Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مهر»
2024-04-28@15:13:25 GMT

روایتی دخترانه از شهید مدافع حرم/ پدرم هنوز در خانه است

تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۱۷۲۲۳۰

روایتی دخترانه از شهید مدافع حرم/ پدرم هنوز در خانه است

خبرگزاری مهر- گروه استان‌ها- مهسا حشمتی: عشق پدر و دختری از خالص‌ترین احساساتی است که هیچ‌گاه نمی‌شود آن را انکار کرد و احساسی که لطافت دخترانه را در کنار صلابت پدری به زیباترین رابطه زمینی تبدیل می‌کند حال اگر پدر آسمانی شود ذره‌ای از این حس کم نمی‌شود و دلتنگی دخترانه شاید سنگین‌ترین غم عالم باشد.

به بهانه تولد دختر بزرگوار امام موسی کاظم حضرت معصومه (س) که روز دختر نامیده شده و ایام دهه کرامت بر آن شدم تا با دختر یکی از شهدای والامقام کرمانشاهی گفتگوی دوستانه‌ای داشته باشیم؛ عطیه نظری دختر شهید اکبر نظری از همراهی پدر می‌گوید که حتی پس از آسمانی شدن پدر نیز عطیه را تنها نگذاشته و با تمام وجود آیه «بل احیاهم عند ربهم یرزقون» را درک کرده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شهید مدافع حرم حاج اکبر نظری از جانبازان دفاع مقدس است که دفاع از حق را به مرزها محدود نمی‌دانست و در شهریور ماه سال ۱۳۹۵ در حلب سوریه به هدف خود یعنی شهادت رسید و عاقبت به خیر شد و نمونه عملی پیوند دفاع مقدس و دفاع از حرم بود که همانند سید شهیدان مدافع حرم حاج قاسم سلیمانی دفاع مقدس و دفاع از حرم برایش فرقی نداشت.

چند وقت از فراق پدر می‌گذرد؟

حدود ۴۰ روز قبل از شهادت پدرم ایشان به سوریه رفته بودند و تا امروز نزدیک به یک هزار و ۱۴۰ روز از آخرین باری که پدرم را دیدم می‌گذرد و رنج نبودن پدر را روزانه و یا شاید لحظه به لحظه حساب کرده‌ام و انتظار نداشتم این‌گونه حساب نبودن‌هایشان را داشته باشم و به قول معروف که می‌گویند دختر است دیگر شاید تمام ثانیه‌های زندگی‌اش پر است از حسرت ندیدن قهرمان زندگی‌اش.

رابطه پدر و دختری از آن حس‌های ناب است، از این احساس برایمان بگویید؟

در دوران کودکی‌ام برای پدرم مشکلات مالی پیش آمده بود، گاهی می‌شد که به خاطر کارش مدتی در منزل نبودند، کلاس اول ابتدایی بودم پدرم رابط شرکت زیارتی بود و از شیراز به کربلا زائر می‌برد، خاطرات آن زمان برایم کمرنگ است و از کلاس دوم و سوم خاطرات بیشتری دارم، کلاس دوم که بودم تازه محل زندگی‌مان از تهران به کرمانشاه آمده بود، یک راهپیمایی برگزار شده بود در خاطرم نیست به چه مناسبتی بود اما می‌دانم از مسجد بروجردی حرکت کردیم، آن روزها مانتوهایی که به اصطلاح به آن خفاشی می‌گفتن تازه مد شده بود من هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم و از آن مانتوها پوشیدم، پدرم آن روز در راهپیمایی برخلاف همیشه که در خیابان دستم را می‌گرفت از من فاصله گرفته بود و من متعجب بودم وقتی به منزل آمدیم از مادر علت را پرسیدم، مادرم گفت شاید به خاطر پوششت بوده، هیچوقت عقاید خودش را به ما تحمیل نکرد و حتی بعدها حرفی راجع به آن مانتو به من نزد.

بعدها کلاه و شال‌های رنگارنگی آمده بود و دوستانم سر می‌کردند، گفتم من هم از آن‌ها دوست دارم، پدرم با من صحبت کرد مرا قانع کرد که پوشیدنش جالب نیست، به جایش چیز دیگری را برایم تهیه کرد، ارتباط ما کاملاً دوستانه بود، برای سال اولی هم که به سن تکلیف رسیده بودم به خاطر آن‌که روزه‌هایم را کامل گرفتم برایم هدیه خرید و مرا تشویق کرد، گاهی پیش می‌آمد که برای نماز صبح خواب می‌ماندم صبح به پدرم گفتم که چرا مرا بیدار نکرده است پدرم جواب داد چون نگفته بودی، اگر دوست داری از این به بعد برای نماز صبح بیدارت می‌کنم، هیچ وقت ما را مجبور به کاری نمی‌کرد.

با هم از رازهای دختر و پدری می‌گفتید؟ از آن رازهایی که مادرها معمولاً اطلاع ندارند؟

خیلی پیش می‌آمد به بهانه خرید کردن مرا از خانه بیرون می‌برد و با هم پدر دختری حرف می‌زدیم وقتی به دوران دبیرستان رسیدم صمیمیت‌مان بیشتر شد بیشتر از قبل با هم صحبت می‌کردیم خیلی روشنفکر بود و در مورد خیلی از موضوعات من را راهنمایی می‌کرد و گاهی برای خرید لباس وسواس زیادی به خرج می‌دادم پدرم بدون ناراحتی پا به پای من برای خرید همراهی می‌کرد و حتی مادرم خسته می‌شد اما پدرم صبور بود و با دوستانم مثل دختر خودش رفتار می‌کرد برایشان پدری می‌کرد و گاهی که با منزل ما تماس می‌گرفتند قبل از آن‌که مرا صدا کند خودش با آن‌ها احوالپرسی می‌کرد.

توی زندگی نگاه پدر را حس می‌کنید؟ بعد از شهادت از ایشان کمک خواستید؟

بغضش را خورد و آهی کشید و تعریف کرد نه تنها نگاه پدر را بلکه حضورش را با همه وجودم حس می‌کنم و از شهادت پدرم ۶ ماه می‌گذشت و تا آن روز به خاطر آن‌که عزادار بودیم مهمانی نرفته بودیم اما عمه‌ام برای عید سال ۹۶ ما را به منزل جدیدش که قبل از شهادت پدر هم به آنجا نرفته بودیم دعوت کرد و قرار بود همه دور هم جمع شویم و من خیلی ناراحت بودم و دوست نداشتم بدون پدرم به مهمانی بروم.

بعد از ظهر بود با گریه زیاد خوابم برد آرزو می‌کردم اتفاقی برایم بیفتد تا من این مهمانی را نروم، پدرم را در خواب دیدم که در منزلی بود رو به من گفت چرا خودت را اذیت می‌کنی؟ دست به سینه رو یکی از مبل‌ها در آن خانه نشست و گفت من هم در مهمانی هستم ولی شما من را نمی‌بینید، دلداری‌ام داد و گفت هر جا به من احتیاج داشته باشید کنارتان هستم بیدار که شدم آرامش گرفته بودم حاضر شدم و به منزل عمه رفتیم در خانه که باز شد شوکه شده بودم همان خانه‌ای بود که پدرم را در خواب در آن‌جا دیدم و در تمام مدت مهمانی همان مبلی که در خواب اشاره کرده بود و روی آن نشست خالی بود، جمعیت زیاد بود کنار مبل روی زمین می‌نشستند اما هیچکس روی مبل ننشست و حضور پدرم را کاملاً حس کردم.

مدتی بعد قرار بود برای برادر کوچکم خواستگاری برویم برادر بزرگترم گفته بود که من فعلاً نمی‌خواهم ازدواج کنم و مشکلی با ازدواج برادر کوچک‌تر ندارم و نبودن پدر در مراسم خواستگاری خیلی مرا اذیت کرد با پدرم در دل صحبت می‌کردم و از نبودش گلایه می‌کردم در همان روزها پدرم دوباره به خوابم آمد لباس رسمی به تن کرده بود برادر بزرگترم را نیز در گوشه‌ای دیگر با لباس دامادی دیدم به حالت غمگین نشسته بودم، پدرم جلوی من آمد و با من حرف زد از من علت ناراحتی‌ام را پرسید از اینکه در خواستگاری برادرانم حضور نداشت گلایه کردم و گفتم دوست ندارم در مراسم‌شان باشم پدرم در خواب یک لباس برای من آورد و گفت مگر قبلاً نگفته بودم هر جا که می‌روید همراهتان هستم برو لباس‌هایت را عوض کن با تعجب پرسیدم عروسی برادر کوچکم است ولی چرا برادر بزرگم لباس دامادی پوشیده؟ به من لبخند زد و از خواب بیدار شدم، برای برادر کوچکم خواستگاری رفتیم، بعد از ۲ ماه به صورت اتفاقی برای برادر بزرگم قسمت شد و در ۲ روز پشت سر هم عروسی هر ۲ برادرهایم ازدواج کردند، درست مانند چیزی که در خواب دیده بودم.

مدتی بود اتفاقات تلخی در زندگی‌ام می‌افتاد که به واسطه نبودن پدرم بود خیلی‌ها از عنایات شهید می‌گفتند، وقتی سر مزار می‌آمدند تعریف می‌کردند که گره کارهایشان به واسطه توسل به پدرم باز شده من در عالم پدر دختری خیلی گلایه کردم گفتم پدر به غریبه‌ها کمک می‌کنی من را فراموش کردی؟ من هر هفته سر مزارت می‌آیم این همه مشکلات دارم ولی تو کمکم نمی‌کنی، تا وقتی یک نشانه به من ندهی که متوجه شوم مرا می‌بینی و مشکلات مرا میدانی سر مزارت نمی‌آیم، بعد از اربعین همسر یکی از دوستان پدرم گفتند که از کربلا برایم انگشتری آوردند قبول نکردم گفتند فکر کن از طرف پدرت است حال عجیبی پیدا کردم گفتم شاید همین نشانه است که پدرم مرا می‌بیند از آن به بعد هر موقع ناراحت می‌شوم و یا مشکلی برایم پیش می‌آید سر مزارشان با او درد دل می‌کنم و مشکلم حل می‌شود.

همیشه پدرم قبل از اینکه اتفاق بدی بیفتد در خواب به من و خانواده‌ام آگاهی می‌دهد و برای رفع مشکلاتمان کمک می‌کند،

در این روزهایی که حضور مادی پدر را ندارید، چه چیزی شما را اذیت می‌کند؟

پدرم خیلی نوه‌دوست بود خیلی با بچه‌ها بازی می‌کرد حتی گاهی دوستانش به او می‌گفتند حاج اکبر مرد که انقدر با بچه‌ها بازی نمی‌کند! اما پدرم از حرف کسی ابایی نداشت بعد از شهادتش وقتی نوه‌های دیگرشان به دنیا آمد جای خالیشان بسیار حس می‌شد همیشه با خودم می‌گویم اگر پدر بود چقدر از داشتن نوه‌هایش خوشحال می‌شد.

در روزهای آخر زندگی‌اش کنار شقیقه‌اش سفید شده بود هر وقت که مردی با محاسن و موهای سفید می‌بینم دلم می‌شکند یاد پدرم می‌افتم که اگر زنده بود حتماً محاسن او هم سفید شده بود، کم‌لطفی‌ها خیلی دلم را به درد می‌آورد، اینکه فکر می‌کنند نبود پدر را می‌شود با سهمیه و استخدامی و این‌طور مسائل جبران کرد برخی از زخم زبان‌ها خیلی ناراحتم می‌کند، گاهی فکر می‌کنم حاضر هستم تمام دارایی‌ام را بدهم تا یک سال دیگر حضور مادی پدر را کنارم حس کنم.

در انتها کمی حرف‌های دخترانه با هم زدیم و از او خواستم به پدرش سفارشم را بکند عطیه مرام پدر را می‌دانست به من گفت خودت به او متوسل شو مطمئن باش بی جوابت نمی‌گذارد.

کد خبر 5505924

منبع: مهر

کلیدواژه: کرمانشاه روز دختر شهدای مدافع حرم مدافعان حرم حضرت زینب دهه کرامت میلاد حضرت معصومه بوشهر سالروز ارتحال امام خمینی قیام 15 خرداد کرمانشاه امام خمینی ره ساختمان متروپل آمار کرونا خطبه های نماز جمعه اجتماع سلام فرمانده ویروس کرونا دهه کرامت مراسم ارتحال امام خمینی ره نماهنگ سلام فرمانده

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۱۷۲۲۳۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مراسم بزرگداشت شهید مدافع حرم "محرم علیپور" برگزار شد

فرماندار مرند در این مراسم با تاکید بر الگو قرار شهدا در تمامی عرصه‌های زندگی گفت: شهدا با نثار جان خود در راه دفاع از اسلام و مظلومان حق امامت و پیشرو بودن را بر گردن ما دارند.

داود عباسی با بیان اینکه به برکت خون شهدا، تمام دنیا اقتدار و آزادگی ملت ایران را به چشم دید خاطر نشان کرد: تمام دنیا می‌داند که خاک ایران اسلامی پر است از شهیدانی، چون قاسم سلیمانی و محرم علیپور لذا ملت ما هیچ ترسی از هیچ دشمنی ندارد.

وی ادامه داد: در حال نابودی اسرائیل از روی این جهان هستیم که این نابودی در قبال ایستادگی و از جان گذشتگی این شهدا میسر شده است.

شهید مدافع حرم محرم علیپور، در روز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۳، در نبرد با پیروان اسلام آمریکایی برای دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) خلعت شهادت پوشید و در مزار شهدای روستای زادگاه پدری قراجه محمد به خاک سپرده شد.

باشگاه خبرنگاران جوان آذربایجان شرقی تبریز

دیگر خبرها

  • روایتی از هنرآفرینی هنرمندان نصف‌جهان در قطب عاشقی عالم، «کعبه»
  • مستند جوانمرد؛ روایتی از زندگی شهید غیرت حمیدرضا الداغی
  • حماسه باشکوهی که شهید شیرودی رقم زد/در حد امکان وامدار تاریخ بودم
  • ادامه روزهای کابوس وار مدافع عنوان قهرمانی در لیگ عربستان
  • روایتی از شهید لشکر فاطمیون + فیلم
  • بزرگداشت شهیده راحله روشنگر شهید مدافع سلامت ماسال
  • برگزاری مراسم بزرگداشت شهید مدافع حرم محرم علیپور در مرند
  • مراسم بزرگداشت شهید مدافع حرم "محرم علیپور" برگزار شد
  • قهرمانی مس رفسنجان در جام‌حذفی؟ نویدکیا: شانس‌مان را امتحان می‌کنیم!
  • جان تری: تلاش فرگوسن برای انتقالم باورنکردنی بود اما من عاشق چلسی شده بودم