امام باقر(ع) در حضور خلیفه وقت چه گفت و چگونه تیراندازی کرد
تاریخ انتشار: ۱۶ تیر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۴۲۹۱۵۱
رهبر معظم انقلاب اسلامی مهرماه سال ۱۳۶۱ به مناسبت شهادت امام باقر (ع) روایت جذابی از زندگی و مبارزات آن حضرت با دستگاه طاغوت وقت بیان کرده اند. این گفتار به این شرح است؛
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به مناسبت وفات امام بزرگوار حضرت ابیجعفر محمّدبنعلیٍّ الباقر (صلوات الله و سلامه علیه)، دوستان گفتند که یک شرح کوتاهی به قدر گنجایش وقت راجع به این بزرگوار عرض کنیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
امام باقر از سال ۹۴ یا ۹۵ [امامتشان را] شروع کردند، تا سال ۱۱۴ که سال شهادت ایشان است؛ یعنی نوزده یا بیست سال. در دوران این بیست سال، مبارزهی فکری و عقیدتی را، که شامل بیان قرآن و بیان حدیث و بیان احکام و بیان معارف و بیان تکالیف شرعی و اخلاقیّات و مانند اینها است، و خطّ سیاسی را که مبارزهی با دستگاه خلافت و جمع کردن مردم و سرجمع کردن شیعیان و شیعه کردن [مردم است] -یعنی وابسته به دستگاه امامت کردنِ هر چه ممکنِ بقیّهی مسلمانها- ادامه دادند؛ امام باقر این دو خط را، این دو محور اساسی را، ادامه دادند.
هشامبنعبدالملک که خلیفهای است که عمدهی دوران زندگی این بزرگوار در زمان هشام گذشته، ناگهان احساس کرد که امام باقر برایش یک خطری است. ظاهراً در مسجدالحرام یا یکی از گذرگاههای مکّه و مدینه بود که هشام داشت میرفت، و سالم غلام مخصوصش هم همراهش بود، دید یک شخصیّت عظیمی دارد حرکت میکند؛ پرسید این کیست، سالم گفت: هذا محمّد بن علیّ بن الحسین؛ معرّفی کرد حضرت را، تا شناخت حضرت را گفت عجب! المفتون به اهل العراق ؟(۱) این همان کسی است که اهل عراق مفتونش هستند، فریفتهاش هستند؟ احساس میکرد که وجود این بزرگوار یک خطری است و [لذا] تصمیم گرفت بر ایذاء و آزار حضرت.
قدر مسلّم، او، امام باقر را یک بار از مدینه به شام جلب کرده؛ من احتمال میدهم بیش از یک بار اتّفاق افتاده باشد. روایاتی که در باب احضار امام باقر هست، روایاتی است که وقایع و حوادثی را نقل میکند که با هم خیلی فاصله دارند؛ به این روایات کاملاً میآید که هشام امام باقر را دو بار یا حتّی سه بار از مدینه به شام جلب کرده و برده باشد؛ امّا حالا در یکی از دفعات که امام را جلب کرده، نحوهی جلب کردن امام به شام چیزی است که اگر نقل کنم، علاقه و ارادت ما به امام باقر بیشتر میشود و علاوهی بر این، جهتگیریهای سیاسی امام هم مشخّص میشود. دستور داد به حاکم مدینه که محمّدبنعلی و پسرش جعفربنمحمّد را بگیر و بفرست؛ معلوم میشود که امام صادق (علیه السّلام) هم که جوانی بودند در آن وقت -در زمان پدرشان- از نظر دستگاه خلافت مورد بیم و هراس بودهاند؛ یعنی به خود امام باقر اکتفا نمیکند، میگوید هر دو را بفرست. امام باقر و امام صادق (علیهما السّلام) را سوار میکنند، با مأمور میفرستند به شام.
ضمناً هشامبنعبدالملک در مواجههی با اینها دلش آرام هم نیست، چون با آدمهای عادّی نمیخواهد روبهرو بشود، اینها انسانهایی هستند برجسته و فوقالعاده؛ اوّلاً فرزندان پیغمبرند، که خود این [واقعیّت] را خلفای بنیامیّه خیلی بزرگ میشمردند؛ ثانیاً زبانآور و سخنور و حاضرجواب هستند که افرادی از قبیل هشام را در مقابل اطرافیان، بور میکنند ،(۲) سبک میکنند؛ ثالثاً شخصیّت علمیاند و با یک شخصیّت علمی و انسانِ بزرگِ صاحبمعرفتِ فقیهِ آن جوری، خیلی آسان نمیشود برخورد کرد. خلاصه، هشام در دل واهمه داشت و میترسید که چگونه با اینها روبهرو بشود؛ برای اینکه نبادا اینها وقتی که وارد کاخ و دربار شدند مثلاً جرئت کنند حرفهایی بزنند که او و اطرافیانش خفیف بشوند و دربمانند در جواب، و او را به یک عکسالعمل تند وادار کنند -که البتّه نمیخواست این کار هم انجام بگیرد- [لذا] یک توطئهای چید به این صورت: عدّهای را آورد از این درباریها و دُوروبَریها، اینها را نشاند دُور آن سالن مخصوصی که امام را وارد میکردند، خودش هم در صدر نشست و گفت وقتی که محمّدبنعلی وارد شد، شماها اوّلاً هیچ کدام بلند نشوید برای او، جا هم به او ندهید، تا او مجبور بشود سرِ پا بماند؛ و بعد همه سکوت کنید، من شروع میکنم او را عتاب و توبیخ و بدگویی و ملامت [کردن]؛ بعد که من حرفهایم را تمام کردم شماها هم دانهدانه او را عتاب کنید، توبیخ کنید و خلاصه از اطراف او را محاصره کنید که دیگر حال و جان حرف زدن برای او نمانَد.
خب اگر موفّق میشد این کار را انجام بدهد، هشام واقعاً بُرد کرده بود؛ چون حضرت را نمیکشت، زندانی هم نمیکرد، امّا میآورد اینجا سبُک و کوچک و خفیف میکرد، بعد میفرستاد؛ بعد هم همه میفهمیدند، [زیرا] شاعر در مجلس بود، شعر میگفت. یک وقتی من گفتهام که شعرا آن روز مثل روزنامهنگارهای امروز بودند؛ فوری یک چیزی را شعر میکردند پخش میکردند که بله، تو همان کسی هستی که در مجلس هشام، خلیفه به تو این جور گفت، آن جور گفت، تو حرفی نداشتی در جواب بزنی؛ این را میگفتند و پخش میکردند، همهی مردم دنیا میفهمیدند، به عراق خبر را میبردند و مقصودشان حاصل میشد.
حضرت وارد این سالن شد؛ اینها [هم] خودشان را از پیش آماده کردهاند. اوّلین کاری که حضرت کرد این بود که به هشام سلام نکرد. [البتّه] سلام کرد -چون سلام مستحب است- امّا نه به هشام [بلکه] به همه؛ گفت السّلام علیکم، در حالی که معمول چیست؟ خب وقتی خلیفه، آن هم خلیفهی به آن گردنکلفتی آنجا نشسته، وارد که میشوند باید به او سلام بکنند؛ مثلاً سلامٌ علیکم یا امیرالمؤمنین -آنها خودشان را امیرالمؤمنین خطاب میکردند و نام گذاشته بودند- یا یک تعظیمی، یک احترامی؛ ابداً! حضرت وارد شد، دید جمعی نشستهاند، خلیفه کیست [که به او توجّه کند] -حالا نمیخواهم به آن تعبیر بدش بگویم- بقیّه هم همه مثل او هستند؛ سلام را به خلیفه نکرد، گفت السّلام علیکم. بعد هم یک جایی پیدا کردند رفتند نشستند؛ هم خود حضرت، هم امام صادق. منتظر اینکه آنها مثلاً بگویند آقا بفرمائید اینجا، یا جای بالایی یا جای پایینی بدهند نشدند. ظاهراً نزدیکهای خود هشام یک جایی باز بود و حضرت رفتند نشستند آنجا و امام صادق هم پهلوی دستشان.
هشام شروع کرد؛ بنا کرد به بدگویی کردن: شما چنین میکنید، چنان میکنید، بین مردم اختلاف ایجاد میکنید. از جملهی کلماتش که یادم میآید، [این بود که] به حضرت عرض میکرد شما خانوادتاً همیشه شقّ عصای مسلمین میکنید و به خودتان دعوت میکنید، میخواهید خودتان خلیفه بشوید، میخواهید خودتان را در رأس قرار بدهید، نمیتوانید ما را ببینید؛ بنا کرد از این حرفها به امام باقر زدن. حرفهایش را که تمام کرد، یکی از آن طرف درآمد مثلاً گفت بله اعلیحضرت درست گفتند -امیرالمؤمنینِ آن وقت همان اعلیحضرت است؛ فرقی نمیکند- و شما این جور هستید، آن جور هستید؛ یکی این گفت، یکی آن گفت. خب وقتی که او حرفش را زد، بقیّه هم که دیگر حرف درست و حسابی ندارند، اینها هم هر کدام یک چیزی گفتند. امام با وقار و متانت تمام، بدون اینکه اندکی آثار تأثّر در چهرهی ایشان ظاهر بشود، همهی این حرفها را گوش کردند.
حرفها که تمام شد، حضرت از جا بلند شد ایستاد -دید نشسته فایدهای ندارد؛ باید برای جواب اینها پا شود بِایستد و جواب اینها را خوب کف دستشان بگذارد- بنا کرد خطبه خواندن. اصلاً انگاری که مخاطب او هشام و این چهار تا آدم بیارزشی که اینجا نشستهاند نیستند؛ گویا دارد با تاریخ حرف میزند، گویا دارد با امّت اسلامی حرف میزند، گویا دارد سندی برای آیندهها آنجا ثبت میکند و به جا میگذارد. و میبینید که این سند ثبت شده و به جا مانده و امروز به دست ما رسیده و در طول دوران تاریخ اسلام همواره این حرفها نقل شده. شروع کرد: بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ حمد و ثنای الهی را به جا آورد، با یک بیان خیلی جالبی از اینجا شروع کرد: اَیُّهَا النّاس؛ نمیگوید ای حاضران، ای برادران، ای مؤمنان؛ [میگوید] ای مردم! اصلاً خطاب گویا که به این جمع معدودی که اینجا نشستهاند نیست. اَینَ تَذهَبون؛ کجا میروید؟ و اَینَ یُرادُ بِکُم؛ شما را کجا میبرند؟ مقصد شما چیست، کجا است؟ اصلاً این حرکت شما به سوی کدام مقصد است؟ چه میکنید؟ سردرگمیِ اینها را مشخّص میکند؛ بیاختیاریِ اینها را مشخّص میکند؛ آلت فعل بودن و سردرگم بودنِ آن عدّهای را که تحت تأثیر این دستگاه خلافت و خود خلیفه هستند، به رُخشان میکشد. بِنا هَدَی اللهُ اَوَّلَکُم؛ خدا به وسیلهی ما بود که گذشتگان شما را هدایت کرد. وَ بِنا یَختِمُ آخِرَکُم؛ مُهر خاتمهی شماها را به وسیلهی ما خدا خواهد زد؛ یعنی بالاخره ما خواهیم ماند و شما خواهید رفت. فَاِن یَکُن لَکُم مُلکٌ مُعَجَّلٌ فَاِنَّ لَنا مُلکاً مُؤَجَّلا؛ اگر شما چهار روز یک حکومت زودگذری را غصب کردید و دارا شدید، بدانید که یک دولت دائمی و مستدامی را خدای متعال برای ما مقدّر کرده.
ببینید! این یک محکوم سیاسی است؛ یک محکوم سیاسی که در مقابل حاکم سیاسی زمان، این جور دارد با او مجادله میکند؛ میگوید که شما چهار صباح اینجا نشستهاید، در این مقام قدرت پادشاهی قرار گرفتهاید، خیال میکنید که همهکارهاید؟ شما خواهید رفت؛ آن که خواهد ماند، آن که تاریخ مال او است، آینده مال او است، ما هستیم. لِاَنّا اَهلُ العاقِبَة؛ زیرا که ما صاحبان عاقبت و پایانیم. یَقولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقین ؛(۳) پایان و عاقبت و فرجام متعلّق است به مردم باتقوا؛ یعنی ما باتقوا هستیم، شماها بیتقوا و فاجر و بیدین هستید؛ بیدینها و فاجرها نمیمانند در تاریخ، زایل میشوند، امّا باتقواها میمانند.
خب؛ حالا البتّه تفسیر این بیانات [بماند، زیرا] که بیانات مفصّلی است و من چند جملهاش را فقط اینجا یادداشت کردهام. به هر حال، امام یک چنین خطابهای را شروع میکند. بعد که حرفها را میزند، اینها همچنان که توقّع و انتظار هم میرفت، در مقابل این بیانات، منطق خودشان را از دست میدهند، آن جرئت و قدرت خودشان را از دست میدهند و خودشان را میبازند. هشام رو میکند به امام باقر میگوید که ای پسرعمو، ناراحت نشو، ما قصد بدی نسبت به تو نداشتیم؛ کوتاه میآید.
البتّه عرض کردم در باب این ملاقات چندین روایت هست که در یکی از روایاتش -حالا شاید همین روایت باشد یا یک روایت دیگر باشد- میگوید که بعد برای اینکه از طریق دیگری شاید بتواند حضرت را خفیف کند، به امام باقر میگوید شنیدهام تو خوب تیراندازی میکنی و دلم میخواهد یک قدری تیراندازی کنیم و ببینیم تیراندازی تو را. امام باقر میفرمایند که من پیر شدهام؛ تیراندازی مال دوران جوانی من است. نمیگویند من دنبال این چیزها نبودهام؛ میگویند بله در دوران جوانی تیراندازی یاد گرفتم و بلدم، لکن حالا پیر شدهام. هشام اصرار میکند، امام میگویند بسیار خب، کمان بیاورید؛ تیر و کمان میآورند و آنجا در مجلس یک هدفی را مشخّص میکنند، امام باقر تیر را میگذارند به کمان، میخورد به هدف، تیر دوّم را میزنند میخورد به آن تیر اوّلی آن را میشکافد، تیر سوّم را میزنند میخورد به آن میشکافد! هفت تا تیر میزنند، هر کدام از این تیرها آن قبلیِ خودش را میشکافد و میخورد به هدف، میگوید این هم تیراندازی.
باز در یک روایت دارد که امام را در شام زندانی میکنند، در یک روایت دیگر دارد که نه، [ولی] مجبور میکنند که حضرت برگردند، بعد که حضرت به طرف مدینه برمیگردند، خباثت دیگری میکند؛ میبیند که خب اینها آمدند و [حالا] فاتحانه دارند برمیگردند، لابد سرِ هر شهری که برسند سخنرانی خواهند کرد، خواهند گفت بله، ما رفتیم هشام را مثلاً محکوم کردیم، مغلوب کردیم، برگشتیم، و این بد میشود؛ [لذا] قبلاً پیکهایی را میفرستند که در این شهرهای سرِ راه بگویند که اینها را راه ندهند و بگویند اینها یهودیاند: دو نفر یهودی دارند از اینجا عبور میکنند؛ مردم شهر! مواظب باشید اینها را راه ندهید. و شما ببینید این مردم بیعقل آن روزگار تا آن وقت تحت تأثیر چه تبلیغاتی بودند که قبول میکنند که محمّدبنعلی و جعفربنمحمّد یهودی هستند! از جمله میروند در شهر مَدیَن -که یکی از شهرهای بین راه بوده- و میگویند به اینها غذا ندهید. وقتی که اینها میرسند، مردم نگاه میکنند میبینند بله، آن دو نفر با آن مشخّصاتی که جاسوسهای خلیفه آمدند گفتند که اینها یهودی هستند، آمدند؛ فوراً دروازههای شهر را روی حضرت میبندند و غذا به حضرت نمیدهند. خب آن وقت هم که قهوهخانه و ماشین و هواپیما و مانند اینها نبود؛ چندین روز در راه بودند، غذا لازم داشتند، آذوقه لازم داشتند و غذا برایشان مهم بود؛ وقتی غذا نفروشند، آدم باید در بیابان از گرسنگی بمیرد. بالاخره حضرت هر کار میکند که اینها غذا بفروشند، میبیند نخیر، اینها هیچ چیز به خرجشان نمیرود. [لذا] امام باقر با امام صادق میروند روی یک بلندیای که نزدیک شهر بوده، خطاب میکنند به اهل مَدیَن، میگویند «یا اَهلَ مَدیَن! بَقیَّةُ اللهِ خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین»؛ بعد میگویند «اَنَا بَقیَّةُ الله ».(۴) یک پیرمردی در آنجا بوده، وقتی که میبیند این وضع حضرت را، میگوید من از گذشتگانم راجع به ماجراهای شعیب چیزهایی شنیدهام و شنیدهام که شعیبِ پیغمبر روی همین کوه و همین بلندی رفت و مردم را با همین خطاب، خطاب کرد که در قرآن آمده و من این مرد را در چهرهی شعیب میبینم؛ بروید در را باز کنید که عذاب خدا نازل خواهد شد. مردم میآیند درها را باز میکنند، بعد حضرت میگوید که من پسر پیغمبر هستم، حضرت را میشناسند و نسبت به دستگاه خلیفه بسیار بدبین میشوند و بنا میکنند به هشام فحش دادن و سَب کردن و شاید مثلاً تظاهرات کردن علیه هشام. بعد که به هشام خبر میرسد، میگوید بروید آن پیرمرد را که موجب این همه فتنه و فساد شده از بین ببرید؛ میآیند این پیرمرد را میگیرند و میبرند و راوی میگوید دیگر از آن پیرمرد خبری نشد؛ سربهنیستش میکنند.
این زندگی سیاسی امام باقر است. به طور خلاصه، این بزرگوار در دوران بیست سال امامت پُربار خود دانشِ دین را گسترش داد، حکمت و درس قرآن و احکام را به همه جا رساند، داعیهی تشیّع را که داعیهی حکومت اسلامی و تشکیل ولایت علوی است به همه جا فرستاد و نفوذ داد، مردم زیادی را به خود متوجّه کرد، دشمنان خودش را سرشکسته و منکوب کرد، دوستان خودش را متشکّل کرد و سنگ بنایی در اسلام نهاد که مبنای بسیاری از کارهای بعدی و تلاشها و فعّالیّتها و خدمات عظیم و گرانبهای بعدی بر همان سنگ زاویه قرار گرفت و زمینه را آماده کرد برای دوران امامت امام صادق (علیه السّلام). بالاخره هم هشام طاقت نیاورد و این بزرگوار را با زهر به شهادت رساند. خداوند متعال ما را از یاران و از پیروان این بزرگوار و خاندان مطهّر اهلبیت قرار بدهد.
والسّلام علیکم و رحمةالله
۱) الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۲، ص ۱۶۳»
۲) شرمنده یا ناراحت و دلخور شدن به سبب رسوایی یا برآورده نشدن خواستهای
۳) کافی، ج ۱، ص ۴۷۱
۴) دلائلالامامة، ص ۲۴۱ (با اندکی تفاوت)
کد خبر 5532777منبع: مهر
کلیدواژه: مقام معظم رهبری شهادت امام باقر ع مدینه منوره امام صادق ع حسین امیرعبداللهیان ایران جمهوری اسلامی ایران حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی هیئت دولت مجلس شورای اسلامی سیدابراهیم رئیسی حسین امیر عبداللهیان علی بهادری جهرمی وزارت امور خارجه ارتش جمهوری اسلامی ایران ایالات متحده امریکا هرمزگان برجام امام باقر امام صادق الس لام آن وقت بن علی البت ه حرف ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۴۲۹۱۵۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چرا زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی برابر با زیارت امام حسین (ع) است؟
حجتالاسلام والمسلمین مهدی یعقوبی گیلانی، کارشناس مذهبی درمورد عظمت زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی رحمت الله علیه بیان کرد: مهمترین نشانه عظمت معنوى و مقامات باطنى حضرت عبد العظیم حسنی رحمت الله علیه، برابرى فضیلت زیارت مزار آن بزرگوار، با فضیلت زیارت سیّد الشهدا است.
شیخ المحدّثین، صدوق؛ از محمّد بن یحیى عطّار - که یکى از اهالى رى است - اینگونه نقل کرده است که خدمت امام هادى علیه السلام رسیدم. ایشان فرمودند: «کجا بودى؟».
گفتم: حسین بن على علیه السلام را زیارت کردم. امام هادى علیه السلام فرمودند:
«أما إنَّک لَوزُرتَ قَبرَ عَبدِ العَظیمِ عِندَکُم کُنتَ کَمَن زارَ الحُسَینَ بنَ عَلِىٍّ.» «بدان که اگر قبر عبد العظیم را در شهر خودتان زیارت کنى، مانند کسى هستى که حسین بن على را زیارت کرده باشد.»
معنای برابرى زیارت حضرت عبد العظیم حسنی (ع) با زیارت حرم حضرت سید الشهدا (ع)
این کارشناس مذهبی تصریح کرد: مسئله این است که آیا بر اساس حدیثِ یاد شده، زیارت حضرت عبد العظیم حسنی رحمت الله علیه به طور مطلق مىتواند جایگزین زیارت امام حسین علیه السلام شود و یا در شرایط خاصى، از چنین فضیلتى برخوردار است؟
بىتردید، مقصود امام هادى علیه السلام در حدیث یاد شده، این نیست که از فضایل زیارت امام حسین علیه السلام بکاهند و یا در بیان فضیلت حضرت عبد العظیم حسنی رحمت الله علیه مبالغه نمایند.
بنابراین، در پاسخ به سؤالى که مطرح شد، مىتوان گفت: برابرى فضیلت زیارت حضرت عبد العظیم حسنی رحمت الله علیه و امام حسین علیه السلام مقید است به فضاى سیاسى ویژهاى که پیروان اهل بیت علیه السلام در آن مقطع تاریخى زندگى مىکردند. زیرا زمانى بود که اختناق شدیدى جهان اسلام را فرا گرفته بود و جامعه تشیّع در دوران زمامدارى افرادى مانند: متوکّل، مُعتَز و معتمد عباسى، سختترین دورانهاى تاریخىِ خود را سپرى مىکرد.
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی گیلانی گفت: در چنین شرایطى، امام هادى علیه السلام به منظور پیشگیرى از خطرهایى که از طرف حکومتهاى وقت، شیعیان را تهدید مىکرد، فضیلت زیارت حضرت عبد العظیم حسنی علیه السلام را با زیارت امام حسین علیه السلام برابر دانسته اند. به تعبیرى روشنتر، زیارت حضرت عبد العظیم حسنی علیه السلام براى کسانى که آمادگى خطرپذیرى براى زیارت امام حسین علیه السلام را داشته باشند، پاداشى معادل زیارت آن حضرت علیهالسلام را دارد و حرم حضرت عبد العظیم حسنی علیه السلام شعبهاى از حرم سید الشهدا علیه السلام است و این خود، فضیلتى بزرگ و حاکى از جایگاه بلند حضرت عبد العظیم حسنی رحمت الله علیه نزد اهل بیت علیه السلام و عظمت معنوى ایشان است.
این کارشناس مذهبی ادامه داد: برابرى فضیلت زیارت حضرت عبد العظیم حسنی رحمت الله علیه با زیارت سید و سالار شهیدان علیه السلام هر چند در شرایط ویژه، بىتردید بدون حکمت نیست و شاید نتوان به حکمت آن پى برد؛ لیکن راز و رمز این فضیلت بزرگ را باید در شخصیت علمى، عملى و جهادى آن بزرگوار، جستجو کرد.
در میان امامزادگان، شخصیتهاى بزرگى وجود دارند؛ امّا در باره هیچ یک از آنها نقل نشده و حداقل به ما نرسیده است که زیارتش با زیارت حضرت سید الشهدا علیه السلام برابرى کند.
عرضه دین بر امام هادی علیهالسلام
حجتالاسلام والمسلمین یعقوبی گیلانی اظهار کرد: این احادیث بیانگر عظمت والای حضرت عبدالعظیم حسنی رحمت الله علیه است ولی نکتهای که در زندگی ایشان بسیار جای تأمل و دقت نظر دارد این است که روزی این «امام زاده مجتهد محدث کبیر» به محضر امام هادى علیه وآله رسید.
وقتى نگاه ایشان افتاد، فرمودنذ: «مَرحَباً بِکَ یا أبَا القاسِمِ! أنتَ وَلِیُّنا حَقّاً» «خوش آمدى، اى ابوالقاسم! تو حقیقتاً دوست ما هستى».
گفتم: اى پسر رسول خدا! مایلم دینم را به شما عرضه کنم، اگر مورد پسند بود، بر آن ثابت باشم تا خداوند عزوجل را ملاقات کنم.
امام علیه السلام فرمودند: «اى ابو القاسم، عرضه کن»؛ و بعد حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام همچون طفلی که به مکتب رفته باشند به محضر امام علیه السلام نشستند و به عقاید خویش درباره اصول و فروع دین پرداختند.
گفتارش که تمام شد. در این هنگام، امام هادى علیه السلام فرمودند «اى ابوالقاسم! به خدا سوگند، این [عقاید]، دین خداست که آن را براى بندگانش برگزیده است. پس بر آن، ثابت قدم باشید.
خداوند، تو را بر عقیده ثابت در زندگى دنیا و آخرت پایدار بدارند!».
به کارشناس دینی مراجعه کنیم
این کارشناس مذهبی یادآور شد: این کار یعنى مراجعه به کارشناسان دین که ریشه قرآنى دارد.
خداوند متعال در دو آیه، مردم را به آنان ارجاع فرموده اند: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛» «اگر نمىدانید، از آگاهان بپرسید.»
حضرت عبد العظیم حسنی رحمت الله علیه از نظر علمى، یکى از بزرگترین محدّثان و فقها بوده و از نظر سنّى، تقریباً دو برابر امام هادی علیهالسلام سن داشته اند. اما میخواهند به ما بیاموزند کهای انسان به علم خود و به اصطلاح، به چند کلمه مغرور نشو. لذا، شایسته است وقتى انسان دیندار به محضر دینشناس بالاتر از خود مىرسد، براى تأیید و یا تکمیل معارف دینى خود اقدام نماید.
این بهرهگیرى از نظریه کارشناسان دینى، زمینهساز ثبات و پایدارى انسان در دیندارى است.
باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری قرآن و عترت