«ایزدان هم» رمانی علمی تخیلی درباره فضا
تاریخ انتشار: ۲ اسفند ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۴۱۴۵۴۵
کتاب «ایزدان هم» داستانی علمی تخیلی اثر آیزاک آسیموف است که سال 1972 منتشر شد. این داستان در همان سال جایزهی سحابی را برای بهترین رمان گرفت و سال بعد هم جایزهی هوگو را از آن خود کرد.
به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، کتاب «ایزدان هم» در سه بخش اصلی نوشتهشده است. این داستان پیش از آنکه بهصورت کتاب منتشر شود در مجلهی کهکشان منتشر شده بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بخش اول کتاب «ایزدان هم»، بر ضد بلاهت نام دارد، نام بخش دوم ایزدان هم است و بخش سوم نیز بیهوده میستیزند نامگرفته است. ماجراهای داستان روی زمین، کرهی ماه و سیارهی دیگری در جهان موازی که روبهمرگ است رخ میدهد. این کتاب نه تنها یک داستان بسیار جذاب است که پر از توضیحات علمی هم هست و میتوانید چیزهای زیادی دربارهی نیروهای هستهای از آن یاد بگیرید.
داستان این کتاب به این صورت است که ساکنان سیارهی دوردست با زمین تماس برقرار کردهاند و مدعیاند میخواهند منبع انرژیای ارزان و بینهایت را در اختیار زمین قرار دهند اما واقعیت این است که هیچچیز رایگان نیست، زمین باید چه بهایی در برابر این منبع انرژی بپردازد؟ آیا اهالی زمین درخطرند؟
«ایزدان هم» را چه منتقدان و چه خود آیزاک آسیموف متفاوت ترین رمان او و یکی از سه کتاب بر تو او می دانند. این کتاب یکی از علمی ترین آثار آسیموف است؛ پر از توضیحاتی درباره ذرات بنیادی و نیروهای هسته ای، جزییاتی بی اندازه زیبا و حیرت انگیز از بیگانگانی که «جفت» هایشان شامل بر سه عضو است و از نور ستاره شان تغذیه میکنند. در کتاب ایزدان هم فضایی ها با زمین تماس بر قرار کرده اند؛اما نه از جهان خودمان،بلکه از جهانی موازی،میخواهند به لط تفاوت قوانین بنیادی فیزیک در دو جهان، منبعی ارزان و بی پایان از انرژی به زمین پیشکش کنند،اما هیچ لطفی بی دلیل و رایگان نیست. تنها سه نفر از حقیقت هراس انگیز اطلاع دارند-یک دانشمند زمینی مطرود،و یک موجود بیگانه ی یاغی ساکن آن سیاره ای رو به مرگ در جهان موازی،و یک انسان شهود گرای متولد ماه که نابودی قریب الوقوع خورشید را حس میکند.این ها حقیقت را می دانند...این ها بهای انرژی ارزان و فراوان را می دانند؛ اما چه کسی حرف شان را باور میکند؟ این چند ذی حیات انسان و بیگانه کلید بقای زمین را در دست خود دارند.
بخشهایی از کتاب:
ماجرا مال سی سال پیش بود؛ فردریک هالام شیمی دان بود و جوهر مدرک دکترایش هنوز خشک نشده بود و هیچ چیزی در ناصیه اش نبود که نشان بدهد قرار است یک روزی دنیا را تکان بدهد. چیزی که رفته رفته دنیا را تکان داد یک بطری گردوخاک گرفته از یک ماده ی شناساگر با برچسب «فلز تنگستن» بود که روی میزش جا خوش کرده بود. مال او نبود؛ هیچ وقت استفاده اش نکرده بود. ماترک روزگاری بود که کسی، احتمالا صاحب آن موقع دفتر، به یک دلیل نامعلوم به تنگستن نیاز داشت. حتی دیگر تنگستن هم نبود. گلوله گلوله شده بود و لایه ی ضخیمی اکسید سطحش را پوشانده بود ،خاکستری و گردوغبار مانند. هیچ فایده ای برای هیچ کس نداشت.
انتهای پیام //
منبع: خبرگزاری برنا
کلیدواژه: فرهنگ و هنر جهان انرژی زمین رمان تغذیه فیزیک سیاره مرگ شیمی رمان زمین شیمی فرهنگ و هنر مرگ معرفی کتاب آیزاک آسیموف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۴۱۴۵۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
رمان اجتماعی معمایی «آفرودیت» در نمایشگاه کتاب عرضه میشود
به گزارش خبرنگار مهر، رمان اجتماعی معمایی «آفرودیت» نوشته غزاله بزرگ زاده به زودی توسط نشر روزگار منتشر و در نماشیگاه کتاب تهران میشود. این رمان دارای داستان های فرعی از چند راوی در بازه های مختلف است.
شخصیت اصلی این رمان دختری است که حادثهای کابوسها ورنجهای گذشته را برای او زنده میکند. دختری که سرگردان است برای رمزگشایی از گذشته و اتفاقاتی که رنگ و بویی تازه به خود گرفتهاند، او را در مسیری تازه و چالشی قرار میدهند.شخصیتهای فرعی خواسته و ناخواسته پایشان به زندگی کاراکتر اصلی داستان کشیده می شود و حتی گاه راوی داستان میشوند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
با بدنی لرزان و لکلککنان جلو رفتم، تا رسیدم به آخرین قدمی که برای اولینبار پرهیبی تنها را دیدم. سرتاپا خیس عرق بودم. در حالیکه عرق از چهرهام میچکید، با بدنی لرزان و کلهای که به سختی بر گردنم بند بود، به دور و بر نگاه کردم. همهجا را همان درختان کاج پهن و قطور، نارون و بید مجنون پر کرده بودند و شعلههای مرتعش بر آنها سایه میانداختند. سرم را بالا گرفتم و شاخههای درهم تنیدهی درختان بالای سرم سقفی درست کرده بودند و از فضای خالی میانِ شاخهها آسمان را دیدم که سیاه و صاف بود و چند ستاره که گویی به من چشمک میزدند.
کد خبر 6093871 فاطمه میرزا جعفری