نویسنده کتاب «پس از غبار»: پشت هر اغتشاشی میشود منافقین را دید
تاریخ انتشار: ۵ مرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۵۹۶۹۵۹
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، سازمان مجاهدین خلق پس از عدم اجازه امام خمینی(ره) برای حضور مسعود رجوی در انتخابات ریاست جمهوری و پس از آن عزل ابوالحسن بنیصدر در دهه شصت به فاز مبارزه مسلحانه با ایران روی آورد. از زمان بروز اختلافات میان جمهوری اسلامیو سازمان مجاهدین، ایران از این سازمان بهعنوان گروهک منافقین یاد میکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پس از خروج اعضای سازمان مجاهدین خلق از ایران، آنها به عراق رفتند و در کمپ اشرف، اردوگاهی که به یاد اشرف ربیعی همسر اول مسعود رجوی نامگذاری شد، ساکن شدند.
۵ مرداد سال ۱۳۶۷ «عملیات مرصاد» انجام شد؛ عملیاتی که دشمن فکر میکرد میتواند کرمانشاه و بعد همدان، قزوین،کرج و در نهایت تهران را تسخیر کند.
منافقین بعد از قطعنامه ۵۹۸ قرار بود ۴۸ ساعته تهران را فتح کنند. برای همین با حدود ۳۰ تیپ زرهی و همراهی رژیم بعث راهی مرزهای ایران شدند. عملیاتی که نامش «فروغ جاویدان» بود، اما با بیش از ۴ هزار نفر کشته به شکست انجامید.
بهمناسبت ۵ مرداد و سالروز عملیات مرصاد با محسن فامیل زرگریان نویسنده رمان «پس از غبار» که داستان اصلیاش درباره فعالیتهای گروهک منافقین در زمانهای مختلف است، به گفتوگو نشستیم.
علت اینکه این موضوع را به عنوان داستان اصلی رمان انتخاب کردید، چیست؟
من کینه خاص و دیرینهای نسبت به سازمان دارم و میدیدم با تبلیغاتی که رسانههای غربی انجام میدهند به نوعی در حال تطهیر این جانیان هستند. قبل از این کار، در حال انجام کار دیگری بودم. در نهایت باعث شد روی این موضوع تمرکز کنم و با خود عهد ببندم، حتماً در مورد سازمان مجاهدین مطلبی بنویسم. سوژههای مختلفی در ذهنم خطور میکرد. نمیخواستم کاری که انجام میدهم، تاریخ شفاهی باشد. دوست داشتم در قالب رمان باشد؛ چون در قالب رمان آدم میتواند همه مستندات را جمع کند و در فضای قصه مجازی واقعیات را به مخاطب بدهد. سال۱۳۷۰ کودکان اعضای سازمان، توسط سازمان از والدین جدا و بین خانوادههای طرفدار آنها در سراسر دنیا پخش شدند. تنها به یک بهانه؛ بمباران و حفظ جان آنها. همین سوژه را دستمایه کار قرار دادم و شروع به نوشتن کردم و یک سال با افرادی که از سازمان جدا شدند مصاحبه کردم. در این فاصله، کتابهای زیادی را که در مورد سازمان بود، مطالعه کردم.
چطور افرادی که در سازمان فعالیت داشتند و بعد از مدتی جدا شدند، حاضر به انتقال تجربه با شما شدند؟
غالب کسانی که جزو جداشدگان هستند، افرادیاند که نفرت خاصی نسبت به سازمان دارند. احساس میکنند توسط سازمان به استثمار کشیده شدهاند، عمرشان به هدر رفته و زندگیشان را باختهاند. برای همین حاضرند برای جبران این اتفاقات هر کاری انجام دهند.
تا چه اندازه میتوان مفهوم و اهداف سازمان مجاهدین خلق را به وسیله ادبیات داستانی به نسل سوم و چهارم انقلاب انتقال داد؟
متأسفانه دیدگاه ما نسبت به سازمان، یک سازمان مرده و بدون فعالیت است که دیگر کاری انجام نمیدهد، اما واقعیت مطلب چیز دیگری است. آنها کاملاً زندهاند و هنوز در حال جذب نیرو و فعالیت هستند و از غفلت ما سوء استفاده میکنند. اگر خوب نگاه کنیم، خیلی از اعتراضاتی که در سطح کشور شکل میگیرد، اعتراضاتی است که خیلی از آنها بحق است اما سریع تبدیل به اغتشاش میشود. این تبدیل به اغتشاش شدن کاملاً برنامهریزی شده است و قطعاً یکی از مهره های موثر پشت این جریان، سازمان مجاهدین خلق قرار دارد. این چند هزار نفری که در آلبانی هستند،کاملاً دارند کار میکنند. هر کدامشان مجهز به یک رایانه و از طریق فضای مجازی نیرو جذب میکنند و در کشور ما به اسم «کانونهای شورش» آنها را سازماندهی و به آنها آموزش میدهند. زمانی که مردم به دلایلی خاص، دست به اعتراض میزنند این افراد آموزش دیده، سریع وارد عمل میشوند و این اعتراضات را به سمت اغتشاش تغییر میدهند و از آن بهره برداری سیاسی میکنند.
با توجه به اینکه ظاهر و باطن سازمان روشن شده، چرا هنوز افرادی هستند که جذب میشوند؟
ابتدا لازم است در خصوص فعالیت و نحوه شکل گیری توضیح مختصری بدهم: سران سازمان در انقلاب ۵۷ نقشی نداشتند و در زندان بودند. سازمان قبل از سال ۱۳۴۴ تشکیل شد و اعضای آن چند کار نظامیانجام دادند. سه مستشار آمریکایی و یک سرهنگ ایرانی را ترور کردند. ساواک آنها را دستگیر کرد و بزرگان سازمان اعدام شدند؛ جز مسعود رجوی. البته آن موقع جزو افراد طراز اول سازمان نبود؛ ولی جزو یکی از سرکردگانی بود که با ساواک همکاری میکرد و بخشش گرفت و حکم اعدامش به حبس ابد تبدیل شد. او قبل از انقلاب در دی ماه ۵۷ از زندان آزاد شد و بعد از انقلاب، سازمان پشت اسلام پنهان شد؛ با اینکه اصلاً دیدگاه اسلامینداشت. سازمان یک دیدگاه کاملاً التقاطی داشت و دارد؛ معتقد به سوسیالیستی است که لباس توحید پوشیده و با اسمیکه از اسلام آورده است، جوانان را جمع و سازماندهی کرده است. او شروع کرد به فاصله انداختن بین آنها و انقلاب. از اوایل سال ۶۰ جلوی انقلاب ایستادند و طرحی به اسم «طرح شکار» را شروع کردند. آدمیکه چهره حزب اللهی و یا فردی را که ریش داشت میکشتند و میگفتند ما فرصت نداریم برویم وقتمان را هزینه شناسایی کنیم. به همین دلیل خیلی از زن و بچهها را کشتند. اینگونه توجیه میکردند که اگر بیگناه باشند که به بهشت میروند و اگر هم از اعضای نظاماند که خب باید کشته شوند! سازمان قائل به یک موضوع خاص نیست؛ یعنی اگر شما مسلمان باشید، برای اینکه شما را جذب کند، مسلمان میشوند و اگر شما تودهای باشید، تودهای میشوند.
انتهای پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: انتشارات شهید کاظمی منافقین عملیات مرصاد سازمان مجاهدین خلق
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۵۹۶۹۵۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کتابی پر ازجاهای خالی!
دیوید برنز در کتاب «از حال بد به حال خوب» نگرش جدیدی به زندگی دارد و نوعی روش درمانی را پیشنهاد میدهد تا در زمان روبهرو شدن با افسردگی و اضطرابهای ناشی از مشکلات به آن پناه ببریم. «شناخت درمانی» موضوع اصلی این کتاب است؛ روشی که به ما میآموزد این افکار، احساسات و بهتر بگویم ذهن ماست که این حال ناخوش روانی را برای ما در طیفهای مختلف فراهم میکند و رنگوبوی زندگی را به سمت ناامیدی و افسردگی میکشاند، نه اتفاقهای بیرونی. راستش را بخواهید خودم هم به پیشنهاد یکی از دوستانم این کتاب ۶۱۸صفحهای را خریدم و آن را خواندم. مهدی قراچهداغی راحت و روان ترجمهاش کرده و گرافیک ساده و در عین حال پرمعنای صفحه روی جلد هم خوب از آب درآمده اما جذابیت اصلی این کتاب که باعث شده چاپ پنجاهونهم آن به دست من برسد، این است که این کتاب پر از جاهای خالی است که نویسنده آن را برای خواننده خالی گذاشته تا او هم دستبهقلم شود و ازافکار واحساساتش بنویسد.گویی خواندن بهتنهایی برای درک دانستههای این کتاب کافی نیست و توی خواننده نیز باید کنار نویسنده بنشینی، قلم به دست بگیری وجرأت نوشتن از احساسات وافکارت را پیدا کنی،حالا این توهستی که برای بهتر شدن حالت، همهجانبه تلاش میکنی؛ هم میخوانی و هم مینویسی.آنجایی که خطاهای شناختی را میشناسی و یاد میگیری در برابر افکار اتوماتیک که هر لحظه در ذهنت میگذرد، واکنش منطقی نشان دهی و احساساتت را بهتر کنی؛ اضطرابهای اجتماعیات را بپذیری و یاد بگیری چطور با آنها سر یک سفره بنشینی و راهحل جدیدی برای کاهش آن بیابی.این کتاب را به کسی که دوست ندارد خودش را با همه نقاط قوت و ضعف بشناسد، توصیه نمیکنم، چون در آن دکتر دیوید برنز خیلی تلاش کرده به ما بفهماند دست از جنگ با خودمان برداریم و خودمان را بپذیریم.
همچنین تکرار تمرینها وقتی میگوید اتفاق ناراحتکننده امروزت را بنویس و احساس خودت را اضافهکن خیلی جالب است؛ انگار تمرین خوشنویسی انجام میدهی تا ابتدا خطخطیهای ذهنت را پاک کنی و به جایش با خط خوانا از زندگی بنویسی.
یکی از نکات جالب دیگر این کتاب آن است که دست از شعار دادن و پیامهای انگیزشی برداشته و اتفاقا تو را با افکار حالبههمزن خودت روبهرو میکند، افکار سرزنشآمیز، درشتنماییها، پیشگوییها، ذهنخوانیها و... .
اما طولانیبودن این کتاب شاید یکی از دلایلی باشد که خیلیها حالش را نداشته باشند که آن را بخوانند و تکالیفش را انجام دهند اما انگیزه ادامهدادن این کتاب زمانی بیشتر میشود که احساس میکنی با مثالهایی که نویسنده آورده او هم مثل خواننده، این مشکلات را داشته و دانای کل نیست، همچنین میتوانی هر روز بخشی از این کتاب را دریابی و عجلهای برای تمامشدنش نداشته باشی.
خلاصه وقتی این کتاب را میخوانی، انگار سر کلاس درس دکتر برنز نشستهای و هر روز با بخشی از خودت که از دیدهها پنهان است، روبهرو میشوی تا بالاخره یاد بگیری با خودت، خوش بنشینی، دوستش داشته باشی و حال خوب را تجربه کنی.