Web Analytics Made Easy - Statcounter

باشگاه خبرنگاران جوان ـ خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمی‌گذارند، زمین‌های فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

فاطمه (س) پس از بی‌ثمر بودن دادخواهی‌اش به مسجد پیامبر رفت و خطبه‌ای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را به‌خاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.

خطبه فدکیه مجموعه‌ای از معارف ناب در زمینه‌های خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.

آن‌چه پیش رو دارید قسمت شانزدهم از سخنان مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کرده‌اند:

معلم ملائکه

در زیارت جامعه می‌خوانیم: خلقکم الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقین حتی منّ علینا بکم؛ خدا شما را به صورت انواری خلق کرد که به دور عرش خدا حلقه زده بودید؛ تا زمانی که بر ما منت گذاشت و شما را به این عالم آورد. در روایتی حضرت باقر صلوات‌الله‌علیه می‌فرمایند: «کُنَّا نُوراً بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ قَبْلَ خَلْقِ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ سَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَ هَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَ کَبَّرْنَا فَکَبَّرُوا؛ ما در پیشگاه خدا نوری بودیم قبل از این‌که عالم را بیافریند.

وقتی خدا خلایق را خلق کرد ما تسبیح گفتیم و آن‌ها آموختند و تسبیح گفتند، و ما تهلیل (لااله الا الله) گفتیم و آن‌ها آموختند و تهلیل گفتند، و ما تکبیر گفتیم و آن‌ها آموختند و تکبیر گفتند.» درباره معنای این جمله دو احتمال وجود دارد؛ یک احتمال این است که دیگران در همان عالم انوار تسبیح و … را آموختند و همان‌جا تسبیح و… را گفتند.

احتمال دیگر این است که هر کس تا روز قیامت تسبیح و تهلیل گوید، به برکت تسبیح و تهلیل آن‌ها و به یک معنا پژواکی از تسبیح و تهلیل آن‌هاست. این معنا حقیقتی است که از بسیاری از روایات استفاده می‌شود. در زیارت آل‌یاسین آمده است که: «فَمَا شَیْ‌ءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَیْهِ السَّبِیل؛ ما هیچ کار خوبی انجام نمی‌دهیم مگر این‌که سبب و راه انجامش شمایید.» این معارف، حقایقی است که در بعضی روایات به آن اشاره شده است و استبعادی که به ذهن ما می‌آید، به خاطر عدم شناخت امام است.

گمان می‌کنیم که آن‌ها هم انسانی هستند مثل ما که کمی علمشان بیش‌تر است؛ اما در زیارت جامعه می‌خوانیم که اصلاً خلقت شما با خلقت ما خیلی فرق دارد. به یک معنا با آفرینش آن‌ها به صورت آن انوار، کار خلقت تمام بود و بعد از آن هر چه خدا آفریده، طفیلی است که در بحث هدف آفرینش توضیح آن گذشت. اگر مایل باشید روایات بیشتری درباره عالم نور و انوار اهل‌بیت علیهم‌السلام مطالعه کنید، می‌توانید به جلد ۲۵ و ۲۶ بحارالانوار چاپ جدید مراجعه کنید.

رابطه وجود نورانی و جسمانی

ممکن است سوال شود: آن انواری که خدا در آن عالم آفرید و آن‌ها در پیشگاه الهی حضور داشتند و حول عرش الهی حلقه زده بودند، چه نسبتی با این وجود مادی دارند که در این عالم پیدا می‌کنند؟ ما می‌دانیم اشرف مخلوقات که عزیزترین و شریف‌ترین آن انوار و اولین مخلوق الهی است، نور پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است؛ اما پیغمبر اکرم هزاران سال بعد از خلقت حضرت آدم در یک منطقه بیابانی خشک و سوزانی متولد شد. ایشان طفل یتیمی بود که اندک اندک رشد کرد تا چهل سال از عمرش گذشت و مرد کاملی شد و آن وقت مبعوث به رسالت شد.

بعد از آن هر چه بیان می‌کرد، وحی الهی بود که به او القا می‌شد. قرآن هم می‌فرماید: «مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُورًا؛ تو اصلاً نمی‌دانستی کتاب و ایمان چیست. ما آن را نوری قرار دادیم که موجب هدایت تو شد»، و یا در سوره ضحی آیه ۷ می‌فرماید: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَی؛ تو خودت هدایتی نداشتی، خدا تو را هدایت کرد». همه این‌ها در این عالم در یک ظرف زمانی خاصی واقع شد. این موجود مقدس که تدریجاً در این عالم رشد کرد و به رسالت مبعوث شد، چه نسبتی دارد با آن نوری که قبل از عالم آفریده شده و منشأ همه خیرات عالم بود و در واقع هدف اصلی از آفرینش مخلوقات بود؟

با نگاه سطحی ممکن است تصور کنیم که همان‌طور که خاک مبدأ آفرینشی برای بدن ماست، وقتی هم خدا می‌فرماید: نور پیغمبر را قبل از عالم خلق کردیم یعنی مبدأ آفرینش پیغمبر نور بوده است؛ نوری را خدا خلق کرد که بعداً پیغمبر را از آن بیافریند، و همان‌طور که خاک خودش نه چیزی می‌فهمد و نه ارزش قابل توجهی دارد، آن نور هم گرچه از خاک بهتر بود، ولی کمال، قدرت و شعوری نداشت. اگر در بین موجودات مادی بخواهیم ارزش‌گذاری کنیم باید بگوییم: خاک در پست‌ترین مراتب است، آتش در یک مرتبه بالاتری است و کمی بالاتر هم نور است.

وقتی می‌گوئیم: انسان از خاک خلق شده است، معنایش این نیست که خاک همه کمالات انسانی را دارد؛ بلکه باید انسان به تدریج آن کمالات را تحصیل کند. همچنین وقتی می‌گوئیم: ابلیس از آتش خلق شده است، معنایش این نیست که آتش همه کمالات را دارد؛ اما موجودی که از آتش خلق شده است ویژگی‌هایی دارد که موجود خاکی ندارد؛ مثلاً با سرعت حرکت می‌کند. وقتی گفته می‌شود: پیغمبر از نور خلق شده، برخی ممکن است خیال کنند گرچه آن نور از خاک و آتش بالاتر است و از نور‌های این عالم پر نورتر و لطیف‌تر است، ولی کمالی نداشت. این نور آفریده شده بود تا بعد‌ها وجود پیغمبر و ائمه اطهار علیهم‌السلام از آن نور خلق شوند. همان طور که خاک و آتش، ماده‌ای ابتدایی است و به آن‌ها کمالی نمی‌بخشد و فقط آتش مقداری شریف‌تر است، این نور هم گرچه شریف‌تر از خاک و آتش است، ولی صرفاً ماده‌ای ابتدایی است. خدا به پیامبر و امامان افتخار داده و منشأ وجودشان را چیزی بهتر از خاک قرار داده است!

اما وقتی اوصافی که در روایات برای آن نور ذکر شده است را می‌خوانیم، می‌فهمیم آن نور حقیقتی بالاتر از این نور ساده دارد. امام باقر سلام‌الله‌علیه فرمودند: فلما خلق الله الخلق سبحنا فسبحوا؛ اما در روایتی دیگر علت تسبیح گفتن را هم بیان می‌کند. می‌فرماید: وقتی خدا ملائکه را خلق فرمود و آن‌ها عظمت نور ما را دیدند، در مقابل این عظمت خضوع کردند. ما تسبیح گفتیم تا بفهمند که ما مخلوقیم. از لحن کلام استفاده می‌شود که ملائکه وقتی عظمت نور ما را دیدند گمان کردند ما خدا هستیم؛ برای این‌که بفهمند ما بنده‌ایم، ما تسبیح گفتیم؛ آنگاه آن‌ها هم یاد گرفتند و تسبیح گفتند.

این معانی با آن تصور که آن نور مثل خاک و آتش، صرفاً منشأ پیدایش جسم پیغمبر در این عالم بوده، خیلی متفاوت است. آن نور، نوری است که بعد از خلقت آن، همه برکات طفیل آن است؛ حتی ملائکه مقربین تسبیح خدا را از آن‌ها یاد می‌گیرند و اگر آن احتمالی که بنده عرض کردم قابل قبول باشد نه تنها تسبیح ملائکه، بلکه تسبیح هر مخلوقی، پژواکی از تسبیح آن‌هاست.

نسیم‌های دیار دوست

گاهی انسان حس می‌کند نسیمی به روحش می‌وزد. در روایات هم آمده که: «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا؛ گاهی خدا نسیم‌هایی برای شما می‌وزاند؛ خودتان را در معرض آن نسیم‌ها قرار دهید!» گاهی انسان احساس می‌کند که دوست دارد عبادت کند، نماز بخواند و به یاد خدا باشد.

گاهی هم برعکس، از عبادت اشمئزاز پیدا می‌کند. تفسیر این موضوع در فرهنگ اسلامی و به خصوص فرهنگ شیعی ما این است که آن نسیم‌ها نسیم‌های رحمتی است که به واسطه ملائکه رحمت می‌وزد، و حالت اشمئزاز از خوبی‌ها، وساوس شیطانی است که از انفاس رذیله و پلید شیاطین پخش می‌شود. اگر در این جمله دقت کنیم که فرمود: «فما من شیء الا و انتم له السبب؛ هیچ خیری از ما سر نمی‌زند مگر این‌که سبب آن شمایید»، معلوم می‌شود که همه خوبی‌ها از برکت توجهات صاحب‌الامر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه است.

او این انوار پاک را در عالم پخش می‌کند؛ ولی همه ظرفیت دریافت آن را ندارند. هر وقت دل پاکی داشته باشیم آن نور را می‌گیریم؛ آنگاه انگیزه کار خیر پیدا می‌کنیم. در زیارت جامعه می‌خوانیم که: و جعل صلاتنا علیکم و ما خصنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزکیة لنا و کفارة لذنوبنا؛ همین که ما می‌گوئیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد، و همین که در دلمان نسبت به اهل‌بیت علیهم‌السلام احساس محبت می‌کنیم باعث می‌شود که آفرینش ما به وسیله این ولایت پاک شود.

آن کسی که این ولایت را ندارد این پاکیزگی وجود را ندارد. گویا نفس ما آلوده و پلید است و با ارتباط با اهل‌بیت علیهم‌السلام آن آلودگی‌ها برطرف و پاک می‌شود (طهارة لانفسنا و تزکیة لنا) و این باعث رشد و بالندگی ما می‌شود و نهایتاً کفاره گناهان ما قرار می‌گیرد (و کفارة لذنوبنا).

وقتی میلیارد‌ها انسان در اثر محبت به اهل‌بیت علیهم‌السلام تا روز قیامت از آلودگی‌ها پاک می‌شوند و این محبت، کفاره گناهانشان قرار می‌گیرد، خود آن بزرگواران باید چه عظمتی داشته باشند که صلوات بر آن‌ها این قدر اثر دارد. «و بلغ الله بکم اشرف محل المکرمین و اعلی منازل المقربین و ارفع درجات المرسلین حیث لا یلحقه لاحق و لا یفوقه فائق و لا یطمع فی ادراکه طامع؛ خدا شما را در مرتبه و درجه‌ای قرار داده است که از همه انبیا و مرسلین بالاترید. از همه ملائکه مقربین بالاترید. جایی که هیچکس از آن‌جا بالاتر نمی‌تواند برود. نه تنها بالاتر نمی‌تواند برود، بلکه طمعی هم به رسیدن به آن‌جا ندارد!»

سوال این بود که آن نور با آن عظمت، با وجود جسمانی چه نسبتی دارد؟ اولاً: باید بدانیم که اطاعت، عبادت، رشد و کمال، و متقابلاً عصیان، سقوط، عذاب و … همه مربوط به این عالَمی است که ما در آن زندگی می‌کنیم. تحولات، تغیرات، تکاملات و حرکات، همه از آنِ این‌جاست.

اگر می‌گوئیم پیغمبر اکرم بر اثر عبادت تکامل پیدا کرد و در سن چهل سالگی استعداد رسالت پیدا کرد، این‌ها مربوط به این عالَم است. در عالم نور به حسب فرضیه‌ای که دیشب عرض کردم اصلاً تقدم و تأخر زمانی نیست که بگوییم: «آن نور اول خلق شد. پس بعد چه طور نطفه و جنین شد؟» آن نور وجودی است که بر همه این وجود‌ها احاطه دارد. آن‌چه در این عالم واقع می‌شود یک شعاعی از اوست. نمود آن نور در این عالَم که عالَم حرکات و تحولات است، این خواص را دارد.

همه مراتبی که در اثر عبادت و غیر عبادت پیدا می‌شود، برای این وجود مادی و این جهانی است. آن وجودی که در عالم نور است تکلیفی مثل تکلیف ما ندارد. آن وجود آئینه نور خداست. اگر گفتیم آن وجود، نور، علم و احاطه دارد، معنایش این نیست که این بدن مادی و وجود جسمانی این جهانی او هم همین‌طور است. این وجودش در ظاهر مثل دیگر وجودات این جهانی است. مثل بقیه ابتدا به صورت نطفه‌ای است. بعد جنینی تشکیل می‌شود و متولد می‌شود، رشد می‌کند و بالاخره از دنیا می‌رود. کل این مراحل پرتویی از آن وجود نورانی است؛ به همین دلیل است که ما موظف‌ایم بر پیغمبر اکرم صلوات بفرستیم.

این صلوات دعاست؛ دعا می‌کنیم که خدا رحمت خاصش را بر پیغمبر نازل کند. آیا پیغمبر آن رحمت را دارد یا ندارد؟ اگر منظور وجود جسمانی حضرتش باشد، هنوز آن رحمتی که ما طلب می‌کنیم به او نرسیده است و در اثر دعای ما می‌رسد. این مطلب یک لایه پنهان هم دارد و آن این‌که دعا کردن ما توفیقی است که خدای متعال به ما می‌دهد و خداوند آن توفیق را به برکت آن انوار مقدس به ما عطا می‌کند. اما به حسب عوامل این عالم، دعای ما در حق رسول الله مستجاب می‌شود. این‌که صلوات بهترین ذکر است به خاطر این است که از طرف هر کسی که باشد قطعاً مستجاب می‌شود و یکی از برکاتش هم این است که موجب تزکیه و کفاره ذنوب ما می‌شود.

قبولی نماز به برکت صلوات

در تشهد مستحب است که بگوییم: و تقبل شفاعته وارفع درجته. ما از خدا می‌خواهیم که درجه پیغمبر را عالی‌تر کند. اگر ایشان به همه خیرات رسیده است، چرا از خدا می‌خواهیم که درجه‌اش بالاتر برود؟ در این صورت دعا لغو است.

منظورِ این دعا، درجاتی است که در این عالم حاصل می‌شود. ما حقیقت صلوات را نمی‌دانیم؛ اما همین اندازه می‌دانیم که هدیه‌ای است که خدا به پیغمبر می‌دهد، و این برای ما شرف و افتخار است. اگر درک کنیم، بالاترین توفیقی که نصیب ما می‌شود توفیق فرستادن صلوات است.

اگر نماز ما هم به برکت صلوات در تشهد پذیرفته می‌شود تعجب نکنید؛ چراکه در زیارت جامعه می‌خوانیم: جعل صلاتنا علیکم و ما خصنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا و طهارة لأنفسنا و تزکیة لنا و کفارة لذنوبنا.

ممکن است سوال شود که: چگونه این‌ها این قدر عظمت دارند؟ جواب این است که: آیا خدا باید موجودی را که از هر جهت اشرف از همه مخلوقات باشد خلق کند یا نکند؟ اگر بخواهد خلق کند، نتیجه‌اش این عظمت خواهد بود، و اگر نخواهد خلق کند، مگر بخیل است که این کار را نکند؟ وقتی چنین توانایی داشته باشد، چه انگیزه‌ای می‌تواند داشته باشد و چه وجه عقلایی دارد که این کار را نکند؟ حال که می‌تواند چنین مخلوقی خلق کند، اگر خلق کند کار خوبی کرده است.

منبع: مهر

انتهای پیام/

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: خطبه فدکیه حضرت زهرا اهل بیت علیهم السلام پیغمبر اکرم خطبه فدکیه اهل بیت ع خاک و آتش آن انوار آن وجود نسیم ها خلق شده آن نور خلق شد

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۲۷۰۶۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

شایعه عجیب درباره «شهریار»؛ با عالم غیب در ارتباط است!

سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در اوایل سال ۱۳۴۵ خورشیدی که شصت سال از عمرش سپری می‌شد، با این‌که سه فرزند خردسال داشت (شهرزاد ۱۲ ساله، مریم ۹ ساله و هادی چهار پنج ساله) گوشه‌ی عزلت گزیده بود و دیگر کسی را نمی‌دید.

تا آن مقطع چهار دیوان از او منتشر شده بود، اما چهار سالی بود که دیگر شعر نمی‌گفت و در بین مردم تبریز شایع شده بود که «به‌شدت از مردم گریزان است، با هیچ‌کس ملاقات نمی‌کند، همیشه در خانه می‌نشیند قرآن می‌نویسد و ذکر می‌گوید و سر و کارش با عالم غیب است.» در تهران نیز کار شایعات به جایی رسیده بود که برخی می‌گفتند شهریار آنورمال شده ودر خانه‌اش با «عالم غیب» در تماس است. همه‌ی این‌ها کافی بود تا علی‌اصغر ضرابی خبرنگار سپید و سیاه برای فهم چند و، چون ماجرا روانه‌ی تبریز شود و هر طور شده با این شاعر گوشه‌نشین به گفتگو بنشید.

به گزارش خبرآنلاین، او در نهایت موفق به دیدار با شهریار شد و با او مفصل به گفتگو نشست. شهریار در این مصاحبه نه‌تن‌ها به شایعات مطرح‌شده درباره‌ی خودش پاسخ داد که تقریبا درباره‌ی همه چیز سخن گفت: از شعر که پیشه‌اش بود تا موسیقی ایرانی و ادبیات و... مشروح این گفتگو را که در مجله‌ی سپید و سیاه به تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۴۵ منتشر شد در ادامه می‌خوانید:

حرف‌های بسیاری درباره‌ی شما به وجود آمده. می‌گویند شما گوشه‌گیر و منزوی شده‌اید. موجودی آنرمال شده‌اید که کسی را نمی‌پذیرید. بالاخره آن‌که به کلی یک آدم غیرعادی شده‌اید. می‌خواهم توضیح مفصلی در این باره بدهید. درباره‌ی این شایعات و حرف‌ها چه حرفی دارید؟

می‌دانید از هرکس عمل خودش را باید خواست. اثر شاعر کتابش است. با خود او و زندگی شخصی و خصوصی‌اش چه‌کار دارند؟ همه می‌دانند که هر متفکری به‌خصوص شاعر باید فراغت داشته باشد. وقتی کسی یک عمر عادت به تنهایی کرد عادتا از وجود اشخاص دیگر ناراحت می‌شود به‌خصوص اشخاص بی‌تناسب که امن خاطر او را به هم می‌زنند. من از اول عمر به اقتضای طبع هنری که داشتم عزلت و انزوا را دوست داشتم. در تهران هم جز دو سه هنرمند معاشری نداشتم. درباره‌ی گوشه‌گیری‌ام باید بگویم کمال شعر فارسی عرفان است. هر شاعری که به عرفان نمی‌رسد یک شاعر سطحی می‌شود. شما مقدمه‌ی گلستان سعدی را اگر بخوانید می‌فهمید که چرا من این‌طور شدم. می‌دانید که چرا منزوی شده‌ام. سعدی به حالی افتاده بود که اصلا حرف نمی‌زد حال برای من آن مقدار مقدور نیست وگرنه قاعده‌اش همان است. مرد عارف باید در سیر و سلوک از همه‌ی عالم منقطع شود تا به مقصودش نزدیک‌تر شود.

پس شما عرفان را برگزیده‌اید؟ در حقیقت بعد از این باید شما را عارف و متصوف بخوانیم.

من عرفان را برگزیده‌ام جهت این‌که منظور از آفرینش انتخاب انسان‌های کامل است و انسان‌های کامل عارفان کامل‌اند.

خوب با این وصفی که کردید مسئله برای خود من بسیار جالب شد. پس معلوم می‌شود تحولی شگرف در زندگی شما به وجود آمده. عرفان و تصوف را می‌گویم. در گذشته جای پای محوی از این‌ها در زندگی شما بود، ولی حالا شما سالک شده‌اید، عارف نمی‌گویم سالک می‌گویم. فکر می‌کنم قست مهمی از شایعات درباره‌ی شما از گرایش‌تان به عرفان و تصوف سرچشمه می‌گیرد، چون چنان‌که من شنیده‌ام مثل این‌که برای شما از عالم غیب پیام‌هایی می‌رسد. در این مورد چه می‌گویید؟

خیر چنین حرف‌ها شایعاتی بی‌اساس است از زبان افراد مغرض. اصلا چنین چیزی وجود ندارد. از عالم غیب به من پیامی نرسیده و من خود را هم از اولیا نمی‌دانم و کسانی که می‌خواهند نسبت جنون به من ببندند این حرف‌ها را اشاعه می‌دهند. فقط بعضی از اشعار من الهامی است.

چطور الهامی؟ توضیح دهید یعنی از عالم حق به شما الهام شده‌اند؟

یعنی شعر‌ها خودشان آمده‌اند و من نوشته‌ام. وقت نوشتن شعر‌ها متوجه و آگاه نبوده‌ام که چه چیزی می‌نویسم این الهام از طرف حق و جهان معنوی بوده است. من احساس می‌کردم سینه‌ام بزرگ شده مثل این‌که روشنایی در سینه‌ی خود احساس می‌کردم. گاهی چشمانم برق می‌زد و می‌دیدم شعر دارد می‌بارد و به عجله شروع به نوشتن می‌کردم به طوری که بعضا نفله می‌شد اگر کمی در نوشتن دیر می‌کردم شعر می‌آمد و رد می‌شد. آن حال الهامی است. بعضی از اشعار الهامی من تاکنون چاپ شده‌اند. یکی‌اش همان «مومیایی» بود، «زفاف شاعر»، «هذیان دل»، «افسانه‌ی شب» و بعضی از غزلیات من از اشعار الهامی است و من خود را مسئول آن اشعار نمی‌دانم. همه‌ی اشعارم آن‌طور نیستند. بسیاری از اشعار من از روی آگاهی و تفکر و تعمق صرف به وجود آمده‌اند.

شما اگر خود را مسئول آن اشعار نمی‌دانید چرا آن‌ها را چاپ کردید؟

من تاکنون هرگز اقدام به چاپ اثری از خود نکرده‌ام و کاملا با طبع آثار خودم که هنوز آن‌ها را نارسا و در جریان تکامل می‌دیدم مخالف بودم و عقیده داشتم که آثارم باید بعد از مرگم به چاپ رسند. دو سال تمام مرحوم زهری و دیگران به من اصرار کردند بالاخره بعد از دو سال من به حال عصبانی وقتی دیگر تحمل برایم باقی نمانده بود کتابچه‌هایم را به طرف‌شان پرت کردم و گفتم دیگر به من مربوط نیست خودتان می‌دانید هر کاری می‌خواهید بکنید. آدم مگر چقدر تحمل دارد دو سال تمام شب و روز به من اصرار می‌کردند. البته هر عطار و بقالی می‌تواند برای خود یک کتابچه‌ی یادداشت داشته باشد و توهمات خود ار در آن کتابچه‌ها بنویسد، اما تا خودش چاپ نکند مسئول نیست، مسئول ناشر و چاپ‌کننده است که برای نفع شخص خویش مبادرت به چنین کاری می‌کنند و بدین سبب است که من خود را مسئول طبع هیچ‌کدام از آثار خود نمی‌دانم.

در مقابل چهار جلد دیوان من که تاکنون چند بار طبع شده است قرار بود ۲۰ هزار تومان به من بدهند و آن را هم از قرار ماهی صد تومان به من دادند و این صد تومان را چه به من بدهند و چه از من بگیرند هیچ تاثیری به حال من نداشته و ندارد. من اگر دیوانم را چاپ می‌کرم غیر از این می‌شد؛ اشعارم را به‌دقت انتخاب می‌کردم در صورتی که در این چهار دیوان اشعاری چاپ شده است که به هیچ وجه من با انتشار آن‌ها موافق نبودم.

نکات جالبی بود. متشکرم از توضیح‌تان. خوب چنان‌که گفتید اغلب اشعارتان هم از روی آگاهی و تعمق به وجود آمده‌اند. به طور کلی من سایه‌ی یک «عشق» شدید را بر روی اشعار شما می‌بینم. عشق با شور و حرارت تمام در اشعار گذشته‌ی شما وجود دارد می‌خواهم نظر خودتان را هم بدانم. شما به عنوان یک شاعر درباره‌ی «عشق» چطور فکر می‌کنید؟

اگر بنا شود که غریزه‌ی جنسی را عشق بنامیم باید به تعداد نفوس عالم عاشق قائل بشویم یعنی بگوییم همه‌ی افراد بشر عاشق‌اند در این صورت آیا برای عشاق معنوی معروفی مانند عرفای عالی‌مقام وقعی می‌ماند؟! پس بنابراین عشق را از این صورت اعمش خارج کنیم و به صورت اخصش نام عشق بدهیم پس جذبه‌ی الهی است که انسان‌های کامل و عارف از آن بهره‌مندند.

البته عشق مجازی مقدمه‌ی عشق حقیقت است، اما آن عشق مجاز هم صورت خاصی دارد که نمونه‌ی آن در عرفای معروفی مانند حافظ، مولوی، باباطاهر مشهود است. من به عنوان یک شاعر عشق را می‌ستایم. من خود از عشق مجاز شروع کرده‌ام و حال در راه رسیدن به عشق الهی هستم؛ و چطور شروع کردید مگر شما تا به حال عاشق شده‌اید؟

بلی در اول جوانی برای اولین بار عشقی ورزیدم و عاشق دختری شدم و این عشق منجر به شکست تلخی شد و همان شکست باعث شکست‌های دیگری در زندگی‌ام گشت. بالاخره همان دل شکسته‌ام پایه‌ی عشق معنوی و جذبه‌ی عرفانی‌ام بود. تمام عرفا دل‌شکسته‌اند و هرچه پیدا می‌کنند از دل شکسته پیدا می‌کنند، چون «خدا در دل‌های شکسته است».

شنیده‌ام که قرآن را به خط خودتان می‌نویسید و قسمت‌هایی از آن را به نظم می‌آورید. آیا درست است؟

من مدتی مشغول نوشتن قرآن مجید با خط خود بودم، ولی آن را به شعر درنمی‌آوردم. این موضوع حقیقت ندارد. ولی حالا چند سالی است که از سرودن شعر و نوشتن قرآن مجید هم که مدتی مشغولش بودم دست کشیده‌ام.

چرا از سرودن شعر دست کشیده‌اید؟ این موضوع بیش از هر چیز باعث تاسف من است چه دلیلی داشته؟ حالا چند سال است که شعر نسروده‌اید؟

در عرفان باید بین عاشق و معشوق حجابی نباشد، چون شعر هم مورد علاقه‌ی شدید من بود، خود حجابی بود برای من یعنی حجابی بود بین من و معشوق بدین سبب حالا چهار سال است که شعر را کنار گذاشته‌ام در تصوف و عرفان انسان باید کم‌کم تمام علایقش را از جهان مادی قطع کرده و به حق بپیوندد و بدین سبب من از مردم گریزانم.

وقت‌تان را چطور می‌گذرانید و روزی چند ساعت مطالعه می‌کنید؟

من همیشه در خانه هستم و خیلی کم از خانه بیرون می‌روم مطالعه‌ی زیادی در قرآن کریم می‌کنم و کار‌های منزل را هم انجام می‌دهم و باید گفت هر روز بیش از ده ساعت مطالعه می‌کنم.

شنیده‌ام شما شب‌زنده‌دارید و خیلی کم می‌خوابید.

بلی من شب‌ها تا سحر نمی‌خوابم و مطابق شرع نماز خوانده و مطالعه‌ی قرآن می‌کنم. از فرمایشات اوصیا استفاده می‌کنم که البته نکات قرآنی هم در آن‌ها هست. در بیست‌وچهار ساعت خواب من از چهار ساعت تجاوز نمی‌کند آن هم به طور نیم ساعت نیم ساعت. خوابم هیچ‌وقت عمیق نیست. هر وقت صدا کنند جواب می‌دهم.

حال شما خودتان را عارف می‌دانید؟

نه، من خودم را سالک می‌دانم. البته در مورد این‌که چرا به عرفان روی نهاده‌ام باید توضیح بیش‌تری بدهم هرکس که جذبه‌ی معنوی پیدا کرد و اهل عبادت شد البته سر و سری با خدا دارد. رویای صادقانه به او داده می‌شود و ممکن است حوادث آینده‌ی زندگی‌اش را در خواب ببیند.

خوب این‌طور که می‌گویید پس این جنبه‌ی رسالت پیدا می‌کند.

نه این جنبه‌ی رسالت ندارد، چون کسی که به او رویای صادقانه اعطا می‌شود رسالت ندارد که آن را به دیگران هم بگوید. شخص عارف ممکن است حوادث آینده را در خواب دیده باشد، اما چون تعیین وقتی نشده و همه‌ی حوادث مختوم نیست و ممکن است بدائی حاصل شده باشد جایز نیست که به دیگران بگوید.

شما چنین حوادثی را در خواب دیده‌اید؟

بلی من چیز‌های زیادی را در خواب دیده‌ام؛ حوادثی که بعضی‌شان اتفاق افتاده و مابقی هنوز موعدشان نرسیده است.

از جهتی من بسیار متاسفم چراکه من فکر می‌کنم قرن ما قرنی است که ماشین ملاک‌های زمین را از دست بشر گرفته است، قرنی که عواطف و احساسات در مقابل یورش «ماشین» از بین رفته شما برای ما قرن عرفان را پیشنهاد می‌کنید؟ در چنین قرنی که انسان در مقابل اختراعات و صنایع و غول ماشین متحیر مانده آیا درست است که دست به گریبان عرفان شد و امروز که انسان در کره‌ی ماه پیاده می‌شود آیا تصوف دردی از درد‌های نسل ما، قرن ما را علاج می‌کند؟ شما راه رسیدن به سعادت واقعی را تصوف و عرفان می‌دانید؟

بلی حتما تنها وسیله‌ی رسیدن به سعادت واقعی عرفان است و عرفان با هیچ تمدن و زندگانی ماشینی منافات ندارد انسان در هر صنعت و در هر مسلکی می‌تواند از همان مسلک راهی هم به خدا داشته باشد. توفیق عرفان حقیقی در اشخاص معدودی است مابقی باید هرکس راهی به خدا داشته باشد، چون که زندگی مادی برای اداره‌ی تن است و تن مرکب از روح و تعقل است و وجود اصلی ما «عقل» است و انسان بایستی هم تن و هم عقل خود را سیراب نگاه دارد چنان‌که ورزش جسمی و دماغی هم باید تواما صورت گیرند که تناسبی در میان باقی باشد.

شما روح را چه چیزی می‌دانید؟

روح قالب عقل است و قالب اثیری هم داریم و قالب ابدانی هم.

درباره‌ی موسیقی چه عقیده‌ای دارید؟

موسیقی غذای روح است به شرط آن‌که افراط نشود و اشعار و تصانیف گمراه‌کننده و رنگ‌هایی که فقط محرک هوس و شهوت است همراهش نباشد.

موسیقی ایرانی را می‌پسندید؟

موسیقی ایرانی را بسیار دوست دارم موسیقی ایرانی از حیث دستگاه کامل‌تر از موسیقی غربی است، چون دارای ۱۲ دستگاه بود که هنوز هم ۷ دستگاه دارد، اما موسیقی اروپایی فقط دارای دو دستگاه است ماهور و اصفهان، موسیقی ایرانی از حیث پرده هم کامل است: تمام‌پرده، نیم‌پرده، ربع پرده هم دارد، اما موسیقی اروپایی تمام‌پرده و نیم‌پرده دارد، ولی آن‌ها با این دو دستگاه‌شان خیلی مرتب و بیش‌تر کار کرده‌اند تا ما با ۱۲ دستگاه‌مان. در واقع موسیقی ما دانشگاهی است نامنظم و موسیقی غربیان دبیرستانی است کامل و منظم. من به‌شدت به موزیک غربی علاقه دارم و بتهوون را در عالم موسیقی بی‌نظیر می‌دانم.

در میان خوانندگان و موسیقی‌دانان ایرانی چه کسانی را می‌پسندید؟

ابوالحسن اقبال‌السلطنه را بهترین خواننده‌ی معاصر ایران می‌دانم به دلیل این‌که اولا احاطه‌ی کامل به ردیف و آواز ایرانی دارد و صدایش کاملا رساست و همیشه اشعار سعدی و حافظ و اشعار عرفانی و اخلاقی را می‌خواند. یکی هم مرحوم قمرالملوک وزیری بود. قمر نابغه بود. صاحبت مکتب بود.

شما چه کسی را بزرگ‌ترین عارف می‌دانید؟

شمس‌الدین حافظ شیرازی را بزرگ‌ترین عارف جهان می‌دانم به جهت این‌که او از دروازه‌ی قرآن وارد شده است.

البته نمی‌توانم تمام نظریات‌تان را قبول کنم با بسیاری از آن‌ها حرف‌هایی دارم، ولی خوب جایش این‌جا نیست و از طرفی بقیه‌ی سوال‌ها باقی است. خوب شما تصوف و عرفان را پیش می‌کشید و آن را با شرع و خداپرستی تلفیق می‌دهید، ولی می‌دانید در تصوف چیز‌های خلاف شرع هم وجود دارد در این باره چه می‌گویید؟

تصوف و عرفان غیر از درویشی معمولی است. در واقع تصوف واقعی همان مسلک انبیا و اولیاست. تصوف واقعی دین واقعی است. همه چیز پشتوانه‌ای دارد. تصوف اگر از دین خارج شود پشتوانه‌ای ندارد. تصوف پیغمبر جداگانه‌ای ندارد که تضمین الهی داشته باشد. همه‌ی ادیان از طرف خداست. هرکس به دین خودش واقعا عمل کند طبق نص قرآن «لاخوف علیهم و لایحزنون» (برای آن‌ها هیچ باکی نیست). البته بعضی از قسمت‌های تصوف و صوفی‌گری ساختگی است. در قرآن مجید در سوره‌ی حدید آمده است که رهبانیت (تصوف) را ما کمال مذهب قرار دادیم و شما او را از مذهب جدا و اسباب بدعت قرار دادید این است که ما اسم او را برمی‌داریم بدین جهت کسانی که به جلد درویشی درآمده‌اند اگر چیز خلاف مذهبی از آن‌ها دیدید بدانید بدعت است و چنین مسلکی مقبول درگاه الهی نیست. بلی قرآن اقیانوس عجیب بی‌کرانیست که همه چیز‌ها اشاره‌اش در آن است. من در قرآن غرق شده‌ام.

عده‌ای همین غرق شدن شما را طور دیگری تعبیر می‌کنند و این تصور در جامعه‌ی ادبی امروز به وجود آمده که شما از دست رفته‌اید و یک عارف کهنه‌فکر شده‌اید و رسالت‌تان را فراموش کرده‌اید. خوب شد رسالت را گفتم راستی نظرتان را درباره‌ی رسالت شاعر می‌خواهم. من شما را مسئول می‌دانم با این‌که شما خود را مسئول بیش‌تر شعرهای‌تان نمی‌دانید، ولی من معتقدم که شما یا هر شاعر دیگری رسالتی دارد تا نظر شما چه باشد؟

من در جواب همه‌ی آن شایعات و حرف‌ها که درباره‌ی من می‌زنند با یک بیت حافظ بزرگ پاسخ می‌گویم:

در نظربازی ما بی‌خبران حیران‌اند/ من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عرفان راهی است که تا خود شخص وارد نشود از کیفیات آن آگاهی پیدا نمی‌کند. تماشای از دور کافی نیست البته برای تماشای حال کسی که «مشغول» است غیرعادی و غیرطبیعی می‌نماید در صورتی که وقتی آدم به چیزی مشغول است از غیر آن چیز منقطع می‌شود.

اما رسالت شاعر: شاعر در هر مرحله‌ای که باشد باید حوایج و حالات آن مرحله را منعکس کند. شاعر اقسام مختلفی دارد: یک شاعر تنها عشقی و مجازی است، شاعری اجتماعی است و به طبیعت و جهان ماده عشق می‌ورزد. البته انسان و اجتماع هم زاده و جزو طبیعت است شاعری که عشقش در جهان طبیعت است طبعا اجتماعی هم است. اما وقتی شاعر عرفانی شد، عشقش در ماوراء طبیعت است و سر و کارش با انسان‌های کامل می‌باشد. به طور کلی رسالت شاعر نسبت به مرحله‌ی خودش فرق می‌کند.

می‌خواستم بدانم شعر به نظر شما چیست؟ ممکن است شعر را تعریف کنید؟

من شعر را در قطعه‌ی «شعر و حکمت» خودم تشریح کرده‌ام:

حکمت آمد اساس و ماهیت/ شعر کمیت است و کیفیت

حکمت آغاز گیر یا انجام/ شعر حسن شروع و خیر ختام

انسان یک چهاردیواری مسقف لازم دارد که در آن زندگی کند و از گزند‌های طبیعی مصون باشد. این مقدار ضروری (ساختمان و بنای خانه) را حکمت فرض کنید. شعر عبارت است از زیبایی و تناسب و دکوراسیون و انتخاب محل و مکان با در نظر گرفتن آب و هوا و غیره... این‌ها شعر است.

بالاخره ذوق لطیف هرجا به کار می‌آید آن‌جا شعر به وجود می‌آید. اگر شعر نباشد زندگی مزه‌ای ندارد و هر انسانی اگر شاعر نباشد انسان کامل نیست.

شما گفتید به الهام در شعر معتقدید. آیا از روی تعقل و آگاهی می‌توانید شعر بگویید؟

من به‌شدت به الهام معتقدم. شعر دست خودم نیست. از روی تعقل و آگاهی نمی‌توانم شعر واقعی بگویم باید شعر به من الهام شود. هرکس شعر واقعی بگوید آن الهامی است. شعر واقعی باید الهام شود. الهام کامل عرفانی است.

به نظر شما شعر باید حتما موزون باشد؟

خیر، شعر نباید حتما موزون باشد، اما عرفا شاعر، نویسنده‌ای را می‌گویند که سخنش موزون هم باشد. هر نویسنده‌ی واقعی شاعر هم هست و هر شاعر واقعی نویسنده نیز هست، اما عرفا شاعر نویسنده‌ی منظومه‌ها را گویند. اگر وزن را از شعر بیرون بکشیم دیگر ما را شاعر نخواهند گفت و نویسنده خواهند دانست اگرچه شاعر درجه اول هم باشیم.

بعضی از منتقدین سبک شما را سبک هندی می‌دانند، ولی من فکر می‌کنم سبک شما کاملا هندی نیست بلکه سبک عراقی است.

خوب تشخیص داده‌اید معلوم است شعرشناس و بااطلاعید. سبک من عراقی است، ولی سبک ترکستانی و هندی هم در اشعار من بی‌تاثیر نیستند.‌

می‌خواهم درباره‌ی سبک هندی نظرتان را بپرسم؛ آیا اصطلاح سبک هندی به نظر شما غلط نیست؟ من فکر می‌کنم باید به جای سبک هندی، سبک اصفهانی گفته شود.

اگر حقیقت سبک هندی را بخواهید به نظر من سبک هندی ریشه‌ی آذربایجانی دارد و به وسیله‌ی صائب تبریزی که نبوغ آذربایجانی داشته بیش‌تر مورد پسند قرار گرفته است.

نظرتان درباره‌ی ادبیات معاصر ایران و شعر امروز (نو) چیست؟

ادبیات معاصر ایران ترقی بسیار و قابل اهمیتی کرده است مخصوصا در زمینه‌ی شعرنو، شعرنو یک پدیده‌ی کمالی و ارزنده و احتیاج طبیعی است. شعر امروز که چند تن شاعر راستین این روزگار در به اوج رساندن آن تلاش می‌کنند احتیاج زمان ماست و زمان هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کند. شعرنو یا شعر امروز شروع شده منتها هنوز به کمالش نرسیده است و هنوز نوابغی به وجود نیامده‌اند، زیرا که هنوز زمان مقتضی از روی آن نگذشته است. نیما یوشیج که به‌حق باید از وی به عنوان شاعری بزرگ یاد گردد و احمد شاملو (ا. بامداد) شاعر ارزنده و نادر نادرپور و ه. ا. سایه و من پایه‌گذار هستیم.

ما خشت‌های اولیه را به کار گذاشتیم و با این‌که حالا احمد شاملو (ا. بامداد) واقعا راه مهم و بزرگی را در شعر امروز طی می‌کند، ولی چنان‌که گفتم هنوز شعر امروز به کمالش نرسیده است. اگر بعد از این زمان نوابغی پروراند، به حد کمال خود خواهد رسید.

آیا انتقاد اصولی از شعر امروز به عمل می‌آید؟

شما ادبیات را کتابی فرض کنید. اثر هر شاعری فصلی از این کتاب است و مجموع این فصول باید سیر عقلی و جسمانی و اجتماعی ملتی را نشان دهد عیب اصلی ما این است که روح اتحاد در ما خیلی ضعیف است مثلا یک شاعر غزل‌سرا سعی می‌کند که فقط غزل خودش را شعر و نماینده‌ی ملتش بداند قصیده‌سرا همین‌طور، قطعه‌سرا همین‌طور و شعرنو سرا هم همین‌طور و هیچ‌کدام هم، همدیگر را قبول نمی‌کنند، ولی حقیقت این است که مجموع این‌ها، مجموعه‌ای از همه‌ی شاهکارها، نماینده‌ی ملت ماست.

شاعر حقیقی کسی است که مطلبی را که در دست دارد اول خوب تشخیص دهد که این مطلب در چه قالبی باید بیان بشود مطلبی تنها غزلی است، مطلبی دیگر برای قصیده و مثنوی و دیگری برای قطعه و دیگری هم برای شعرنو مناسب‌تر است.

پارچه‌ای را که به خیاط می‌دهیم خیاط خوب باید مشتری را مطلع سازد که این پارچه برای چه نوع لباسی خوب است آیا باید از آن کت دوخت یا زیرشلوار. مطلب شعری هم تشخیصش با شاعر است که در چه قالبی باید آن را بیان کند؛ بنابراین شاعر کامل که همه‌ی قالب‌ها را در دست دارد هیچ‌وقت با یک قالب یا نوع به‌خصوص شعر مخالف نیست.

آن‌هایی که با یک یا چند نوع شعر موافق نیستند، سخت در اشتباه‌اند، چون خودشان نمی‌توانند آن نوع شعر [را]به وجود آورند با آن مخالفت می‌ورزند.

مثلا طرفداران شعرنو یا شعر امروز نباید امثال سعدی و حافظ و مولوی و نظامی و یا قصیده‌سرایان ارجمندی را، چون سنایی طرد کنند. برای این‌که سعدی نسبت به زمان خودش شعرنو گفته است، حافظ پس از سعدی باز سبک نوینی آورده که هنوز هیچ‌کس نتوانسته است از وی تقلید کند با این قیاس شعر امروز (نو) هم همین‌طور است. در شعرنو شاهکار‌های بزرگی وجود دارد و شاهکار‌هایی هم به وجود خواهد آمد که هنوز به عقل و تصور ما نمی‌گنجد و شاعران کهنه‌پرداز و غزل‌سرا و قصیده‌سرا هم نباید شعر امروز (نو) را تخطئه کنند، چون شعرنو پدیده‌ی زمان است و زمان هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کند...

شعر در معنی و مطلب است و قالب لباس شعر می‌باشد. یک دختر زیبا بدون لباس هم زیباست، اما با لباس متناسب زیباتر.

درباره‌ی ادبیات کهن ایران چه نظری دارید؟

ادبیات ایران یکی از غنی‌ترین ادبیات جهان است و شاعران نابغه‌ای در این ادبیات پا به عرصه‌ی حیات گذاشته‌اند. چنان‌که من حافظ را بزرگ‌ترین شاعر دنیا می‌دانم و حتی معتقدم که بعد از این هم دنیا نظیر آن را نخواهد دید.

پس مولوی چه؟

مولوی را نمی‌توان تنها شاعر نامید بلکه او را بزرگ‌ترین متفکر دنیا می‌دانم. من حافظ و مولوی و سعدی را نبی هم می‌دانم.

به نظر شما بهترین شاعر معاصر ایران کیست؟

به نظر من شعرای معاصر همه مبتدی هستند و هنوز هیچ‌یک از آن‌ها به حد کمال نسبی هم نرسیده است.

در مورد نویسندگان معاصر ایران چه نظری دارید؟

صادق هدایت را بهترین نویسنده‌ی معاصر ایران می‌دانم و پس از او باید از جلال آل‌احمد و صادق چوبک نام ببرم که به‌حق نویسنده‌های بزرگی هستند.

متاسفانه من از ده سال پیش به این طرف مطالعه‌ی دقیقی در نثر فارسی و نوول‌های معاصر نداشته‌ام بنابراین شاید در این چند سال اخیر هم نویسندگان خوبی به عمل آمده باشند که من از وجود آن‌ها بی‌اطلاعم.

قریب پنج ساعت است که من و شما صحبت می‌کنیم. برای من بسیار جالب بود این مسئله، چون دیروز زن همسایه می‌گفت شما کسی را نمی‌پذیرید و در تبریز هم این‌طور شایع بود که شما از مردم فرار می‌کنید.

بلی متاسفانه مردم حرف زیاد می‌زنند. این درست است که منزوی شده‌ام، ولی این دلیلی نمی‌شود که از همه فرار کنم این‌ها دروغ است. من هر چند ساعت که بخواهید در اختیارتان هستم. چنان‌که گفتم شهریار اگر اشخاص نامناسب را نمی‌پذیرد آیا این دلیل جنون می‌شود؟! بلی... این وضع اجتماع ماست، چون من حرفی ندارم. بگذارید مردم هرچه دل‌شان خواست بگویند.

دیگر خبرها

  • هم افزایی فعالیت‌های سپاه با دانشگاه برکت دارد
  • رییس نهاد رهبری در دانشگاه‌های خراسان رضوی: هم افزایی فعالیت‌های سپاه با دانشگاه برکت دارد
  • شکل‌گیری بیداری انسانی در سراسر دنیا به برکت خون‌های ریخته شده در غزه
  • تشکیل کمیته تخصصی «سبز و آبی» در راستای اهمیت امنیت غذایی در کشور
  • معلمی سنگین‌ترین مسئولیت عالم است
  • تشکیل زنجیره سبز برای تصمیم‌گیری در بخش کشاورزی
  • مهم‌ترین نکته جشنواره امام رضا(ع) امسال، حضور میدانی است/ جشنواره فیلم رضوان به برکت جشنواره امام رضا(ع) برگزار می‌شود
  • شایعه عجیب درباره «شهریار»؛ با عالم غیب در ارتباط است!
  • پرمخاطب مثل «گیل‌دخت»
  • مرغداری ۲۰ هزار قطعه‌ای در نمین به بهره برداری رسید