اعتراف صدام حسین به مأموران افبیای درباره سپاه | تحیر چینیها از صید پهپاد آمریکایی از سوی ایران | از چه زمانی پهپاد را وارد جنگ شد؟
تاریخ انتشار: ۷ تیر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۳۴۶۷۵۷
به گزارش همشهری آنلاین، سردار سرلشکر پاسدار غلامعلی رشید معاون عملیات قرارگاه خاتمالانبیا (ص) با بیان اینکه مهمترین دستاوردی که «از گذشته تا به امروز» از هشت سال دفاع مقدس در ذهنش نقش بسته است فهم ماهیت جنگ است، درباره دستاوردهای آن دوران در کتاب «نقبی بر درسها و دستاوردهای جنگ» به خصوص درباره جنگ الکترونیک ابراز میدارد: خدا شهید حسن باقری را رحمت کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او میافزاید: اولین باری که جنگال (جنگ الکترونیک) را فهمیدیم، در عملیات فرمانده کل قوا در دارخوین خرداد ۱۳۶۰ بود. (اینجا) همین برادرمان علی اسحاقی که هنوز هم در قید حیات است، کمک زیادی به ما کرد. در ایام قبل از عملیات ابتدا فقط با ابزارهای دم دستی و بدون تجهیزات مدرن با یک رادیو با موج F.M متوجه شد بیسیم عراقیها را میشنود. بعدها برادران اصفهانی مستقر در دارخوین، در یک نفوذ ناموفق عراقیها به منطقه خودی بیسیمی را که در نفربر مستقر بود (اولین دستگاه بیسیمی بود که ما با آن مکالمات دشمن را دریافت کردیم) به غنیمت گرفتند... علی اسحاقی برای عملیات فرمانده کل قوا در ۲۳ خردادماه سال ۱۳۶۰ پُست شنود را در روستای محمدیه مستقر کرد. هسته اولیه و واحد نوپای پست شنود در آنجا شروع به کار کرد. برای اولین بار بود که از این پست شنود، در عملیات علیه عراقی ها استفاده کردیم.
یک جنگ و صدها گویش و یک اتاق فرماندهیسرلشکر رشید همچنین با اشاره به استفاده از گویشهای مختلف برای مکالمه حین عملیاتهای دفاع مقدس بیان میدارد: صدها بیسیم با لهجهها و گویشهای محلی مختلف (اصفهانی، آذری، مشهدی، لُری، گیلکی، مازندرانی، کرمانی ، دزفولی، شیرازی، بندری، سمنانی و ....) فعال بودند. ارتشیها هم به ما میگفتند که چرا این قدر در بیسیم حرف میزنید. آنها (ارتش) یک دستوری میدادند. یک ساعت به یک ساعت و نیم ساعت به نیم ساعت هم تماسهایی میگرفتند و هدایتها ناقص بود. ولی ما لحظه به لحظه هدایت میکردیم و فکر میکنیم کار ما، کار درستتری بود.
بررسی مانور عملیات از چپ به راست: عزیز جعفری، شمخانی، رشید و غلامپور تحیر چینیها از صید پهپاد آمریکایی از سوی ایرانالبته او گریزی به فعال بودن سپاه و ارتش در ۴۰ سال اخیر میزند و پویایی این ۲ رکن نظامی کشور را عامل موثر در بازدارندگی توصیف میکند و اظهار میدارد: چینیها میگویند: شما ایرانیها یک جنگ با عراق داشتهاید و هشت سال جنگیدهاید. بعد از آن هم، جنگهای شما قطع نشده است. جنگهایی که در لبنان شده شما حضور داشتهاید و به حزبالله کمک کردهاید. در سوریه و عراق با داعش جنگیدهاید. با آمریکاییها که الان هم در حال جنگ هستید. ما چینیها اصلاً این جنگها را درک نکردهایم. شما واقعاً با این پهپادهای آمریکایی چه میکنید؟ چطور این پهپاد مدرن آمریکایی را زدید؟
او ادامه میدهد: اینها برای آنها سؤال است. فرماندهان ارتش چین درست فکر کردهاند. میگویند شما ۴۰ سال است که با انواع و اقسام تهدید از آمریکاییها گرفته تا عراقیها، داعشیها، اسرائیلیها و ... در حال جنگ هستید. ممکن است اینها را خودمان متوجه نباشیم. واقعاً کسی که از بیرون نگاه میکند، میفهمد چه خبر است و چقدر تجربه در نیروهای مسلح ایران به ویژه سپاه جمع شده و نهفته است.
دیدار فرماندهان جنگ با رهبر انقلاب در خرداد ماه سال ۱۳۶۲، نهاد ریاست جمهوریمحسن رضایی، رحیم صفوی، سردار رشید مصایب گرفتن عکس هوایی و ماجرایی که ختمی به خیر شد
فرمانده قرارگاه مرکزی حضرت خاتمالانبیا (ص) با اشاره به امکانات کم فرماندهان در ماههای ابتدایی جنگ خاطرنشان میکند: تفسیر عکس هوایی که بسیار معرکه بود. اوایل عکس هوایی را که نیروی هوایی ارتش میگرفت، به تهران میفرستاد تا تفسیر کنند! تهران بعد از حدود ۱۵ روز تا یک ماه یک چیزهایی برای جبهه میفرستادند. در سال دوم جنگ که قرارگاههای عملیاتی مشترک ارتش و سپاه برقرار شد، عکس هوایی که گرفته میشد سریع تکثیر میکردند، آن را تکه تکه میکردیم و حتی به فرمانده گردان میدادیم، همه روی عکس هوایی زانو میزدیم و وضع دشمن، زمین و عوارض آن، ابزار، تجهیزات، کانالها، خندقها، میادین مین و ... را پیدا و مشخص میکردیم.
سپاه از چه زمانی پهپاد را وارد جنگ کرداو میگوید: از سال ۱۳۶۲ به بعد در جنگ نیز در سپاه، پهپادها تولید و فعال شدند و عکسهای با عمق کم را خودمان میگرفتیم. او میگوید: اولین عکسها را از منطقه شلمچه گرفتیم و دلیل اینکه به پهپادها رو آوردیم، مشکلات متعدد نیروی هوایی ارتش بود که در هواپیماهای R.F.۴ هایش داشت. این هواپیماها قادر نبودند مثل سال اول و دوم جنگ برای تأمین نیاز فرماندهان عکسبرداری کنند.
این تصویر، در آخرین ماههای پیش از اعطای درجه به کادر سپاه پاسداران در مراسم اعطای نشان فتح به آنها گرفته شده است اعتراف صدام حسین به مأموران افبیای درباره سپاهسرلشکر رشید در ادامه با بیان اینکه صدام حسین از شیوه مدیریتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در هشت سال دفاع مقدس به ستوه آمده بود، تصریح میکند: صدام در زندان در سال ۲۰۰۳ که مأموران سازمان F.B.I آمریکا از او سؤال میکنند، پاسخ میدهد: اگر فقط ارتش زمان شاه مقابل من بود، یک ماهه جنگ را میبردیم و آنها را شکست میدادیم. یعنی میخواست بگوید که جمعی دیگری در مقابل ما بودند که قابل محاسبه نبودند. منظورش سپاه و بسیج و ... بود. برادران ارتش آزاد نبودند. در بند و کمند آموزشها و یادگیریهای وارداتی و آییننامههای برگرفته از ارتش آمریکا بودند؛ یعنی واقعاً میخواستند آن رفتار را عوض کنند، اما به این راحتی نمیتوانستند تصمیم بگیرند و به نوعی مثل ما عمل کنند. ولی بعدها بزرگانشان مثل مرحوم امیر موسوی قویدل، معاون عملیات و اطلاعات نزاجا و رئیس ستاد قرارگاه خاتم (ص) در جنگ میگفت: ما واقعاً دنبال شما (سپاه) راه افتادیم. راه رفتن خودمان از یادمان رفت!
در سال ۱۳۶۳ صاحب یک سکوی موشکی شدیماو درباره دستاوردهای جنگ در حوزه موشک ادامه میدهد: ما از سال ۱۳۶۴ ـ ۱۳۶۳ بود که فهمیدیم قدرت موشکی چقدر میتواند در جنگ نقش داشته باشد. خودمان را کشتیم تا در سال ۱۳۶۳ صاحب یک سکوی موشکی شدیم. شهید طهرانی مقدم و بروبچههای موشکی، جمع میشدند و از یک سکو یک فروند یا حداکثر ۲ فروند موشک به عراق شلیک میکردیم. الان قابل مقایسه نیست. فوقالعاده است. به قول اسرائیلیها قدرت رباتیک پرنده اکنون در مشت ایرانیهاست.
درباره غلامعلی رشید بیشتر بدانیدغلامعلی رشید در سال ۱۳۳۲ در دزفول متولد شد. او از جمله بنیانگذاران سپاه دزفول بود و مسؤولیت اطلاعات و عملیات سپاه دزفول را برعهده داشت. با شروع جنگ تحمیلی و فعالشدن سپاه در جبههها، به عنوان جانشین ستاد عملیات جنوب منصوب شد. چند روز پس از عزل بنیصدر، عملیات «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا » تحت فرماندهی ستاد عملیات جنوب صورت گرفت و به همین دلیل در تیرماه سال ۱۳۶۰ همراه شورای فرماندهی سپاه، به محضر امام خمینی (ره) شرفیاب شد و گزارش عملیات را تقدیم کرد.او از مهرماه سال ۱۳۶۰ مسؤولیت ستاد عملیات جنوب را بر عهده گرفت.
پس از آن، در عملیاتهای طریقالقدس، فتحالمبین تا بیتالمقدس از جمله فرماندهی قرارگاههای سپاه (قرارگاه فتح) را برعهده داشت و پس از آن نیز مسؤولیت معاونت عملیات قرارگاه مرکزی سپاه را بر عهده گرفت که تا پایان جنگ ادامه داشت. بعد از رحلت امام (ره)، آیتالله خامنهای او را به عنوان معاون اطلاعات و عملیات ستادکل نیروهای مسلح منصوب کرد و پس از شهادت شهید صیاد شیرازی به درجه سرلشکری مفتخر و به عنوان جانشین ستادکل نیروهای مسلح مشغول به کار شد و همزمان به عنوان معاون دفاعی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی نیز اشتغال داشت. او در روز ۱۳ تیرماه سال ۱۳۹۵ با حکم فرمانده معظم کل قوا به فرماندهی قرارگاه مرکزی حضرت خاتمالانبیا (ص)منصوب شد که تاکنون ادامه دارد.
کد خبر 686587 منبع: فارس برچسبها عراق - صدام دفاع - سپاه پاسداران هواپیما - پهپاد دفاع مقدسمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: عراق صدام دفاع سپاه پاسداران هواپیما پهپاد دفاع مقدس عکس هوایی دفاع مقدس عراقی ها چینی ها ماه سال کل قوا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۳۴۶۷۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فرماندهای که پسرخاله صدام را اسیر کرده بود
در عملیات والفجر ۳ با تصرف ارتفاعات کلهقندی موفق به اسارت گرفتن سرهنگ جاسمیعقوب پسرخاله صدام شده بود. برای همین از او کینه داشتند و ما نمیخواستیم پیکر شهید به دست دشمن بیفتد. اما وقتی بچهها میروند اثری از جنازه در نیزارها پیدا نمیکنند.
به گزارش ایسنا، متن پیش رو گفتگوی روزنامه جوان با فرزند سردار شهید عبدالحسین برونسی به مناسبت سالگرد بازگشت پیکرش است که در ادامه میتوانید بخوانید: ابوالفضل برونسی فرزند سردارشهید عبدالحسین برونسی میگوید که از نوجوانی همراه پدرش در جبهههای دفاعمقدس بود و در بسیاری از وقایع او را همراهی کرده است. فرزند شهید میگوید: «پدرم راضی نبود پیکرش برگردد. دوست داشت مفقودالاثر باشد. ۲۷ سال هم پیکرش مفقود بود. او به دلیل ارادتی که به خانم حضرت زهرا (س) داشت، میخواست پیکرش مفقود باشد. اما خواست خدا بود که تفحص و شناسایی شود.» پیکر شهیدبرونسی در ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۹۰ مقارن با شهادت حضرت زهرای اطهر (س) به وطن برگشت. شهید برونسی از زمان شهادتش در شرق دجله به همراه ۱۲شهید دیگر سالها آنجا بودند تا اینکه تفحص شدند. هنگام کشف پیکر این شهید، لباس پاسداری، بخشی از صفحات قرآن و بادگیرش اجزایی بودند که توسط آنها شناسایی شد و سپس بقایای پیکرشهید در قبر خالی خودش در بهشت رضا (ع) آرام گرفت. به مناسبت سیزدهمین سالگرد بازگشت پیکرشهید برونسی با فرزند ارشدش ابوالفضل برونسی همکلام شدیم که متن ذیل حاصل این همکلامی است.
گویا شما یک خانواده پرجمعیتی داشتید. شهیدبرونسی با داشتن آن همه فرزند چطور میتوانست در جبهه حضور داشته باشد؟
پدرم متولد ۱۳۲۱ در یکی از روستاهای تربت حیدریه به نام «گلبویکدکن» بود و هشت بچه قد و نیم قد یعنی سهدختر و پنچ پسر داشت. ولی چه زمان قبل انقلاب و بعد از انقلاب این توفیق را داشت که در فعالیتهای انقلابی شرکت کند. با شروع جنگ هم که بارها به جبهه رفت. ما بیشتر عید نوروزها پدرمان را نمیدیدیم. همیشه به مدتهای طولانی در جبهه میماند. خودم فرزند اول خانواده و متولد بهمن ۱۳۴۸ هستم. من آن زمان شهادت پدرم ۱۵ ساله بودم و خواهر کوچکم (زینب) سهماهه بود که به ما اطلاع دادند پدرمان در عملیات بدر ۱۳۶۳ به درجه شهادت نائل آمده است.
عکسی از شما و پدرتان موجود است که با هم در جبهه بودید. چه خاطراتی از ایشان در جبهه دارید؟
خاطرات که زیاد است. قبل از شهادت پدرم به مدت سهماه با ایشان در جبهه بودم. حاجآقا خودش در منطقه بود و موقعی که مدارس درسی تعطیل شده بود، یکی از رزمندگان را دنبالم فرستاد. من همراه ایشان بدون کارت و مدارک وارد جبهه شدم. آنموقع کم سن و سال بودم و لباس خاکی اندازه من پیدا نمیشد، مجبور بودم همان سایز موجودی که هست را بپوشم. هرکجا پدرم میرفت من هم دنبالش میرفتم و اصلاً خبر نداشتم که پدرم فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) را برعهده دارد. با آنکه پدرم از لحاظ سواد تا سوم دبستان بیشتر درس نخوانده بود، ولی سواد علمی بالایی داشت و به قرآن و نهج البلاغه اشراف داشت و سخنرانیهای قهاری برای رزمندگان داشت. تمام فیلم و صدای شهید بعد از گذشت ۴۰ سال از شهادت ایشان موجود است. از صدای سخنرانیهای پدرم نوارهای کاست بسیاری به یادگار مانده است. ایشان سه نوارکاست فقط وصیتنامه با صدای خود باقی گذاشته است. شهید در بخشی از نوارهایش اینطور وصیت کرده است: «فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان (عج) باشید. همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند.»
چگونه شد که پیکر شهید ۲۷ سال در گمنامی باقی ماند؟
پدر در بیشتر عملیات مانند عملیات والفجر ۳، فتحالمبین، الی بیتالمقدس، مسلم بنعقیل و عملیاترمضان حضور داشت که چند بار هم مجروح شده بود. نهایتاً در اواخر سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید که ابتدا به ما گفتند اسیر شده است. ولی در اردیبهشت سال ۱۳۶۴ خبر شهادت پدر را به ما دادند. موقعی که پدر در قید حیات بودند خودشان میگفتند که من به این زودیها شهید نمیشوم. در حرفهایش میگفت وقتی زینب (بچه آخر شهید) به دنیا بیاید از پا قدمی او، من شهید میشوم. همرزم پدرم میگفت خود شهید در عملیات بدر که برای رزمندگان صبحت میکرد گفته بود که «دیشب خواب حضرت زهرا (س) را دیدم. من فردا دیگر نیستم. این آخرین عملیات من است.» همینطور هم شد و ساعت ۱۱ صبح روز بعد پدرم کنار سنگرش با اصابت ترکش خمپاره به بدنش به شهادت رسید. یکی از همرزمان پدر به مشهد آمده بود برای ما تعریف میکرد: «زمانی که پدرتان به شهادت رسیده بود، من آخرین نفری بودم که از عملیات برمیگشتم. دیدم جنازهای در کنار سنگر افتاده است. وقتی رفتم جلو دیدم شهیدبرونسی است. نصف بدن شهید بر اثر اصابت خمپاره رفته و متلاشی شده بود. جنازه را بغل کردم که به عقب بیاورم ناگهان خودم مجروح شدم و نتوانستم پیکر شهید را عقب بیاورم و در نیزارها رها کردم. رفتم به بچهها اطلاع دادم که پیگیر برگرداندن پیکر او باشند، چون گفته میشد صدام برای سر شهیدبرونسی جایزه تعیین کرده است. زیرا ایشان در عملیات والفجر ۳ با تصرف ارتفاعات کلهقندی موفق به اسارت گرفتن سرهنگ جاسمیعقوب پسرخاله صدام شده بود. برای همین از او کینه داشتند و ما نمیخواستیم پیکر شهید به دست دشمن بیفتد. اما وقتی بچهها میروند اثری از جنازه در نیزارها پیدا نمیکنند.
و نهایتاً پیکر ایشان در سال ۱۳۹۰ تفحص میشود؟
بله، در سال ۹۰ دستور میرسد که گروه تفحص میتوانند شهدای خندق و مجنون را شناسایی کنند. هرچه پیکر ایرانی است ببرند و جنازههای عراقی را که در این منطقه هست تحویل دهند. پیکر حاجآقا که با لباس فرم پاسداری بود به همراه چند تن دیگر از شهدای ایرانی پیدا میشوند. اردیبهشت سال ۱۳۹۰ سردارباقرزاده به ما طلاع دادند که اثری از پدرتان پیدا شده است. آنموقع دیگر پدر و مادر شهید به رحمت خدا رفته بودند و با گرفتن آزمایش دیانای از فرزندان شهید این قضیه را ثابت کردند. ولی من وسایلی که پدر همراهش داشت خوب میشناختم. وقتی که اجزایی مانند صفحات قرآن و جانماز شهید را پیدا کردند و لباس او را دیدم، گفتم «پدر» است. بعد از تشییع پدرم، پیکرش را در همان مزاری دفن کردیم که اردیبهشت سال ۱۳۶۴ به صورت نمادین سنگی برایش گذاشته بودیم. پدرم به حضرت زهرا (س) خیلی ارادت داشت. برای همین پیکرش مقارن با شهادت حضرتزهرا (س) در ۱۷اردیبهشت سال ۱۳۹۰ به وطن برگشت و با استقبال مردم تشییع شد.
از دینداری شهید برونسی بسیار روایت شده است به عنوان فرزند ارشد شهید چه مطالبی در این خصوص دارید؟
صبحت زیاد است. مثلاً مادربزرگم برایمان از پدر تعریف میکرد که یک روز پدرتان از دبستان آمد و گفت من دیگر مدرسه نمیروم. پدربزرگمان گفته بود شما که مدرسه را دوست داشتید چه شده که نمیخواهی مدرسه بروی. شهید بغض میکند و به پدربزرگ میگوید: بگذار برایت کشاورزی کنم، ولی مدرسه نروم. آنموقعها دبستان فقط یک معلم داشت و میدانستیم آدم درستی نیست ولی کاری از دستمان برنمی آمد. بعداً فهمیدیم عبدالحسین او را با یک دختر پشت دیوار مدرسه دیده و برای همین شهید میگفت مدرسه نجس است. من دیگر نمیروم. به این علت تصمیم گرفت به مکتب قرآنی برود و به آموزش قرآن و نهج البلاغه بپردازد.
زمانی که پدر در جبهه بودند چطور مادرتان میتوانست خانواده را با چندین فرزند اداره کند؟
واقعاً برای مادرمان خیلی سخت بود با هشت بچه و بدون پدر، ما را مدیریت کند. چون قبل از انقلاب هم پدرم فعالیتهای سیاسی بسیاری داشت و در راهپیماییها و در پخش اعلامیههای سخنرانی امام (ره) خیلی فعال بود. همین فعالیتهای سیاسی باعث شد که سال ۵۷ او را دستگیر و زندانی کنند. من آن روز همراه پدرم بودم و صحنه دستگیری ایشان را توسط ساواک با چشم خودم دیدم. ناگهان قدرت تکلم و سخن گفتن را از دست دادم. این مسئله تا بزرگ شدنم من را آزار میداد تا اینکه شفای خودم را در حرم امام رضا (ع) گرفتم. زمان رژیم شاه، حکم اعدام پدرم صادر شد. ولی با پیروزی انقلاب اسلامی ایشان آزاد شد. پدر بعد از انقلاب از شغل بنایی دست کشید و با ورود به سپاه راهی جبهه شد. مادرم تعریف میکرد در خلال سالهای جنگ یکی از برادرهایم از روی پله افتاد و دستش شکست. بچه خیلی بیتابی میکرد و پدرم که آنموقع به مرخصی آمده بود، برادرم را بغل میکند و از خانه بیرون میآید تا یک تاکسی بگیرد و برادرم را به بیمارستان برساند. مادرم هم پشت سر پدرم چادر به سرش میاندازد و میگوید از کار پدرت تعجب کردم در صورتی که آن لحظه ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود، اما پدرت سوار نشد تا از اموال دولتی برای کار شخصی استفاده نکند.
از همرزمان پدر چه خاطرهای برای نقل دارید؟
یکی از همرزمان پدر تعریف میکردند: «مرحوم آیتالله میرزا جوادآقا تهرانی جبهه زیاد میرفتند. شبی که برای سخنرانی به تیپ امامجواد (ع) آمده بودند؛ موقع نماز که شد، قبول نمیکردند امام جماعت باشند، رزمندگان خیلی اصرار کردند که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم. اما مرحوم آیتالله قبول نمیکردند. شهید برونسی عرض کرد: حاج آقا جلو بایستید. ایشان فرموند: اگر شما دستور دهید، میروم. شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، از شما خواهش میکنم. فرمودند: نه خواهش شما را نمیپذیرم. بچههای رزمنده به برونسی گفتند بگو دستور میدهم تا ما به آرزویمان برسیم. شهید برونسی به ناچار و با خنده گفت: حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو. میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز وحال عجیبی همراه با اشک خوانده شد. بعد از نماز با چشمان اشکآلود خطاب به شهید برونسی فرمودند: مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی! شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: «حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما باشید و ما را فراموش نکنید» میرزا متواضعانه فرمودند: «تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد را یادتان نرود. حتماً مرا شفاعت کنید.»
انتهای پیام