Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرگزاری فارس از تهران، روزهای سردی از سال بود، وضعیت اقتصادی خانواده، تامین معیشت زندگی، نگهداری سه فرزند که نعمت های خدای مهربان هستند، تامین جهیزیه دختر جوانم و تهیه دارو برای درمان دختر خردسالم باعث شده که در شرایط سخت زندگی قرار بگیرم زیرا درآمد همسرم جواب این همه مشکلات را نمی داد.

دخترم چند ماهی است که عقد کرده و برای خرید وسایل شروع زندگی ماه ها است که در صف وام هستیم و هر بار که به بانک مراجعه می کنیم می گویند که باید صبر کنید و این مسئله باعث شده که کشمکش های زندگی روز به روز زیاد شود و اختلاف نظر و ناراحتی هایی پیش بیاید که موجب استرس و نگرانی و دلهره آن هم در روزهای آغاز زندگی مشترک دخترم شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مثل همیشه پناه بردم به خدای مهربان و از امام هشتم(ع) کمک خواستم و گفتم یا امام رضا(ع) شما بین زمین و آسمان واسطه بین من و خدا شوید و صفر تا صد جهیزیه دخترم را از خودتان می خواهم حتی جایی که برای زندگی می خواهند شروع کنند، می خواهم که خودتان انتخاب کنید.

از چند جا پیگیر جهیزیه بودم و نتیجه نداشت؛ در حین راز و نیاز با خدا و چهارده معصوم بودم و یاد حرفی که قبلا شنیده بودم افتادم که از حرم امام رضا(ع) به عروس و دامادها جهیزیه می دهند.

چند روز بعد که برادرم به پابوس امام رضا(ع) رفته بود با او تماس گرفتم و گفتم بپرس آیا از حرم جهیزیه می دهند؟ برادرم پس از پرس و جو گفت که با شماره ۱۳۸ تماس بگیرم.

من هم به شماره ۱۳۸ که سامانه ارتباطی با حرم مطهر بود، تماس گرفتم، یک خانم جواب داد و من هم شرایطم را توضیح دادم و گفت که پیگیری می کنیم. حدود ۲ هفته ای گذشت و تلفنم زنگ خورد، صدای خانم مهربانی بود که صدایش پر از آرامش بود، گفتم بله بفرمایید گفت من خادم امام هشتم هستم، شما درخواست جهیزیه داده بودید، گفتم بله. دلم لرزید و چشم هام پر از اشک بود. همان صدا در ادامه گفت نگران نباشید به لطف خدا پیگیری می کنیم.

چند روز بعد خادمان امام رئوف به منزل ما آمدند و سوغاتی از طرف امام رضا(ع) همراه آورده بودند.

با پیگیری خادم امام مهربانی ها، بعد گذشت چند روز مجدد تماس گرفتند و گفتند ان شاالله همه چیز درست می شود و چند قلم از اقلام اصلی جهیزیه آماده شده است. من هم از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم و قرار شد برای دریافت جهیزیه به اتفاق برویم.

هدیه امام هشتم را در خواب دیدم و روز بعد دریافت کردم

روز قبل از این تماس، در حال راز و نیاز با خدا بودم و با امام هشتم درد دل می کردم که به خواب رفتم. در خواب دیدم که به من گفتند این جهیزیه برای شماست و به غیر این جهیزیه یک پاکت دست من دادند و گفتند این خیلی باارزش و گران بهاست و من از خواب پریدم.

درگیر کار روزمره بودم که فکرم مشغول خواب شب گذشته بود و در این حین خادم امام رضا(ع) تماس گرفت و گفت آماده باشید بعد نماز مغرب و عشا وسایل جهیزیه را بیاوریم.

وقتی وسایل را گرفتیم به خادم حضرت گفتم یادم رفت که بگویم چند کتاب از زندگی شهدا برایم بیارید چون این کتاب ها را خیلی علاقه مند هستم. خادم حضرت گفت از کجا می دانید که کتاب برای شما آوردم! بعد یک بسته به من داد که داخل بسته هدیه مخصوص امام رضا(ع) بود.

وقتی گفت این هدیه خیلی با ارزش هست یاد خواب دیشب افتادم، دلم لرزید و چشمانم از اشک لبریز شد. داخل بسته کتاب بر مدار آفتاب که سفارشات امام رضا(ع) برای داشتن یک زندگی پر از خیر و برکت و راه رسم درست زندگی کردن بود، به همراه نمک متبرک و نبات مخصوص و زعفران قرار داشت.

این ها همه هدیه امام عزیزم بود و آن روز خیلی خوشحال شدم و از ذوق و شوق در پوست خود نمی گنجیدم و خدا را شکر می کردم.

در جریان این ماجراها این را فهمیدم که اگر ما بنده ها وصل به اصل(خدا) باشیم و ریسمان الهی(اهل بیت) را محکم بگیریم از گذرگاه زندگی به سر منزل مقصود به سلامتی گذر خواهیم کرد و خداوند متعال و اهل بیت(ع) همیشه همراه ما هستند و فقط کافیست که چشمانمان را بیشتر بازکنیم.

انتهای پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: خبرگزاری فارس خبر فارس نیوز خادم امام رضا ع هدیه امام هشتم امام رضا ع امام هشتم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۲۶۱۵۰۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دیدار با الفبای علم و مهربانی پس از ۲۵ سال

هر زمان اسم معلم به میان آمده باشد، به یاد او افتاده‌ام، کسی که الفبای علم و دانش را در وجودم نهاد و طی این سال‌ها همواره در آرزوی دیدار دوباره او بوده‌ام.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از کردستان، خاطرم هست که تابستان سال ۱۳۷۴ دست در دست پدرم برای ثبت‌نام کلاس اول دبستان، به مدرسه پروین اعتصامی شهر سنندج رفتیم. مدرسه در نگاهم جایی جدید و ناشناخته و بسیار بزرگ بود. هم استرس روبه‌رو شدن با فضایی جدید را داشتم و هم خوشحالی از کسب تجربه در بخش دیگری از زندگی‌ام که به سواد ختم می‌شد.

روز اول مدرسه فرا رسید و سر صف با خواندن اسم‌هایمان، کلاس‌ها و معلم‌هایمان نیز مشخص شد، به یاد دارم که معلم‌مان خانم (فاطمه احمدی) آمد و یکی یکی سر و صورت ما را بوسید و به داخل کلاس هدایت‌مان کرد.

خانم احمدی زیباترین و شیرین‌ترین خاطرات دوران تحصیلم را رقم زد. معلمی بسیار مهربان و خوشرو که باعث شد حتی عشق به معلمی نیز در وجودم شکل بگیرد.

هرچند من قبل از شروع تحصیلم، در خانه خواندن و نوشتن را فرا گرفته بودم، اما از همان روز اول، از کلاس و مدرسه خوشم آمد و درس‌ها برایم بسیار شیرین و قابل فهم بود. همواره شاگرد اول کلاس بودم و دانش‌آموزی آرام و منضبط که معلم‌ها هم از این مسئله استقبال و من را به عنوان نماینده یا همان مبصر کلاس انتخاب می‌کردند.

دانش‌آموزانی که در نیمکت‌های سه‌نفره جا می‌شدند

آن زمان مقطع ابتدایی ما پنج سال طول می‌کشید، در نیکمت‌های سه‌نفره جا می‌شدیم و هر سال در سه ترم که به آن ثلث می‌گفتند، ما امتحانات پایان ترم داشتیم.

خبری از فناوری و تخته وایت‌برد نبود، همه آنچه که به ما تدریس می‌شد، روی تخته سیاه نقش می‌بست با گچ‌های رنگی که جذابیت تدریس را برای ما چندین برابر می‌کرد.

تمام خوشحالی ما این بود که ۲۰ بگیریم، اصلاً نقش بستن نمره ۲۰ در دفتر مشق‌هایمان حال و هوای دیگری داشت و اگر به جای آن، نمره کمتری مثلاً ۱۹ می‌گرفتیم، به گریه می‌افتادیم و زمین و زمان را به هم می‌دوختیم تا بلکه نمره‌مان ۲۰ شود.

بر جلد کتاب فارسی آن دوران، طرح گل نقش بسته بود، کلاس اول یک گل داشت و تا کلاس پنجم که پیش می‌رفتی تعداد گل‌ها به پنج تا می‌رسید و این نشان می‌داد که بزرگ‌تر شدی و کم‌کم باید از این مدرسه به مدرسه و مقطع دیگری خداحافظی کنی.

کلاس اول با خانم احمدی که بسیار مهربان بود انس گرفته بودیم، اما دیری نگذشت که خرداد از راه رسید و کلاس اول هم تمام شد، روز آخر مدرسه خیلی ناراحت بودم و دوست نداشتم که به خانه برگردم، اما به امید اینکه سه ماه دیگر دوباره مدرسه باز می‌شود و خانم معلم عزیزمان را می‌بینم تابستان را سپری کردم.

دلبستگی و تعلق خاطری که به معلمان ایجاد می‌شد

به دلیل دلبستگی و تعلق خاطری که به معلم کلاس اولم داشتم، دوست داشتم دوباره خانم احمدی معلم‌مان باشد، اما کلاس دوم یک معلم دیگر آمد و من بسیار ناراحت شدم. به همراه یکی از دوستانم پیش خانم احمدی رفتیم و اصرار و اصرار که شما باید دوباره بیاید و معلم ما شوید، اما کلاس‌ها و معلم‌ها را تعیین کرده بودند و نمی‌شد آن را تغییر داد.

تا کلاس دوم تمام شد، چندین‌بار پیش خانم احمدی رفتیم و از او قول گرفتیم که کلاس سوم دوباره بیاید و معلم‌مان شوید و او هم با خوش‌رویی به ما قول داد که می‌آید.

واپسین روزهای کلاس دوم هم از راه رسید و من به امید دیدار دوباره خانم احمدی در کلاس سوم بودم و چون از او قول گرفته بودیم که دوباره معلم‌مان خواهد شد، بسیار خوشحال بودم.

کلاس سوم فرا رسید و خانم احمدی طبق قولی که داده بود آمد و دوباره معلم ما شد، انگار دنیایی از خوشحالی را به من داده بودند. در پوست خودم نمی‌گنجیدم، حاضر بودم تا آخر عمرم فقط او معلمم باشد.

معلمی مهربان که دانش‌آموزان را تنبیه نمی‌کرد

او معلمی مهربان بود که به یاد ندارم دانش‌آموزان را تنبیه کرده باشد، ساعت‌ها وقت خود را صرف درس دادن به دانش‌آموزان ضعیف‌تر کلاس می‌کرد و خم به ابرو نمی‌آورد.

پایه سوم هم با روزهای شیرینی که خانم احمدی برای ما رقم زد به پایان رسید و باز هم غم جدایی از او به جانم افتاد. از او خواستم که باز هم در سال آینده معلم ما شود اما آن زمان چون بیشتر مقاطع اول تا سوم را تدریس می‌کردند این امکان میسر نبود.

تا زمانی که مقطع ابتدایی من در مدرسه پروین اعتصامی تمام شد، هراز چندگاهی پیش خانم احمدی می‌رفتم و حتی سر کلاس او می‌نشستم.

ناگزیر برای تحصیل در مقطع راهنمایی به مدرسه دیگری رفتم و دیگر از آن زمان تاکنون او را در هیچ جایی ندیدم، اما خاطرات خوب او همیشه همراه من بود و همواره هنگامی که نام معلم به میان می‌آمد یا روز بزرگداشت مقام معلم فرا می‌رسید، به یادش می‌افتادم.

امسال دیگر خواستم که به این فراق پایان دهم و پس از سال‌ها دوباره به دیدارشان بروم، چون می‌دانستم مربوط به حدود ۲۵ سال پیش است، حدس می‌زدم که بازنشسته شده باشند. پیگیری‌های زیادی برای پیدا کردن حداقل یک شماره از او کردم، اما هر بار به در بسته برمی‌خوردم.

در فواصل زمانی، چندین شماره به دستم رسید که با اسم معلم من یکی بود و من با ذوق یکی یکی به آن‌ها زنگ می‌زدم و در دل خدا خدا می‌کردم که با نشانی‌هایی که به خاطر دارم خانم احمدی باشد، اما هیچکدام نبود.

اشک شوق پیدا کردن گمشده‌ای پس از سال‌ها

ناامید نشدم و از هر طریقی که می‌توانستم باز هم آخرین پیگیری‌ها را انجام دادم و با آخرین شماره‌ای که به دستم رسید تماس گرفتم، صدایش پشت تلفن برایم آشنا بود تا خودم را معرفی کردم، هنوز حرفم تمام نشده بود که با ذوق وصف‌ناپذیری اسم کوچکم را صدا زد و من را شناخت، همانجا بود که دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و از خوشحالی اشک‌هایم سرازیر شد، همه دوران مدرسه و کودکیم به یکباره دوباره در ذهنم مجسم شد. من معلم مهربانم را یافته بودم همچون پیدا کردن گمشده‌ای پس از سال‌ها.

قول و قرار دیدار با هم را گذاشتیم و من به همراه یکی از هم‌کلاسی‌هایم به دیدار او رفتیم، او هم با خوش‌رویی تمام در منزلشان پذیرای ما شد، باورم نمی‌شد که بعد از حدود ۲۵ سال دارم معلم کلاس اولم را می‌بینیم، همان چهره بشاش و مهربان، هرچه او را نگاه می‌کردم حس آرامش و مادرانگی که داشت را به من منتقل می‌کرد.

خانم فاطمه احمدی (کانی گلزار) اکنون ۶۳ ساله شده، اسم همه همکلاسی‌ها را یادش است و از بسیاری از آن‌ها خبر دارد. خاطرات بسیاری را از آن دوران هم برایمان تعریف کرد.

او از سال ۱۳۵۶ به مدت ۳۰ سال به شغل معلمی مشغول بوده و سال ۱۳۸۶ بازنشسته شده است. ۹ سال از کار خود را در روستاهای کامیاران و سنندج سپری کرده است و مابقی را در مدارس شهر سنندج.

خانم احمدی از اولین معلم خودش برایمان گفت؛ زمانی که سال ۱۳۴۶ به کلاس اول رفته، فردی مسیحی به نام «جهان پانوسی» معلم او بوده است، اما بعد از آن، پس از گذشت سال‌ها پیگیری فهمید که دیگر در قید حیات نیست.

معلمی هنر است نه شغل

او معلمی را شغل نمی‌داند و می‌گوید: معلمی بیشتر هنر است، از نظر مادی شاید آورده آن‌چنانی برای معلم نداشته باشد، اما این عشق و علاقه دانش‌آموزان است که کاستی‌ها را جبران می‌کند.

وی ادامه می‌دهد: وقتی سر کلاس درس می‌رفتیم زندگی شخصی خودمان را فراموش می‌کردیم و با دانش‌آموزان و مسائل و مشکلات آن‌ها همراه می‌شدیم. خوشحالی آن‌ها خوشحالی ما بود و غم آن‌ها غم ما.

خانم احمدی اضافه می‌کند: در ابتدای کارم امکانات بسیار کم بود و حقوق و مزایای ما با کارکنان ادارات دیگر اصلاً قابل قیاس نبود. خاطرم هست در روستا که درس می‌دادم برگه امتحان را برای دانش‌آموزانی که در کوه‌ها و باغ‌ها مشغول کار بودند می‌بردم یا روستاهایی که آب آشامیدنی نداشتند، با پیگیری من برای آن‌ها آبرسانی شد.

وی از خاطرات دوران تدریس خود هم بسیار برایمان تعریف کرد، از دانش‌آموزی گفت که همواره صندلی خود را به صندلی او می‌چسبانده و وقتی پیگیری کرده است فهمیده که مادر ندارد و او را به جای مادر خودش در نظر گرفته است یا دانش‌آموزی با اینکه خانواده او وضعیت مالی خوبی نداشته است و شاید چند سال یک‌بار غذایی همچون کباب را می‌خوردند، لای یک تکه نان برای او از سهم کباب خودش به مدرسه آورده بوده است.

موفقیت شاگردانم همچون موفقیت فرزندانم من را خوشحال می‌کند

خانم احمدی خاطرنشان می‌کند: امروز وقتی شاگردانم را می‌بینم که در کار و زندگی و تحصیل خود موفق شده‌اند بسیار خوشحال می‌شوم و احساس می‌کنم که فرزندان خودم هستند که به موفقیت دست یافته‌اند.

این معلم بازنشسته می‌افزاید: اگر باز هم به دوران قبل بازگردم معلمی را انتخاب می‌کنم. در طول دوران تدریسم به خواست خودم بیشتر مناطق کم‌برخوردار را انتخاب می‌کردم تا بتوانم کاری برای بچه‌های آنجا انجام دهم.

وی هنوز نامه‌ها و کادوهایی را که از دانش‌آموزان خود دریافت کرده، نگه داشته است و می‌گوید: گاهی اوقات وقتی از کنار مدارس عبور می‌کنم لحظاتی توقف می‌کنم و به صدای معلم‌ها و دانش‌آموزان گوش می‌دهم و برایم تداعی خاطرات می‌شود.

در این دیدار، لحظاتی را به تماشای آلبوم عکس‌های آن دوران در مدرسه پروین اعتصامی گذراندیم و از معلمان و دانش‌آموزانی یاد کردیم که طومار زندگی آن‌ها بسیار زود برچیده شد و اکنون دیگر در قید حیات نیستند.

به راستی که مشاغلی همچون معلمی با وجود همه مشقت‌هایی که دارد اگر با عنصر عشق و علاقه آمیخته شود شیرینی دوران علم و تحصیل را برای دانش‌آموزان صدچندان می‌کند، البته به شرطی که دانش آموزان نیز قدر معلمان خود را بدانند و شأن و ارزش جایگاه آن‌ها را نگه دارند.

گزارش از ویدا باغبانی، خبرنگار ایمنا

کد خبر 751606

دیگر خبرها

  • اعتراض دانشجویان دنیا علیه جنایات اسراییل نشان از بیداری آنان است
  • دیدار با الفبای علم و مهربانی پس از ۲۵ سال
  • پشیمانی پدری که دختر ۲۱ ساله‌اش را سلاخی کرد
  • ملاصدرا و محبت کردن
  • رمان «تو خواب میکائیل هستی» رونمایی می‌شود
  • رمان «تو خواب میکاییل هستی» رونمایی می‌شود
  • فرار زن جوان از دست مرد شیطان‌صفت | مرا به بیابان‌های اطراف شهر کشاند و...
  • خانه معلم، مدرسه کودکان کار
  • مصائب کودکان سرراهی
  • برای نخستین‌بار؛ انتشار دست‌نوشته‌ رهبر انقلاب در دفتر کتابخانه وزیری | تصاویر