امین زندگانی: متاسفم؛ فستفودی شدیم
تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۳۵۶۷۰۸
امین زندگانی همزمان با بازی در نمایش «پروین» از گوشهنشینی هنرمندان اصیل ابراز تاسف میکند و توضیح میدهد که چگونه میان هنرمند و مردم فاصله میافتد ومیگوید: فضای مجازی سبب شده در عرصه فرهنگ و مسائل اجتماعی، فست فودی بشویم. یعنی هرچیزی کاربرد زمانی خودش را داشته باشد؛ حوصله نداریم که چیزی در ما نشست و رسوخ پیدا کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این بازیگر این روزها با بازی در نقش «سرهنگ» در نمایش «پروین» در تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه است. او، سرهنگ را نماد تسلط بر هنرمند میداند و میگوید: بسیار غمانگیز است که هنرمندان اصیل خانهنشین شوند و این در همهی عرصهها مصداق پیدا میکند چون حاشیه، جای متن را گرفته.»
زندگانی در گفتوگویی با ایران اکونومیست توضیحاتی درباره نمایش «پروین» و نقش خودش ارایه میدهد.
این بازیگر که تجربه کارگردانی هم دارد، درباره بازی خود در نمایش «پروین» که اثری رئالیستی و چهرهنگارانه به شمار میآید، میگوید: « تماشاگر ما عادت کرده به استفاده از شعارهای فضای مجازی در دیالوگ نمایشها. بنابراین با دیدن نمایشی که خانهای در آن هست و آدمهایی در آن عادی صحبت میکنند و میزانسن عجیب و غریبی هم نیست، از خود میپرسد پس هنرش کجاست؟ خب پاسخ من این است که هنرش در همان چیزی است که تو آن را نمیبینی. به همین دلیل بسیار سخت است که در بستری از واقعیت جاری، زندگی کنی و تلاشت این باشد که تماشاگر را به باور برسانی.»
او که در این نمایش نقش سرهنگ فضلالله خان همایون فال یا سرهنگ آرتا را بازی میکند، درباره همکاریاش با حسین کیانی، نویسنده و کارگردان نمایش «پروین» توضیح میدهد: علاقهمندی من به کار کردن با حسین کیانی به اوایل دهه 80 برمیگردد که با برادرم امید به دیدن یکی از کارهای او در سالن چهارسوی تئاتر شهر رفته بودیم و از همان موقع به این دلیل که قلم و جنس کار آقای کیانی را بسیار دوست داشتم، این علاقه در من به وجود آمد که بازی در کارهای او را تجربه کنم. زمانی که این فرصت در نمایش «پروین» فراهم آمد، بلافاصله پذیرفتم و با اولین چیزی که مواجه شدم زمان کوتاه برای تمرین بود. در هر صورت اسم آقای کیانی آن قدر برای من آرامشبخش و اطمینانبخش بود که این ریسک را پذیرفتم که نقشی مثل نقش سرهنگ را با مدت کوتاهی تمرین بپذیرم.
با «پروین» با اغماض نمیشد برخورد کرد
زندگانی درباره دشواریهای بازی در این نمایش میگوید: کار کردن متنی متفاوت و خاص، دشواریهای خود را دارد و توان بیشتری را مطالبه میکند. فکر میکنم همه ما با استرس، کار را شروع کردیم. به این دلیل که یک زمانی سوژهی کار به نحوی است که میتوان با اغماض از کنار آن رد شد اما «پروین»، اسم آقای کیانی و سالن اصلی تئاتر شهر، توقعاتی را، هم در مخاطب و هم خود ما ایجاد میکند که طمانینه بیشتر و انرژی دو چندانی میخواهد.
این هنرمند درباره مدت زمان نسبتا طولانی این نمایش و نگرانیهایی که گروه اجرایی درباره واکنش تماشاگران دارد، هم میگوید: ابتدا گمان میرفت نمایش از سوی مخاطبی که برای کارهای کوتاهمدت و کارهایی که شاید نیاز تفکر عمیق نداشته باشد (نه اینکه سطحی باشند)، تربیت شده، مورد انتقاد قرار بگیرد. نمایش «پروین» ارتباطی عمیق با مخاطب را طلب میکند و شاید منتقدانی که از روی زمان، یک کار را قضاوت میکنند، نیاز به مواجهه با این اثر و برقراری این ارتباط عمیق داشته باشند. فکر نمیکنم در نسل جدید کسی پیدا شود که رمان چند جلدی «جان شیفته» را خوانده باشد و همه به داستانهای کوتاهتر گرایش پیدا کردهاند و این، هم به دلیل صرفهجویی در زمان است و هم اینکه زندگی از سرعت بالاتری برخوردار شده. به طبع با آغاز نمایش ما با مقابله جمعی از تماشاگرانی که مدتها بود عادت به دیدن نمایش طولانی نداشتند، مواجه شدیم اما آرام آرام، زبان تماشاگر با زبان متن یکی و ارتباط خوبی بین متن و مخاطب برقرار شد و نوعی درک متقابل به وجود آمد.
حسین کیانی سهلالوصول نیست
او از حسین کیانی به عنوان نویسندهای یاد میکند که تجربه بسیار عمیقی در ادبیات نمایشی دارد و ادامه میدهد: اگر جامعه ما به دنبال یکسری آدمهای سهلالوصول است، حسین کیانی سهلالوصول نیست. ادبیاتی که در نمایشنامه او جاری است و نگاهی که به نمایشنامهنویسی دارد، میتواند در وانفسای فیلمنامه، موضوع و دیالوگنویسی، به شدت در تئاتر، سینما و تلویزیون نجاتبخش باشد.
سرم درد میکند که خود را به چالش بکشم
امین زندگانی که میگوید همیشه به دنبال نقشهای متفاوت بوده، درباره بازی در نقش سرهنگ میافزاید: همیشه سرم درد میکرده که خودم را به چالش بکشم و نقش سرهنگ این امکان را به من داد چون واقعا نقش سختی بود و انرژی زیادی را میطلبید و البته برای من یک ریسک بزرگ بود که آیا تماشاگر مرا در این قالب میپذیرد؟ آیا تماشاگر با آن نگاه مثبتی که نسبت به من پیدا کرده، ایفای این کاراکتر منفی را میپذیرد؟ البته در این زمینه زیاد هم نگران نبودم و احساس میکردم حتی اگر مخاطب مرا نپذیرد، باز هم بخشی از کار من است و محکی است برایم.
سخن سرهنگ، چراغ راهم شد
این بازیگر درباره برخورد خودش با کارکتر سرهنگ توضیح میدهد: مرجع من همیشه متن بوده. سرهنگ دیالوگی دارد که چراغ راه من شد؛ به پروین میگوید من آدم شش، هفت سال گذشته نیستم، خیلی تغییر کردم و حتی اسمم را هم عوض کردهام. سرهنگ، دارای دو ویژگی است؛ هم بلد است محفل خوشگذرانی راه بیاندازد که در شان پروین نبوده که تحملش نکرده و در بخش دیگر، خشک و نظامی بودنش که نتوانسته با لطافت روحیه پروین همراهی کند و باعث شده بعد از دو ماه و نیم زندگی مشترک، پروین از او جدا شود. سرهنگ، ضرورت تغییر را درک کرده اما تغییرش اساسی نیست و در ظاهر اتفاق میافتد. در پرده چهارم هم اعلام میکند من عاشق بودم اما عشقبازی را بلد نبوده؛ معضلی که همه انسانها دارند. ما تغییر را دوست داریم اما عمقی نیست. با نیروی بیشتری به سمت عادتهایمان برمیگردیم و به آن ها میچسبیم و از خود میپرسیم که چرا اشتباهاتمان را تکرار میکنیم یا چرا آدمهای مشابه سر راه ما قرار میگیرند؟ در اصل ما تغییر درستی نکردهایم و زاویه دیدمان به صورت قبل مانده.
چرا پروین از عشق پرهیز میکرد؟
زندگانی ادامه میدهد: از سوی دیگر، اگر وارد مسیری میشویم، ابتدای راه متوقف میشویم. وارد بازی عشق میشویم و تا مرز به دست آوردن پیش میرویم. پرورشی وجود ندارد و این باعث میشود زبان آدمها در زندگیشان الکن باقی بماند؛ روابط، ناقص بمانند و لطماتی به یکدیگر بزنند که نتیجهاش این میشود که پروین اعتصامی بعد از شش سال، همچنان عوارض دو ماه و نیم زندگی مشترک با او را دارد که حتی وقتی ابراز عشق آرشاک را میشنود، حاضر نیست قبول کند. حتی حاضر نیست یک بار دیگر در آن موقعیت قرار بگیرد از فرط وحشتی که از این بازی دارد.
وی در ادامه درباره دشواری بازی در نمایشهای رئالیستی میگوید: معضلی که من داشتم این بود که سرهنگ ویژگیهایی دارد که شاید نوع اجرا و شخصیتش او را از جریان رئالیستی کار دور کند و این ذهنیت به وجود بیاید که مخاطب بگوید این کاریکاتور است و واقعی نیست و شاید کاری که آقای کیانی با نوشتن و اجرای این اثر رئالیستی با خود انجام دادند، من هم در نقش سرهنگ، این ریسکپذیری را انجام دادم. من هم در این دوگانگی قرار گرفتم که آیا در کاری که بستر رئال دارد، میشود یک فانتزی هم به همراه داشت؟
دیالوگی که در ماجرای متروپل آبادان رعشه بر انداممان انداخت
او با بیان اینکه که در حال حاضر، قائل به هیچ سبکی نیستیم، در این زمینه میگوید: زمانی پرواز انسان، سورئال بود یا کُشتن یک آدم اکسپرسیون بود و الان شما میبینید که در تمام دنیا، قاتلهای زنجیرهای با فلسفه، آدم میکشند و انگار همه اینها وارد زندگی رئال ما شدهاند. در نتیجه خودم را خیلی قائل به این تفاوت سبک، در ایفای نقش سرهنگ، نکردم. برایم ریسک بود که آیا آدمها در یک بستر این چنینی ما را باور میکنند اما در دور و بر خودم میبینم که آدمها در لحظات بحرانی خاص، کم هم فانتزی برخورد نمیکنند. شما به حادثه متروپل آبادان نگاه کنید؛ پدری که کفش دخترش را میگیرد، میگوید دست شما درد نکند که این کفش را دادید. این دیالوگ رعشه بر اندام انسان میاندازد؛ هم در آن، فانتزی هست، هم اکسپرسیون و هم خیلی چیزهای دیگر! شما از خود میپرسید این شخص، رئال صحبت کرد اما چرا این رئال صحبت کردنش اینقدر رنگ و بعد و عمق دارد؟
همدیگر را تحمل کنیم
او اضافه میکند: الان به قدری جهان، ترکیبی از سبکهای مختلف است که آدمی که به این سمت میرود که نمایش را از نمایشش بگیرد و واقعیت را ارائه دهد، شهامت بالایی دارد و حسین کیانی این شهامت را داشته و معتقدم که این مبحث رئال هم جای خود را باز خواهد کرد. مردم هم آرام آرام به این نتیجه خواهند رسید که تئاتری که خالی از تفکر باشد برای وقتگذرانی خوب است اما ما گاهی اوقات، خوراک روحی و فکری و معنوی هم نیاز داریم. پس همدیگر را در این فضا تحمل کنیم. این را هم تاکید کنم که وجود یک کار رئالیستی که نیاز به تماشاگر خاص خود دارد، دلیل کتمان و نقض هیچ کار دیگری نیست و آن کارها هم قرار نیست که در ما عادت ایجاد کند. مهمترین کار این است که ما عادت به تئاتر دیدن داشته باشیم و با عینک قضاوت و انتقاد، به دیدن کاری نرویم؛ اجازه بدهیم تئاتر در ما تاثیر بگذارد.
هنرمند به حوزه بیزنس وارد نشود
او با اشاره به محتوای یکی از یادداشتهای حسین کیانی درباره نمایش «پروین»، این نمایش را حکایت همه آدمهایی دانست که شاید نتوانستهاند همرنگ جماعت شوند و در مسیری که دیگران از آنها خواستهاند، حرکت کنند بلکه خواستهاند اصالت خود را حفظ کنند ولی متاسفانه جامعه این اصالت را کنار میزند. جامعه میگوید که میبایست مصرف روزانه داشته باشی و اگر مصرف روزانه نداشته باشی، از سبد کالای مصرفی خارج میشوی و این باعث میشود هنرمندان اصیل، زبان ارتباط با دنیای معاصر خود را آرام آرام گم کنند.
زندگانی اضافه میکند: غرب راهکارهایی در این زمینه پیدا کرد مانند انتخاب مدیر برنامه یا راهاندازی بنگاههای فرهنگی هنری که اصلا نیازی نباشد هنرمند وارد عرصه بیزینس شود. زمانی که شما از بحث بیزینس کار دور میشوید، قاعدتا یکسری روابط اجتماعی دلسردتان نمیکند و آدمها بر اساس تواناییهای هنریتان برای شما ارزش قائل میشوند نه بر اساس توانایی آوردن اسپانسر و سرمایهگذار. هنرمند کار خود را میکند و بخش بیزینس هم توسط دیگرانی که استراتژی این کار را بلدند، جلو میرود.
این بازیگر، خانهنشینی هنرمندان اصیل را بسیار غمانگیز میداند و ابراز تاسف میکند: فضای مجازی سبب شده در عرصه فرهنگ و مسائل اجتماعی، فست فودی بشویم. یعنی هرچیزی کاربرد زمانی خودش را داشته باشد؛ حوصله نداریم که چیزی در ما نشست و رسوخ پیدا کند. به همین دلیل شاید نمایش «پروین» به خیلی از چیزها تنه میزند اما ما چون به دنبال نکات روزمره هستیم، ممکن است متوجه نشویم. سرهنگ، نماد نیروهای حاکم بر هنرمند بوده و دوباره میآید که هنرمندش را با دادن پیشنهادهای اغواکننده تصاحب کند. اما ظاهرا همه چیز در حد وعده و وعید باقی میماند.
چه شد که میان هنرمند و مردم فاصله افتاد؟
زندگانی میافزاید: در مسیری که در این سالیان بر هنرمندان ما گذشته، تا چه حد آنان درگیر وعدههایی شدند که داده شد و انجام نشد و این باعث گسستی بین هنرمند و مردم شد و مردم دیگر هنرمند را متعلق به خودشان نمیدانند بلکه به عنوان نمایندهای از یک تفکر میدانند که اصولا هنرمند صاحب آن تفکر و خط سیاسی نیست اما وارد شدن به چنین ماجرایی باعث شد درهای بین هنرمند و مردم ایجاد شود. سرهنگ دقیقا همان وعده دهندههاست؛ وعده دهندههایی که عمل نمیکنند. به یکسری اصول پایبند و معتادند که اصول در همه جا و با همه کس جواب نمیدهد.
او با اشاره به بخشی دیگری از مضامین اجتماعی نمایش «پروین» ادامه میدهد: دقیقا شرایط فعلی ما، خانه پروین است؛ هیچ کس با هیچ کس همدل نیست. آنهایی که هنری در چنته داشتهاند، به افیون و یک سری عادات پناه بردهاند و یک گوشه خراباتی برای خودشان پیدا کردهاند. نسل جوانی که میخواهد سر از خاک بیرون بیاورد و جوانه بزند مثل صنمی، مورد هجمه و تجاوزی قرار میگیرد که این تجاوز میتواند متوجه جسم یا فکر و ذهن او باشد و موجبات سرخوردگی او را فراهم کند. هنرمندی که خود را اثبات کرده، سرخورده میشود و نمیخواهد در مسیر رضایت مخاطبش جلو برود و گوشهگیر میشود و پروین میشود. نهایتا پروین آینهای تمامنما از جامعه ماست.
منبع: خبرگزاری ایسنا برچسب ها: نمایش پروین ، بازی امین زندگانی در نمایش پروین
منبع: ایران اکونومیست
کلیدواژه: نمایش پروین هنرمندان اصیل هنرمند و مردم امین زندگانی حسین کیانی آقای کیانی نقش سرهنگ آدم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۳۵۶۷۰۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایت دختران حاج قاسم از اصفهان تا خانه پدری
ما دختران و مادران اصفهانی برای این انقلاب و سردمدارانش میخواهیم غوغا به پا کنیم، میخواهیم به دشمنان بگوییم که از شهادت هراس نداریم و برای رسیدن به آن هرکاری میکنیم؛ بهتر است اینطور بگویم که به کرمان رفتیم تا به دشمنان ثابت کنیم امنیت کشور ما با کارهای شما به خطر نمیافتد.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، ما دختران و مادران اصفهانی برای این انقلاب و سردمدارانش میخواهیم غوغا به پا کنیم، میخواهیم به دشمنان بگوییم که از شهادت هراس نداریم و برای رسیدن به آن هرکاری میکنیم؛ بهتر است اینطور بگویم که به کرمان رفتیم تا به دشمنان ثابت کنیم امنیت کشور ما با دو تا بمب به خطر نمیافتد؛ تا زمانی که ما نوجوانان و جوانان به همراه مادران غیورمان در میدان هستیم، نمیگذاریم به وجبی از این خاک نگاهی چپ بیفتد.
زیارت کرمان پر از برکت و همراه با خاطرات خوش معنوی و زمانی برای همدلی است؛ در این هنگام آموختم که جز گفتن شکر در مواقع سختی چیزی بر زبانم جاری نباشد چراکه ما دختران حاج قاسم و پای کار این مکتب هستیم؛ سفرمان را از بهشت روی زمین اصفهان یعنی گلستان شهدا آغاز کردیم؛ ساعاتی پیش از حرکت همه با کوله پشتیهای سبک اربعینی یکی یکی در خیمه جمع شدیم، بر سر مزار شهدای عزیزمان شهید زاهدی، خرازی، کاظمی و هم رزمانشان رفتیم و اذن رفتن خواستیم.
ساعت موعد فرا رسید و به سوی مقصد راهی شدیم؛ در طی مسیر با سربندهای یازهرا (س)، لبیک یا خامنهای، یا علیاصغر و عکسهایی از شهیدان خرازی، همت، زینالدین، کاظمی و… را به شیشه اتوبوس زدیم تا وجود آنها را کنار خودمان و در طول مسیر حس کنیم؛ کتاب میخواندیم، با همسفریها درمورد شهدا، مکتب حاج قاسم، آرمان کشور و مواردی مختلفی صحبت میکردیم و سعی داشتیم بهتر به معنویات خود بپردازیم.
پنجشنبه صبح برای اقامه نماز جماعت بیدار شدیم، عجب صحنهای بود و چه جمعیتی از استان اصفهان آمده بود، بیش از چهل اتوبوس و این لحظات آماده میشدیم برای آن اجتماع پرشور؛ چفیهها را سر میکردیم و یکی یکی با نظم خاصی کنار هم و پشتسر هم مینشستیم. خادمان پرچمهایی با شعار «فلسطین کلید رمزآلود فرج است» و عکس زیبا حاج قاسم را به دستمان میدادند تا در مراسم با افتخار آن را دست گرفته و بالا ببریم.
همه جمع شدیم و معرکه بزرگ و حماسی مادر دختری در مصلی کرمان طنین گرفت؛ همه باهم یک صدا شعار میدادیم و میگفتیم: «حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست، وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد و…» عجب صحنهای بود، چقدر دلنشین و پرغرور بود؛ آری باید بگویم که مردم و زنان میهن من چنین دلاوران غیوری هستند که همچون زینب کبری نمیگذارند علم این امت و ملت زمین بماند و خود به دل معرکه میزنند.
آرام آرم باید برای رفتن به بیت آماده میشدیم؛ بار خود را سبک کردیم، برای بغل دستی خود به یاد شهدا و با مداحی «حسین حسین میگیم میرویم کربلا» سربند برای هم بستیم، علم یا زهرا، یا مهدی و… را به دست گرفتیم، مداحی در باند پخش شد و پیادهروی ما از مصلی تا بیت آغاز شد؛ عجب قاب دشمن سوزی بود، عجب اتحادی بینمان موج میزد؛ چه مسیری را طی کردیم تا رسیدیم به بیت؛ آسمان اشک شوق میریخت، خیابانها بوی خاک و گل گرفته بودند، جمعیت دو هزار نفره ما ازدحامی را به وجود آورده بود که جای سوزن انداختن نداشت...
به بیتالزهرا (س) رسیدیم، جایی که حاج قاسم آن را به عشق حضرت فاطمه ساخت و در آن برای پرورش امت و اسلام، مراسم و فعالیتهای مختلفی را انجام میداد؛ چه جایی بود، چه معنویتی داشت، چه حس و حالی در آن نهفته بود، گویا به چند مکان به طور همزمان سفر کرده بودم… از گلیم پهن شده آبی رنگ زیبا که وصف حال دیدارهای رهبری را داشت گرفته تا فرش حرم امام حسین، حضرت زینب و ضریح قدیمی حضرت رقیه که اطراف تابوت حاج قاسم، همرزمش و شهید گمنام قرار گرفته بود.
پس از گذشت ساعاتی در این بیت نورانی، نوبت به نقطه متفاوت سفر میرسد؛ قرارمان ساعت عاشقی ۱:۲۰ در گلزار شهدای کرمان بود؛ همه اتوبوسها آرام آرام رسیدیم که در بدو ورود توفیق دیدار شهید گمنام ۱۹ ساله نصیبمان شد؛ چه مهمانیای بود آن شب… جوانی گمنام و هم سن و سال ما به استقبالمان آمده بود و چه لحظهای از این زیباتر؟!ته دلم میگفتم «حاجی خوب بلده از دختراش استقبال کنه! شکلات، شیرینی پنجرهای، کیک، چایی و…؛ الحمدلله که چنین پدری دلسوز و مهربانی داریم.»
در بین برنامهها یادی کردیم از دختر کوچولویی که به گلزار شهدا رفته بود تا شکلات پخش کند و برای سردار هم شکلات برد و سردار شکلات را با دستان خود در دهان نگین گذاشت؛ آری آن شب نگین هم میزبان ما بود و چقدر گریه کردیم با گریههایش و چه خاطراتی مرور شد...
دقایقی بر سر مزار رفتیم و خوب درد و دل این روزهایمان را برای حاجی گفتیم، عاقبت بخیری خواستیم، توفیق شهادت و…. پس از زیارت مزار او، نوبت به زائرانش رسید و همه ما بهدنبال مزار دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی میگشتیم؛ مزاری که خیلی بزرگ نبود، حوالی قد و قواره یک دختر نحیف ۱.۵، ۲ ساله؛ چه صحنهای بود، چقدر دردناک بود، فکر من پیش آن مردی بود که کل خانوادهاش را در یک روز از دست داده و در آن لحظات ما بودیم که با دلی جا مانده در گلزار شهدا کرمان راه افتادیم و به اصفهان آمدیم…
کد خبر 750958