خطای بزرگ تکنوکراتها، بلعیدن فرهنگ از سوی سیاست و اقتصاد بود
تاریخ انتشار: ۲ اسفند ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۴۲۱۴۳۹
بلعیدن فرهنگ از سوی سیاست و اقتصاد- خطای بزرگی بود که در یک مقطع زمانی طولانی از سوی تکنوکراتها در جهان و بعداً با کمی تأخیر در ایران صورت گرفت. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حجتالاسلام رضا غلامی، رئیس مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در نخستین همایش فرهنگ و دانشگاه در ایران که صبح امروز (دوشنبه دوم اسفند ماه 1400) با قرائت پیام وزیر علوم، تحقیقات و فناوری، آغاز به کار کرد؛ به ارائه بحثی با موضوع "نگرشی نو به رابطه فرهنگ با دانش و دانشگاه" پرداخت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی با بیان این که پرسش آغازین این است که ما چه تلقیای از فرهنگ داریم و با چه عینکی به فرهنگ نگاه میکنیم، تصریح کرد: روشن است که انسان یک موجود اجتماعی و به تبع آن فرهنگی است و تمامی کُنشهای انسانی دانسته یا نادانسته در اتمسفر و تحت پوشش فرهنگ قرار دارد. برخی در تعریف انسان، از سیاسی یا اقتصادی بودن انسان سخن گفتهاند لکن مسلماً هیچ تعریفی برای انسان و وجه ممیزه آن از سایر موجودات عالم، به اندازه فرهنگی بودن انسان گویا و تمام کننده نیست.
رئیس موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری افزود: نباید از نظر دور داشت که در چنین نگاهی به فرهنگ، دیگر فرهنگ در عرض سیاست و اقتصاد نیست بلکه مُشرف به روح حاکم بر سیاست و اقتصاد است. جدا کردن فرهنگ از ابعاد اجتماعی، و مقدم کردن سیاست و اقتصاد- و حتی باید گفت بلعیدن فرهنگ از سوی سیاست و اقتصاد- خطای بزرگی بوده که در یک مقطع زمانی طولانی از سوی تکنوکراتها در جهان و بعداً با کمی تأخیر در ایران صورت گرفته است.
وی با اشاره به ضرورت ارائه تعریف دقیق مقوله فرهنگ، عنوان کرد: به گمان من فرهنگ، مجموعهای است در هم تنیده و اکتسابی، حاوی اندیشه، عاطفه و عمل که در دو بُعد مادی و معنوی در بستر زمانی و مکانی مشخص به نحوی فرایندی شکل گرفته است. فرهنگ در ضمیرناخودآگاه نهادینه شده و به انسان و جامعه، معنا، یکرنگی و هویت میبخشد. این تعریف من از فرهنگ بالمعنی الاعم است که در جای خود میتوان درباره واژه واژه آن به تفصیل صحبت کرد و من معتقدم که این تعریف نسبت به سایر تعاریف پرشماری که تاکنون از فرهنگ ارائه شده است، مزیتهایی دارد که در اینجا مجال توضیح آن نیست.
رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانیِ اسلامی صدرا، در توضیح نسبت و مناسبات فرهنگ و علم و نیز فرهنگ و نهاد علم، گفت: علم یکی از مهمترین مولفههای فرهنگ به شمار میرود و از آنجا که مؤلفههای فرهنگ در همتنیده و انداموارند، طبیعی است که وقتی علم را یکی از مؤلفههای فرهنگ در نظر گرفتیم، دانشگاه نیز به مثابه نهاد و سازمان تعلیم و تعلم، در طول علم، یک نهاد صد در صد فرهنگی است.
وی ادامه داد: این که گفته میشود دانشگاه یک نهاد فرهنگی است، صرفاً یک حرف و یا یک شعار نیست بلکه بیان کننده اصل بسیار مهمی است که پذیرش آن الزاماتی برای شاکله دانشگاه و همچنین مدیریت آن به وجود میآورد. در واقع، هر یک از دو گزینه فرهنگی و غیرفرهنگی بودن دانشگاه را بپذیریم، با دانشگاه متفاوتی روبرو خواهیم بود که حتی ممکن است در مواردی با همدیگر در تقابل قرار داشته باشند. البته زمانی میتوان از رابطه فرهنگ با دانشگاه به درستی سخن گفت که جوهر و ساختمان فرهنگ برایمان روشن باشد.
وی با بیان این که، این گزاره که دانشگاه یک نهاد فرهنگی است زمانی معنادار میشود که قرائت خود از فرهنگ و اصول و مختصات حاکم بر آن را روشن کرده باشیم، یادآور شد: با این تفسیر عمیق از رابطه فرهنگ و دانشگاه، واضح است که دیگر نباید حضور فرهنگ در دانشگاه را حضور الصاقی دانست. حضور الصاقی یعنی نگاه فوق برنامه به فرهنگ، این در حالی است که وقتی دانشگاه یک نهاد فرهنگی بود، فرهنگ باید مانند خون در رگها و مویرگهای دانشگاه جاری و سازی باشد و تمامی ابعاد سخت افزاری و نرم افزاری دانشگاه را در خود غرق کند. در این صورت، تمامی اجزاء ریز و درشت دانشگاه متاثر از فرهنگ است. از تفکر حاکم بر دانشگاه و خط سیر آن تا متون درسی و کمک درسی؛ از برنامهها و سرفصلها، تا روشها، ابزارها و فناوریها؛ از قواعد و دیسیپلینهای دانشگاهی تا محیط فیزیکی دانشگاه، همه اینها میبایست مناسبات قابل تعریفی با فرهنگی داشته باشند.
وی افزود: البته این سخن من به منزله بیاهمیت تلقی کردن فوق برنامههای فرهنگی در دانشگاهها نیست بلکه به این معناست که خلاصه کردن فرهنگ در دانشگاهها، در فوق برنامهها و به تعبیری دیگر برنامههای الصاقی، ناشی از عدم درک رابطه فرهنگ و دانشگاه است لکن در جای خود و در صورت تشریفاتی نشدن فوق برنامهها، برنامههای الصاقی هم میتواند در فرهنگی شدن یک نهاد علمی اثرات محدودی را به دنبال داشته باشد.
غلامی در ادامه از دانشگاه به مثابه مظهر عقلانیت و روشنفکری یاد کرد و گفت: این نهاد علمی هم دوش حوزه علمیه، مسئولیت خطیر صیانت از فرهنگ ملی و دینی را بر عهده دارد. این خیلی طبیعی است که هر فرهنگی در طول زمان و در راه پیچیده و پر فراز و نشیبی که میبایست طی کند، با با انواع ناخالصیها و آلودگیها و حتی انحرفات روبرو خواهد شد و این، وظیفه دانشگاه است که در تعامل با حوزه علمیه، علاوه بر دیدهبانی دائم از میدان فرهنگ، مسئولیت پالایش فرهنگ از ناخالصیها را بر عهده داشته باشد. در واقع، یکی از توقعات مردم از دانشگاه همین است که در جهت خالص نگاه داشتن فرهنگ کوشش نموده و مراقب مهمترین سرمایه اجتماعی و ملی آنها یعنی فرهنگ باشد.
وی ادامه داد:وقتی از درهمتنیدگی اجزاء فرهنگ و نیز از انداموارگی آن سخن به میان میآید، مشخص میشود که نسبت علم و نهاد علم با فرهنگ چگونه نسبتی خواهد بود؛ با این حال، ذکر این مطلب خالی از فایده نیست که اگر فرضاً برای علم بتوان هویتی مجزّا از فرهنگ در نظر گرفت، نه تنها علم و نهاد علم نباید با روح فرهنگ مغایرتی داشته باشد بکه باید بین فرهنگ و نهاد علم انطباق حاصل شود. در اینجاست که باید ضرورت آشنایی با جوهر و ساختمان فرهنگ و نحوه تطور و تکامل آن را یادآور شد.
واقعیت این است که فرهنگ ثابت نیست بلکه پویا و متکامل است و خود علم و دانشگاه نیز در پویایی و تکامل فرهنگ نقش آفرین هستند با این حال، فرهنگ از یک هسته سخت و از یک پیرامون برخوردار است. لذا هر تحول و تغییری که بر اساس هسته سخت صورت گیرد یک تحول مثبت تلقی میشود و هرگونه تحولی که مبتنی بر این هسته سخت نباشد، تحول منفی و مخرب قلمداد میشود. با این وصف، لایههای پیرامونی تازهای که با علم و فناوری نیز برای فرهنگ خلق میشوند هم باید با هسته سخت فرهنگ مورد سنجش قرار بگیرد تا مثبت با منفی بودن آنها احراز گردد.
وی با تأکید بر اهمیت جانمایی استادان در سیر حرکت فرهنگی-تمدنی، اظهار کرد: امروز نظریههای گوناگونی در خصوص حیات یا زوال تمدن ایرانی-اسلامی و یا چگونگی توجیه افول و غروب این تمدن یا حیات تمدن، وجود دارد اما صرف نظر از نظریاتی که به زوال تمدن ایرانی- اسلامی اعتقاد دارند، از هر استاد و پژوهشگری در تمامی علوم، این توقع وجود دارد که خود را در سیر تکاملی تاریخ و تمدن در نظر بگیرد و این سئوال را همواره از خودش بپرسد که من در کجای این میدان قرار گرفتهام و چه نقش و سهمی را در تکامل تمدنی اسلام و ایران دارم؟ به نظر میرسد این، خود مهمترین گام در جهت فرهنگی شدن استاد و به تبع آن دانشگاه است.
به گفته این عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، رویکرد فرهنگی به علم و فناوری منحصر به علوم انسانی و اجتماعی نیست و هیچ یک از علوم پایه، علوم فنی- مهندسی، علوم پزشکی و همچنین مجموعه فناوریها نه تنها از فرهنگ جدا نیستند بلکه زاییده و مکمّل فرهنگ به شمار میروند. به این ترتیب، درک این مطالب چندان دشوار نخواهد بود که حرکت همه آنها میبایست در مدار فرهنگ باشد. در چنین شرایطی، نه فقط اشراب فرهنگ در همه علوم و فناوریها، حیات و رونق آنها را به دنبال دارد بلکه جلوی آثار و تبعات تلخی که امروز ناشی از جدایی علم و فناوری از فرهنگ قابل لمس است را میگیرد.
غلامی از علم بومی و علم دینی به عنوان مصداق بارز پیوند تنگاتنگ علم و فرهنگ نام برد و افزود: نمیتوان از نسبت ذاتی علم و نهاد علم با فرهنگ سخن به میان آورد و ضرورت بومی شدن علوم را نادیده گرفت. البته تلقی نادرست این است که تصور شود بومی شدن یعنی نادیده گرفتن خط تجارب بشری در حوزه علم، این در حالی است که به هیچ وجه بومی شدن به منزله محروم شدن علم بومی از تجارب و دستاوردهای بشری و تعامل با خط امتدادی علم در سطح جهان نیست.
وی ادامه داد: بومی شدن یعنی در نظر گرفتن اصول و نُرمهایی که فرهنگ یک جامعه بالمعنی الاعم باید در علم منظور نموده و چه در مراحل ساخت خود و چه در حوزه کاربرد، آنها را به مثابه اجزای مهمی از یک دستگاه به هم افزایی و اتحاد برساند. در این شرایط، طبیعی است وقتی از بومی شدن علم در جامعه اسلامی صحبت میکنیم، بحث جدیدی تحت عنوان انطباق علم انسانی و اجتماعی با عقلانیت اسلامی ظهور و بروز پیدا میکند.
وی با بیان این که وقتیاز نسبت و مناسبات فرهنگ و دانش و دانشگاه سخن به میان میآید، دو وظیفه درون دانشگاهی و وظیفه بُرون دانشگاهی برای نهاد علم قابل تصور است، خاطرنشان کرد: از شرایط درون دانشگاهی در قبال فرهنگ مختصراً صحبت شد اما بحث در اینجا حول این مطلب مهم است که دانشگاهها نمیتوانند به شرایط فرهنگی جامعهای که در آن زیست میکنند و حیاتشان مرهون آن جامعه است، بی تفاوت باشند. بنابراین، دانشگاهها در اصلاح و تقویت فرهنگ عمومی سهم و نقش مهمی دارند. البته به طور طبیعی، دانشگاهی که فرهنگی نیست، نه تنها قادر به درک شرایط فرهنگی جامعه نیست بلکه از ظرفیت لازم برای اثرگذاری فرهنگی در جامعه نیز بهرهای ندارد.
غلامی تربیت فرهنگی دانشجو را یکی از مباحث پرمناقشه سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دانست و تصریح کرد: در این سالها بعضی از دانشگاه تربیت محور و در نقطه مقابل، بعضی دیگر، از دانشگاه منهای تربیت فرهنگی سخن گفتهاند. همه بحث بر سر این پرسش است که آیا دانشگاه صرفاً محل انتقال اطلاعات و مهارت به افراد است یا خیر، دانشگاه محل پرورش انسانهای دانایی است که از اطلاعات و مهارتهای لازم نیز برخوردارند؟ با ملاحظه آنچه درباره نسبت و مناسبات فرهنگ یا دانش و دانشگاه بیان شد، روشن است که گزینه دوم صحیح است و اما چرا روی تربیت فرهنگی تاکید شده است؟ برای اینکه تربیت به معنای مصطلح، مهمترین عنصر در جهت فرهنگی شدن است. در واقع، فقط تربیت است که میتواند شاکله وجودی انسان و جامعه انسانی را فرهنگی کند.
وی با بیان این که علم بدون فرهنگ تاکنون پیامدهای تلخ و ناگواری در جهان داشته است، تصریح کرد: آسیب زدن گسترده به محیط زیست به نحوی که امروز زنذگی بشر و ادامه حیات نسلهای بعد کاملاً به مخاطره افتاده است؛ مشارکت علماء و دانشمندان بزرگ در پروژههای ضد بشری مانند تولید سلاحهای کشتارجمعی و غیره؛ از دست رفتن آزادی دانشگاهها و سکوت آنها در قبال جنایات بشری از سوی نظام سلطه؛ گره خوردن پروژههای عظیم علمی با برنامههای نظام سرمایهداری و همراهی با خط بیعدالتیِ نهادینه شده در جهان؛ برکنار کردن نخبگان دانشگاهی از جایگاه مصلح اجتماعی و منتفی کردن نقش سازنده آنها در رشد و تعالی جامعه و همچنین درآمیخته شدن محیط دانشگاهها و روابط دانشگاهی با مفاسد اخلاقی که تنها گوشهای از پیامدهای مخرب جدایی فرهنگ از علم و دانشگاه است.
وی افزود: حضور ذاتی و عمیق فرهنگ در تمامی لایههای زیربنایی و روبنایی سبب نمیشود که ارزش فعالیتهای فرهنگی به اصطلاح فوق برنامه نادیده گرفته شود اما در این عرصه، ما امروز با آفتهای فراوانی در فعالیتهای فرهنگی در دانشگاهها روبرو هستیم: آفت صوری، ویترینی و تشریفاتی شدن فرهنگ؛ آفت اداری و بروکراتیک شدن فعالیتهای فرهنگی؛ آفت کنار گذاشتن استاد و دانشجو از متن فعالیتها و از همه مهمتر آفت سیاستزده شدن فعالیت فرهنگی که لازمه رهایی از این آفتها، اولاً، قاعدهگذاری صحیح و ثانیاً، ارتقاء گام به گام درک دانشگاهیان از فعالیتهای اصیل فرهنگی است. البته در این میان، نبود لوازم کار فرهنگی در دانشگاهها، گیجی و سردرگمی مدیران دانشگاهها در این عرصه، نبود اراده قوی برای سرمایهگذاری بر روی فعالیتهای فرهنگی، فقدان یا کمبود متخصصان امور فرهنگی، ساختار ضعیف، بودجه ناکافی و غیره را نیز نباید نادیده گرفت.
وی بازنگری در رویکرد نظام آموزش عالی به فرهنگ از دو منظر درون دانشگاهی و بُرون دانشگاهی را کاملاً ضروری دانست و گفت: تا وقتی این بازنگری صورت نگیرد و وضع به همین منوال ادامه پیدا کند، نه تنها انتظار فرهنگی شدن دانشگاهها در ایران انتظار به جایی نخواهد بود، بلکه در دانشگاههای ما فرهنگی شدن، به مجموعهای از فعالیتهای فرهنگی تقلیل خواهد یافت که همین فعالیتها نیز به آفتهایی که اشاره شد دچار هستند و همان اثر محدودی که فعالیتهای الصاقی در عرصه فرهنگ خواهند گذاشت را نیز خنثی خواهند کرد.
غلامی در پایان خاطرنشان کرد: این بازنگری از منظر اینجانب، به قدری مهم و جدی است که میتوان از آن به همان تحول بنیادین در نظام آموزش عالی تعبیر کرد که بارها از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی مطالبه شده است لکن برخی در نظام آموزش عالی به اشتباه آن را با تهیه و تصویب نقشه جامع علمی کشور پایانیافته تلقی کردهاند. آنچه مسلم است، نظام آموزش عالی نیازمند تحول اساسی و همه جانبه است و گوهر این تحول، فرهنگی شدن دانشگاههاست.
پاسخ امام خمینی (ره) به "لبّ لباب" تحلیلهای منتقدانِ جمهوری اسلامیحجتالاسلام نمازی: اسلامیسازی علوم انسانی پروژهای جهانی استانتهای پیام/
منبع: تسنیم
کلیدواژه: علوم انسانی وزارت علوم علوم انسانی وزارت علوم فرهنگی در دانشگاه ها فعالیت های فرهنگی نظام آموزش عالی سیاست و اقتصاد رابطه فرهنگ نادیده گرفت علوم انسانی فرهنگی شدن فوق برنامه نهاد علم برنامه ها فعالیت ها نیست بلکه بومی شدن مهم ترین هسته سخت نه تنها یک نهاد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۴۲۱۴۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
هشدار درباره آینده اقتصاد ایران
به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه شرق، بیشک یکی از مهمترین حوزههایی که به شکل جدی تحت تأثیر تنشهای منطقهای و همچنین رویارویی ایران و اسرائیل قرار گرفت، بحثهای مرتبط با اقتصاد بود که در همه کشورهای منطقه نیز وجود داشته است.
در ایران نیز از ۱۳ فروردین تا ۳۱ فروردین، شاهد افتوخیزهای اقتصادی در رابطه با این تنشها بودیم. اما با کمرنگترشدن این تنشها و دورشدن سایه جنگ مستقیم بین دو طرف (ایران و اسرائیل) هیجان اقتصادی مسیر کاهشی را در پیش گرفت که نشان میدهد پارامترهای حوزه سیاست خارجی چگونه به شکل جدی، فوری و مستقیم میتوانند اقتصاد و بازار را درگیر کنند. با وجود آنکه این روند یک روند عمومی است و محدود به ایران نیست، ولی در این بین، شدت تأثیرگذاری تحولات حوزه سیاست خارجی بر حوزه اقتصادی محل بحث است.
از اینرو به گفتوگویی با حسین راغفر نشستهایم تا از نگاه این استاد دانشگاه و اقتصاددان، میزان و دلایل تأثیرپذیری و تأثیرگذاری اقتصاد و سیاست خارجی را بر همدیگر بررسی کنیم. آنچه در ادامه میخوانید، ماحصل این گپوگفت است.
بدیهی است که اقتصاد هر کشوری با شدت و ضعف متأثر از تحولات حوزه سیاست خارجی و روند مناسبات دیپلماتیک است؛ تحریم، مناقشه، مذاکره، صلح، جنگ و ... هرکدام به شکل مستقیم و غیرمستقیم تبعات خود را خواهد داشت و ایران هم از این قاعده مستثنا نیست. همچنان که در بازه زمانی ۱۸روزه (از ۱۳ فروردین و عملیات تروریستی اسرائیل به بخش کنسولگری سفارت ایران در دمشق تا ۳۱ فروردین)، شاهد تأثیرپذیری اقتصاد بودیم. پس از فروکشکردن این مناقشه و کمرنگشدن سایه جنگ، بازارها هم روند نزولی و البته تدریجی خود را آغاز کردهاند. بااینحال به نظر میرسد در یک قیاس، شدت تأثیرپذیری اقتصاد، بازار و معیشت ایران از تحولات عالم سیاست خارجی قدری جدیتر از سایر کشورهاست؛ یعنی ضربهپذیری اقتصادی کشور بیشتر از سایر اقتصادهای منطقهای و جهانی است. اگر حضرتعالی قائل به این گزاره هستید، دلیل یا دلایل آن چیست؟
این نکته شما درست است که اساسا اقتصاد هر کشوری در هر نقطهای از دنیا، حتی اقتصادهای قدرتمند جهانی، بهشدت متأثر از پارامترهای حوزه سیاست خارجی هستند؛ یعنی شما میبینید که جنگ، صلح، مذاکره، درگیری و نظایر آن چگونه حتی باعث میشود اقتصادهای اروپایی و آمریکایی یا اقتصاد چین نیز درگیر شود. اما همانطور که شما گفتید و کاملا هم درست بود، اقتصاد کشورها بهرغم آنکه شباهتهایی با اقتصاد دیگر کشورهای منطقهای و جهانی دارند، ولی هرکدام اقتضائات و شرایط خاص خود را هم دارند. درباره اقتصاد ایران هم یک ویژگی بارز آن، فقدان استراتژی یا برنامه راهبردی در حوزه معیشتی است؛ آنهم در شرایطی که بعد از جنگ تحمیلی، یک استراتژی اجرائی در حوزه سیاست خارجی تعریف و پیش برده شده که متأسفانه در تمام این سالها بار اصلی آن بر دوش اقتصاد بوده است. یعنی در تمام این سالها این بازار، معیشت و سفره مردم بوده که به شکل جدی، مستقیم و فوری درگیر این راهبرد سیاست خارجی شده است و چون در حوزه اقتصادی و تجاری هم راهبرد یا برنامهای برای کاهش آثار مخرب این راهبرد سیاست خارجی تعریف نشده، طبیعتا اقتصاد بهشدت متأثر از تحولات عالم سیاست خارجی است.
جناب راغفر، اساسا موضوع تأثیرپذیری است یا آسیبپذیری یا ضربهپذیری؟
من مسئله را قدری جدیتر از تأثیرپذیری میبینم؛ چون بیشترین هزینه سیاست خارجی و بار بر دوش اقتصاد بوده است، بدون آنکه برنامهای برای کاهش این آثار مخرب حوزه سیاست خارجی بر بازار و سفره مردم تعریف شود. پس بدیهی است موضوع تأثیرپذیری نیست، بلکه چیزی بیش از آن است. واقعا در این سالها اقتصاد آسیبهایی جدی از مناسبات سیاست خارجی دیده است. یعنی این روند اجرائی در سیاست خارجی با ضربههای گاه مهلکی که به معیشت و سفره مردم زده، سبب شده است اقتصاد ایران از سطح یک اقتصاد کمتوان، به سطح اقتصاد ناتوان تنزل پیدا کند و اتفاقا همین موضوع باعث خواهد شد که خود راهبردها و برنامههای کلان سیاست خارجی هم دچار چالش شود و به اهداف ترسیمشده خود دست پیدا نکند که کاملا طبیعی خواهد بود. مسجل است وقتی راهبردهای سیاست خارجی با یک اقتصاد ناتوان و ضعیف همراه شود، وقتی با یک تورم افسارگسیخته و سقوط بیسابقه ارزش پول ملی توأم شود، نمیتواند آنطور که باید قدرت بازدارندهای در سطح منطقه و بازیگران پیرامونی برای ایران ایجاد کند.
اگر بخواهیم آسیبشناسی را قدری عمیقتر کنیم، موج سینوسی نرخ ارز، سکه، طلا و... شاخصی برای سنجش توان اقتصادی در اجرای راهبردهای تعریفشده سیاست خارجی کشورها و مشخصا ایران خواهد بود؟ درست است؟
سؤال خوبی را مطرح کردید. برای پاسخ به این پرسش، شما کافی است به تجربه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نگاه کنید که معیار سنجش اقتصاد کمتوان یا ناتوان مشخص شود.
چطور؟
ببینید، وقتی کشوری با یک اقتصاد کمتوان یا به طریق اولی با اقتصاد ناتوان و مسئله بغرنج تورم، فساد و فقدان برنامههای منسجم، واقعبینانه و غیرشعاری تجاری، ناکارآمدی و ناتوانی نهادهای اجرائی و هزاران مشکل دیگر روبهروست، طبیعتا نمیتواند نفوذ نظامی خود را در کشورهای دیگر افزایش دهد یا همین نفوذ نظامی فعلی را هم ادامه دهد. درواقع پیششرط و لازمه حضور، نهتنها وجود یک اقتصاد پویا در داخل کشور، بلکه همراهی و همکاری اقتصادهای موازی دیگر کشورهای منطقهای و جهانی است که به نحوی بتوانند از این راهبرد سیاست خارجی ایران حمایت کنند؛ کمااینکه میبینید وقتی یک ابرقدرت مانند آمریکا به دنبال برنامهریزی نظامی یا تعریف حوزه نفوذ در مناطق دیگر است، سعی میکند علاوه بر آمادگی اقتصادی و تجاری داخلی برای تأمین هزینههای این حوزه نفوذ، اقتصاد کشورهای دیگر را هم بهخط کرده و با خود همراه کند که اصطلاحا هزینه نفوذ آمریکا بین همه بازیگران ذیمدخل سرشکن و بین آنها تقسیم شود که در نهایت امر، هزینه آمریکاییها هم کمتر شود.
اما در مقابل ما میبینیم که مثلا اتحاد جماهیر شوروی درست برعکس آن را فکر و رفتار میکرد. یعنی شوروی به دنبال آن بود که خودش به تنهایی هزینه نظامی کشورهای اقماری بلوک شرق را تأمین کند؛ آنهم در شرایطی که وضعیت بحرانی اقتصادی و فساد سیستماتیک در ساختار اتحاد جماهیر شوروی توان تأمین این میزان از هزینه نظامی را از مسکو گرفته بود و در نهایت همین نگاه غلط در آن سالها هزینههای هنگفتی بر اقتصاد شوروی گذاشت. اما آمریکا، نه امروز بلکه حتی در همان سالهای جنگ سرد، سعی میکرد هزینه جنگافروزی و حمله به دیگر کشورها را از طریق کشورهای دیگر و اصطلاحا متحدان خود تأمین کند. بنابراین هرکدام از همراهان و متحدان آمریکا سهمی را از این هزینه نظامی و تسلیحاتی آمریکا پرداخت کردند و این سیاست باعث شد آمریکا بار عمده هزینههای نظامی و حضور خود در سایر کشورهای جهان را بهشدت کاهش دهد؛ سیاستی که در نهایت موجب شد کمترین تأثیر مخرب بر اقتصاد داخلی ایالات متحده و وضعیت معیشتی آمریکاییها را به دنبال داشته باشد. درحالیکه در همان دوره، اقتصاد شوروی در چنین فرایندی درگیر سیاهچاله فساد سیستماتیک بود. این اتفاق باعث شد میزان نارضایتیهای عمومی در شوروی به قدری افزایش پیدا کند که نهایتا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را به دنبال داشت؛ چون مردم شوروی از یک سو میدیدند که سیستم و نظام تصمیمگیر با شعارهای سوسیالیستی، کمونیستی و مارکسیستی و آرمان ایجاد یک دنیای بهتر برای همه مردم جهان، هزینههایی را بر اقتصاد و معیشت مردم شوروی تحمیل میکرد و از سوی دیگر همزمان همین مردم شوروی میدیدند که خانوادهها و نزدیکان اعضای «پولیت برو» و حزب کمونیست شوروی، یک زندگی مرفه افسانهای و کاملا متفاوت با معیشت سخت مردم را دارند و این برای مردم شوروی غیرقابلتحمل شد و به دنبال این نگاه، در نهایت سیستم اتحاد جماهیر شوروی به سرنوشت فروپاشی دچار شد. از این تجربه میخواستم به نکته مهمی برسم که باید از شباهت به این تجربه پرهیز کرد. البته بیانصافی است این را نگوییم که صرف این هزینهها در تمام این سالها، دستاوردهای بزرگی را هم برای ایران به همراه داشته است. من بشخصه این مسئله را منکر نیستم و بر آن صحه میگذارم و اتفاقا میخواهم در یک گام رو به جلو، این را هم بگویم که این یک ضرورت تام برای هر کشوری است که بخواهد استقلال خود را حفظ کند و سیاست خارجی بدون وابستگی به بلوکهای قدرت تعریف کند.
پس مشکل کجاست؟
مشکل اینجاست که با وجود این دستاوردهای بزرگ، تبعاتی را هم شاهد بودهایم که بزرگترین آن، شکلگیری نابرابریهای بیسابقه اقتصادی است که در نهایت موجب توزیع ناعادلانه منابع و فرصتها شده است؛ به نحوی که در این سالها شاهد پیدایش انواع و اقسام فسادهای عجیبوغریب بودهایم و شما هم میدانید که بروز این میزان از فساد، نقش عمدهای از انتقادهای هرروزه مردم را به دنبال داشته است. البته در کنار آن، دیگر موضوعات اجتماعی و فرهنگی هم بر شدت انتقادهای هرروزه بخشی از مردم افزوده است.
اتفاقا نکته مهم اینجاست که پیرو اذعان شما به برخی دستاوردهای ناشی از آن استراتژی سیاست خارجی، مشکلات اقتصادی و معیشتی حال حاضر متأسفانه دستاوردها را هم کمرنگتر از آن چیزی که هست، نشان میدهد؟
من با این گفته شما موافقم. مثلا ما به رغم آنکه دستاوردهای بیسابقهای در حمله موشکی و پهپادی ایران به اسرائیل داشتیم، اما این مسئله باعث نشد بخشی از جامعه ناراضی و منتقد به دلیل این حمله و دستاوردهای آن، احساس رضایت یا غرور کند و از انتقادهای خود عقبنشینی کند. دلیل آن نیز کاملا روشن است؛ چون با وجود آنکه ما با استراتژی نظامی خود به دستاوردهای درخور توجهی دست پیدا کردهایم، اما به موازات آن بعضا شاهد توزیع ناعادلانه فرصتها و منابع هستیم و این باعث شده که ما شاهد شکلگیری یک ساخت سیاسی متفاوت از آن چیزی باشیم که در سالهای ابتدایی و دهه اول انقلاب تعریف کرده بودیم. یعنی اکنون یک طبقه از افراد دارای قدرت، تقریبا تمام فرصتهای اقتصادی و تجاری و سرمایههای کشور را در چنبره خود قرار دادهاند و طی همین سالها هم فرصتهای گستردهای از اکثریت جامعه سلب و دریغ شده که این میزان از انتقادهای بیسابقه را به وجود آورده است. نکته مهمتر اینجاست که متأسفانه این روند اجرائی که این وضعیت غیرقابل توجیه و غیرقابل دفاع را شکل داده است، حامیان جدی هم دارد؛ حامیان جدیای در نهادهای اجرائی که تلاش دارند کماکان خودشان برندگان تداوم سیاستهای جاری باشند و فرصتهای نابرابر و منابع را برای خود حفظ کنند.
با همه این اوصاف، شما دوربرگردانی را هم برای این وضعیت متصورید؟
اگر بخواهیم نگاه واقعبینانهای داشته باشیم، خیر.
به چه دلیل؟
چون به نظر من این نهادهای اجرائی علاوه بر آنکه خودشان بانی وضع کنونی و مدافع تداوم شرایط حال حاضر کشور هستند؛ اما باید این را هم در نظر گرفت که هرکدام از آنها به شکل جزیرهای و مستقل عمل میکنند؛ یعنی حتی اگر هرکدام از این نهادها به دنبال تغییر وضعیت هم باشند، بهتنهایی توان اصلاح شرایط را ندارند. با این نگاه، نه دولت بهتنهایی میتواند این کار را بکند، نه مجلس و نمایندگان چنین توانی را به شکل مستقل و مجزا دارند و نه قوه قضائیه هم از چنین ظرفیت و پتانسیلی برخوردار است که بخواهد مجرد از دیگر نهادهای تصمیمگیر وارد عمل شود؛ بنابراین اگر میخواهیم یک دوربرگردان متصور باشیم، باید نهادی فراتر از این قوا به دنبال اصلاحاتی بنیادین باشد و این مسئله مستلزم یک عزم سیاسی است که همه نهادها و قوا را تجمیع کند تا یک برنامه اصلاحی درست، منسجم و واقعبینانه با یک کار کارشناسیشده برای توزیع مناسب و عادلانه منابع و فرصتها بین آحاد جامعه به وجود آید.
جناب راغفر چند بار از موضوع توزیع نابرابر منابع و فرصتهای اقتصادی یاد کردید. اگر به شکل مصداقی وارد شویم، از نگاه حضرتعالی چگونه میتوان این توزیع ناعادلانه را اصلاح کرد؟
اگر به شکل مصداقی حرف بزنیم، یکی از راههای در دسترس برای توقف توزیع ناعادلانه منابع و فرصتها مجبورکردن همه بخشهای اقتصادی برای پرداخت مالیات است که در این سالها از پرداخت مالیات تبعیت نکردهاند. که اگر این مالیاتها اخذ شود، نهتنها یک برابری با بیشتر جامعه خواهد داشت؛ بلکه میتواند منابع بودجهای بیشتری را هم برای بهبود وضعیت اقتصادی و معیشتی در اختیار دولت قرار دهد. مسئله دیگر رسیدگی واقعی به موضوع فساد است که بخش عمده انتقادات مردم را به دنبال دارد. موضوع مهمتر تغییر رویه بانکی و بانکداری در کشور است که همه آنها نیازمند یک عزم سیاسی جدی است که البته به باور من در شرایط فعلی چنین عزم سیاسی و اراده جدی وجود ندارد.
نکته مهمی که شاید برای اولین بار در بازه زمانی تنش ایران و اسرائیل مطرح شد، تأثیر نرخ ارز، سکه و طلا بر سلسله کنشها و واکنشها و اقدامات متقابل تهران است؛ یعنی صداهایی شنیده شد، دال بر اینکه نرخهای تلگرامی و فردایی ارز و طلا و سکه میتواند دست ایران را برای موازنه قوا با تلآویو ببندد. این در حالی است که در تمام سالهای اخیر اساسا بازارهای موازی هیچگاه از طرف دولتها به رسمیت شناخته نشده است و گاهی هم در تلاش بودهاند با پلیسیکردن اقتصاد و بازار، مانع از تأثیرگذاری آن شوند. البته دیدیم که دولت سیزدهم و بانک مرکزی در عرضه طلا حتی بیشتر از نرخهای تلگرامی و فردایی اقدام به قیمتگذاری کرد. آیا این نکات دال بر به رسمیت شناختن دوفاکتوی بازارهای موازی از سوی نهادهای اجرائی، دولت و بانک مرکزی است؟
اساسا موضوع چندنرخیشدن ارز و سکه و طلا و تئاتری که به نام بازارهای موازی در تمام این سالها به وجود آمده، نتیجه عملکرد همان طبقه اقتصادی است که در سایه توزیع نابرابر و ناعادلانه فرصتها و منابع، بانی وضعیت کنونی هستند. اکنون هم این دست موضعگیریها و اقدامات نوعی فرافکنی و فرار رو به جلو از شرایط جاری است. ببینید، همه مسئله در این خلاصه میشود که اقتصاد حال حاضر کشور یک اقتصاد کمتوان نیست؛ بلکه یک اقتصاد ناتوان است و این اقتصاد ناتوان، عملا ظرفیت و پتانسیل تأمین منابع و هزینه تنشهای جدی را ندارد. با توجه به آنچه قبلتر گفتم، در این سالها ایران بهتنهایی با این اقتصاد ناتوان به دنبال اجرائیکردن سیاست خارجی مدنظر خود بود و به دنبال آن همواره سعی دارد هزینههای عملیاتیکردن این استراتژی و نفوذ خود را در منطقه بهتنهایی متقبل شود.
درصورتیکه ما میبینیم آمریکا اکنون با پول کشورهای حاشیه خلیج فارس و استفاده از بخشی از خاک و سرزمین آنها توانسته است یک نفوذ نظامی، اطلاعاتی و امنیتی را برای خود ایجاد کند. پایگاه پنجم دریایی در بحرین است. پایگاه هوایی گسترده در قطر و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس؛ یعنی هزینه نظامی آمریکا در منطقه غرب آسیا برای تقابل با ایران تنها از جیب آمریکا پرداخت نمیشود؛ بلکه اقتصادهای موازی و همسو در بین کشورهای عربی هم به آمریکاییها کمک میکنند و این هزینه بین آنها تقسیم میشود. این در حالی است که ایران با این اقتصاد ناتوان بهتنهایی دارد هزینه نفوذ خود را در منطقه میپردازد. طبیعتا این شرایط اقتصادی داخلی را بیشازپیش بحرانی میکند و اگر تا پیش از این برخی واقعیتهای جاری در اقتصاد و بازار از سوی نهادهای متولی نادیده گرفته میشود، اکنون مشکلات به جایی رسیده است که نمیتوانند آن پارامترها را نادیده بگیرند و به قول شما شاید برای اولین بار کار به جایی رسیده است که ناچارند واقعیتهای بازار را هم در نظر بگیرند و اذعان داشته باشند که این قیمتها میتواند روی روندها اثرگذار باشد. همین نکته نشان میدهد به همان اندازه که پارامترهای حوزه سیاست خارجی، مذاکره، تنش، مناقشه، جنگ و صلح میتواند روی بازار و اقتصاد و معیشت اثرگذار باشد، برعکس آن هم صادق است؛ یعنی وضعیت اقتصادی و معیشتی و تجاری هم میتواند روی توان دیپلماتیک، نظامی و امنیتی کشورها اثر خود را بگذارد.
شما میبینید در اقتصاد ناتوان ایران که تولید در آن تعطیل است، تنها منبع برای تأمین هزینهها و بودجه نظامی ما در منطقه از طریق فروش منابع طبیعی است که قاعدتا کفایت نمیکند؛ چون ایران بهتنهایی باید این هزینه و هزینه گروههای همسو را پرداخت کند و برخلاف روند آمریکا هیچ اقتصاد موازی در منطقه و جهان به ایران کمک نمیکند تا بخشی از این هزینهها را پرداخت کند. پس وقتی فروش منابع طبیعی هم کفاف این هزینهها را ندهد، قاعدتا نهادهای اجرائی به سمت افزایش نرخ ارز میروند، پس اصلا مهم نیست که این نهادها و متولیان چه میگویند یا اصلا این بازارها و قیمتها را قبول دارند یا خیر. مهم اقتصاد ناتوان امروز کشور است که قادر به خلق ارزش افزوده نیست و همزمان با آن، هزینههای گسترده هم باعث شده که این اقتصاد بحرانزده از پس هزینهها برنیاید. همین روند موجب شده یک معادله ناترازی بین هزینهها و درآمدها به وجود آید و همزمان با آن، این دستکردن در جیب مردم به نام مالیات، انتقادات بیسابقه و فزاینده را به نقطه سرریز برساند.
به مالیات اشاره کردید. این تناقض در ماهیت اقتصاد ایران را چگونه میبینید. از یک سو متولیان اجرائی داعیه اقتصاد کوپنی، تعاونیمحور، دولتی و حمایت از مردم به نام یارانه را دارند و از سوی دیگر و همزمان به شدیدترین شیوه کاپیتالیستی از هر روزنهای به دنبال کسب مالیات هستند؟ ریشه این تناقض در کجاست؟
این نکته شما درست است و ما شاهد یک اقتصاد لیبرالیستی بهشدت لجامگسیخته در ایران هستیم؛ اما ریاکاری در این است که این شیوههای اقتصاد لیبرالی و کاپیتالیستی با نامهای انقلابی و عقیدتی توجیه میشود و درد مضاعف آنجاست که اتفاقا برخی رسانههای رسمی هم مروج چنین نگاهی در اقتصاد هستند؛ اما ریشه این تناقض در کجاست؟ در همان نکاتی است که قبلا گفتم. وقتی طبیعتا دولت و نهادهای متولی نمیتوانند با اتکا به فروش منابع طبیعی هزینهها را تأمین کنند و در کنار آنچه بهعنوان نرخسازی دلار، سکه و طلا در بازارهای رسمی و موازی برای تأمین کسری بودجه و تأمین نیازها و هزینههای خود در نظر دارند، از سوی دیگر هم به نام مالیات دست خود را در جیب مردم کردهاند. اینجا دو نکته مهم وجود دارد؛ اول آنکه برخلاف ادعای اقتصاد غیر لیبرالیستی و مردمی، اکنون شدیدترین تبعیضها و نابرابریها به نام مالیات انجام میشود. نکته دیگر آن است که همه بخشهای اقتصادی مالیات پرداخت نمیکنند که این هم بخشی از انتقادات جامعه را شامل میشود؛ بنابراین قبلا هم اشاره کردم و دوباره هم تأکید میکنم تا زمانی که این نظام مالیاتی و این تناقض در حوزه اقتصادی وجود دارد، قطعا امیدی به بهبود و حتی تعدیل شرایط و مشکلات کنونی نیست.
سؤال پایانی را قدری شخصیتر کنم. کمتر کسی وجود دارد که نشست سال گذشته حضرتعالی و آن گریهتان برای آینده کشور را دیده باشد و تحت تأثیر قرار نگیرد که نشان از دلسوزیتان برای ایران دارد؛ اما دراینبین دو گزاره بسیار پررنگ برای ترسیم آینده اقتصاد کشور مطرح است؛ «فروپاشی اقتصادی» یا «ونزوئلاییشدن اقتصاد» که به نظر میرسد از مجموعه گپوگفتهایی که قبلا با شما داشتم، حسین راغفر جزء آن دسته از کارشناسان و اقتصاددانانی است که روی سناریوی ونزوئلاییشدن اقتصاد ایران تأکید دارد؛ کمااینکه نرخهای تورم هم نشان میدهد این گزاره بیشتر نزدیک به واقعیت است؛ اما سؤال اینجاست که آیا تداوم و تشدید ونزوئلاییشدن اقتصاد نمیتواند نهایتا به سناریوی فروپاشی اقتصادی هم منجر شود؟
سؤال بسیار خوبی است. اتفاقا بله، میتواند. وقتی ما چندین سال است با تورم دورقمی درگیر هستیم، بههیچعنوان نمیتوان تضمین کرد که در مدت چند ماه یا یک سال آینده این تورم دورقمی، سهرقمی نشود. نگاه نکنید که دولت و بانک مرکزی برخی از آمارها را مخفی میکنند یا دست به آمارسازی میزنند و در آمارها دست میبرند تا به خیال خود وضعیت را قدری مثبت و گل و بلبل نشان دهند. واقعیتهای تلخ در اقتصاد، بازار و معیشت و سفره مردم چیز دیگری میگوید. مردم هر روز با گوشت و پوست و استخوان این تورم لجامگسیخته را که به شکل آسانسوری بالا میرود، درک میکنند. از طرف دیگر واقعیتهای جاری در حوزه سیاست داخلی و سیاست خارجی و مسائل جاری فرهنگی و اجتماعی هم مؤید آن است که اگر روند کنونی ادامه پیدا کند، شاید اقتصاد ایران از گزاره ونزوئلاییشدن به سمت فروپاشی میل کند. یقینا این و انتقادات گسترده و بیسابقه مردم که تقریبا اکثر جامعه را در بر گرفته است، به موازات فساد و تورم افسارگسیخته از سناریوی ونزوئلاییشدن فراتر خواهد رفت.