی و چیزی ننوشتی.»
کد خبر 5405870 محمد آسیابانیمنبع: مهر
کلیدواژه: سید هادی خامنه ای انقلاب اسلامی ایران رژیم پهلوی زندان آیت الله خامنه ای معرفی کتاب انتشارات سوره مهر تاریخ شفاهی تاریخ معاصر دومین نمایشگاه مجازی کتاب تهران معرفی کتاب جایزه جلال آل احمد تجدید چاپ تازه های نشر نمایشگاه مجازی کتاب داستان نویسی امیر سعیدزاده انقلاب اسلامی ایران برنامه زاویه رایزنی فرهنگی انتشارات راه یار موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران برنامه سوره سیدهادی خامنه ای کمیته مشترک حجت الاسلام زندان قصر آیت الله آن زمان پشت سر چه کار حرف ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۱۹۷۰۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آیا ادعای سید حسین نصر دربارهی همکاری شریعتی با ساواک حقیقت دارد؟
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، به تازگی ویدیویی از یک گفتوگوی قدیمی با دکتر سید حسین نصر، رئیس دانشگاه آریامهرسابق(صنعتی شریف) در سالهای پیش از انقلاب و رئیس دفتر فرح پهلوی در فضای مجازی بازنشر شده که او در آن ادعا کرده «سازمان امنیت پیشتیبانی بسیار قوی از شریعتی میکرد در دانشگاه فردوسی. [شریعتی با ساواک] به نحوهای همکاری یا عضویت داشت. او میگفت این کار را برای پیشبرد اهداف انقلابی میکرد. پولهای حسینیه ارشاد توسط سازمان امنیت میآمد. ثابتی طرفداری عجیب و غریبی از شریعتی کرد. میگفت افراد و جوانان را از کمونیسم برمیگرداند. آنها [ساواک] گزارش شدیدی علیه من برای شاه فرستادند. من دلایل خودم را برای شاه گفتم. شاه گفت کاری به کار شریعتی نداشته باشید.»
مرکز اسناد انقلاب اسلامی بهتازگی اسنادی را منتشر کرده که بهروشنی نشان میدهند شریعتی همواره مورد سوءظن ساواک بوده است. در ادامه گزارش مرکز اسناد انقلاب اسلامی در این باره و نیز اسنادی را که در این زمینه منتشر کرده است میخوانید:
۱۳ سال قبل پرویز ثابتی، مدیرکل اداره سوم (امیت داخلی) ساواک در کتاب خاطراتش ادعاها درباره هماهنگی و همکاری شریعتی با سازمان اطلاعات و امنیت کشور برای برنامههای سخنرانی در حسینیه ارشاد را رد کرده بود: «اینکه ساواک به او کمک کرده باشد که چنین فعالیتهایی را انجام بدهد، به کلی بیپایه و اساس است. چون او در ابتدا، علاوه بر حمله به شیعه افراطی و اسلام عقبمانده، به مارکسیسم نیز حمله میکرد و در آن زمانها، هنوز مارکسیسم در بین دانشجویان جذبه داشت، ما موافقت کردیم تا در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس کند، منتها او غالبا اینطرف و آنطرف در حال سخنرانی بود… ما او را لانسه نکردیم. صرفا موقعی که میخواست در دانشگاه فردوسی مشهد استادیار بشود، صلاحیت وی را تایید کردیم و بعد که خواست برود فرانسه، اجازه خروجش را تایید کردیم. پس از بازگشت، شروع کرد به زیادهروی و افراط که بازداشتش کردیم… ۶ ماه بعد قبول کرد که یک سلسله مقالاتی ضد کمونیستی بنویسد و مینوشت در پاورقی روزنامهها چاپ میشد… او را آزاد کردیم به شرط آنکه به نوشتن مقالات ضد کمونیستی در خارج از زندان ادامه دهد اما او به بهانه مریضی ادامه نداد و بعد دوباره مخفی شد.»[۱]
گزارشهای پرشماری از ساواک در گنجینه مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری میشود که گویای سوءظن دائمی، نظارت و مراقبت بر سخنرانیها و آثار دکتر علی شریعتی است.
یکی از این اسناد، کسب تکلیف اداره کل سوم ساواک به ریاست ثابتی، از سازمان اطلاعات و امنیت کشور در خصوص جلوگیری از سخنرانی شریعتی و تحت مراقبت قرار دادن او و کنترل انتشارات حسینیه ارشاد «به دلیل سخنرانیهای نامبرده علیه مصالح کشور و انتشار کتب ضد رژیم توسط آن» است:
«درباره دکتر علی شریعتی مزینانی
محترما باستحضار میرساند.
فعالیتهای مذهبی حسینیه ارشاد در واقع قائم به وجود دکتر علی شریعتی مزینانی که به طور نسبتا مرتب در این حسینیه سخنرانی مینماید میباشد، این شخص در گذشته فعالیتهای خلافی را علیه مصالح کشور انجام میداده که بعدا در ظاهر خود را فردی که قصدش مبارزه با عناصر منحرف میباشد قلمداد و در زمینههای مذهبی شروع به فعالیت کرده و با گام گذاشتن در حسینیه ارشاد در این زمینه تلاشهای زیادی از خود نشان میدهد.
آنطوری که نوشتهها و اظهارات یادشده نشان میدهد در جریان فکری مشارالیه هیچگونه تغییری به وقوع نپیوسته، بلکه وی با هوشیاری کامل مقاصد خود را در پوشش مسائل مذهبی به مستمعین اظهاراتش و خوانندگان کتبی که انتشار میدهد، ارائه میکند و هر روز گام جدیدی در این راه برمیدارد. در طرز تفکر نامبرده وجوه تشابه بسیاری با عناصر سازمان آزادیبخش ایران وابسته به جمعیت به اصطلاح نهضت آزادی مشاهده میگردد، و وجه تمایز او با این افراد صرفا عدم اظهار نیات خود به طور آشکار و ارائه آن در قالبهای خاص مذهبی است و به طور کلی میتوان نامبرده را عامل اصلی وقایعی که در حسینیه مذکور میگذرد دانست زیرا هیاتمدیره و گردانندگان حسینیه موصوف نیز تحت تاثیر و نفوذ وی میباشند و در واقع آلت بلاارادهی وی هستند.
نکتهی دیگری که در خصوص وضعیت حسینیهی مورد بحث شایان توجه و امعان نظر است انتشارات حسینیهی مزبور میباشد که بدون هیچ کنترل و کسب مجوزی صورت میگیرد. قسمت انتشارات حسینیهی مذکور مطالب مذهبی و سخنان نامبرده را به صورت کتب مختلف و نشریات و جزوات متعدد در اختیار عناصر مذهبی قرار میدهد و قبل از انتشار به علت آنکه مجوز قانونی مانند انتشار سایر کتب از مراجع مسئول اخذ نمینمایند مطالب خود را در پوششهای مناسب به خوانندگان تلقین میکند و خلاصهی دو کتاب شهادت و از کجا آغاز کنیم که به شرح پیوست از عرض میگذرد مؤید این امر میباشد.
با عرض مراتب بالا چنانچه صلاح دانسته شود نام یادشده از سخنرانان حسینیهی مذکور حذف و شدیدا تحت مراقبت قرار گیرد و انتشارات حسینیهی مزبور نیز به دقت کنترل و ترتیبی اتخاذ گردد قبل از انتشار هرگونه کتاب و نشریهای مطالب آن مورد بررسی و پس از کسب اجازه مبادرت به انتشار آن نمایند. موکول به رای عالیست.»
چهار روز بعد از این گزارش، مکاتبهی دیگری صورت میگیرد که دو ماه بعد از آن (۴ر۱۱ر۵۱) منجر به نامهی رئیس ساواک با شهربانی کل کشور در خصوص جمعآوری بعضی از آثار دکتر شریعتی میشود.
دربارهی کتب تالیفی دکتر علی شریعتی مزینانی
پیرو شماره ۹۸۵۴ر۳۱۲ – ۲ر۹ر۵۱
دکتر علی شریعتی مزینانی که از عناصر ناراحت و مخالف دولت میباشد و قبلا با سخنرانی در حسینیه ارشاد و برخی از کانونهای دانشجویی مبادرت به ایراد سخنان تحریکآمیز مینمود، به موازت اینگونه اقدامات، و از طریق انتشارات حسینیه ارشاد و با سوءاستفاده از اینکه نشریات حسینیهی موصوف وسیله مقامات مسئول به طور کافی کنترل نمیشد، کتب تحریکآمیزی تالیف و منتشر نموده بود. اما پس از بسته شدن حسینیه ارشاد تهیه و توزیع اینگونه کتب و جزوات پایان نگرفت به طوریکه هماکنون جزوهها و کتابهای مزبور از تهران به اکثر مناطق کشور ارسال گردیده و میگردد. با توجه به اینکه شخص نامبرده سعی نموده در اینگونه کتب با قلب حقایق دین مبین اسلام و نتیجهگیریهای گمراهکننده، از اعتقادات مذهبی افراد سوءاستفاده نموده و آنها را به سوی فعالیتهای مضره سیاسی سوق دهد، خواهشمند است دستور فرمایید نسبت به جمعآوری کتب تالیفشده وسیله نامبرده بالا که لیست اسامی آنها به پیوست ایفاد میگردد، در تهران و سایر نقاط کشور اقدام و نتیجه را به این سازمان اعلام نمایند.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور - ارتشبد نصیری
۱- از کجا آغاز کنیم
۲- شهادت
۳- یکبار دیگر ابوذر
۴- علی، مکتب، وحدت و عدالت
۵- امت و امامت
۶- روش شناخت اسلام
۷- مسئولیت شیعه بودن
۸- شیعه علوی و شیعه صفوی
۹- اسلامشناسی (جزوات متعدد)
برآیند اسناد و گزارشهای ساواک نه تنها موید ادعای دکتر نصر دربارهی همکاری شریعتی با ساواک نیست، بلکه برخلاف آن آثار و سخنرانیهای او را «تحریکآمیز» تشخیص داده و درصدد جمعآوری و تعطیلی آن برآمدند.
پینوشت:
۱. در دامگه حادثه، خاطرات پرویز ثابتی به کوشش عرفان قانعیفرد صص ۲۸۰-۲۷۹
۲۴۵۲۵۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899765