Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: جلوی باب الجواد غلغله است. پنج تا جیغ و بیست و چند تا شِکوه و هشت تا شکایت و هزار تا التماس دعا. بعضی‌ها هم آنقدر دلشان تنگ است که طاقت تا رسیدن و دیدن ندارند و از سر خیابان به پیشواز سلام می‌دهند. مردی با کلاه نمدی و یک مشت نان سنگگِ پیچیده به روزنامه. زن جوانی با موهای زیتونی و ناخن‌های لاک خورده.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

پیرزنی آمده از سرزمینی دور با بقچه و لهجه و چشم‌هایی متفاوت، و منی که بین این جمعیت دنبال خودم میگردم!

 

 

زن عراقی کنارم ایستاده. خوشحال است از اینکه می‌بیند کسی مثل او عبا پوشیده و زیارت‌نامه را با لهجه عربی می‌خوانَد. سلام می‌دهد. سلام می‌دهم. میگوید صفرایش مشکل دارد و دکترها گفته‌اند باید عمل کند. میگوید خودت عراقی هستی! و حتما خوب میدانی مردمی که خون و گلوله و بمب و داعش و سرباز آمریکایی دیده باشند از یک عمل و چاقوی جراحی نمی‌ترسند، می‌گوید اما دل‌آشوب ۶ بچه‌اش شده که آن‌ها را به امان خدا سپرده و آمده مشهد، اگر مُرد یتیمی برایشان زود است. دستش را فشار می‌دهم: «دور از جان» بعد می‌گویم اشتباه متوجه شده: «أنا ایرانیه» با تعجب یک دل سیر نگاهم می‌کند و بعد می‌پرسد «کجای ایران؟» می‌گویم «اهواز»، می‌گوید «مرحباً؛ خداحفظتان کند، شهر خوبیست، آنجا مثل خودمانید، خون‌گرم، خادم اهل‌بیت و سرباز روح‌الله!»

صحن انقلاب

راه می‌رویم. ایران و عراق. دوش به دوش هم. خنکای ته مانده‌ی سرمای اسفند می‌پاشد به استخوان‌هایمان. چشم‌هایش دنبال آن صحن می‌گردد که گنبد آقا یکهو می‌ریزد توی وجودت و سیرابت می‌کند، آن هم آنقدری که دوست داری تا دنیا دنیاست فقط آنجا را ببینی و دورش بگردی. می‌رویم. خودم هم غریبم اما نه به اندازه اُم سَلمی. تابلوها و خدام با لبخند راه نما می‌شوند. چشم‌هایش می‌درخشد و چانه‌اش می‌لرزد از بغض. روی ورودی را می‌خوانَد: «صحن انقلاب؟» به تایید سر تکان می‌دهم.

 

 

کفشداری شلوغ است. کیسه برمی‌داریم و کفش‌هایمان را سر دست می‌گیریم. شرم دارم از اینکه بپرسم اما دل را به دریا می‌زنم: «انتم جندی الخمینی و لکن چگونه؟» چطور می‌شود یک زن عراقیِ اهل ناصریه به منِ ایرانی اهل اهواز می‌گوید ما شبیه همیم و هر دویمان سرباز خمینی‌! می‌گویم «عراقی چطور می‌شود سرباز خمینی؟» گوشی‌اش را روشن می‌کند و عکس ساعت ۱:۲۰ فرودگاه بغداد را نشانم می‌دهد؛ خون حاج قاسم و ابومهدی‌. خون ایران و عراق زیر آتش جنگده‌ها هم آغوش شده تا به سوی آسمان.

داحی الباب

به یک درِ قهوه‌ای بزرگ می‌رسیم. به درِ خانه‌ی آقا علی بن موسی الرضا. به ضرب پنجه و استغاثه روی در می‌کوبد. یک بار. دو بار. سه بار. نگاهش می‌کنم. دارد آقا علی بن موسی الرضا را به جدش امیرالمومنین قسم می‌دهد. نزدیک‌تر می‌شوم. آه، قسم‌هایش آشوبم می‌کند. خدام اشک چشم می‌گیرند و مردمی که معنای حرف‌هایش را نمی‌فهمند به تبرک بر دل سوخته‌اش دست می‌کشند. مادر زنگ می‌زند. حرف می‌زنیم. حرم را نشانش می‌دهم. بغض می‌شود. عالیه افغان است با قدی میانه و چشم‌هایی بادامی و کشیده. کنارم می‌نشیند. می‌گوید «تو هم عربی بلدی هم فارسی؟ چه نیکو. میدانی آن زن چه منظور دارد؟»

 

 

ام سلمی هنوز روی در می‌کوبد: «اُقسم علیک بحق جدک داحی الباب» عالیه شیطنت می‌کند. دفترچه‌اش را روبه‌رویم گرفته: «اُقسم که از قسم آمده، یعنی دارد قسم می‌دهد، صحیح؟» می‌گویم «بله» ادامه می‌دهد: «علیک هم یعنی بر تو، بحق هم یعنی به حقِ و جدک هم یعنی جدت اما داحی الباب را نفهمیدم، یعنی چه؟» با خنده به شانه‌اش میزنم: «تو که فارسی و عربی را بهتر از من بلدی» با دست خنده‌اش را می‌پوشاند و ناگهان اشک می‌بارد. می‌گویم «قصه چیست؟» می‌گوید «اشک شوق است.» و رو به گنبد چشم می‌گرداند: «غریبِ طوس، خوش، غریب‌نوازی می‌کند.»

جانتان جوره؟

ام‌سلمی بالای سرم ایستاده. می‌گویم «چرا نرفتی زیارت خواهر؟» می‌گوید «دعای مؤمن در حق مؤمن می‌گیرد، آمده‌ام ببرم دعایم کنی» می‌خندم و سر تکان می‌دهم: «حالا کی گفته من مؤمنم؟ این همه آدم اینجاست. اصلا بیا و با عالیه برو. دلش صاف‌تر است. آینه‌ست.»

 

 

عالیه که تکرار اسمش را می‌شنود تمام قد می‌ایستد روبه‌روی ام‌ سلمی: «سلام، جانتان جور است؟» ام‌سلمی که جز سلام چیزی از احوالپرسی عالیه متوجه نشده با عربی سنگینی، صمیمی سلام می‌دهد. عالیه برمی‌گردد طرفم: «داحی الباب یعنی چه؟ نگفتی» ام‌سلمی از شنیدن شیرینی داحی‌الباب روی زبان عالیه ذوق می‌شود. دستش را می‌کشد تا رواق. می‌گوید «حنان تو هم بیا» می‌گویم «به روی چشم» و دنبالشان می‌روم.

سلطان

توی صف ایستاده‌ایم. برای عرض ادب به محضر سلطان طوس و انیس النفوس. ام سلمی جلوتر. عالیه بعدتر و من آخر. عالیه دوباره سوال می‌شود: «داحی الباب؟» ام‌سلمی برمی‌گردد طرفش. سرش را می‌بوسد. چشم‌هایش را. بعد هم نشانی نور را می‌دهد: «علی. داحی الباب یعنی امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب علیه افضل التحیه و السلام. قالع باب خیبر» عالیه به ادب دست روی سر می‌گذارد. حرف هم را خوب می‌فهمند.

 

 

خادم‌ها با پرهای سبز هدایتمان می‌کنند. من را، ام سلمی را و عالیه را. از سه وطن، از سه دیار و از سه جغرافیا. ضریح می‌درخشد. مادر میگفت «روحت را که پاک کنی و صیقل بدهی چشم بصیرتت باز می‌شود. آنوقت چیزهایی را می‌بینی که بقیه نمی‌بینند!» با خودم می‌گویم امام رضا چقدر ماه است که اینطور هوایمان را دارد. که می‌داند به جای صیقل چطور با مشکی به جان سفیدی روحمان افتاده‌ایم و باز اینطور کریمانه اهلا و سهلا می‌گوید. آخر کدام سلطانی را دیده‌ای هر که از راه رسید و به درش درآمد را خوش‌آمد بگوید؟ به ام سلمی عراقی، به عالیه‌ی افغانی و به حنان ایرانی! حقا که سلطان است و این بارگه خانه‌ی اوست.

اشک

سلام می‌دهیم. به سه زبان. به سه محتوا. اما دلمان آرام نمی‌گیرد. هیچ‌کس آرام نیست. جلو می‌رویم. ضریح، قاب چشم‌هایمان را پر می‌کند. حالا زبان‌ها کم کم عوض می‌شود. به ضریح که نزدیک می‌شویم دنیا می‌ماند آن پشت سر و همه‌ی داروندار می‌شود این قاب طلا که علی بن موسی الرضا در آن آرام گرفته. حالا همه در مُلک الرضا هم وطنیم و هم زبان! به چشم‌ها نگاه می‌کنم. چه زبان مشترک و شیرینی‌ست این اشک. از دل می‌جوشد و تا چشم شکوفه می‌کند.

 

 

روبه‌روی ضریح ایستاده‌ام. خادم می‌گوید «بفرما دخترم». کلمات در سرم ته می‌کشند. زبانم سنگین می‌شود. روبه‌روی شاه خراسانم. اشک اشک اشک. دست به نشان ادب به سینه می‌زنم و سرم را خم می‌کنم: «کنیز خانه‌زاد شمام سلام. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی. السلام علیک یا مولای. السلام علیک یا سیدی.»

 

 

به پشت سرم یک نظر نگاه می‌کنم. خادم التماس دعا می‌گوید و اشاره می‌شود که «حرکت کن»، میهمان‌ها هنوز در حال آمدن‌اند. از دورافتاده‌ترین روستای گیلان تا ضاحیه‌ی بیروت. از بصره و عماره تا پنجاب و بلوچستان و بوشهر. مرزها ناگهان سقوط می‌کند و رضا، علی بن موسی الرضا، می‌شود امید. می‌شود تمنا. می‌شود چه باک اگر همه پشت کنند وقتی روبه‌روی توایم؟

 

 

از بین جمعیت خودم را بیرون می‌کشم. ام سلمی دارد زیارت نامه می‌خواند. آن گوشه. توی رواق و با صدایی محزون. زن‌ها دانه دانه کنارش می‌نشینند. و من هم. شلوغ که می‌شود می‌گوید «انشالله کربلا. زیارت قتیل العبرات». انگار دست روی زخممان گذاشته باشد. پیرزن‌ها سرش را می‌بوسند. ما جوان‌ترها بلند می‌شویم. او روضه می‌خوانَد و ما روی سینه می‌کوبیم «حسین حسین حسین. رضا رضا رضا.»

انتهای پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: مشهد الرضا زیارت شاه خراسان ایران و عراق شب زیارتی دلتنگی امام رضا ع گنبد صحن انقلاب علی بن موسی الرضا روبه روی چشم ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۴۹۴۱۱۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کسی نمی‌تواند نام «خلیج فارس» را جعل کند

به گزارش خبرنگار مهر، امیر «مجید فخری» معاون وزیر دفاع و رییس سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح امروز (دوشنبه) در همایش بزرگداشت روز ملی خلیج فارس اظهار کرد: در طول تاریخ ایران، نام خلیج فارس ثبت شده و نیازی به جست‌وجوی مجدد برای نام تاریخی خلیج فارس نیست.

وی افزود: یک سری «واحدهای سیاسی نوپدید» در دهه‌های اخیر مسایلی را در مورد خلیج فارس مطرح کرده‌اند و لذا از سال ۱۳۸۴ همراه با تصویب شورایعالی انقلاب فرهنگی، این روز در تاریخ جمهوری اسلامی ثبت شد.

رئیس سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح با اشاره به گرامی‌داشت روز خلیج فارس گفت: وزارت دفاع در راستای دیپلماسی دفاعی، این موضوع را در زمره اهداف خود قرار داده و وزیر دفاع هم این موضوع را به سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح واگذار کرده است و این سازمان هرساله برنامه‌های متنوعی در خصوص بزرگداشت روز ملی خلیج فارس برگزار کرده است.

امیر فخری با تاکید بر اینکه روز ملی خلیج فارس باید بزرگ‌تر و در سطح ملی برگزار شود، گفت: با هماهنگی سازمان‌های مختلف، تصمیم گرفتیم این روز را به صورت ملی برگزار کنیم تا به گوش همه جهانیان برسد و لذا امروز که این برنامه برگزار شده است، ۲۵ نهاد و دستگاه حضور و مشارکت داشته‌اند.

وی افزود: در حوزه دیپلماسی حقوقی، وزارت امور خارجه و در حوزه دیپلماسی علمی، مؤسسه تحقیقات علوم شیلاتی کشور، سازمان هواشناسی و مرکز ملی مطالعات راهبردی کشاورزی و اتاق ایران و… همکاری داشته‌اند.

رئیس سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح اظهار کرد: در حوزه دیپلماسی فرهنگی، پژوهشکده حج و زیارت، شهرداری تهران، فرهنگسرای اندیشه و… پای کار آمدند و این وفاق رقم خورد.

امیر فخری تصریح کرد: این مساله کمک کرده است تا بتوانیم نشست‌های تخصصی مختلف در سازمان و دانشگاه‌ها برگزار کنیم تا از این طریق، نام خلیج فارس برای جهانیان آشکار شود.

وی افزود: در سازمان ملل، گروهی جغرافیایی وجود دارد که نام‌های جغرافیایی را برای کشورهای جهان تبیین می‌کند که در بیست و سومین جلسه‌ای که برگزار شد، دقیقاً به نام خلیج فارس اشاره شده است که در دنیا جای شکی را باقی نمی‌گذارد که این نام، برازنده‌ترین برای این پیکره آبی است.

رئیس سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح با بیان اینکه بیش از ۲ هزار و ۵۰۰ سال در اسناد تجاری، تاریخی، کتیبه‌ها و نوشته‌ها نام خلیج فارس تکرار شده است افزود: این وفاق و همدلی در بین تمامی ایرانیان وجود دارد و با این انسجام، اقتدار و هماهنگی هرگز کسی نخواهد توانست از امروز تا آینده تاریخ، نام خلیج فارس را جعل و نام دیگری بر این پیکره قرار دهد.

گفتنی است؛ در این نشست بیانیه وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح در مورد روز ملی خلیج فارس نیز قرائت شد.

کد خبر 6091884 هادی رضایی

دیگر خبرها

  • اجرای سرود سلام فرمانده توسط کودکان پیش دبستانی + فیلم
  • سلام بر تو که اسطوره‌ حجاب شدی ...
  • از افغانستان متحد دفاع می کنیم
  • مرزهای جغرافیایی صادرات فرش باید توسعه پیدا کند
  • پست کانال روستوف از محبی و قربانی: سلام ایران!
  • «با شما سربلندیم» شعار دهه کرامت
  • کسی نمی‌تواند نام «خلیج فارس» را جعل کند
  • اول سلام بعد تاج‌گذاری در کاخ اختصاصی
  • مرزهای طراحی لاک ناخن جابجا شد (فیلم)
  • شادی فوتسالیست‌های افغان با صادق بوقی