آشپزهایی که ذهن می پزند!
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۵۴۴۸۹۲
آشپزهای اینستاگرامی به شما میگویند چه باید بخورید و چجوری باید بخورید و از چه موادی باید استفاده کنید. آنها بستههای مواد غذایی را به شما نشان میدهند و میگویند باید از اینها استفاده کنید و همین مارک هم باشد چون از همه بهتر است و فقط این پنیر است که اینقدر کش میآید و این ژامبون است که غذای شما را خوشمزه میکند و فقط باید گوجه خشک فلان کارخانه را استفاده کنید و گوجه تازه نمیشود و الی آخر.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
روزنامه ایران: عکسهای رنگی، چشم شما را میگیرد و دهانتان را آب میاندازد. پیش خودتان میگویید ببین چه کار کرده است. دلتان میخواهد مثل بلاگرها آشپزی کنید و شبیه آنها باشید. خیره میشوید به دست و دهانشان وقتی دارند با آب و تاب برایتان توضیح میدهند که در کدام مرحله باید چی را اضافه کنید و آخرش فلان سس را بریزید و بعد پنیر پیتزا را اضافه کنید که باید حسابی برشته شود و آویشن و رزماری هم یادتان نرود.
آشپزهای اینستاگرامی به شما میگویند چه باید بخورید و چجوری باید بخورید و از چه موادی باید استفاده کنید. آنها بستههای مواد غذایی را به شما نشان میدهند و میگویند باید از اینها استفاده کنید و همین مارک هم باشد چون از همه بهتر است و فقط این پنیر است که اینقدر کش میآید و این ژامبون است که غذای شما را خوشمزه میکند و فقط باید گوجه خشک فلان کارخانه را استفاده کنید و گوجه تازه نمیشود و الی آخر.
آنها مدام دارند به شما آموزش میدهند اما آیا واقعاً صلاحیت آموزش دادن دارند؟ اصلاً شما چرا آنها را دنبال میکنید؟
ایمان دولو، سرآشپز و کارشناس غذا در این باره میگوید: «خیلی وقتها مردم ویدیوهایی را در شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام و یوتوب نگاه میکنند اما هدفشان صرفاً یادگیری نیست بلکه لذت بردن از یک سری تصویر است. مثلاً ما مسألهای داریم به اسم صداهای غذا و طرف میآید صدای غذا خوردنش را به اشتراک میگذارد که خیلیها البته بدشان میآید ولی برای خیلی دیگر هم جذاب است و به همین شکل جذب مخاطب میکند.
توجه به این نکته بسیار مهم است که آشپزی رشتهای است که خیلی سنگ محک ندارد. یک وزنهبردار میتواند بگوید من وزنهبردارم و این وزنه را با این وزن بلند کردم و فلان رکورد را جابهجا کردم اما در آشپزی به دلیل اینکه سنگ محک و معیار خاصی وجود ندارد، آدمها میتوانند بیایند و دروغ بگویند و ادعا کنند و رزومهسازی کنند. آنها میتوانند یک محتوای محبوب و متفاوتی نسبت به بقیه ایجاد کنند و بعد، از همان محتوا برای خودشان رزومه ایجاد کنند.»
دولو ادامه میدهد: «اگر بحث صرفاً یادگیری آشپزی باشد، باید گفت که شروع یادگیری آشپزی برای همه ما از فردی نزدیک مثل مادر یا خواهر یا پدر و برادرمان بوده است. افراد خانواده ما به هر حال کارشناس آشپزی که نبودهاند و صرفاً آمدهاند و دانستههایشان را به ما منتقل کردهاند ولی هیچ وقت نگفتهاند که این بهترین و تنها راه است. مسألهای که در بحث آشپزی یاد گرفتن در فضاهای مجازی پیش میآید این است که خیلی وقتها آن تفاوت در شکل کار به چشم میآید نه علم و تجربه کسی که میخواهد آموزش دهد. کسی که متفاوت است در نظر عامه اینجوری جلوه میکند که کسی است که زیاد میداند و دانش دارد.
در رابطه با آشپزی باید بگویم که آموزشی است که هرکس میتواند آن را ارائه دهد یعنی هرکس میتواند به دیگری آشپزی یاد دهد چون تجربی است. این روزها آموزش آشپزی در فضای مجازی یک سری کد برای تقلب دارد که یکی از آنها پنیر پیتزاست؛ بله پنیر! کاری که پنیر پیتزا میکند این است که همه چیز را میپوشاند. در واقع گیرندههای حسی شما را با چربی و بافتش میپوشاند و در واقع باعث میشود شما چیزی از طعم متوجه نشوید و بگویید عجب غذای خوشمزهای است؛ درست مثل ساندویچهای حجیم که با مواد زیادی پر شده اما نکته اصلیاش همان پنیر است که حس میشود. در واقع از یک ساندویچ بیشتر همان طعم قارچ و پنیرش حس میشود یا همان طعم سیر سوسیس و کالباس که اصلاً نمیگذارد شما مزه مرغ و گوشت را بفهمید.
تقلب دیگر مثلاً مایونز است که به خیلی غذاها اضافه میکنند و طعمش غالب میشود. به طور کلی استفاده از چربی و قند راهی برای تقلب در آشپزی است که هرکاری را که کردهاید با آن میپوشانید. آموزش این نوع آشپزی بین دو دوست شاید انتقال تجربه باشد اما وقتی در شبکههای اجتماعی عنوان میشود و همه میتوانند ببینند و آن را یاد بگیرند دیگر جالب نیست چون شما دارید یک فرهنگ غذایی را غالب میکنید و خواه ناخواه هم غالب میشود. خیلی چیزها همینطوری در زندگی ما وارد شد، با استمرار در تبلیغات و نشان دادن زیاد.
ما آدمهایی را میبینیم که غذاهایی را از شبکههای اجتماعی یاد میگیرند و درست میکنند که پر از پنیر و سوسیس و کالباس است.»
این کارشناس به نکته دیگری در این باره اشاره میکند: «بعضی کسانی که در شبکههای اجتماعی آشپزی آموزش میدهند، اصولی را که از قدیم وجود داشته بی ارزش میکنند. تمام کسانی که چیزی را آموزش میدهند از یک نقطه آموزش را شروع میکنند که نقطه صفر است و بعد پیشرفت میکنند اما مسأله این است که تعداد زیادی از آدمهایی که خصوصاً در بحث آشپزی شروع به آموزش دادن میکنند، آن نقطه شروع و صفر را ندارند و از همان ابتدا طوری رفتار میکنند که انگار در اوج هستند و این خوب نیست. بعضی از کسانی که در شبکههای اجتماعی آموزش آشپزی میدهند، با نوع حرف زدن و رفتار خود انگار دارند به مخاطبان خود هویت میفروشند. مثلاً طرف میآید میگوید من با پدرم رفته بودم فلان کشور خارجی و این غذا را در فلان رستوران خوردم و این طوری دارد نوعی هویت برای خودش ایجاد میکند و توجه آدمها را به نکته خاصی جلب میکند. این در حالی است که فقط قشر کمی از مخاطبان او مرفه هستند. مردم وقتی برخی خاطرات و گفتههای این افراد را میشنوند دوست دارند از آنها تقلید کنند، خصوصاً بچههای 17، 18 ساله که به لحاظ مالی هم در شرایطی نیستند که چنین امکاناتی را برای خودشان فراهم کنند و همین هم مسائل و مشکلاتی را به وجود میآورد.
آدمها به دام تخیل و فضاسازی کاذب در مورد خودشان میافتند. از همان کلمات و جملات استفاده میکنند و تلاش دارند برای خودشان هویتی به این شکل ایجاد کنند. پس بحث آموزش آشپزی به این شکل در طولانی مدت آسیبزننده است چون تبعاتی را با خود به همراه دارد و با مشکلات فرهنگی همراه است. در واقع دیگر آموزش آشپزی نیست و فقط تبلیغ برای استفاده از یکسری محصول خاص است و این یکسری محصول خاص اکثراً پر از چربی و قند هستند.
همین فرمول در آشپزی در طبیعت هم دیده میشود. طرف میآید میگوید امروز در طبیعت برگر سوخاری با سس قارچ درست میکنیم و کلی مواد غذایی را به طبیعت میبرد که آلودگی زیادی هم ایجاد میکند. بحث این است که اصلاً چرا باید این همه مواد غذایی به طبیعت ببریم برای غذا درست کردن و چه نیازی است که چنین غذایی در طبیعت درست کنیم و بخوریم و دیگر اینکه آلودگی زیست محیطی و بصری برای طبیعت به این شکل ایجاد میشود. این در حالی است که کسی نمیآید مثلاً آموزش دهد که چطور مرغ را پاک کنید و یا چاقو را چطور دستتان بگیرید که موقع آشپزی برای تعداد زیادی میهمان دستتان خسته نشود. در واقع چیزهای کاربردی یاد نمیدهند.»
شبیهسازی چیزی است که در ذهن بیننده صورت میگیرد، حالا بسته به اینکه این مخاطب چه سن و سال و جایگاه اجتماعی داشته باشد، این شبیهسازی و تأثیرگیری متفاوت است اما آنچه اهمیت دارد سبک خاصی است که تلاش دارد همه را پیرو خود کند. چشم میبیند و ذهن به خاطر میسپارد و انبوهی از مواد غذایی نه چندان باارزش جای خود را در سبد غذایی و یخچال خانه شما باز میکند بدون اینکه حتی فکر کنید دارید چطور علاوه بر رواج مصرفگرایی، سلامت جسم و روح خود را به خطر میاندازید.
انتهای پیام/
منبع: ایران آنلاین
کلیدواژه: شبکه های اجتماعی استفاده کنید باید بخورید آموزش آشپزی مواد غذایی یک سری آدم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۵۴۴۸۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
از معلمبلاگری تا عجیبترین هدیه برای روز معلم!
همزمان با دوازدهم اردیبهشت، گزارش و اخبار درباره روزِ معلم بخش مهمی از خروجی سایت خبرگزاریها و روزنامهها را تشکیل میدهد. اخباری که معمولا با ایده کلی ذکر فداکاریهای یک معلم و خاطراتش تهیه میشود اما واقعا آموزش و گذراندن ساعت قابل توجهی از روز با نسل Z چه حال و هوایی دارد؟
به گزارش ایسنا، وقتی پای صحبت دهه شصتیها و هفتادیها مینشینید معمولا همه خاطراتی شبیه به هم از دوران مدرسه تعریف میکنند؛ از معلمهای سختگیری که گاهی تنبیه را بهترین تربیت میدانستند، معلمهای پرورشی که نمادِ غیبتِ معلم اصلی بودند و برای پر کردن وقت بچهها سرکلاس حاضر میشدند، مشقهای ننوشته و ترسِ از متوجه شدن معلم تا خوندن از روی کاغذ سفید به جای انشاء! البته گاهی هم از شور و هیجانی تعریف میکنند که از روزهای اول اردیبهشت برای روزِ معلم در مدرسه شکل میگرفت؛ پچپچهای یواشکی بچهها با هم و پرسیدن این سوال که «تو قراره برای خانم معلم کادو بگیری؟» سوالی که البته خیلی وابسته به جوابی که بچهها به هم میدادند نبود و در نهایت مامانها تصمیم میگرفتند که همه با هم چه هدیهای برای معلم کلاس تهیه کنند.
این روزها اما همه چیز فرق کرده؛ حالا بچههای متولدین دهه شصت و هفتاد در شرایطی پا به مدرسه گذاشتند که احتمالا کمترین همذاتپنداری را با خاطرات مدرسه پدر و مادرشان میکنند و گاهی با شنیدن برخی خاطرات از شکل و شمایل مدرسه در گذشته، با حیرت و تعجب میپرسند «واقعا راست میگید؟!» مدرسه برای این بچهها که از روزهای اول تولد با تکنولوژیهای پیشرفته سر و کار داشتند، تعریف و حال و هوای دیگری دارد. نسل Z نمیپذیرد که با ترس یا تنبیه درسها را بدون فهمیدن دلیل منطقی آن فقط حفظ کند یا در تعطیلات نوروز از هر درس سه بار مشق بنویسد!
از سوی دیگر نسلی قرار است معلم این بچهها باشد که خودش تجربه آموزش و پرورش در فضای خشکِ گذشته را دارد و میداند نمیتوان کودکی که از همه چیز خبر دارد را با جمله «این مطلب تو کتاب اومده، پس درسته» قانع کرد! این روزها پرورش اولویت بالاتری نسبت به آموزش دارد. همین هم عاملی میشود تا معلم بهتر بداند راهِ جذب و آموزش بچهها در مدرسه تغییر کرده است؛ هرچند که احتمالا راه سختی پیشرو داشته باشد.
مهدیه؛ معلم پایه اولِ یک دبستان غیرانتفاعی پسرانه در تهران است؛ یک معلم دهه هفتادی که وقتی با او تماس میگیرم از مصاحبه استقبال میکند اما با این شرط که جزئیات بیشتری از خودش نگوید و فقط درباره بچهها صحبت کند!
* مهدیه! یه کم از خودت بگو؛ اصلا چی شد که تصمیم گرفتی معلم باشی؟
«من کارم رو از سال ۱۳۹۳ که دانشجو بودم شروع کردم؛ البته اون اوایل اصلا به معلمی فکر نمیکردم. رشته دانشگاهیم زیستشناسی بود اما ترم دو یا سه بود که فهمیدم رشتهام اشتباهه و من رو جذب نمیکنه ولی چون دانشگاه دولتی درس میخوندم و یک سال هم پشت کنکور مونده بودم، ریسک نکردم که رشتهام رو رها کنم و از اول برم یک رشته دیگه درس بخونم.
کمکم در یک گروه دانشجویی با جمعیت امامعلی(ع) آشنا شدم و اونجا اولین تجربه آموزش رو به کودکانِ کار داشتم که باعث شد بفهمم آموزش دادن رو دوست دارم و حتی متوجه شدم که ارتباط گرفتن با بچههای خیلی کوچیک در حد مهدکودک و دبستان برام جذاب و لذت بخشه. همین کار باعث شد برم دوره تربیت معلم مهدکودک و پیشدبستانی رو بگذرونم. برای کارورزی اون دوره به یکی از مدارس غیرانتفاعی رفتم و شیوه آموزشی اون مدرسه جذبم کرد تا حدی که بعد از دوره کارورزی، همون مدرسه از من دعوت به همکاری کرد و تقریبا ترم پنجم دانشگاه معلم شدم. چون توی اون دوره کارورزی دیدم که بچههای مدرسه با روش جدیدی باسواد میشن و این فرایند برام جذاب بود، از مدیر مدرسه خواستم که معلم کلاس اول باشم. اولین کلاسی که داشتم یک کلاس با ۲۲ دانشآموز پسر بود.»
* از همون اول فقط تو مدرسه پسرونه تدریس کردی؟
«نه؛ تجربه آموزش به دخترا رو هم داشتم. تقریبا ۱۰ ساله که معلمی میکنم که ۷ سال با پسرها و ۳ سال با دخترا کلاس داشتم.»
* چه فرقی بین معلم دخترا و پسرا بودن هست؟
واقعا کار کردن با هر دو جنس قشنگیای خاص خودش رو داره، چون دنیای متفاوتی دارن. پسرا خیلی پر جنب و جوشتر هستن و انرژی بیشتری از آدم میگیرن؛ البته نه به خاطر تدریس بلکه به خاطر هیجان و شیطنتی که دارن. وقتی با گروه بزرگی از پسربچهها کار میکنی، بخش زیادی از انرژیت صرف این میشه که از اونا مراقبت کنی که اتفاقی براشون نیفته یا باهم دعوا نکنن. در این شرایط باید روشهای ابراز خشم و حرف زدن رو به بچههای کوچیک یاد بدی و این انرژی میبره و باعث میشه زنگ تفریحها هم حواست به اونها باشه. اما کار کردن با دخترا این راحتی رو داره که لازم نیست به اندازه پسرا ازشون مراقبت کنی. این بزرگترین تفاوت با دو جنسه، اما تجربه کار باهاشون لذت بخشه.»
* اتفاقی که این روزا خیلی باب شده فیلمبرداری و تولید محتوا از بچههاست که بعضی وقتا جنجال خبری هم داشته. نظرت در این مورد چیه؟
«الان داریم با نسلی کار میکنیم که از وقتی چشم باز کردن موبایل و تبلت و ... رو دیدن و باهاش بزرگ شدن و از خیلی از اتفاقات و چیزهایی که دورهای تو اینستاگرام وایرال میشه باخبر هستن. من تولید محتوا با بچهها رو دوست دارم، اما به شرط اینکه هدف آموزشی داشته باشه. یه وقتایی به عنوان معلم میتونم یک صحنههایی رو با گوشیم شکار کنم یا از بخشهایی فیلم بگیرم که در دلِ اون یک نکته آموزشی اتفاق بیفته اما برای انتشار محتوای تولید شده باید حریم خصوصی بچهها رو در نظر بگیرم، ما اجازه نداریم حتی به عنوان یک معلم تصویر شفافی از ظاهر و صورت بچهها نشون بدیم.
من میتونم از کاری که بچه انجام میده و توضیحی که درباره اون میده فیلم بگیرم و به اشتراک بذارم چون خودمم تو اینستاگرام پیج دارم اما هیچ وقت طوری فیلم نمیگیرم که صورت بچه در محوریت باشه. در نهایت باید ببینم آیا فیلم نکته آموزشی داره که اون رو با شرایطی که گفتم، انتشار بدم؟ به جز حفظ حریم بچه، پدر و مادر این حق رو دارن که از معلم بابت انتشار تصویر کودکشون شکایت کنند و ما باید خیلی مراقب این موضوع باشیم. گاهی هم که از یک اتفاق بامزه فیلم بگیرم اون رو به عنوان یادگاری صرفا برای خودم و نهایتا بچههای کلاس منتشر میکنم. »
* به نظرت این موضوع چقدر به فضای آموزش کمک میکنه؟ اصلا کمککننده هست یا آسیبهایی رو به اون وارد میدونی؟
«اینکه آیا این نوع تولید محتوا کمک کننده هست یا نه بستگی به این داره که هدف داره یا نه؟ گاهی اوقات از کلاس فیلم میگیریم و بعد با گروهی از معلمها اون فیلم رو میبینیم و اتفاقاتی که افتاده و عملکرد بچهها رو تحلیل میکنیم. دوره کرونا که کلاسها آنلاین بود، از یک بخشهایی از کلاس فیلم میگرفتم و برای یک سری از جلسات آموزشی استفاده میکردیم و این باعث میشد روشهای جدید تعامل از راه دور با کودک رو یاد بگیریم.»
* به عنوان یه معلم دهه هفتادی که تو نظام آموزشی قدیم تحصیل کرده، تصمیم گرفتی چه شیوه آموزشی رو انتخاب کنی که بچهها به حضور در کلاس ترغیب بشن؟
«وقتی که خودم دانشآموز بودم یک روش تدریس وجود داشت که همه باید همون رو حتی با وجود اینکه درکی ازش نداشتیم یاد میگرفتیم. مثلا ممکن بود درک نکنیم که چرا یک اتفاق در آزمایش علوم رخ داده یا چرا جواب یک مسئله ریاضی به اون شکل شده؛ ما صرفا باید اون رو حفظ میکردیم. بعدها که معلم شدم فهمیدم که اگر بچهها از دوره ابتدایی با این روش آموزش ببینن و فکر کنن که هرچی معلم و کتاب میگه درسته، قدرت فکر کردن و خلاق بودن رو از دست میدن و بعدا نمیتونن به راه حلها و روشهای دیگه فکر کنن.
وقتی معلم شدم سعی کردم فعالیتها رو طوری طراحی کنم که فقط یک راه حل نداشته باشه و بچهها بتونن از روشهای مختلفی به جواب برسن. در کلاسهای کتابخوانی ازبچهها میپرسیدم دیگه چه راه حلی برای شخصیت اصلی قصه میشه طراحی کرد؟ یا از اونها میپرسیدم اگر جای شخصیت اصلی کتاب بودن چه راهی رو انتخاب می کردن؟ این تفاوت فکری بچهها قشنگه و از همین پاسخها مشخص میشه، چون هرکدوم یک فکری دارن و باید یاد بگیرن که به خودشون و فکرشون اهمیت بدن و اون رو ابراز کنن. تک تک فکرها و ایدهها مهمه و باید یاد بگیرن بدون ترس از قضاوت شدن یا غلط بودن راه حل، پاسخ خودشون رو اعلام کنن.»
* خاطره خوب یا بدی از دوران تحصیلت داری که سعی میکنی اون کارها رو انجام بدی یا ندی که برای بچهها بهتر باشه؟
«همیشه معلمایی که سر کلاس زیاد باهامون شوخی میکردن رو خیلی دوست داشتم و هیچ وقت سرکلاس اونها استرس نداشتم و حتی امتحان گرفتن اونها هم برام شیرین بود. من بعدا دیدم که این شیوه روی شاگردای خودمم جواب میده، برای همین سعی کردم معلمی باشم که زیاد با بچهها شوخی میکنه؛ البته باید حریمها حفظ شه. راه ورود به دل بچههای کوچیک خنده و شوخیه. همیشه برای جلسات اول کلاسم برای اینکه باهم آشنا بشیم، کتابای خندهدار با خودم میبرم و میخونم و دیگه بعد از اون با خوشحالی سر کلاسم میان.»
* فضای آموزش تو کشور ما تا این چند وقت قبل عموما خشک و رسمی بود یا اطلاعاتی به بچهها داده میشد که صرفا اونا رو حفظ کنند. فکر میکنی این فضا چقدر شکسته شده و خودت به عنوان یک معلم فکر میکنی آموزش مهمتره یا پرورش؟
«من تجربه کار کردن توی مدارس دولتی رو نداشتم. از اول مجموعه غیرانتفاعی کار کردم اما با چیزی که اطرافم میبینم و میپرسم فکر میکنم که فضای خشک و رسمی آموزشی مدارس تا حدی شکسته شده. معلمهای جوانتری رو میبینم که سر کار اومدن و دورههایی که آموزش و پرورش برای معلمها برگزار میکنه کمکم فضا رو به سمتی میبره که کار گروهی تو بچهها تقویت بشه. بهتره که فضای کلاس رو مهارتیتر کنیم و معلمها دارن این آموزش رو میبینن تا حتی تو مدارس دولتی هم با همه کمبودها و تعداد بالای دانش آموزای یک کلاس، این روند رو اجرایی کنن که به جذب بچهها کمک کنه.»
* مهدیه! تو حداقل ۱۰ سال روز معلم هدیههای مختلفی از بچهها گرفتی؛ هدیهای بوده که برات جذابیت خاصی داشته باشه؟
«جالبترین هدیهای که روز معلم گرفتم مربوط میشه به دوره کرونا. سال ۱۳۹۹ من ۱۴ شاگرد پسر با آموزش تماما آنلاین داشتم که فقط درصورت رضایت خانوادهها این امکان وجود داشت در ساعتی محدود بچهها به مدرسه بیان اما مادرای کلاس من چون بچههای کوچیک و نوزاد داشتن هیچ وقت راضی نشدن بچههاشون رو بفرستن مدرسه و من و شاگردام هیچوقت هم دیگه رو از نزدیک ندیدیم. بستر کلاس آنلاین به شکل تصویری بود و به همین شکل باهم آشنا شدیم. اما روز معلم اون سال یکی از بچهها اومد دم درِ خونه ما و یک گلدون بهم هدیه داد که گیاهش رو هم خودش کاشته بود. این خیلی هدیه جالبی بود و هنوز هم اون گلدون رو دارم و هر موقع میبینمش حس خوبی بهم میده. کلا بهترین هدیههای روز معلم، نامههایی هست که بچهها با لحن خودشون برام مینویسن. پول یا هدایای مادی هیچکدوم ماندگار نیست و تموم میشه، اما کادوی خود بچهها خیلی قشنگتره.»
انتهای پیام