طلایهدار آزادسازی خرمشهر
تاریخ انتشار: ۳ خرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۰۷۲۸۱۸
...فراموششان نمیکنیم.
گاهی اما در لابهلای انبوه رویدادها و سوژههای بیپایان جهان امروز، این سرعت زمان است که انگار ما را اسیر میکند و با خود تا ناکجاآباد میبرد، آنقدر که از مردان روزهای دشوار، از «شهیدان»، از آنهایی که اسیر زمین و زمان نشدهاند جا میمانیم، جا میمانیم و غفلت میکنیم تا بالاخره روزی مثل امروز، به بهانه سالگرد یک رویداد فراموش نشدنی ،خودشان با پای خودشان بیایند و میهمان این صفحه روزنامهمان شوند.بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
همه مردم ایران
چه عملیات بیتالمقدس که به فتح خرمشهر انجامید و چه سایر عملیاتهای دوران دفاع مقدس و بالاتر از آن، استقامت و پیروزی در هشت سال جنگ تحمیلی حاصل حضور و تلاش همه مردم و همه نیروهای مسلح ایران بود.
با وجود این معلوم است مشهدیها و بلکه همه بروبچههای خراسانی آن زمان با وجود فاصله زیاد با میادین جنگ، حضور پرشور و پرتعدادی در جبههها داشتهاند. آمار و ارقام هم حکایت از حضور بیش از ۲۵۰هزار رزمنده خراسانی در جبهههای نبرد و بیشتر از ۱۷هزار شهید، ۴۹هزار جانباز و نزدیک به ۴۰۰ آزاده دارد. سرتیپ پاسدار بازنشسته محمود باقرزاده که زمانی جانشین شهید کاوه در لشکر ویژه شهدا بود، سال گذشته درباره نقش رزمندگان خراسانی در عملیات آزادسازی خرمشهر گفته بود: «در عملیات الی بیتالمقدس فرمانده گردان شهید صادق توسلی بودم. در شروع این عملیات از طرف تیپ ۲۱ امام رضا(ع) خراسان در مرحله نخست در دو منطقه وارد عملیات شده و پس از عقب زدن دشمن به سمت خرمشهر سرازیر شدیم... یعنی تیپ ۲۱ امام رضا(ع) در همان شب اول، هویزه را باز پس گرفت و در مرحله دوم کار خود را به سمت خرمشهر آغاز کرد و در همین عملیات بود که مهدی خادمالشریعه فرمانده تیپ امام رضا(ع) به شهادت رسید. پنج گردان از تیپ امام رضا(ع) و دو یا سه گردان هم از تیپ تازه تأسیس جوادالائمه(ع) در این عملیات حضور مستقیم داشتند و علاوه بر رزمندگان سپاه، از لشکر ۷۷ خراسان هم در قسمتهای مختلف این عملیات حضور مستمر داشتند».
ما حتی بیسیم نداشتیم!
سردار باقرزاده خوب یادش است پس از ۲۳ روزی که از آغاز عملیات گذشته بود، از گردان ۴۰۰ نفرهاش فقط ۱۲۰ نفر سالم مانده بودند و بقیه یا شهید شده و یا به عنوان مجروح جنگی در بیمارستان بستری بودند. البته این برای یک گردان خط شکن، آن هم در عملیاتی سنگین و گسترده آمار خیلی عجیب و غریبی محسوب نمیشد.
خاطرات این سردار جنگ درباره آزادسازی خرمشهر و کمیت و کیفیت نیروها و تجهیزات به کار گرفته شده در آن، نکتههای جالبتری هم دارد. مثلاً اینکه اصول و قواعد نظامی حکم میکند نیروی تهاجمی و آفندی از حیث استعداد نظامی و تعداد نیرو تقریباً سه برابر نیروهای دشمن باشند. اما سردار باقرزاده، آن روزها وقتی دقیق به گردان تحت امرش نگاه میکرد متوجه میشد رزمندههای گردان او تعداد و امکاناتشان حتی برابر با نیروهای دشمن هم نبود چه برسد به چند برابر بودن!
از مجموع گردان ۴۰۰ نفری توانسته بود حدود
۱۷۰ نفر را تجهیز کند. همان میزان اسلحه هم یک ساعت مانده به غروب که میخواستند وارد عملیات شوند به دستشان رسید. تمام گردان فقط یک آر.پی.جی با سه موشک و یک تیربار داشت و فرماندهاش میگوید من به عنوان فرمانده گردان حتی بیسیم نداشتم!
بقیه حرفهای این جوان قدیمی دفاع مقدس را از زبان خودش بخوانید: «آن زمان من حدود ۱۸ سال داشتم. در گردان ما حدود ۶۰ تا ۷۰ نفر زیر ۱۵ سال بودند و اینکه چطور خود را به خط مقدم رسانده بودند هر کدام ماجراهایی داشت. بیشتر افراد حاضر در گردان هم حداکثر ۲۷ سال داشتند و افرادی که بیش از ۳۰ سال داشتند انگشتشمار بودند...».
اولین تیپهای خراسانی
سردار عباس شاملو هم فرمانده پیشکسوت یگانهای رزم خراسان است. او سال پیش درباره چگونگی شکلگیری تیپ ۲۱ امام رضا(ع) و فرماندهی شهید «خادمالشریعه» و همچنین ویژگیهای شخصیتی او گفت: «در سالهای اول جنگ تحمیلی، پس از سازماندهی یگانی نیروها و نفرات، تعداد زیادی گردان با حضور رزمندگانی از سراسر کشور تشکیل شده بود... فقط حدود ۵۰۰ گردان در سپاه پاسداران تشکیل شده بود.
... در آن دوران هنوز ستاد فرماندهی واحدی مثل قرارگاه خاتمالانبیاء امروزی وجود نداشت و فقط قرارگاه کربلا به فرماندهی سردار «احمد غلامپور» بود که آن هم به صورت گردانی اداره میشد. در واقع آن روزها هنوز مفهومی از تیپ یا لشکر به معنای مرسوم تاکتیکیاش وجود نداشت و عملیاتها بر پایه استعداد رزمی و توان جنگی همین گردانها طرحریزی و اجرا میشد».
بدیهی است که با چنین اوضاعی، فرماندهی و مدیریت این تعداد از گردان کار بسیار دشواری بود. برای همین، پیش از عملیات بیتالمقدس، ستاد فرماندهی جنگ تصمیم به تأسیس تیپهای رزمی مختلف در استانهای کشور گرفت تا بشود مناطق اشغال شده خاک ایران را با سرعت بیشتری آزاد کرد و در مرزهای بینالمللی به جنگ با دشمن پرداخت. خراسانیها در مشهد مأموریت داشتند رزمندگان خراسانی را در قالب دو تیپ امام رضا(ع) و جوادالائمه(ع) سازماندهی کنند. سردار شاملو که آن زمان در جبهههای غرب حضور دارد، مأمور تشکیل تیپ جوادالائمه میشود و شهید خادمالشریعه هم تیپ ۲۱ امام رضا(ع) را تشکیل داده و فرماندهی میکند.
رزمنده ممتاز
سردار شاملو در حرفهایش این را هم یادآوری کرد که: «شهادت یک فرمانده تیپ از یگانهای رزم خراسان آن هم در زمانی که تنها سه روز تا تحقق هدف مرحله چهارم عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر باقی مانده بود، نشان از مشارکت فعال رزمندگان خراسانی در مراحل مختلف این عملیات دارد... هنوز زمان کمی از ابلاغیه تأسیس تیپها میگذشت و فرماندهان تیپها، حقیقتاً شاخصترین چهرهها و ممتازترین افراد در جبهه رزمندگان ایرانی بودند. یعنی همین حرفها نشان میدهد شهید خادمالشریعه چقدر فرد ممتازی بود. بارزترین ویژگیاش هم به نظر من این بود که آموزههای دینی و اخلاقی را با مسائل و امور روزمره زندگی تلفیق کرده بود. هر کس که با او نشست و برخاست داشت متوجه میشد لحظاتی نیست که خادمالشریعه به یاد خدا نباشد و هیچ کاری نیست که در آن، رضای الهی را در نظر نگیرد. منظورم این است که قرار گرفتن ایشان در مسئولیت فرماندهی تیپ، موضوعی بسیار بجا بود».
از صحبتهای فرماندهان و یادگاران آن زمان که بگذریم، میتوانید واقعیتهای دیگری از منش و شخصیت نخستین فرمانده مشهدی که در عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید را در بخشهای دیگر مطلب بخوانید.
راهش را پیدا کرد
انقلابی شدن و متحول شدنش را تا پیروزی انقلاب به تأخیر نینداخت. «محمدمهدی» که سال ۱۳۳۷ در شمال شرقیترین شهر کشور (سرخس) چشم به روی دنیا گشوده بود، نوجوانی و جوانیاش همزمان شد با دهه ۵۰ خورشیدی و میانههای همین دهه بود که راه خودش را پیدا کرد. ۱۷ یا ۱۸ ساله بود که سر از جلسات سخنرانی دکتر شریعتی در دانشگاه و یا رهبر انقلاب در مسجد کرامت درآورد. توزیع اعلامیههای امام(ره) هم که کار همیشگیاش بود. مثل شرکت در راهپیماییها که از سال ۵۶ به مشغولیتهایش اضافه شد.
کلیشهشکنی
اگر ترس از کلیشهای نوشتن و تکرار مکررات نبود خیلی دلم میخواست همان خاطرات گفته و نوشته شده دیگران از او را دوبارهنویسی کنم که مثلاً: متواضع بود، سر نترسی داشت، خیلی سادهزیست و سادهپوش بود و در استفاده از امکانات حتی لباس سختگیری میکرد و... خلاصه تصویری کلیشهای مانند برخی فیلم و قصههای دفاع مقدسی از محمدمهدی بسازم و بگذارم پیش روی شما. تصویری که ممکن است شما را فرسنگها از خادمالشریعه واقعی دور کند. بگذارید در کنار گفتن از نماز شبهایش، نمازهای با حال وتر و تازه روزانهاش، فروتنیاش و... صحبتهای دیگری از همرزمش -سردار باقرزاده- را هم اینجا بیاورم: «هر از چند گاهی میشنوم دوستان مصاحبهای میکنند که محمد مهدی لباسهای نو نمیپوشید، استفاده از امکانات جبهه را بر خودش حرام میدانست و... اینها درست نیست. شهید خادمالشریعه همیشه لباسهایی یکدست و مرتب بر تن داشت، هنگام سخنرانی، آستینها را تا آرنج بالا میزد، همیشه یک کلت کالیبر ۴۵ را روی کمر و در معرض دید میگذاشت و همین تیپ هیبت خاصی به او میبخشید».
باطنش
اینها مال ظاهرش بود. باطنش را در همان تغییر و تحولات روحی و اخلاقی پیش از انقلاب جستوجو کنید. جوان ۲۰سالهای که زندگی مرفهی داشت و میتوانست با پشتوانه ثروت و اندوخته پدری، بیهیچ دغدغهای برود دنبال معاش و زندگی بهتر، همه دغدغهاش شد مردم و انقلاب و سپس جنگی که مثل اژدها افتاده بود به جان میهنش. سیر و سلوک اخلاقی و عملیاش هم از مسیر انقلاب و جنگ و سختیهایش میگذشت. تواضعش نیز آنقدرها بود که حتی تا امروز ناشناخته بماند و کمتر از او گفته و شنیده باشیم. حاضر بود بینام نشان راه بیفتد در خانه این و آنی که میدانست جز آبرو آهی در بساط زندگی ندارند. همانطور بی نام و نشان لباس کارگری بپوشد و مثل بروبچههای تشکلهای جهادی امروز، یکی دو هفته وقتش را بگذارد برای تعمیرات خانه محرومان و... با همین اندوختههای روحی و اخلاقی با فاصله کوتاهی از ورودش به سپاه و سپس آغاز جنگ، کسوت فرماندهی بر تن کرد. نخستین تیپ خراسانیها –(تیپ ۲۱ امام رضا(ع)) را راهاندازی و فرماندهی کرد و کمی بعد در چذابه و بستان و زیر هجوم بیامان دشمن جوری ایستاد و پا پس نگذاشت که امام(ره) دربارهاش گفت: «کار رزمندگان ما در چذابه درحد اعجاز بود و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان رزمندگان بهویژه بچههای تیپ ۲۱ امام رضا(ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد...».
پرتقال سرجایش نبود
زندگی را یک روز جمعه شروع کرد و با جمعهای دیگر به پایان برد. جمعه اول، سال ۱۳۳۷، روز اول زندگیاش بود که همزمان شد با ۲۵ ذیالقعده (دحوالارض). جمعه دوم و سرنوشت سازتر زندگیاش مصادف شد با عید مبعث و روزهای فتح خرمشهر. آن روز، «نورالله کاظمیان» که سوار شد، محمدمهدی ماشین را روشن کرد. تا خواست راه بیفتد یکی از بچه پرتقالی را به دستش داد. روزه بود... با شوخ طبعی همیشگی خندید و گفت: اینو توی بهشت میخورم... پرتقال را گذاشت جایی رو داشبورد و راه افتاد. خمپارهها امان ماشین و سرنشینهایش را بریده بودند. یکیشان آمد خورد سمت راست ماشین. محمدمهدی وسط گرد و غبار ناشی از انفجار خمپاره، ترمز زد. کاظمیان که به خاطر ترمز ناگهانی با سر رفته بود توی شیشه، صبر کرد گرد و غبار نشست و بعد گفت: محمدمهدی برو... راه بیفت تا خمپاره بعدی نخورده به ماشین. محمدمهدی اما ساکت نشسته بود. لحظهای بعد آرام سرش افتاد روی شانهاش. ترکش کوچکی معلوم نیست چطور راهش را از زیر لبه پایینی کلاه آهنی باز کرده و به شقیقهاش رسیده بود. خون آرام آرام از شقیقهاش میجوشید... پرتقال روی داشبورد نبود...!
خبرنگار: مجید تربت زاده
منبع: قدس آنلاین
کلیدواژه: خرمشهر عملیات بیت المقدس شهادت تیپ ۲۱ امام رضا ع آزادسازی خرمشهر خادم الشریعه بیت المقدس آن زمان تیپ ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۰۷۲۸۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شهید عبدالرضا موسوی؛ از رتبه اول کنکور پزشکی تا شهادت برای فتح خرمشهر/ شهیدی که محل دفنش را مشخص کرده بود
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، شهید عبدالرضا موسوی جانشین شهید محمد جهان آرا در سپاه خرمشهر بود. این دو شهید بزرگوار تا پای جان برای حفظ شهرشان در هنگام تجاوز دشمن جنگیدند و همراه دیگر مدافعان خونین شهر مقاومت کردند.
چهارم آبان ۵۹ که خرمشهر سقوط کرد، همگی هم قسم شدند تا خاک میهن را از دشمن پس بگیرند، اما قسمت نبود هیچ کدام شان آزادی خرمشهر را در سوم خرداد ۱۳۶۱ ببینند. محمد جهان آرا در هفتم مهرماه ۱۳۶۰ در حادثه سقوط هواپیمای فرماندهان در کهریزک تهران به شهادت رسید و موسوی نیز در ۱۷ اردیبهشت سال ۶۱ در جریان عملیات «الی بیت المقدس» و قبل از آزادی خرمشهر شهید شد.
به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید دکتر عبدالرضا موسوی، با فراهه عبدالخانی مادر و خاتون موسوی خواهر شهید گفت و گویی انجام دادیم.
بانو عبدالخانی مادر ۸۶ ساله شهید در بیان خاطراتی از آخرین ماههای حیات زمینی فرزندش میگوید: شاید دو یا سه ماه به شهادت عبدالرضا باقی مانده بود که هفتهای چند بار من را به گلزار شهدای آبادان میبرد. آن زمان خرمشهر سقوط کرده بود و ما در آبادان حضور داشتیم.
مادر شهید ادامه میدهد: یکبار به عبدالرضا گفتم: پسرم! چرا این قدر من را به گلزار شهدا میآوری. جاهای دیگری هم برای رفتن و سرزدن وجود دارد. در پاسخ گفت: "اینجا قطعهای از بهشت است مادر جان! اینجا بهترین بندگان خدا آمریده اند. " دو یا سه ماه بعد خودش هم به شهادت رسید و پیکرش در همان گلزار دفن شد.
وی در بیان خاطره دیگری از فرزندش اظهار داشت: یک روز دیدم که عبدالرضا برمزار شهیدی قرآن میخواند. صوت بسیار زیبایی داشت. آن روز مرحوم همسرم (پدر شهید) همراه مان بود. گفتیم: عبدالرضاای کاش بر مزار ما هم اینطور با صدای خوش قرآن بخوانی. گفت: نه من دوست دارم شما بر مزارم قرآن بخوانید. من و پدرش خیلی ناراحت شدیم. گفتیم تو جوانی، اما ما سن و سالی داریم. تو باید بمانی و حالا حالاها زندگی کنی. ما برای تو آرزوها داریم. اما عبدالرضا روی حرف خودش بود و میگفت روزی میرسد که ما برسر مزار او قرآن بخوانیم.
این مادر شهید میافزاید: پسرم در اواخر عمر زمینی اش مرتب به گلزار شهدا میرفت. خودش هم بوی شهدا را گرفته بود. یک روز در گلزار شهدای آبادان دیدم عبدالرضا کنار مزار شهید گمنامی ایستاده و در فضای خالی کنار مزار شهید، چوبی را به زمین فرو میکند. جلوتر رفتم و دیدم در آن فضای خالی کنار قبر شهید گمنام، مرتب این چوب را فشار میدهد. پرسیدم: چرا همچین کاری میکنی؟ گفت: اینجا محل دفن من است. زمانی که شهید شدم، من را اینجا دفن میکنند.
بانو عبدالخانی ادامه میدهد: آن زمان هنوز خرمشهر آزاد نشده بود و به حتم اگر خونین شهر آزاد میشد و به شهرمان برمی گشتیم، به حتم او را در خرمشهر دفن میکردند. چون شهر ما آنجا بود. اما انگار به دل پسرم برات شده بود که قبل از آزادی خرمشهر به شهادت میرسد و پیکرش را در همین گلزار شهدای آبادان دفن میکنند. اتفاقا همین طور هم شد و پسرم چند روز قبل از آزادی خرمشهر به شهادت رسید و پیکرش را در جایی دفن کردند که خودش نشان داده بود.
خاتون موسوی خواهر شهید نیز از قول مادرش اظهار میدارد: چند ماه قبل از شهادت عبدالرضا، به خاطر علاقه و جایگاه بسیار بالایی که در خانواده داشت، میخواست همه را خصوصا مادرمان را آماده شهادتش کند؛ لذا زیاد مادرمان را به گلزار شهدا میبرد و برسر مزار آنها قرآن میخواند و از مقام شهدا برای مادر میگفت. همه اینها به خاطر این بود که پدر و مادر را آماده شهادتش کند.
خواهرشهید بیان میدارد: مادرم قضیه چوبی را که برادرم در محل دفنش به زمین فرو برده بود را تعریف کرد. روز دفن عبدالرضا، این چوب درست بالای مزارش بود. ما آن چوب را میدیدیدم و به کرامت این شهید بزرگوار پی بردیم که چطور مدتی قبل از شهادتش، محل دفن خودش را نشان داده بود. مادر میگوید وقتی که من چوب را بالای مزار پسرم دیدم، همانجا فهمیدم خدا نگاه بسیار خاصی به او دارد.
خواهر شهید میافزاید: سال ۱۳۵۵ شهید عبدالرضا موسوی در رشته پزشکی در کل ایران نفر اول شد و همچنین نفر اول اعزام به خارج از کشور بود. این شهید بزگوار سرشار از نبوغ، استعداد، هوش، ذکاوت، پشتکار، تقوا، تواضع، مدیریت، مسولیت پذیری و البته خلوص محض بود.
انتهای پیام/