Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-05-01@03:27:45 GMT

گالری گِلی؛ پاتوق هنرنمایی رهگذران

تاریخ انتشار: ۵ اسفند ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۴۴۴۸۲۸

گالری گِلی؛ پاتوق هنرنمایی رهگذران

ایسنا/اصفهان شاید هیچ‌یک از اهالی بهارستان که پیش از این برای گردش و کوهنوردی گذرشان به دامنه کوه‌های پشت کلاه قاضی افتاده بود به خواب هم نمی‌دیدند که چهار دیواری تهی به یک گالری هنری تبدیل شود؛ گالریِ خاکی که حالا روی در و دیوارش رد دستان مردم عادی نقش بسته و زیبای غیرمعمول خود را به رخ مخاطبان و رهگذران می‌کشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

ساختمان متروکه ۵۰ ساله در دامنه کوه‌های پشت کلاه قاضی، سال‌ها بود به پاتوق معتادان، بی‌خانمان‌ها و اراذل‌واوباش تبدیل شده بود؛ آن‌ها به هیچ‌چیز این ساختمان رحم نکرده بودند و تنها سقف و دیوارهای سنگی آن را به‌جا گذاشته بودند تا در دل شب‌های سرد و روزهای گرم بتوانند به آن پناه آوردند.

دیدن یک عکس از کودکانی که در پناه آفتاب نیمه‌جان در کنار ساختمان متروکه‌ای نشسته و با دست‌های کوچکشان مشغول ساخت مجسمه‌های گِلی و نقاشی روی مقوا و تکه سنگ‌های شکسته بودند کافی بود تا مشتاق گفت‌وگو با هنرمند گمنامی شوم که این فضای عجیب، اما ساده را برای مردم عادی ایجاد کرده و حالا هم مشتاق و با انگیزه پای کار ایستاده است.

محوطه جلوی ساختمان سنگ چینی شده و راه آبی کنار آن باز شده است. روی زمین و حوضچه‌هایی که با خاک و گل ساخته شده با مجسمه‌های گِلی ریز و درشت متفاوتی پر شده است. دیوارهای سنگی بیرون ساختمان اما با صورتک‌های گلی چسبیده به دیوار، جلوه بیشتری دارد و از دور نظر رهگذران را به خود جلب می‌کند.

کمی که جلوتر می‌روم جملات و اشعار زیبای نوشته شده با زغال و گچ توجهم را جلب می‌کند. در یکی از چارچوب‌ها در مرکز ساختمان که به نظر می‌رسد ورودی اصلی است روی مقوای قهوه‌ای رنگی نوشته شده: «هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست». کمی آن‌طرف‌تر روی مقوای دیگری نوشته شده: «به احترام کودکان اینجا سیگار نکشید» و گوشه دیگر: «به فرهنگ باشد روان تندرست».

 اتاق مرکزی پُر است از نقاشی‌های کودکان روی کاغذ و مقوا و سنگ و حتی دیوار... اتاقک‌های دیگر ساختمان متروکه تقریباً خالی، اما پر از نوشته است؛ «این‌همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، باز در پی معجزه‌ایم!».

مرد مو سفید با دستانی که تا آرنج گِلی است در آفتاب کم‌رمق زمستان جلوی این گالری عجیب هنری ایستاده و مثل نقالی که یک پرده حماسی را روایت می‌کند برایمان از ماجرای این مکان بی‌نشان می‌گوید.

مرد خوش‌رو و خوش‌صحبت با استقبال گرمش توانسته پای افراد زیادی را به این گالری باز کند، اما در اولین مواجه وقتی از او اسمش را می‌پرسم کمی نامهربان می‌شود و می‌گوید: من مصطفی‌ام، همین، بیا بنا را بر این بگذاریم که بدون نام و نشان باشم، این اسم را هم از سر ناچاری گفتم تا همان‌طور که گفتی بتوانیم گپ و گفتی بزنیم.

 با خنده می‌گویم اسم مستعار است یا اسم خودتان؟

به‌سرعت جواب می‌دهد: نه نشد، اگر بنا باشد این سؤال را بکنی، بعداً می‌خواهی سؤالات دیگری هم بپرسی و من هم باید جواب بدهم! تو فقط بنویس مصطفی. گذشته من اصلاً مهم نیست، من الآن اینجا هستم، در این زمان و این مکان، بیا فقط راجع به همین صحبت کنیم. بعداً کسانی پیدا می‌شوند که نام و نشان و پیشینه من را دربیاورند.

با اینکه قبول می‌کنم اما ظاهرم نشان می‌دهد قانع نشده‌ام. مصطفی که به قول خودش بچه‌ها عمو مصطفی صدایش می‌کنند خیلی زود متوجه می‌شود و ادامه می‌دهد: چون خیلی باهوشی دنبال جواب بهتری می‌گردی! اما قبول کن این‌که من کی هستم مهم نیست.

برای این گمنامی دلیلی دارم و آن این است که دیگر هنر برای من و به اسم من بس است، دستاوردهای تمدن بشری از تاریخ آدم تا امروز به نام انسان بوده و همیشه مالکیت وسط بوده است؛ هنر من، دین من، رسانه من، فرزند من، مال من و ... یک جایی باید این مالکیت را قطع کنیم. خیلی‌ها در این دنیا بوده و هستند که ما نمی‌شناسیم اما کارهای بزرگی کرده‌اند، هزاران هزار انسان بزرگ تمدن سازی کردند، اما نه شما می‌شناسید، نه من و نه هیچ‌کسی، اما اثر کارهای بزرگ آن‌ها در دنیا باقی‌مانده است. وقتی آدم این‌ها را می‌بیند شرم می‌کند که بگوید من کی هستم و چه می‌کنم. به خاطر همین گفتم همه این‌ها را کنار بگذارم، اینکه من کی بوده‌ام و چه کرده‌ام، هیچ ربطی به اتفاقی که اینجا می‌افتد ندارد، این‌یک کنش مستقل است.

می‌پرسم این کنش، از کی و چطور شکل‌گرفته؟

کمی فکر می‌کند و می‌گوید: نزدیک صد روز قبل اینجا آمدم، تاریخ دقیقش را نمی‌دانم، اما یک راننده تاکسی که هر روز باهمسرش اینجا می‌آیند می‌داند من دقیقاً از کی آمده‌ام.

او ادامه می‌دهد: فکر کنم اولین بارش باران در بهارستان بود و داشت نم‌نم باران می‌آمد. من ماشینم را همین‌جا پارک کرده بودم و از گوشه‌های سپر ماشین آب روی خاک می‌ریخت و آب خوبی جمع شد. همان وقت شروع کردم به کندن چاله و کار با گل و سنگ، اولین تندیس را ساختم و به پنجره نصب کردم. یک هفته بعد آمدم دیدم همه تندیس‌هایی که آن روز ساخته بودم را جدا کرده‌اند. من هم دوباره تندیس ساختم و به دیوارها زدم، دوباره همه را بردند! این بار مثل آدم‌های افسرده و ناامید گفتم دیگر تندیس درست نمی‌کنم! این‌قدر ناراحت و درگیر بودم که زیر پایم را نگاه نکردم، اما همان وقت که من در اوج ناامیدی بودم آب خیلی خوبی جمع شده بود. یک‌لحظه زیر پایم را نگاه کردم و دیدم چه گِل خوبی! دوباره شروع به ساختن کردم و این بار با سرعت خیلی بیشتر تندیس‌ها را ساختم. می‌خواستم گِل‌ها از دست نرود و آن‌ها که خراب کردند بیایند ببینند ما چند برابرش را ساختیم. عکس بعضی از تندیس‌ها را هم دارم. بعد خوردیم به تور معتادان و اراذل‌واوباش و گروه‌هایی که اینجا پاتوقشان بود.

ما با حماقت، سماجت یا هر چیزی که اسمش را بگذارید جلوی معتاد و کارتن خواب و اراذل و اوباش ایستادیم، حتی با آن‌ها درگیر شدیم و دعوا کردیم، اما فعلاً اینجا را گرفته‌ایم، بماند که هر کاری از دستشان برمی‌آمد کردند تا ما را از اینجا بیرون کند.

می‌پرسم مگر این ساختمان مالک ندارد؟

عمو مصطفی توضیح می‌دهد: این ساختمان حدود ۴۰، ۵۰ سال رها بوده و گویا قبل از این خوابگاه کارگران معدنی بوده که اینجا بوده است... حالا در مورد این ساختمان صحبت نکنیم بهتر است، چون یک عده به فکر می‌افتند چرا تا حالا دست روی این ساختمان نگذاشته بودند!

عده‌ای منافعی از این ساختمان داشتند؛ از افراد خوب تا معتادان و اراذل‌واوباش و کارتن‌خواب‌هایی که دار و دسته‌ای دارند و همه اینجا را پاتوق خود کرده بودند. ما با حماقت، سماجت یا هر چیزی که اسمش را بگذارید جلوی این افراد ایستادیم، حتی با آن‌ها درگیر شدیم و دعوا کردیم، اما فعلاً اینجا را گرفته‌ایم، بماند که هر کاری از دستشان برمی‌آمد کردند تا ما را از اینجا بیرون کنند.

مصالح ساختمان از خاک همین‌جاست، اما هرچه توانستند کندند و بردند، و اگر می‌دانستند سنگ اینجا هم خریدار دارد به همین سقف و دیوار هم رحم نمی‌کردند. همین الآن هم یک‌ذره میلگرد که می‌بینند با پتک و اره به جانش می‌افتند و این‌قدر نیرو صرف می‌کند تا پول مواد مخدرشان دربیاید!

می‌گویم پس ماجرای گالری از همین‌جا شروع شد؟

عمو مصطفی سرش را به نشانه تائید تکان می‌دهد و می‌گوید: در اصفهان بله، ولی قبل از آن در شهرهای دیگر و نقاط دیگر همین تجربه را داشته‌ام، اما گذشته دیگر گذشته است.

می‌گویم پس اهل اینجا نیستید؟

عمو مصطفی تأکید می‌کند: من اینجا رهگذرم، البته همه رهگذریم.

برایم سوال شده که دقیقاً اینجا چه اتفاقی می‌افتد؟

او جواب سوالم را قبل از اینکه بپرسم می‌دهد: اینجا از بچه کوچک تا بزرگ‌سال و سالمند و همه تیپ آدم‌ها می‌آیند و سعی می‌کنند با خاک و گل و مواد بازیافتی چیزی خلق کنند.

با خنده ادامه می‌دهد: حالا حتی اراذل و اوباش و معتاد هم کم‌کم آمدند و با ما رفیق شدند. همین دو روز پیش یکی از معتادان دو تا از بچه‌هایش را آورد و اتفاقاً یکی از بچه‌هایش ذوق هنری خوبی دارد.

عمو مصطفی به اتاق پر از نقاشی و مجسمه اشاره می‌کند و می‌گوید: بیا برویم نقاشی‌های این بچه‌ها را ببین. نقاشی‌ها را نشان می‌دهد و بعد یکی‌یکی روی هرکدام با ذوق و اشتیاق وصف‌ناشدنی از هنرمند کوچک و ایده و خلاقیتی که پشت اثرش دارد، می‌گوید.

اساس اینجا برای بچه‌ها است. اصلاً دستمزد من، عشق من، نیروی من، همین کارهای بچه‌ها است.

او به سنگ کوچک شکسته و نقاشی روی آن اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد: کنار نقاشی نگار، مادرش نوشته نگار این تکه سنگ را در خیابان پیدا کرد، در خانه روی آن نقاشی کشید و گفت ببریم برای عمو مصطفی.

نقاشی‌های امیرحسین، ریحانه، حسین طاها، رز و فاطمه که دیگه برای خودش اعجوبه‌ای است ... پ نقاشی‌ها را نشان می‌دهد و راجع به تک‌تک نقاشی‌ها و داستان پشت آن توضیح می‌دهد. می‌گوید عکس‌های نقاشی‌های این بچه‌ها را بفرستید همه هنرمندان ببینند، راجع به تک‌تکشان می‌توان حرف زد.

عمو مصطفی از هنر سررشته دارد و می‌تواند ساعت‌ها راجع به هنر حرف بزند. او که می‌گوید زمانی مقالاتی درباره هنر می‌نوشته و تحقیق می‌کرده، اما همه را کنار گذاشته چون فایده‌ای نداشته است! حالا اینجا آمده و از مواد اولیه‌ای که همین‌جا روی زمین ریخته استفاده می‌کند؛ از سنگ و چوب و گل و خاک و البته مواد بازیافتی. عمو مصطفی تأکید دارد از همین مواد اولیه‌ای که اینجاست باید استفاده کرد، از هر چیزی غیر از متریال اینجا استفاده کنی جیغ می‌زند، چون وحدت و یکپارچگی به هم می‌خورد... .

عمو مصطفی اعتقاد دارد سال‌ها است در کشور ما هنر تشخص طبقاتی پیدا کرده و دست مردم نبوده است، درحالی‌که باید هنر را از اقتصادی شدن، پولی شدن، دانشگاهی و تعلیمی بودن و تشخص طبقاتی نجات دهیم

این دیدگاه عمو مصطفی، اما حرف امروز و دیروز نیست، او توضیح می‌دهد: از سال‌ها قبل به هنر ایرانی خیانت شد و امروز ما نه رنگ بومی داریم، نه حتی بوم نقاشی، به خاطر اینکه از سال‌ها قبل بین صنعت و هنر و فرهنگ ما ارتباطی شکل نگرفت، درحالی‌که در برخی کشورها یک ارتباط منطقی و جانانه بین هنرمند و صنعتگر و سرمایه‌دار شکل‌گرفته و به‌طریق‌اولی این ارتباط با ادبیات و فرهنگ و شعر و همه ابعاد هنر برقرار شده است.

دقیقاً همین‌جاست که اهمیت این گالری دور افتاده در دامنه کوه مشخص می‌شود، چون عمو مصطفی اعتقاد دارد که سال‌ها است در کشور ما هنر تشخص طبقاتی پیدا کرده و دست مردم نبوده است، درحالی‌که باید هنر را از اقتصادی شدن، پولی شدن، دانشگاهی و تعلیمی بودن و تشخص طبقاتی نجات دهیم.

از او می‌پرسم این کار شدنی است؟

عمو مصطفی بدون لحظه‌ای شک و تردید جواب می‌دهد چرا نه!؟ شما کار آوینا، نرگس، رز و همه را ببرید هرکجا که می‌خواهید منتشر کنید، ببینید چه واکنش‌های مثبتی می‌بینید، چون این هنر مردمی است؛ همان چیزی که سال‌ها دیده نشد، و تماشاگران این هنر هم همان کسانی هستند که سال‌ها نتوانستند از گالری‌های هنری بازدید و در رویدادهای هنری شرکت کنند. تازه ما رسانه نداریم، اگر دخترم پیج اینستاگرام درست نمی‌کرد و عکس‌های اینجا را در پیج نمی‌گذاشت همین اندازه هم شناخته نمی‌شدیم.

زن جوانی که از زمان ورود من تا آن لحظه در محوطه کنار ساختمان سرگرم بود، حالا با دست‌های گلی و لبخندی روی لب به میان حرف ما می‌آید و می‌گوید من دو گوش بزرگ ساختم و گذاشتم کنار دیوار خشک شود، بعد هم خداحافظی می‌کند و می‌گوید دوباره می‌آیم.

عمو مصطفی پیش ما برمی‌گردد و می‌پرسد این حرف‌هایی که زدم را می‌نویسی؟

می‌گویم بله، همه را ضبط می‌کنم و بعد می‌نویسم.

گِل به ما زندگی می‌دهد، با خاک و گِل می‌توان داستان خلق کرد، به نظر ما اینجا در طبیعت هیچ‌چیز ضایعات و بی‌مصرف نیست

عمو مصطفی با تعجب زیاد می‌گوید چه‌کار سختی! و دوباره رشته کلام را به دست می‌گیرد و می‌گوید: گِل به ما زندگی می‌دهد، با خاک و گِل می‌توان داستان خلق کرد، به نظر ما اینجا در طبیعت هیچ‌چیز ضایعات و بی‌مصرف نیست. بزرگ‌ترها وقتی به اینجا می‌آیند، مشغول ساختن چیزی می‌شوند و کم ذهن و فکرشان از این‌همه گرفتاری‌های زندگی آزاد می‌شود، بچه‌ها هم که از دل همین ساخته‌های دستشان می‌توانند خودشان را پیدا کنند.

کارگاه‌های هنرهای تجسمی جلسه‌ای ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تومان پول می‌گیرند، درحالی‌که جوان و نوجوان ما با ۱۰ هزار تومان می‌تواند مواد مخدر بخرد و مصرف کند! حالا اینجا یکسری مواد اولیه مفت و مجانی ریخته، بهتر نیست بیایند چیزی بسازند، خراب کنند، فکر کنند، سرگرم شوند.

ماجرای این گالری به همین سادگی هم نبوده و تا امروز اتفاقات زیادی افتاده، عمو مصطفی در این باره تصریح می‌کند: یک‌بار چند ماشین ریختند اینجا و گفتند این‌ها را جمع کن. حقیقتاً من هم ترسیدم و گفتم نکند مثل فیلم‌های کماندویی شب از در و پنجره بریزند خانه پیرزنی که من میهمانش هستم و پیرزن هم از ترس سکته کند! خلاصه وسایلم را جمع کردم که بروم، اما یک نفر به من گفت فلانی قبل از اینکه بروی، برو سراغ فلان نهاد و بگو من آمدم اینجا که جوان شما به سمت مواد مخدر نرود!

من هم رفتم، اما در کمال تعجب دیدم مسئول آن نهاد که اسمش را نمی‌برم گفت ما کاری با شما نداریم! گفتم آدم‌های شما آمدند! زنگ زد به این و آن‌همه منکر شدند! به من گفت شکایتی بنویس، من هم نوشتم. گفتم مطمئنی نمی‌خواهی من بروم؟ گفت نه کاری با شما نداریم! واقعاً دمش گرم... آمدم بیرون با انرژی مضاعف و گفتم اصل ماجرا حل شد. تا الآن هم دیگر کسی مزاحم ما نشده است. دم نیروهای انتظامی هم گرم که انصافاً اینجا همراه ما بوده‌اند.

دو خواهر نوجوان که از گوشی موبایل یک نفرشان موسیقی نامفهومی پخش می‌شود دارند کارها را می‌بینند که عمو مصطفی صحبتش با ما را قطع می‌کند و به‌طرف آن‌ها می‌رود. درباره موسیقی می‌پرسد، اما چند دقیقه بعد می‌بینیم در میان صدای خنده و گپ و گفتشان موسیقی لری پخش می‌کنند، گویا پدر دو تا از دخترها اصالتاً لر هستند و از قضا یکی از آهنگ‌های مورد علاقه پدرشان را در گوشی دارند.  

بعد از تمام شدن خوش‌وبش با بچه‌ها، عمو مصطفی ادامه می‌دهد: من هرجایی رفتم به متولیان هنر می‌گویم من اینجا مستقر هستم و می‌خواهم این کار را بکنم. از اهالی هنر هم دعوت می‌کنم، البته بیشترشان اول که آثارم را می‌بینند استقبال می‌کنند اما بعد در شأن خودشان نمی‌بینند که به چنین مکان‌هایی بیایند! ما اینجا هر نوع مخاطبی داریم، بعضی شب‌ها که اینجا مانده‌ام دیده‌ام که حتی گاهی اراذل‌واوباش و معتادان هم آمده‌اند و ای ول و دمت گرم و ماشالا گفته‌اند... شما کدام گالری هنری را سراغ دارید که چنین افرادی را راه داده باشند و مخاطبانی از اقشار آسیب دیده و آسیب‌پذیر داشته باشد!؟

او این را هم اضافه می‌کند که وقتی چنین کنشی راه می‌اندازید با انسان مواجه می‌شوید، چون شعار ما انسان، طبیعت، هنر، زندگی است. اگر انسان به هنر نپیوندد به خودش خنجر می‌زند، اما هنر انسان را قوی می‌کند، شادی‌آفرین است، پر از انرژی، تفکر و خلاقیت است. ما می‌خواهیم انسان گرفتار به‌جای پناه بردن به مواد مخدر، به هنر پناه بیاورد.

عمو مصطفی خاطره‌ای را به یاد می‌آورد و با خنده می‌گوید البته هنر و مخدر جفت هم نمی‌شوند! یک‌بار جوان بسیار کم سن و سالی که اعتیاد داشت بعد از دیدن کارها به من گفت عمو شما چند پک از این بزنی ببین چه‌کارهایی که نمی‌کنی؟

 گفتم تو چند سال است مواد مصرف می‌کنی؟

جوان گفت دو سال

 گفتم پس حالا باید میکل‌آنژ شده باشی!

من مطمئنم بچه‌هایی که اینجا می‌آیند و با هنر آشنا می‌شوند دیگر دچار مشکل و آسیب نمی‌شوند، به خاطر اینکه می‌فهمند انسان هستند، خلاقیت دارند، تفکر و توانایی دارند، می‌توانند بسازند، خراب کنند و از نو بسازند و لذت ببرند.

از عمو مصطفی می‌پرسم دوست دارید بیشتر بچه‌ها اینجا بیایند؟

سرش را به نشانه تائید تکان می‌دهد و می‌گوید: کارهای بچه‌ها را ببین، این‌ها هیچ‌کدام کلاس نرفته‌اند، هزینه نکرده‌اند، این‌ها کار اولشان است... یک روز فریماه که پدرش اعتیاد دارد اینجا آمد و گفت عمو من می‌خواهم روی دیوار کار کنم، و این مجسمه را ساخت، من یک کلمه به فریماه نگفتم چه‌کار کن، ولی ببین چه کرده! کنار کار فریماه تندیس یک فوق‌لیسانس هنرهای تجسمی است، اگر نمی‌گفتم متوجه می‌شدی؟

او ادامه می‌دهد: ما بچه‌های خودمان را باور نداریم. یک‌بار مردی اینجا آمد و همین‌طور که آثار را می‌دید می‌خواست سیگاری بکشد، گفتم اینجا نوشته به احترام بچه‌ها سیگار نکشید. مرد سرش را زیر انداخت تا برود که گفتم اگر بچه داری حتماً بیاورش اینجا. رفت و جمعه دو تا بچه آورد، یکی از آن‌ها واقعاً شم هنری قوی دارد، آن یکی هم بچه باهوشی است. یک‌بار مادربزرگی با نوه‌اش باهم آمدند و کلی چیزهای جالب و دیدنی ساختند. شما در کدام کنش می‌توانید این روابط انسانی را ببینید؟

عمو مصطفی به در و پنجره‌های خالی گالری‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید اینجا در و پیکری هم ندارد و هر بار بخشی از کارها را می‌برند. با خنده ادامه می‌دهد: فکر کنم آن‌ها هم ذوق هنری دارند چون وقتی صبح می‌آیم می‌بینیم اتفاقاً گُل کارها را برده‌اند!

از این هنرمند ناشناس می‌پرسم ناراحت نمی‌شوید؟

او قاطعانه جواب می‌دهند نه! وقتی می‌برند یا حتی خراب می‌کنند اتفاق خوبی است، چون بچه‌ها می‌آیند دوباره می‌سازند. اصلاً شعار ما این است که بساز، ویران کن، دوباره بساز ... اگر این کار را نکنیم جلو نمی‌رویم، اگر به یک فرم دل ببندی پیش نمی‌روی. خود من در همین روند ساختن و هم‌نشینی با انسان‌ها دارم می‌آموزم و انسانیت خودم را بالا می‌برم. اصلاً خروجی هنر همین است و غیر از این تلف کردن عمر است.

با دست چند نوجوان را نشان می‌دهد  که یکی دو نفرشان سیگار به دست در کنار جاده خاکی قدم می‌زنند. می‌گوید این‌ها هم گاهی می‌آیند و با من درد دل می‌کنند، نسل عجیبی هستند که از قضا فاصله زیادی هم با نسل قبلی یعنی شما جوانان دارند.

می‌خواهید بگویید اسم این کار عشق است، دیوانگی است، علاقه‌مندی است یا هر اسمی برایش بگذارید، مهم این است که فعلاً من اینجا هستم و به اتفاقات خوب بعد از این امیدوار

می‌خواهم هر طور شده دست آن‌ها را هم گِلی کنم. شعار من این است هرکجا خاک و گل و رهگذری بود، مرا خبری کنید ...

می‌خواهید بگویید اسم این کار عشق است، دیوانگی است، علاقه‌مندی است یا هر اسمی برایش بگذارید، مهم این است که فعلاً من اینجا هستم و به اتفاقات خوب بعد از این امیدوار؛ امید که به این هنر هم مجال بدهند.

می‌پرسم اسم این هنر را چه می‌گذارید؟ هنر مردمی؟

عمو مصطفی توضیح می‌دهد: اتفاقاً اصل هنر این است و اسمی ندارد. هنر مثل اکسیژن است باید در زندگی همه ما جریان داشته باشد.

پسر جوانی که ایستاده و گوشش با ماست و چشمش دنبال آثار هنری. عمو مصطفی او را هم وارد بحث می‌کند و می‌گوید بیا جلو تو هم نظرت را بگو.

بعد که می‌بیند پسر خجالتی جلو نمی‌آید رو به سمت او می‌کند و می‌گوید: بچه‌هایی که اینجا می‌آیند، خودشان از کار خودشان لذت می‌برند، اگر قبلاً با کشیدن یک سیگار ۱۰ نفر برایش دست زدند و تشویق کردند، الآن روزی چندین نفر اثری که خلق کرده را می‌بینند و تشویق می‌کنند. بعدازآن دیگر این نوجوان ارزش خودش را می‌فهمد و به خودش آسیبی نمی‌زند.

برخلاف تصور اولیه‌ای که داشتیم گالری هنری عمو مصطفی البته آن‌قدرها در جای پرتی نیست و رفت‌وآمد در دامنه این کوه بیشتر از چیزی است که فکر می‌کردم، اگرچه رهگذران اینجا کم متفاوت‌اند.

 جوانی با ظاهری کاملاً غربی و مدرن روی دوشش یک کیسه بزرگ ضایعات می‌برد و سیگار می‌کشد. عمو مصطفی از دور برایش دست تکان می‌دهد و بعد که دور می‌شود به ما می‌گوید این هم دوست من است. جوان بیچاره برای خرج اعتیادش پسماند جمع می‌کند، اما همین جوان گاهی برای ما مواد بازیافتی می‌آورد تا بچه‌ها با آن چیزی درست کنند. همین چیزها باعث شده اینجا از هر بوم و کارگاه و گالری برای من ارزشمندتر باشد.

وقت خداحافظی با عمو مصطفی و یکی از متفاوت‌ترین گالری‌هایی که در عمرم دیده‌ام می‌رسد. او می‌گوید: من تلخ ام و دوست ندارم با صاحبان قدرت و ثروت مماشات کنم، اما اینجا خواهشی از آن‌ها دارم؛ این ساختمان سال‌ها اینجا رها بوده، جز مواد کشیدن و کارهای شنیع در آن کاری نمی‌کردند. حالا این کنش اتفاق افتاده و اینجا برای مردم شده است، کاری کنید که اینجا کارگاه دائمی هنرهای تجسمی رایگان برای مردم شود، بعد بسپریم دست مردم و برویم کوه و دشت و شهر دیگری همین کار را بکنیم. اینجا را خود مردم ساختند، مردم راه درست کردند، آب آوردند، چاله‌های جاده خاکی را پر کردند...

حالا هم بچه‌هایشان را اینجا می‌آورند و خودشان با خیال راحت می‌نشینند در این طبیعت استراحت می‌کنند. به ما اجازه دهد با این کنش انسانی و اجتماعی چندمنظوره‌ای که اینجا شکل‌گرفته و به‌واسطه هنر جوان‌ها را به سمت انسانیت بیاوریم، دست نوجوانانمان را بگیریم و آن‌ها را به خودباوری برسانیم.  

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: استانی اجتماعی گالري هنرمند هنر بي خانمان معتاد خانه متروکه كودكان اینجا می آیند اراذل واوباش ادامه می دهد توضیح می دهد نشان می دهد اینجا آمد مواد مخدر خاک و گ عمو مصطفی ما اینجا نقاشی ها من اینجا همین جا یک بار هنر هم سال ها بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۴۴۴۸۲۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اینجا سرزمین آزادی‌هاست! | ببینید

دریافت 2 MB

همشهری آنلاین: اعتراضات در دانشگاه‌های آمریکا در حمایت از فلسطین همچنان ادامه دارد. در این اعتراضات بسیاری از معترضان بازداشت شده‌اند.

در این فیلم صحنه بازداشت یکی از اساتید دانشگاه نشان داده شده است. بازداشت‌ها در آمریکا در حالی است که واشنگتن خود را سرزمین آزادی‌ و دموکراسی می داند.

کد خبر 848132 برچسب‌ها خبر مهم ایالات متحده آمریکا فلسطین

دیگر خبرها

  • اینجا طبیعت از بوم بیرون می‌زند!
  • هنرنمایی مهدی قایدی چشم‌ها را به خود خیره کرد (فیلم)
  • هنرنمایی زنان عشایر در ۳۰ رشته صنایع دستی
  • دستور ساواک برای بازرسی از عروس امام
  • انتشار اسناد ساواک درباره بازرسی از همسر سیدمصطفی خمینی
  • پس لرزه اظهارات جنجالی مهدی نصیری درباره رضا پهلوی و مصطفی تاجزاده
  • غار هارپیا ؛ اینجا زمین کاملا چین خورده است! (+عکس)
  • اینجا غزه نیست؛ بمباران هم نشده است! | اینجا اوکلاهما است که خانه ها بر اثر گردباد تخریب شده اند ... + فیلم
  • اینجا سرزمین آزادی‌هاست! | ببینید
  • پارک شهدای سنندج به پاتوق فرهنگی تبدیل می‌شود