مرور چهل خاطره از لحظه اسارت رزمندههای ایرانی در «تابستان ۱۳۶۹»
تاریخ انتشار: ۱۱ تیر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۳۸۱۴۲۸
به گزارش خبرنگار مهر، چهل خاطره از لحظه اسارت رمندههای ایرانی در کتابی با عنوان «تابستان ۱۳۶۹» بهقلم مرتضی سرهنگی بهتازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
این کتاب در ۴۰ فصل گردآوری شده که هر فصل را سرهنگی از زبان یکی از اسرا روایت کرده و به تحریر در آورده است. در هر روایت، تنها لحظات به اسارت درآمدن سوژههای کتاب از خاطرات آنان بیرون کشیده شده و به شکل متمرکز در سبکی نزدیک به داستان کوتاه پرداخته شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کتاب با داستان لحظات اسارت خلبان محمد غلامحسینی آغاز میشود و با خاطره علی علیدوست از این لحظات سخت پایان مییابد و در میان روایتها، خاطره اسارت افرادی چون معصومه آباد، خلبان یوسف سمندریان و برخی دیگر از آزادگان سرافراز کشور به چشم میخورد.
وجه منحصر به فرد کتاب یعنی تمرکز بر لحظه ملتهب به اسارت دشمن درآمدن رزمندگان ایرانی، محصول ایده جذاب نویسنده است؛ سرهنگی این مجموعه از خاطرات لحظات اسارت را از میان کتابهای خاطراتی گردآوری کرده است که پیش از این توسط ناشران مختلف از آزادگان دفاع مقدس به چاپ رسیده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «سرباز بعثی اسلحه را پشت سرم گذاشت و مرا به طرف دیگر همرزمانم هل داد، این جا بود که تلخترین لحظه عمرم را تجربه میکردم؛ گرد اسارت را بر چهرهام و دیگر بچهها احساس میکردم. دوست داشتیم زمین دهان باز میکرد و ما را میبلعید؛ ولی خودمان را در دست چنین دشمنی اسیر نمیدیدیم. حس اسارت قابل بیان نیست! فقط آنانی که اسارت را تجربه کردهاند میتوانند درک کنند! تصور وحشتناکی از اسارت داشتم اما حالا خودم را گرفتار این قوم میدیدم که از انسانیت چزی نمیفهمیدند، اما جز تسلیم به تقدیر الهی چه کار میتوانستیم بکنیم؟»
کتاب «تابستان ۱۳۶۹» با ۳۲۶ صفحه و قیمت ۹۴ هزار تومان منتشر شده است.
کد خبر 5528404 فاطمه ترکاشوندمنبع: مهر
کلیدواژه: مرتضی سرهنگی محمد غلامحسینی معصومه آباد انتشارات سوره مهر دفاع مقدس معرفی کتاب معرفی کتاب کتاب و کتابخوانی کونیکو یامامورا بازی های رایانه ای بنیاد ملی بازی های رایانه ای تازه های نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دفاع مقدس حوزه هنری انتشارات کتاب جمکران سبا بابایی انقلاب اسلامی ایران محمد مهدی اسماعیلی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۳۸۱۴۲۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
اولین فرمانده گردان در تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) که بود؟
به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، سردار سید علیرضا ربیعی به یاد دارد که وقتی هنوز تیپ ۲۷ تشکیل نشده بود و حاج احمد متوسلیان و یارانش در کردستان حضور داشتند، یک روز جمعی از پیشمرگان مسلمان کرد را میبیند که از توان جسمی یک رزمنده به وجد آمده بودند. خودش را به جمع پیشمرگان میرساند و میشنود که آنها از رزمندهای به نام «حسین قجه ای» تعریف میکنند.
ربیعی میگوید: یک جمعی از نیرونهای پیشمرگ مسلمان کرد را از روانسر فرستاده بودیم تا کمک حال نیروهای خودی در ارتفاعات دزلی باشند. آنجا درگیری رخ داده و تعدادی از بچههای ما شهید و مجروح شده بودند. پیشمرگها که رفتند و برگشتند، همگی از موضوعی تعجب کرده بودند. علت این حالت شان را پرسیدم، یکی از آنها گفت: «در دزلی دو نفر از رزمندهها شهید شده بودند. آنجا ارتفاعاتی دارد که نه کسی میتواند بالا برود و نه کسی میتواند پایین بیاید. یک همچین وضعیت صعب العبوری دارد. اما همان جا دیدیم یک رزمنده ریز نقش به نام "حسین قجه ای" پیکر دو شهید را یکی روی این دوش و دیگری را روی دوش دیگرش انداخته و دارد از دزلی پایین میآورد. تعجب کردیم ما که زاده و بزرگ شده محیط کوهستان هستیم، چنین توانی نداریم. آن وقت این جوان چطور میتواند چنین قوتی داشته باشد؟»
*پهلوان ریز نقش
حسین قجهای متولد سال ۳۷ در زرین شهر اصفهان و ساحل زاینده رود بود. از نوجوانی به رشته کشتی پرداخته و مقامهایی هم کسب کرده بود. (قهرمانی کشتی جوانان کشور یکی از همین عناوین بود) ریزاندام، اما بسیار قوی بنیه بود و سالها حضور در گود کشتی، تن و جسمش را به غایت ورزیده کرده بود. او پهلوانی بود که از گود کشتی به اوج پرکشید و روی جاده اهواز- خرمشهر، آسمانی شد.
شهید همدانی در خصوص شهید قجهای میگوید: «وقتی برای اولین بار او را دیدم، از گوشهای شکسته و تن ورزیده اش متوجه شدم که کشتی گیر است... بچههای گردانش او را خیلی دوست داشتند. مدام مثل یک دسته پروانه، دور حسین قجهای میچرخیدند و میگفتند برادر قجهای تو را به خدا مواظب خودت باش، چرا اینقدر جلو میآیی؟ برادر قجهای، لازم نیست شما آر پی جی دست بگیری، پس ما چه کارهایم؟ برادر قجهای، دیدی چطور بعثیها را عقب زدیم؟ اگر باز جلو بیایند، به یاری خدا، بیچارهشان میکنیم».
همین دل قرص و نترس حسین قجهای بود که سرش را روی جاده اهواز- خرمشهر به باد داد! او و گردانش در مرحله اول عملیات الی بیت المقدس روی این جاده غوغا کرده بودند. حسین روز شهادتش آن قدر آر. پی. چی زده بود که از گوشهای شکسته اش خون میآمد. در لحظات آخر وقتی که میخواست رخ به رخ یک تانک، آر. پی. چی شلیک کند، همزمان تانک نیز به سمت او شلیک کرده بود. گلوله تانک درست کنار حسین منفجر شده و تنش را کاملا سوزانده بود. به قول یکی از همرزمانش که با پیکر او رو به رو شده بود، جای سالمی در تن حسین باقی نمانده بود.
*تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص)
زمانی که حاج احمد متوسلیان و حاج محمد ابراهیم همت از کردستان به دوکوهه آمدند تا تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) را به همراه سرداران شهیدی، چون محمود شهبازی و حسین همدانی تشکیل بدهند، برای اولین گردانی که قرار بود در این تیپ شکل بگیرد، حاج احمد متوسلیان سراغ حسین قجهای رفت و او را به عنوان فرمانده اولین گردان انتخاب کرد. نام حسین قجهای در تیپ محمدرسول الله (ص) با گردان سلمان عجین شده بود. او با همین گردان وارد عملیات فتح المبین شد و دو گروهانش را فرستاد تا در اولین شب عملیات، توپخانه دشمن را روی تپههای علی گره زد به صورت سالم تصرف کنند. روی آن تپه ها، دو گروه از توپخانههای دشمن قرار داشتند که یک گروه را نیروهای حسین قجهای و گروه دوم را نیروهای گردان حبیب به فرماندهی شهید محسن وزوایی تصرف کردند.
*پهلوانی از کشتی تا رزم
در مورد پهلوانیهای فرمانده گردان سلمان روایتهای بسیاری شده است. یکی از دوستان شهید از دورانی که هنوز حسین مشغول ورزش کشتی بود، تعریف میکند: روز مسابقه، حسین یکی دو تا کشتی گرفت و هنگام استراحت گفت: یک مأموریت فوری دارم. رفت و هنوز مسابقه بعدی شروع نشده برگشت. کنجکاو شدم که در حین مسابقه چه کار مهمی پیش آمده، طاقت نیاوردم و جریان را پرسیدم. گفت: یک خواهر دارم که مشکل جسمی دارد. باید دو، سه ساعت یکبار سری به او بزنم. گفتم: مگر پدر و مادرت نیستند؟ گفت چرا، اما خواهرم بیشتر به من وابسته است و من کارهای او را انجام میدهم».
انتهای پیام/