زن جوان: سوءظن همسرم، زندگیام را نابود کرده است
تاریخ انتشار: ۱۴ تیر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۴۱۵۶۲۲
با آن که زندگی تلخ و دردناکی را پشت سر گذاشته بودم باز هم همواره سرزنش میشدم تا این که برای دومین بار ازدواج کردم، اما اکنون همسرم بعد از ۷ سال زندگی مشترک تحت تاثیر سخنان خیانت بار دیگران قرار گرفته است و...
به گزارش خراسان، زن ۲۳ ساله در حالی که بیان میکرد از زندگی مشترکم رضایت دارم، اما اکنون سوء ظن بیهوده همسرم، زندگیام را در آستانه نابودی قرار داده است به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد توضیح داد:
تازه وارد نهمین بهار زندگیام شده بودم که مادرم مسیر طلاق را در پیش گرفت و از پدر معتادم جدا شد چرا که اعتقاد داشت همسرش به او خیانت میکند بعد از این ماجرا من و خواهر ۵ سالهام در کنار مادر ماندیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
برای آن که نامادریام ما را بیرون نکند و در خیابانها سرگردان نشویم هرکاری از من میخواست انجام میدادم به خوبی از خواهر ناتنیام مراقبت میکردم و امور خانه را با دقت و وسواس انجام میدادم با وجود این باز هم پدرم به پیشنهاد همسرش من و خواهرم را به بهزیستی سپرد تا بیشتر از این سربار آنها نباشیم.
مادرم وقتی در جریان موضوع قرار گرفت به پای شوهرش افتاد و با التماس از او خواست تا ما را به خانه خودشان بازگرداند. بالاخره من و خواهرم نزد مادرم بازگشتیم، اما هنوز ۲ ماه بیشتر از حضور ما نگذشته بود که باز هم بحث و جدل بین آنها شروع شد و مادرم که فهمید نمیتواند از ما مراقبت کند و پایههای زندگی خودش لرزان شده است دوباره ما را به بهزیستی برد. وقتی روزهای سختی را در بهزیستی میگذراندم دیگر آن احساس قبلی را به مادرم نداشتم چرا که فکر میکردم من و خواهرم قربانی خوشگذرانی و آسایش او شده ایم.
خلاصه چند ماه بعد روزی پدربزرگم به سراغ ما آمد و من و خواهرم را از بهزیستی تحویل گرفت و به خانه خودشان برد در حالی که به تازگی طعم خوشبختی و آزادی را میچشیدم ناگهان پدربزرگم دچار سکته قلبی شد و جان خود را از دست داد و بدین ترتیب سرنوشت سیاه من و خواهرم دوباره به سراغمان آمد در این شرایط وقتی مادرم وضعیت دردناک و زجرآور ما را دید به ناچار ما را نزد خودش برد یک سال بعد از این ماجرا پسری به خواستگاریام آمد که همبازی دوران کودکیام بود.
من پولاد را دوست داشتم به همین خاطر خیلی زود مراسم عقدکنان ما برگزار شد. با آن که من ۱۴ سال بیشتر نداشتم، اما به نامزدم عشق میورزیدم و آرزو داشتم هرچه زودتر زندگی مشترکمان را آغاز کنیم، اما متاسفانه خانوادههای ما به خاطر هر موضوع کم اهمیتی با یکدیگر اختلاف پیدا میکردند و زندگی ما را تحت تاثیر خواستهها و اعتقادات خودشان قرار میدادند تا جایی که بالاخره من و پولاد در همان دوران نامزدی از یکدیگر جدا شدیم.
حالا دیگر روزگار بسیار تلخی را میگذراندم. شوهر مادرم مدام غر میزد و ما را نان خورهای اضافه میخواند. مادرم نیز با تیغ سرزنش هایش همواره قلبم را میخراشید، ولی من چارهای جز تحمل نداشتم. در همین شرایط خواهر کوچکم نیز برای فرار از این شرایط اسفبار با اولین خواستگارش ازدواج کرد، اما در مدت کوتاهی طلاق گرفت چرا که شوهرش مردی معتاد و پرخاشگر بود. حالا دیگر زندگی در این آشفته بازار برای من خیلی دردناک بود تا این که کیان به خواستگاریام آمد.
او در امور خدماتی و نظافتی یکی از شرکتهای هواپیمایی کار میکرد و نامزدش به خاطر اعتیاد از او طلاق گرفته بود. اما بعد از این جدایی، کیان اعتیادش را ترک کرده بود به گونهای که ۴ سال از زمان ترکش میگذشت از سوی دیگر من هم که در شرایط خوبی نبودم به خواستگاری او پاسخ مثبت دادم. این گونه بود که زندگی مشترک ما آغاز شد و یک سال بعد پسرم امیر به دنیا آمد.
۲ سال بعد نیز دختران دوقلویم را در آغوش گرفتم و زندگی عاشقانهای را در حالی تجربه میکردم که مادرم نیز از شوهرش طلاق گرفت و به عقد موقت مرد دیگری درآمد. خلاصه بعد از گذشت ۷ سال از زندگی مشترک تازه در مسیر خوشبختی قدم گذاشته بودم که یک شیطان خناس دوباره مسیر زندگیام را به بی راهه کشاند چرا که یک روز من برای بیماری زنانگی نزد پزشک متخصص رفتم و فرزندانم را به عروس عمه همسرم سپردم وقتی از مطب پزشک بیرون آمدم ساعتی را در یکی از مراکز تجاری گذراندم و به ویترین لباس فروشیها نگاه میکردم وقتی به خانه بازگشتم همسرم با عصبانیت سوال میکرد چگونه ۳ ساعت را در خارج از منزل سپری کردهام او هیچ کدام از مدارکی را که داشتم باور نمیکرد و نسبت به من سوء ظن داشت تازه فهمیدم که پسر عمه کیان به او گفته است همسر سابقش با همین شیوه و نیرنگها ۲ سال به او خیانت کرد تا این که متوجه شد همسرش بیماری زنانگی را بهانهای برای معاشرت با یک مرد غریبه قرار داده است و...
گزارش حاکی است با راهنماییهای ارزنده سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) بررسی روان شناختی این ماجرا توسط مشاوران دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
منبع: فرارو
کلیدواژه: خیانت زناشویی من و خواهرم زندگی ام
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۴۱۵۶۲۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
طلاق بهخاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
زن جوان وقتی یک روسری قرمز رنگ و عروسک دخترانه در خودروی همسرش پیدا کرد برای طلاق به دادگاه خانواده رفت.
به گزارش مشرق، مقابل یکی از شعبههای دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بیقراری قدم میزد چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی
دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل میکند. در این پرونده میبینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه میداد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق میکرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمیشد اما با سادهانگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.
با این حال زوجهای جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پلهای پشت سر را خراب میکند.
منبع: روزنامه ایران