روایت سردار شکارچی از ماجرای بازپسگیری فاو
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۱۸۹۱۰۶
مسئول وقت محور لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) گفت: ایستادگی نیروهای این لشکر بهگونهای بود که هنگامیکه آنها در خط اول در " فاو" در برابر عراقیها مبارزه میکردند؛ ارتش بعثی با رخنه و دور زدن نیروها، به پشت آنها در خطوط بعدی رسیده و قرارگاه تاکتیکی شهید صادقی را تصرف میکند.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ ششمین جلسه شورای مطالعات راهبردی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در سال ۱۴۰۱ با حضور سردار علیمحمد نائینی؛ رئیس مرکز، مشاورین، برخی از راویان، فرماندهان قرارگاهها و لشکرهای عملیاتی در دوران دفاع مقدس برگزار شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در این جلسه که در تداوم سلسله جلسات بررسی تحولات مقطع پایانی جنگ در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس برگزار شد؛ سردار ابوالفضل شکارچی؛ مسئول وقت محور لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) که اکنون سخنگوی ارشد نیروهای مسلح است، به تشریح عملکرد یگان دریایی این لشکر در ماجرای بازپسگیری فاو توسط عراق پرداخت.
وی با اشاره به درگیر بودن بخش اعظمی از نیروهای این لشکر در مقطع سقوط فاو در غرب و در چارچوب عملیات «والفجر ۱۰» بیان کرد:یگان دریایی لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در این مقطع در فاو و بین جاده البحار و رودخانه اروند مستقر بود که در سمت راست آن تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم (ع) و در سمت چپ آن نیز لشکر ۸ نجف اشرف به فرماندهی سردار شهید احمد کاظمی مستقر بودند.
سردار شکارچی ضمن تشریح حمله همهجانبه و ناجوانمردانه ارتش بعثی به فاو که با بکار گیری میزان فراوانی از بمبها و سلاحهای شیمیایی همراه بود؛ گفت: یگان دریایی این لشکر از یگانهایی بود که مقاومت جانانهای در برابر ارتش بعثی در فاو از خود نشان داد و علیرغم درخواستهای مکرر فرماندهان مبنی بر عقبنشینی، تا دقایق آخر سقوط فاو به دفاع در برابر بعثیها پرداخت.
شکارچی خاطرنشان کرد: ایستادگی نیروهای این لشکر بهگونهای بود که هنگامیکه آنها در خط اول در فاو در برابر عراقیها مبارزه میکردند؛ ارتش بعثی با رخنه و دور زدن نیروها، به پشت آنها در خطوط بعدی رسیده و قرارگاه تاکتیکی شهید صادقی را تصرف میکند.
وی در پایان با اشاره به رشادتهای یکی از فرمانده گردانهای لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع)؛ بیان کرد: شهید نظام فتحی در جریان عقبنشینی، نیروهای گردان خود را یکبهیک به عقب فرستاده و خود بهعنوان آخرین نفر تصمیم به عقبنشینی میگیرد که در همانجا نیز به فیض شهادت نائل میآید.
انتهای پیام/ک
منبع: دانا
کلیدواژه: لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب ارتش بعثی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۱۸۹۱۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای علاقه زیاد سردار سلیمانی به نوه اش، عسل /زینب گفت ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید میکنه!
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، بنابر آنچه که فارس روایت کرده است، علاقه حاج قاسم به نوهها باعث شده بود که کسی جرئت نداشته باشد در خانه حاجی چیزی به آنها بگوید. گاهی که بچهها حسابی شلوغ میکردند و زینب دعوایشان میکرد، میگفتند: «میریم به بابا حاجی میگیما!» زینب هاج و واج به بقیه نگاه میکرد و میگفت: «ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید میکنه.» یک بار که در حسینیه امام خمینی(ره) بیت رهبری مراسم روضه بود، آنها هم خانوادگی دعوت شدند. بچهها کوچک بودند. ۵ـ۴ سالشان بیشتر نبود.
هر قدر عروس حاجی اصرار کرد که «بذارین من نیام. میترسم این بچهها خراب کاری کنن زشت بشه!» حاجی قبول نکرد. میگفت: «چه خراب کاریای؟ خب بچه برای همین کارهاست دیگه. باید بذاری بچه بازیش رو بکنه.» با اصرارهای حاجی، همگی با هم رفتند. روضه که تمام شد و شام آوردند، شیطنت بچهها گل کرد. قورمه سبزی را با دست برداشته بودند و راه میرفتند و همه جا میریختند. دیگر کسی حریف آنها نمیشد.
زینب به خانمی که انتظامات آنجا بود، گفت: «لطفاً بچهها رو دعوا کنین بگین بشینن.» خانم به مانیتور که تصویر حاج قاسم را کنار حضرت آقا نشان میداد، نگاهی انداخت و گفت: «آخه زینب خانوم! من جرئت نمیکنم دعواشون کنم.» زینب گفت: «خب خودم دارم میگم بهتون دعواشون کن، بلکه آروم بگیرن.» با اصرارهای زینب خانم، انتظامات به سمت عسل که نوه محبوب حاجی بود، رفت و گفت: «اگه اذیت کنی، دعوات میکنمها!» عسل این را که شنید، یکی از ابروهایش را که بین خانواده معروف بود به ابروی سلیمانی، بالا داد و گفت: «اون آقایی که توی تلویزیون داره نشون میده، بابا حاجی منه. میگم دعوات کنهها!»زینب خشکش زد. با تعجب به زن داداشش نگاه کرد. هر دو از این حرف عسل هم خندهشان گرفته بود و هم متعجب شده بودند.
خانم که سعی میکرد جلوی خندهاش را بگیرد گفت: «تو رو خدا من رو با حاج قاسم در نندازین.»
۲۷۲۱۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901128