شکنجه بانوان مبارز در زندان های ساواک/زنان انقلابی چطور شرایط را تحمل میکردند
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۳۰۶۷۲۱
گروه خانواده : بدون تردید نقش زنان در انقلاب اسلامی اگر بیشتر از مردان نباشد، مسلماً کمتر از مردان نیست. زنان در چند جایگاه مادر، همسر، فرزند و خواهر در صحنههای مختلف انقلاب حضور داشتهاند و در جریان مبارزه دستگیر، زندانی و شکنجه شدهاند.
«منظر خیر حبیب اللهی» یکی از این زنان پراستقامت و بانویی مبارز پیش و پس از انقلاب اسلامی ایران و از معلمان مدرسه رفاه بود که در سال 1352 دستگیر و به زندان افتاد ، او در زندان های ساواک شکنجه شد و بعدها با فرزندانش به راهپیمایی های انقلاب رفت و بعد هم همسرش را برای رفتن به جبهه بدرقه کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خلاصه ای از زندگینامه و بخشی از خاطرات دوران انقلاب او را مرور میکنیم:
ما چهار خواهر و برادر بودیم و من فرزند سوم و دختر اول بودم. مادر و پدر من با خیلی از مادر و پدرهای آن زمان فرق داشتند و در واقع سبک زندگیشان متفاوت بود. ریشه خانوادگی مادرم به شیخالاسلام اردبیلی میرسد. به همین خاطر مادرم مذهبی بودند و مثلاً در کلاسهای قرآن شیخالاسلام صدوق شرکت میکردند. درحالیکه دوروبر ما افراد یا دیندار نبودند یا دین سطحی داشتند. پدر هم کتابفروش، کتابخوان و مترجم زبان فرانسه بود. ما بچهها از طریق ایشان با داستانهای زیادی از غرب که ریشه عدالتخواهانه داشتند آشنا شدیم.
پنج سال بعد از تولد من ماجرای ملی شدن صنعت نفت و بعدازآن کودتای ۲۸ مرداد اتفاق افتاد. برای همین وقتی کمی بزرگ شدم ابعاد و تحلیلهای این ماجرا هنوز تازه بود. چون مادرم به قول خودشان «لطمه رضاخانی» خورده بودند و به خاطر کشف حجاب نتوانسته بودند ادامه تحصیل بدهند، دوست داشتند ما همگی درس بخوانیم. ما چهار نفر همگی درس خواندیم و در رشتههای خوب و دانشگاههای خوب قبول شدیم. من هم در رشته اقتصاد دانشگاه تهران قبول شدم.
آن موقع درس خواندن خانمها هم زیاد مرسوم نبود. اگر در یک کلاس سینفره دانشگاهی، ده نفر خانم بودیم، هفت نفر آنها بیحجاب و بهاصطلاح مینیژوپ پوش بودند. من همزمان در چهار مدرسه تدریس میکردم. در همه این مدارس هر درسی که برای تدریس داشتم سعی میکردم طوری آن را به مباحث دینی، خداشناسی یا انقلابی ربط بدهم. خیلی از بچهها نهتنها خودشان بلکه خانوادهشان متحول شدند. مرداد سال 1353 توسط عناصر ساواک از مدرسه رفاه دستگیر و به کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک آورده شدم. یک ماه و اندی در زندان کمیته بودم. در آن زمان دانشجو بودم و همزمان به کار معلمی در مدرسه رفاه مشغول بودم .
این چنین شد که پای من به ساواک باز شد. در مدت یک ماه و اندی که در کمیته بودم، یا در سلول بودم و یا مرا برای بازجویی می بردند. یک سرویس بهداشتی در انتهای بند بود و از حمام هم خبری نبود. زندانیان را دور دایره آویزان می کردند و می زدند و بعد هم دور دایره می دواندند. دور دایره نرده کشیده بودند که کسی خودش را پایین نیندازد. صدایی که دور دایره ایجاد می شد به طرز هولناکی داخل بندها و سلولها می پیچید.
انعکاس صدا به گونهای بود که وقتی کسی را شلاق می زدند، به نظر می رسید ده ها نفر در حال کتک خوردن فریاد می زنند. در زندان کمیته چشم را می بستند و اگر کسی موفق می شد به گونهای قسمتهای دیگر را ببیند توسط بازجو تنبیه میشد. هرچه آمار دستگیری ها بیشتر می شد مزایا و تشویقات بیشتری توسط حکومت شاه نصیب سیستم ساواک می شد و آنان هم ترجیح می دادند حتی بی دلیل مبارزین را به هم ربط بدهند و آنها را متهم به همکاری تحت قالب گروه کنند.
بعضی مواقع بازجویی ها به طور تیمی برگزار می شد، مثلا چند نفر در یک اتاق جمع می شدند و یکی از آنها می گفت: می زنم. آن یکی می گفت: نه حق نداری بزنی، این خواهر منه. آن دیگری هم گفت: آره بابا خودش حرفاشو می زنه. در حقیقت در یک اتاق نیمه تاریک، دور تا دور زندانی را می گرفتند تا در دل او ایجاد ترس کنند. بعد از این مرحله کاغذ و قلم را مقابل زندانی قرار میدادند و فریاد می زدند: هویت شما محرز است، تمام اقدامات و فعالیتهای خود را بنویسید.
اگر زندانی در این مرحله زیرکی به خرج می داد و از خود خونسردی نشان می داد، اطلاعات زیادی را به ساواکی ها نمی داد و بازجوها هم موفق نمی شدند از او اعتراف بگیرند ولی بعضی ها را که به عنوان چریک دستگیر می کردند برای هر موضوع جداگانهای کتک می زدند و شکنجه می کردند تا اعتراف بگیرند. در سلول کسی نمی توانست شب ها بیدار باشد و اگر خوابمان هم نمی آمد خودمان را به خواب می زدیم. در دل شب و در هر ساعتی از آن ناگهان در سلول را با شتاب زیادی باز می کردند و با قهقهه و خنده می پرسیدند: چطورید؟
بازجو منوچهری معمولاً همیشه یک شیشه لیکور داخل جیب پیراهنش بود و هر وقت که شکنجه می کرد مقداری از آن را سر می کشید و با دست دیگر هم ساندویچی را گاز میزد. بازجوی من فردی به نام سعیدی بود و او در بین بازجوها می خواست نشان بدهد که نسبتاً ملایمتر رفتار می کند. یک بار از او شنیدم که می گفت: هر وقت به یکی شلاق می زنم، خودم چند برابر شکنجه می شوم. سعیدی به این وسیله میخواست نشان بدهد که هنوز ته وجدانی برایش باقی مانده است، اما اغلب مست بود و در حالت مستی شکنجه می کرد.
پاسبانهای کمیته مشترک هم درجات مختلفی داشتند. پاسبانی بود که به او «مرحم» می گفتیم. انسان سادهای بود. در سلول را ناگهان باز می کرد و وارد می شد و ما به او می گفتیم تو نباید در سلول را باز کنی چون نامحرمی و او هم می گفت نه من مرحمم! به همین جهت ما اسم او را مرحم گذاشته بودیم. ساواک از سادهلوحی بسیاری از همین افراد استفاده می کرد و به همین مرحم گفته بودند که این زن ها را این طوری نبین، بیرون از کمیته هر کاری که می خواهند می کنند و چه کارها که نمی کنند. لذا او هم بچههای زندانی را اذیت می کرد و از حجاب و نماز خواندن ما تعجب می کرد و میگفت: خیر سرتون، نماز هم می خونین. میگن بیرون، شما همه کار می کنین و همهکارهاید و اینجا برای ما فیلم میآیید. آره؟
بازجوهای ساواک شلاقهایی را از کابلهای برق در دست داشتند که انتهای آن باز بود و سیمهای بیرون آمده آن افشان بود و هنگام شلاق زدن، نوک فلزی شلاق به رو و کنار پا اصابت می کرد و زخمهای عمیقی بر جای می گذاشت و تقریباً همه آنها که برای یک بار هم وارد کمیته می شدند از این کابلها بی بهره نبودند. همه زندانیان توسط بازجو تهدید می شدند و این خود نوعی شکنجه روحی بود. بعضی وقت ها که بازجویان تلاش می کردند تا خودشان را آدم های ظاهرالصلاحی نشان بدهند، از جیب شان قرآن بیرون می آوردند و یا این که مهر نماز را از داخل کشو میز در میآوردند و می گفتند: به خدا ما هم مسلمانیم. مثل شما نماز و قرآن میخوانیم. فرح هم مسلمان است. خواهر شاه هم مسلمان است. شما با این مسخرهبازیها و مبارزه کردنها میخواهید بگویید ما مسلمانیم.
در بازجویی در خصوص من سعی داشتند اطلاعاتی را درباره خانم دباغ بگیرند اما ایشان فوقالعاده باهوش و زرنگ بودند و ما اطلاعات بسیار اندکی در باره دباغ داشتیم. افراد زیادی را در کمیته با حالات مختلف، شکنجه شده دیدم. خانم دانشوری را همهجور شکنجه کرده بودند و ناخنهایش را هم کشیده بودند و نصف انگشتش را با فندک سوزانده بودند به گونهای که در داخل زندان فقط استخوان انگشتش مانده بود و هیچ گوشتی روی آن نبود. ساواکی ها از طرق مختلف سعی می کردند روحیه همه ما را بشکنند اما خداوند واقعاً کمک می کرد تا در همان حالات نقطه ضعفی نداشته باشیم. زندانیانی که کمونیست بودند و حجابی هم نداشتند همواره در معرض نظرهای بد مأمورین و بازجوها بودند اما بچههای مذهبی که حتی از یونیفورم زندان برای خود حجاب می ساختند، گویی که خداوند ستر خاصی را بر آنان کشیده بود.
یک روز که مرا به اتاق بازجویی بردند آیتالله ربانی شیرازی را زیارت کردم، در حالی که فقط لباس زیری روحانیت تنش بود و روی زمین افتاده بود. بازجو به من گفت: «برگرد و این را نگاه کن، اینها رهبران شما هستند.» من برگشتم و نگاه کردم و آقای ربانی شیرازی که حجاب مرا دید نگاهی تحسینآمیز به من انداخت و همان نگاه ایشان برای من قوت قلب و دریچهای به سوی نور بود. در آن حالت، دستور مقاومت را از نگاه ربانی شیرازی خواندم. سر این بزرگوار را داخل تیزی دیوار گذاشته بودند و به او می گفتند باید به آیتالله خمینی توهین کنی و او هم میگفت چرا باید توهین کنم و به خواسته آنها عمل نکرد.
در مقابل چشمان من پنجاه ضربه شلاق به ساق پای او زدند در حالی که ایشان پیرمردی لاغراندام بود و ساق پاهایشان استخوانی بود و پس از آن دیگر ایشان را ندیدم. خانمی به نام امینی را آنقدر شکنجه داده بودند و بدنش را با اطوی داغ سوزانده بودند که به صورت چهار دست و پا روی زمین راه میرفت. در سلول کناری ما یک نفر چریک بود که به شدت شکنجه شده بود و زمانی که برای تعویض پانسمان او می آمدند، باندها و پارچههای خونین را داخل سطلی قرار می دادند و آن را داخل راهرو می گذاشتند تا همه ما به هنگام تردد ببینیم و عذاب بکشیم.
حقیقتاً بازجویان ساواک، بویی از انسانیت نبرده بودند و چیزی به نام وجدان در آنها باقی نمانده بود. بازجویی مثل منوچهری وقتی که میخواست بخوابد داخل راهرو فریاد می کشید دکتر بیا آمپول منو بزن. بدون آمپول نمیتوانست بخوابد و به کمک آن یکی دو ساعتی میخوابید و زمانی هم که شکنجه می کرد می گفت: شماها نمیذارید من راحت باشم. هیچ کجا نمیشه خوابید.
بسیاری از عزیزان از اتاق شکنجه، زنده بیرون نیامدند و ساواک درماندهتر از همیشه هیچ حرفی از آنان به دست نمیآورد. گاهی اوقات زندانی را داخل حوض میانداختند و با بدن خیس شلاق میزدند و از آنجا که همواره بازجویان مست بودند با مشاهده حالت زندانی، قهقهههای مستانهای سر می دادند.
با همه این اوضاع و احوالی که در زندان حاکم بود، با خمیر نانهایی که داشتیم شیئی درست می کردیم. گلهای خیلی قشنگی می ساختیم و برای رنگش هم از مرکورکُرُم استفاده می کردیم. سبد گلهای قشنگی درست میشد و همه را به دستشویی منتقل می کردیم. در واقع دستشویی نمایشگاهی از دستساختههای ما بود. بازجوها شبهای عید و جمعهها دیوانه می شدند و به داخل سلول هجوم میآوردند و هر چه که در داخل سلول بود به هم می ریختند و هر چه که ساخته بودیم با خود می بردند. حتی این کارها هم برایشان قابل تحمل نبود و انگار آنها زندانی ما بودند و فریاد می زدند هنوز زندهاید و هنوز هم می خندید و هنوز نفس می کشید.
در بین ما مهندسینی زندانی بودند که بعضی مواقع ماکت یک ساختمان را بسیار دقیق و تمیز با خمیر نان می ساختند و به دستشویی منتقل می کردند. این امر بازجوها را کلافه می کرد، چرا که می دیدند ما آنجا را به صنعتگاه تبدیل کردهایم.
حقیقتاً لطف خدا همواره شامل حال ما بود و بعضی وقتها رؤیاهای قشنگی را در خواب می دیدیم که به هزار شادی بیرون از زندان میارزید و عنایات خدا را به انواع و انحاء شیوههای مختلف درخواب و بیداری می دیدیم. اما ساواکی ها لحظات بسیار بدی را سپری می کردند. از یکی از دوستان شنیدم که منوچهری فردی به نام «حنیفنژاد» را آن قدر شکنجه کرد که به ناگاه شلاق را به کناری انداخته و می گوید: لعنت به این زندگی سگی که ما داریم.
به این شکل، دورانی در کمیته بر من گذشت و اکنون همواره خدا را شاکرم که دوران سبز شکوفایی ایران عزیز را شاهدم و از خداوند بزرگ می خواهم که همه ما قدر این لحظات نورانی را بدانیم.
منبع: مقاله پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. خاطرات مبارز انقلابی خانم منظر خیر حبیب اللهی؛ کانون فرهنگی بانو امین و مصاحبه باشگاه خبرنگاران جوان.
انتهای پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: زنان انقلابی زندان شکنجه انقلاب اسلامی پیروزی انقلاب دور دایره شکنجه شد بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۳۰۶۷۲۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حمایت ساواک از حسینیه ارشاد؟!
آیا چنانکه دکتر سید حسین نصر، رئیس دفتر فرح پهلوی در سالهای پیش از انقلاب ادعا کرده «پولهای حسینیه ارشاد توسط سازمان امنیت میآمد»؟ او که خود میگوید به دلیل مواضع دکتر علی شریعتی از مسئولیت مشاوره حسینیه ارشاد کنارهگیری کرده بود، در ویدئویی که اخیراً بازنشر شده، مدعی است مصالح ساخت این حسینیه که گران بود، با کمک سازمان امنیت فراهم میشد.
به گزارش ایسنا به نقل از پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اما در اسناد باقیمانده از ساواک نه تنها نشانهای از حمایت مالی و مادی از حسینیه ارشاد نیست، بلکه آنچه صراحتاً در مکاتبات این سازمان آمده، تلاش برای کسب اطلاع از منابع درآمدی حسینیه است.
۴ سال پس از احداث حسینیه ارشاد، ناصر مقدم مدیرکل وقت اداره سوم ساواک در نامهای به ساواک تهران، خواستار دستور تحقیق درباره محل درآمد و مخارج آنجا شد:
«به ریاست ساواک تهران (ه ۳)
از اداره کل سوم (۳۱۶)
درباره حسینیه ارشاد
پیرو ۳۱۶/۸۴۰۸۴- ۴۷/۸/۲۵
یک بررسی و برآورد اجمالی نشان میدهد بطور متوسط سالیانه دو میلیون (/۲۰۰۰۰۰۰) ریال هزینه اداره حسینیه مزبور میباشد که با در نظر گرفتن مدت زمان فعالیت این حسینیه مبلغ قابل توجهی خواهد بود که تأمین مخارج مذکور خارج از امکانات مؤسسین و گردانندگان آن میباشد علیهذا با توجه به اینکه مؤسسه فوق محل درآمدی ندارد و از طرفی دلایل و مدارکی که نشان دهد هزینه موصوف از طریق پرداخت سهم امام و سهم سادات و غیره تأمین میگردد موجود نیست و اصولاً هم نمیتواند از این طریق تأمین شود، خواهشمند است دستور فرمائید سریعاً در مورد محل درآمد مخارج حسینیه ارشاد تحقیقات لازم معمول و نتیجه را منعکس سازند. ضمنا تعیین و اعلام نمایند هزینه ساختمان آن که حدود مبلغ هشتاد میلیون ریال میباشد از چه محلی تامین گردیده است. مدیرکل اداره سوم - مقدم۴۸/۷/۱»
هزینه اداره سالانه ۲۰۰ هزار تومانی حسینیه ارشاد چند روز قبل از ارسال آن نامه، در گزارش اداره کل سوم ساواک قید شده بود:
«از ۳۱۶
تاریخ ۴۸/۶/۲۶
گزارش
درباره حسینیه ارشاد
محترما" معروض میدارد.
مؤسسه فوقالذکر در سال ۴۴ ساختمان آن آغاز و از سالهای ۴۵-۴۶ با کسب مجوز قانونی شروع به فعالیت نموده است. این مؤسسه در خیابان قدیم شمیران بالای سهراه ضرابخانه ایستگاه چاله هرز واقع و دارای ۴۲۰۰ متر مربع زیربنا که با روش نوین و با مبلمانی که مجهز بوسایل کافی سمعی و بصری میباشد ساخته شده است. سالن کنفرانس و سخنرانی آن ۲۰۰۰ نفر گنجایش دارد و سخنرانیها بلافاصله به سه زبان فرانسه - عربی - انگلیسی ترجمه میشود. هزینه ایجاد این مؤسسه بالغ بر هشت میلیون تومان شده و هزینه اداره آن ۲۰۰ هزار تومان در سال میباشد.
طبق اساسنامه موجود مؤسسین و گردانندگان مؤسسه مزبور سه نفر به اسامی: دکتر عبدالحسین علیآبادی دادستان دیوانعالی کشور، محمد همایون رئیس شرکت پلار، ناصر میناچی مقدم وکیل دادگستری میباشند که سه نفر مزبور فاقد سابقه مضره هستند لیکن شهربانی کل کشور بجای دکترعبدالحسین علیآبادی شخصی را به نام مرتضی مطهری که دارای سابقه بازداشتی میباشد یکی از مؤسسین حسینیه ارشاد معرفی کرده است.
در بولتن ویژه ساواک که یک هفته پس از تعطیلی حسینیه ارشاد با قید «سرّی» منتشر شد، تصریح شده است که حسینیه «دارای هیچگونه وابستگی به سازمان ملی یا دولتی مشخص نمیباشد و از سازمان اوقاف یا سایر سازمانهای دولتی کمک مالی دریافت نمینماید.»
در بولتن اشاره شده که «سخنران اصلی جلسات مذهبی حسینیه ارشاد دکتر علی شریعتی مزینانی میباشد که در سنوات گذشته مطالبی که جنبه مضره و خلاف مصالح مملکتی داشته باشد عنوان ننموده لکن بعضا در لفافه مطالبی دایر بر مقایسه سوسیالیزم و قوانین اسلامی عنوان کرده است…»
تنها سه ماه پس از این گزارش بود که ارتشبد نعمتالله نصیری، رئیس ساواک در نامهای به شهربانی کل کشور خواستار جمعآوری برخی کتابهای دکتر علی شریعتی با این بهانه میشود: «دکتر علی شریعتی مزینانی که از عناصر ناراحت و مخالف دولت میباشد و قبلاً با سخنرانی در حسینیه ارشاد و برخی از کانونهای دانشجویی مبادرت به ایراد سخنان تحریکآمیز مینمود…» (نگاه کنید به راستیآزمایی ادعای سید حسین نصر؛ بخش اول)
در قسمت نظریه این گزارش سرّی آمده که: «اگرچه مدارک مستندی وجود ندارد که حکایت از وجود رابطه مستقیم بین گردانندگان این مرکز با عناصر خرابکار و افراطی مذهبی بنماید، معهذا بعلت ضعف مدیریت گردانندگان حسینیه مذکور و رخنه برخی عناصر ناصالح در آن و بطور کلی جو مساعدی که در کانون مورد بحث به منظور برخورد افکار و عقاید مذهبی بوجود آمده، زمینه بسیار مساعدی را فراهم ساخته تا عناصر فرصتطلب از اجتماعات متشکله در این محل برای نشر و تبلیغ افکار و عقاید انحرافی خود در مواقع مقتضی بهرهبرداری نموده و در واقع بتدریج مرکز مورد بحث را بصورت محلی جهت برقراری ارتباطات مشکوک و پخش نشریات مضره و جلب جوانان سادهلوح در جهت گامگذاری در فعالیتهای مضره و خرابکارانه درآورند و بدین ترتیب حسینیه را از سیر به سمت هدف اصلی بازداشته و شرایطی بوجود آوردهاند که شبها با ایجاد خاموشی موقتی مبادرت به پخش اعلامیه مضره و تحریکآمیز مینمایند و بعضا با طرح مسائل به ظاهر مذهبی عقاید انحرافی و مسموم را به حاضرین تزریق میکنند…»
مکاتبات ساواک با دیگر ارگانها، بلکه گزارشهای داخلی آن نیز ادعای سید حسین نصر درباره حمایت سازمان اطلاعات و امنیت کشور از حسینیه ارشاد را نه تنها تائید نمیکند، بلکه طبق یکی از اسناد موجود، یک سال پس از تعطیلی حسینیه ارشاد، اداره کل سوم ساواک در گزارشی (۵۲/۸/۹) با توصیف این حسینیه به عنوان «کانون عناصر منحرف و وابسته به گروهها و دستههای مذهبی برانداز» و «سخنرانیهای دکتر علی شریعتی که در مایههای ضدیت با ارتجاع و خرافهگوییهای مذهبی ایراد و ضمناً دارای جنبههای تحریککننده هم بوده…»، اطلاع داد که ناصر میناچی «از گردانندگان اصلی حسینیه ارشاد… در بازجویی اخیر خود اظهار داشته که از مدتها قبل با سازمان اوقاف در زمینه افتتاح مجدد حسینیه ارشاد مذاکره نموده لیکن سازمان مزبور در این زمینه اقدام در خور توجهی انجام نداده و متعاقباً مشارالیه (ناصر میناچی مقدم) با دکتر نصر رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر تماس برقرار کرده و پس از مذاکرات مفصل به این نتیجه رسیدهاند که بهترین راه استفاده صحیح از حسینیه موصوف بهرهبرداری از آن به صورت یک مرکز تحقیقات عالی علوم دینی میباشد…»
این ادعا نشان میدهد که نصر حتی پس از تعطیلی حسینیه ارشاد نیز با مسئولان آن در ارتباط بوده و نظر میداده است.
انتهای پیام