Web Analytics Made Easy - Statcounter
2024-05-03@00:20:39 GMT
۶۸۸ نتیجه - (۰.۰۱۸ ثانیه)

جدیدترین‌های «زندگی حافظ»:

بیشتر بخوانید: اخبار اقتصادی روز در یوتیوب (اخبار جدید در صفحه یک)
    دلم رمیده شد و غافلم من درویشکه آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزمکه دل به دست کمان ابروییست کافرکیش خیال حوصله بحر می‌پزد هیهاتچه‌هاست در سر این قطره محال اندیش بنازم آن مژه شوخ عافیت کش راکه موج می‌زندش آب نوش بر سر نیش ز آستین طبیبان هزار خون بچکدگرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش به کوی میکده گریان و سرفکنده رومچرا که شرم همی‌آیدم ز حاصل خویش نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندرنزاع بر سر دنیی دون مکن درویش بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظخزانه‌ای به کف آور ز گنج قارون بیش تفسیر : سر دوراهی قرار گرفته اید و دچار شک و دودلی شده اید به...
    مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهشلیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزیبکشد زارم و در شرع نباشد گنهش من همان به که از او نیک نگه دارم دلکه بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نگهش بوی شیر از لب همچون شکرش می‌آیدگر چه خون می‌چکد از شیوه چشم سیهش چارده ساله بتی چابک شیرین دارمکه به جان حلقه به گوش است مه چاردهش از پی آن گل نورسته دل ما یا ربخود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش یار دلدار من ار قلب بدین سان شکندببرد زود به جانداری خود پادشهش جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه درصدف سینه حافظ بود آرامگهش تفسیر : شما...
    کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوشمعاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولتی طالع که قدر وقت می‌دانیگوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باریستسپندی گو بر آتش نه که دارد کار و باری خوش عروس طبع را زیور ز فکر بکر می‌بندمبود کز دست ایامم به دست افتد نگاری خوش شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستانکه مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش میی در کاسه چشم است ساقی را بنامیزدکه مستی می‌کند با عقل و می‌بخشد خماری خوش به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانهکه شنگولان خوش باشت بیاموزند کاری خوش تفسیر :...
    ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوشدلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیفهمچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیحچشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگارهم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش در ره عشق که از سیل بلا نیست گذارکرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماریمی‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریستمی‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش تفسیر : راه عشق سخت است و دشواری های...
    دمی همدم و همراه شدن با حضرت حافظ پیشینه‌ای چند قرنی در میان ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد. بدون شک همه ایرانیان از خردسالی با حافظ و فال این شاعر و عارف نامی آشنایی دارند.  به گزارش «زی‌سان»، حافظ‌خوانی در مراسم‌های مختلف همانند لحظه سال تحویل و شب یلدا، بخشی از فرهنگ و سنت دیرینه جامعه ایرانی است. در کنار خواندن غزلیات، گرفتن فال حافظ نیز یک رسم همیشگی برای ایرانیان است.  این باور قدیمی در میان ایرانیان وجود دارد که حضرت حافظ داننده عالم نهان و غیب است و در لحظات مختلف با رجوع فال حافظ می‌توان تصمیم درست را گرفت. فال دوشنبه ۳۰ بهمن به تفال حافظ بدین گونه است:‌ ای دل مباش یک دم خالی ز عشق...
    دمی همدم و همراه شدن با حضرت حافظ پیشینه‌ای چند قرنی در میان ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد. بدون شک همه ایرانیان از خردسالی با حافظ و فال این شاعر و عارف نامی آشنایی دارند.  به گزارش «زی‌سان»، حافظ‌خوانی در مراسم‌های مختلف همانند لحظه سال تحویل و شب یلدا، بخشی از فرهنگ و سنت دیرینه جامعه ایرانی است. در کنار خواندن غزلیات، گرفتن فال حافظ نیز یک رسم همیشگی برای ایرانیان است.  این باور قدیمی در میان ایرانیان وجود دارد که حضرت حافظ داننده عالم نهان و غیب است و در لحظات مختلف با رجوع فال حافظ می‌توان تصمیم درست را گرفت. فال دوشنبه ۳۰ بهمن به تفال حافظ بدین گونه است:‌ ای دل مباش یک دم خالی ز عشق...
    دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوشوز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبعسخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلکزهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش با دل خونین لب خندان بیاور همچو جامنی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنویگوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخورگفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنیدزان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیستیا سخن دانسته گو ای...
    در عهد پادشاه خطابخش جرم پوشحافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشستتا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشانکردم سؤال صبحدم از پیر می فروش گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمیدرکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش ساقی بهار می‌رسد و وجه می نماندفکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهارعذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش تا چند همچو شمع زبان آوری کنیپروانه مراد رسید ای محب خموش ای پادشاه صورت و معنی که مثل تونادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش چندان بمان که خرقه ازرق کند قبولبخت...
    هاتفی از گوشه میخانه دوشگفت ببخشند گنه می بنوش لطف الهی بکند کار خویشمژده رحمت برساند سروش این خرد خام به میخانه برتا می لعل آوردش خون به جوش گر چه وصالش نه به کوشش دهندهر قدر ای دل که توانی بکوش لطف خدا بیشتر از جرم ماستنکته سربسته چه دانی خموش گوش من و حلقه گیسوی یارروی من و خاک در می فروش رندی حافظ نه گناهیست صعببا کرم پادشه عیب پوش داور دین شاه شجاع آن که کردروح قدس حلقه امرش به گوش ای ملک العرش مرادش بدهو از خطر چشم بدش دار گوش تفسیر : برای رسیدن به سرمنزل مقصود و دستیابی به آرزوها باید تلاش عالی و پشتکار داشته باشید. سختی هایی که در مسیر وجود...
    سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوشکه دور شاه شجاع است می دلیر بنوش شد آن که اهل نظر بر کناره می‌رفتندهزار گونه سخن در دهان و لب خاموش به صوت چنگ بگوییم آن حکایت‌هاکه از نهفتن آن دیگ سینه می‌زد جوش شراب خانگی ترس محتسب خوردهبه روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردندامام شهر که سجاده می‌کشید به دوش دلا دلالت خیرت کنم به راه نجاتمکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش محل نور تجلیست رای انور شاهچو قرب او طلبی در صفای نیت کوش به جز ثنای جلالش مساز ورد ضمیرکه هست گوش دلش محرم پیام سروش رموز مصلحت ملک خسروان دانندگدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش تفسیر : برای...
    ببرد از من قرار و طاقت و هوشبت سنگین دل سیمین بناگوش نگاری چابکی شنگی کلهدارظریفی مه وشی ترکی قباپوش ز تاب آتش سودای عشقشبه سان دیگ دایم می‌زنم جوش چو پیراهن شوم آسوده خاطرگرش همچون قبا گیرم در آغوش اگر پوسیده گردد استخوانمنگردد مهرت از جانم فراموش دل و دینم دل و دینم ببرده‌ستبر و دوشش بر و دوشش بر و دوش دوای تو دوای توست حافظلب نوشش لب نوشش لب نوش تفسیر : نگرانی را کنار گذاشته و آرامش خودتان را حفظ کنید. اگر می خواهید به اهداف خود برسید باید صبر و شکیبایی داشته باشید. از یاس و ناامیدی بپرهیزید زیرا در آینده نزدیک به آرزوی خود خواهید رسید. عشقی در دل دارید که شما را بی...
    فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باور‌های کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان می‌بردند بهره‌ای از کلام حق دارند رجوع می‌شد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است. ‌می‌خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جوییاین گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گویی مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی رالب گیری و رخ بوسی می‌نوشی و گل بویی شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کنتا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد‌ای شاخ گل رعنا از بهر که می‌رویی امروز که بازارت پرجوش خریدار استدریاب و بنه گنجی از...
    یا رب این نوگل خندان که سپردی به منشمی‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دوردور باد آفت دور فلک از جان و تنش گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صباچشم دارم که سلامی برسانی ز منش به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاهجای دل‌های عزیز است به هم برمزنش گو دلم حق وفا با خط و خالت داردمحترم دار در آن طره عنبرشکنش در مقامی که به یاد لب او می نوشندسفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش عرض و مال از در میخانه نشاید اندوختهر که این آب خورد رخت به دریا فکنش هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلالسر ما و قدمش...
    چو برشکست صبا زلف عنبرافشانشبه هر شکسته که پیوست تازه شد جانش کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهمکه دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش زمانه از ورق گل مثال روی تو بستولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش تو خفته‌ای و نشد عشق را کرانه پدیدتبارک الله از این ره که نیست پایانش جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهدکه جان زنده دلان سوخت در بیابانش بدین شکسته بیت الحزن که می‌آردنشان یوسف دل از چه زنخدانش بگیرم آن سر زلف و به دست خواجه دهمکه سوخت حافظ بی‌دل ز مکر و دستانش تفسیر : به دنیال کسی هستید که بتوانید به او اعتماد کرده و سفره دل را برایش باز کنید. مدتی است گوشه گیری اختیار کرده اید...
    خوشا شیراز و وضع بی‌مثالشخداوندا نگه دار از زوالش ز رکن آباد ما صد لوحش اللهکه عمر خضر می‌بخشد زلالش میان جعفرآباد و مصلاعبیرآمیز می‌آید شمالش به شیراز آی و فیض روح قدسیبجوی از مردم صاحب کمالش که نام قند مصری برد آنجاکه شیرینان ندادند انفعالش صبا زان لولی شنگول سرمستچه داری آگهی چون است حالش گر آن شیرین پسر خونم بریزددلا چون شیر مادر کن حلالش مکن از خواب بیدارم خدا راکه دارم خلوتی خوش با خیالش چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجرنکردی شکر ایام وصالش تفسیر : به زودی زندگی خوشی های خود را به شما نشان خواهد داد و زندگی به کام می شود. از لحظه های عمر کمال استفاده را بکنید و آن را قدر بدانید....
    شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورشکه تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایشمذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمنبه لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردارکه من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایمبه شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیستسلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش کمان ابروی جانان نمی‌پیچد سر از حافظولیکن خنده می‌آید بدین بازوی بی زورش تفسیر : زندگی را سخت نگیرید که ارزش این...
    فکر بلبل همه آن است که گل شد یارشگل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدمتگارش جای آن است که خون موج زند در دل لعلزین تغابن که خزف می‌شکند بازارش بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبوداین همه قول و غزل تعبیه در منقارش ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذریبر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوستهر کجا هست خدایا به سلامت دارش صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دلجانب عشق عزیز است فرومگذارش صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاهبه دو جام دگر آشفته شود دستارش دل حافظ که به دیدار...
    فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باور‌های کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان می‌بردند بهره‌ای از کلام حق دارند رجوع می‌شد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است. دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوشوز شما پنهان نشاید کرد سر می‌فروش گفت آسان گیر بر خود کار‌ها کز روی طبعسخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلکزهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش با دل خونین لب خندان بیاور همچو جامنی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنویگوش نامحرم نباشد جای پیغام...
    باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدشبر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منالمرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کارکار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریستراهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرامهر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشیداین دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چنددور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رودعاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش تفسیر : برای رسیدن به...
    صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخشوین زهد خشک را به می خوشگوار بخش طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نهتسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش زهد گران که شاهد و ساقی نمی‌خرنددر حلقه چمن به نسیم بهار بخش راهم شراب لعل زد ای میر عاشقانخون مرا به چاه زنخدان یار بخش یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کنوین ماجرا به سرو لب جویبار بخش ای آن که ره به مشرب مقصود برده‌ایزین بحر قطره‌ای به من خاکسار بخش شکرانه را که چشم تو روی بتان ندیدما را به عفو و لطف خداوندگار بخش ساقی چو شاه نوش کند باده صبوحگو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش تفسیر : کبر و غرور...
    به دور لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باشبه بوی گل نفسی همدم صبا می‌باش نگویمت که همه ساله می پرستی کنسه ماه می خور و نه ماه پارسا می‌باش چو پیر سالک عشقت به می حواله کندبنوش و منتظر رحمت خدا می‌باش گرت هواست که چون جم به سر غیب رسیبیا و همدم جام جهان نما می‌باش چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهانتو همچو باد بهاری گره گشا می‌باش وفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنویبه هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می‌باش مرید طاعت بیگانگان مشو حافظولی معاشر رندان پارسا می‌باش تفسیر : زندگی آمیخته با سختی و بلندی های زیادی است و مشکلات و شادی ها در هر زندگی وجود دارد. با دوستان خود مهربان باشید و با...
    اگر رفیق شفیقی درست پیمان باشحریف خانه و گرمابه و گلستان باش شکنج زلف پریشان به دست باد مدهمگو که خاطر عشاق گو پریشان باش گرت هواست که با خضر همنشین باشینهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیستبیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش طریق خدمت و آیین بندگی کردنخدای را که رها کن به ما و سلطان باش دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهاروز آن که با دل ما کرده‌ای پشیمان باش تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شوخیال و کوشش پروانه بین و خندان باش کمال دلبری و حسن در نظربازیستبه شیوه نظر از نادران دوران باش خموش حافظ و از جور یار ناله مکنتو را که گفت...
    دمی همدم و همراه شدن با حضرت حافظ پیشینه‌ای چند قرنی در میان ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد. بدون شک همه ایرانیان از خردسالی با حافظ و فال این شاعر و عارف نامی آشنایی دارند.  به گزارش «زی‌سان»، حافظ‌خوانی در مراسم‌های مختلف همانند لحظه سال تحویل و شب یلدا، بخشی از فرهنگ و سنت دیرینه جامعه ایرانی است. در کنار خواندن غزلیات، گرفتن فال حافظ نیز یک رسم همیشگی برای ایرانیان است.  این باور قدیمی در میان ایرانیان وجود دارد که حضرت حافظ داننده عالم نهان و غیب است و در لحظات مختلف با رجوع فال حافظ می‌توان تصمیم درست را گرفت. فال دوشنبه ۱۶ بهمن به تفال حافظ بدین گونه است:‌ ای که در کوی خرابات مقامی داری جم...
    بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باشوین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشندما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالکجهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش دلدار که گفتا به توام دل نگران استگو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخشای درج محبت به همان مهر و نشان باش تا بر دلش از غصه غباری ننشیندای سیل سرشک از عقب نامه روان باش حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بینگو در نظر آصف جمشید مکان باش تفسیر : با دوستان و اطرافیان صداقت داشته باشید و به آن ها محبت بورزید. کمک دوستان جانی...
    دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسکه چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین مکنادکه چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیستزحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعلدل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس گفت‌وگوهاست در این راه که جان بگدازدهر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مپرس پارسایی و سلامت هوسم بود ولیشیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسمگفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس گفتمش زلف به خون که شکستی گفتاحافظ این قصه دراز است...
    دمی همدم و همراه شدن با حضرت حافظ پیشینه‌ای چند قرنی در میان ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد. بدون شک همه ایرانیان از خردسالی با حافظ و فال این شاعر و عارف نامی آشنایی دارند.  به گزارش «زی‌سان»، حافظ‌خوانی در مراسم‌های مختلف همانند لحظه سال تحویل و شب یلدا، بخشی از فرهنگ و سنت دیرینه جامعه ایرانی است. در کنار خواندن غزلیات، گرفتن فال حافظ نیز یک رسم همیشگی برای ایرانیان است.  این باور قدیمی در میان ایرانیان وجود دارد که حضرت حافظ داننده عالم نهان و غیب است و در لحظات مختلف با رجوع فال حافظ می‌توان تصمیم درست را گرفت. فال شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۲ به تفال حافظ بدین گونه است:‌ روزگاریست که ما را نگران می‌داری مخلصان...
    درد عشقی کشیده‌ام که مپرسزهر هجری چشیده‌ام که مپرس گشته‌ام در جهان و آخر کاردلبری برگزیده‌ام که مپرس آن چنان در هوای خاک درشمی‌رود آب دیده‌ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوشسخنانی شنیده‌ام که مپرس سوی من لب چه می‌گزی که مگویلب لعلی گزیده‌ام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویشرنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشقبه مقامی رسیده‌ام که مپرس تفسیر : معشوق خوبی دارید که آرام دل شماست و همیشه در کنارتان خواهد ماند. شک و بدبینی نسبت به او را از دل خارج کنید زیرا کلامش سرشار از صفا و صمیمیت و عشق است. او به خاطر علاقه ای که به شما دارد سختی های راه را تحمل کرده، قدرش...
    دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بسنسیم روضه شیراز پیک راهت بس دگر ز منزل جانان سفر مکن درویشکه سیر معنوی و کنج خانقاهت بس وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دلحریم درگه پیر مغان پناهت بس به صدر مصطبه بنشین و ساغر می‌نوشکه این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس زیادتی مطلب کار بر خود آسان کنصراحی می لعل و بتی چو ماهت بس فلک به مردم نادان دهد زمام مرادتو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیمز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس به منت دگران خو مکن که در دو جهانرضای ایزد و انعام پادشاهت بس به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظدعای نیم شب و درس صبحگاهت بس تفسیر...
    گلعذاری ز گلستان جهان ما را بسزین چمن سایه آن سرو روان ما را بس من و همصحبتی اهل ریا دورم باداز گرانان جهان رطل گران ما را بس قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشندما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببینکاین اشارت ز جهان گذران ما را بس نقد بازار جهان بنگر و آزار جهانگر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمدولت صحبت آن مونس جان ما را بس از در خویش خدا را به بهشتم مفرستکه سر کوی تو از کون و مکان ما را بس حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیستطبع چون آب و غزل‌های...
    ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارسبوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلامپرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دارکز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس من که قول ناصحان را خواندمی قول ربابگوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشقشبروان را آشنایی‌هاست با میر عسس عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباززان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست یارگر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس طوطیان در شکرستان کامرانی می‌کنندو از تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس...
    فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باور‌های کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان می‌بردند بهره‌ای از کلام حق دارند رجوع می‌شد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است. نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدعالم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد دادچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تطاول که کشید از غم هجران بلبلتا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیرمجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد‌ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنیمایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد ماه شعبان منه...
    دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیزدروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز فدای پیرهن چاک ماه رویان بادهزار جامه تقوی و خرقه پرهیز خیال خال تو با خود به خاک خواهم بردکه تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز فرشته عشق نداند که چیست ای ساقیبخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشربه می ز دل ببرم هول روز رستاخیز فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمیکه جز ولای توام نیست هیچ دست آویز بیا که هاتف میخانه دوش با من گفتکه در مقام رضا باش و از قضا مگریز میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیستتو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز تفسیر : زندگی بدون عشق پشیزی ارزش ندارد و بی...
    برنیامد از تمنای لبت کامم هنوزبر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز روز اول رفت دینم در سر زلفین توتا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز ساقیا یک جرعه‌ای زان آب آتشگون که مندر میان پختگان عشق او خامم هنوز از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختنمی‌زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتابمی‌رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز نام من رفته‌ست روزی بر لب جانان به سهواهل دل را بوی جان می‌آید از نامم هنوز در ازل داده‌ست ما را ساقی لعل لبتجرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جانجان به غم‌هایش سپردم نیست...
    خیز و در کاسه زر آب طربناک اندازپیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز عاقبت منزل ما وادی خاموشان استحالیا غلغله در گنبد افلاک انداز چشم آلوده نظر از رخ جانان دور استبر رخ او نظر از آینه پاک انداز به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شومناز از سر بنه و سایه بر این خاک انداز دل ما را که ز مار سر زلف تو بخستاز لب خود به شفاخانه تریاک انداز ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهدآتشی از جگر جام در املاک انداز غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویندپاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندیددود آهیش در آیینه ادراک انداز...
    دمی همدم و همراه شدن با حضرت حافظ پیشینه‌ای چند قرنی در میان ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد. بدون شک همه ایرانیان از خردسالی با حافظ و فال این شاعر و عارف نامی آشنایی دارند.  به گزارش «زی‌سان»، حافظ‌خوانی در مراسم‌های مختلف همانند لحظه سال تحویل و شب یلدا، بخشی از فرهنگ و سنت دیرینه جامعه ایرانی است. در کنار خواندن غزلیات، گرفتن فال حافظ نیز یک رسم همیشگی برای ایرانیان است.  این باور قدیمی در میان ایرانیان وجود دارد که حضرت حافظ داننده عالم نهان و غیب است و در لحظات مختلف با رجوع فال حافظ می‌توان تصمیم درست را گرفت. فال شنبه ۷ بهمن به تفال حافظ بدین گونه است:‌ هزار جهد بکردم که یار من باشی مرادبخش...
    بیا و کشتی ما در شط شراب اندازخروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز مرا به کشتی باده درافکن ای ساقیکه گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز ز کوی میکده برگشته‌ام ز راه خطامرا دگر ز کرم با ره صواب انداز بیار زان می گلرنگ مشک بو جامیشرار رشک و حسد در دل گلاب انداز اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کننظر بر این دل سرگشته خراب انداز به نیمشب اگرت آفتاب می‌بایدز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز مهل که روز وفاتم به خاک بسپارندمرا به میکده بر در خم شراب انداز ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلتبه سوی دیو محن ناوک شهاب انداز تفسیر : مدتی است یاس و ناامیدی...
    حال خونین دلان که گوید بازوز فلک خون خم که جوید باز شرمش از چشم می پرستان بادنرگس مست اگر بروید باز جز فلاطون خم نشین شرابسر حکمت به ما که گوید باز هر که چون لاله کاسه گردان شدزین جفا رخ به خون بشوید باز نگشاید دلم چو غنچه اگرساغری از لبش نبوید باز بس که در پرده چنگ گفت سخنببرش موی تا نموید باز گرد بیت الحرام خم حافظگر نمیرد به سر بپوید باز تفسیر : اگرچه دیگران در حق شما بدی کرده اند اما جواب بدی را با بدی ندهید بلکه سعی کنید با رفتار خوب و نیت خیر با آن ها برخورد کنید که به زودی شرمنده کار خود خواهند شد. غم و تشویش را از...
    درآ که در دل خسته توان درآید بازبیا که در تن مرده روان درآید باز بیا که فرقت تو چشم من چنان در بستکه فتح باب وصالت مگر گشاید باز غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفتز خیل شادی روم رخت زداید باز به پیش آینه دل هر آن چه می‌دارمبجز خیال جمالت نمی‌نماید باز بدان مثل که شب آبستن است روز از توستاره می‌شمرم تا که شب چه زاید باز بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظبه بوی گلبن وصل تو می‌سراید باز تفسیر : اخیرا به شدت احساس خستگی می کنید و قلب و ذهنی غمگین و بی حوصله دارید، سعی کنید غم و غصه را از دل بیرون کرده و امید خود را حفظ کنید که به...
    ای سرو ناز حسن که خوش می‌روی به نازعشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز فرخنده باد طلعت خوبت که در ازلببریده‌اند بر قد سروت قبای ناز آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوستچون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز پروانه را ز شمع بود سوز دل ولیبی شمع عارض تو دلم را بود گداز صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوشبشکست عهد چون در میخانه دید باز از طعنه رقیب نگردد عیار منچون زر اگر برند مرا در دهان گاز دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافتاز شوق آن حریم ندارد سر حجاز هر دم به خون دیده چه حاجت وضو چو نیستبی طاق ابروی تو نماز مرا جواز چون باده...
    منم که دیده به دیدار دوست کردم بازچه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز نیازمند بلا گو رخ از غبار مشویکه کیمیای مراد است خاک کوی نیاز ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دلکه مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز طهارت ار نه به خون جگر کند عاشقبه قول مفتی عشقش درست نیست نماز در این مقام مجازی به جز پیاله مگیردر این سراچه بازیچه غیر عشق مباز به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلیکه کید دشمنت از جان و جسم دارد باز فکند زمزمه عشق در حجاز و عراقنوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز تفسیر : از سختی های زندگی خسته شده اید و از مشکلات فرار می کنید. سعی کنید روحیه خود را حفظ کرده و...
    هزار شکر که دیدم به کام خویشت بازز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز روندگان طریقت ره بلا سپرندرفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیبکه نیست سینه ارباب کینه محرم راز اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنیستمن آن نیم که از این عشقبازی آیم باز چه گویمت که ز سوز درون چه می‌بینمز اشک پرس حکایت که من نیم غماز چه فتنه بود که مشاطه قضا انگیختکه کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز بدین سپاس که مجلس منور است به دوستگرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیستجمال دولت محمود را به زلف ایاز غزل سرایی...
    روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیرپیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغبر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرشدر غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باکآتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقصور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر صوف برکش ز سر و باده صافی درکشسیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باشبخت گو پشت مکن روی زمین...
    نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیرهر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر ز وصل روی جوانان تمتعی بردارکه در کمینگه عمر است مکر عالم پیر نعیم هر دو جهان پیش عاشقان به جویکه این متاع قلیل است و آن عطای کثیر معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهمکه درد خویش بگویم به ناله بم و زیر بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنماگر موافق تدبیر من شود تقدیر چو قسمت ازلی بی حضور ما کردندگر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشککه نقش خال نگارم نمی‌رود ز ضمیر بیار ساغر در خوشاب ای ساقیحسود گو کرم آصفی ببین و بمیر به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بارولی کرشمه ساقی...
    یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخورکلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکنوین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمنچتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت (نگشت)دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیبباشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کندچون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدمسرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد...
    فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باور‌های کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان می‌بردند بهره‌ای از کلام حق دارند رجوع می‌شد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است. خسروا گوی فلک در خم چوگان تو بادساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توستدیده فتح ابد عاشق جولان تو باد‌ای که انشاء عطارد صفت شوکت توستعقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد طیره جلوه طوبی قد، چون سرو تو شدغیرت خلد برین ساحت بستان تو باد نه به تنها حیوانات و نباتات و جمادهر چه در عالم امر است به فرمان تو باد شرح...
    دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبورگلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسنبا بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنمتا نیست غیبتی نبود لذت حضور گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شادما را غم نگار بود مایه سرور زاهد اگر به حور و قصور است امیدوارما را شرابخانه قصور است و یار حور می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسیگوید تو را که باده مخور گو هوالغفور حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنیدر هجر وصل باشد و در ظلمت است نور تفسیر : مدتی است که از روزگار و سرنوشت خسته شده و از تقدیر خود گله مند...
    ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمربازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر از دیده گر سرشک چو باران چکد رواستکاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن استدریاب کار ما که نه پیداست کار عمر تا کی می صبوح و شکرخواب بامدادهشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر دی در گذار بود و نظر سوی ما نکردبیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر اندیشه از محیط فنا نیست هر که رابر نقطه دهان تو باشد مدار عمر در هر طرف ز خیل حوادث کمین‌گهیستزان رو عنان گسسته دواند سوار عمر بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدارروز فراق را که نهد در شمار عمر حافظ سخن بگوی...
    گر بود عمر به میخانه رسم بار دگربجز از خدمت رندان نکنم کار دگر خرم آن روز که با دیده گریان برومتا زنم آب در میکده یک بار دگر معرفت نیست در این قوم خدا را سببیتا برم گوهر خود را به خریدار دگر یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناختحاش لله که روم من ز پی یار دگر گر مساعد شودم دایره چرخ کبودهم به دست آورمش باز به پرگار دگر عافیت می‌طلبد خاطرم ار بگذارندغمزه شوخش و آن طرهٔ طرار دگر راز سربسته ما بین که به دستان گفتندهر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعتکندم قصد دل ریش به آزار دگر بازگویم نه در این...
    شب وصل است و طی شد نامه هجرسلام فیه حتی مطلع الفجر دلا در عاشقی ثابت قدم باشکه در این ره نباشد کار بی اجر من از رندی نخواهم کرد توبهو لو آذیتنی بالهجر و الحجر برآی ای صبح روشن دل خدا راکه بس تاریک می‌بینم شب هجر دلم رفت و ندیدم روی دلدارفغان از این تطاول آه از این زجر وفا خواهی جفاکش باش حافظفان الربح و الخسران فی التجر تفسیر : مژده باد بر شما که به زودی تلخی های روزگار تمام شده و روی خوش زندگی را خواهید دید. اگر نتیجه کارتان برای شما مهم است باید این سختی ها را تحمل کرده و با تلاش و صبوری تا آخر راه پیش بروید. از لطف خداوند ناامید...
    روی بنمای و وجود خودم از یاد ببرخرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلاگو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهاتای دل خام طمع این سخن از یاد ببر سینه گو شعله آتشکده فارس بکشدیده گو آب رخ دجله بغداد ببر دولت پیر مغان باد که باقی سهل استدیگری گو برو و نام من از یاد ببر سعی نابرده در این راه به جایی نرسیمزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر روز مرگم نفسی وعده دیدار بدهوان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشمیا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یاربرو...
    ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیارببر اندوه دل و مژده دلدار بیار نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگونامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشامشمه‌ای از نفحات نفس یار بیار به وفای تو که خاک ره آن یار عزیزبی غباری که پدید آید از اغیار بیار گردی از رهگذر دوست به کوری رقیببهر آسایش این دیده خونبار بیار خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیستخبری از بر آن دلبر عیار بیار شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمنبه اسیران قفس مژده گلزار بیار کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوستعشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار روزگاریست که دل چهره مقصود ندیدساقیا آن قدح آینه...
    ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آرزار و بیمار غمم راحت جانی به من آر قلب بی‌حاصل ما را بزن اکسیر مرادیعنی از خاک در دوست نشانی به من آر در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ استز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر در غریبی و فراق و غم دل پیر شدمساغر می ز کف تازه جوانی به من آر منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشانوگر ایشان نستانند روانی به من آر ساقیا عشرت امروز به فردا مفکنیا ز دیوان قضا خط امانی به من آر دلم از دست بشد دوش چو حافظ می‌گفتکای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر تفسیر : مدتی است غمگین و اندهگین...
    صبا ز منزل جانان گذر دریغ مداروز او به عاشق بی‌دل خبر دریغ مدار به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گلنسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودیکنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر استز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار کنون که چشمه قند است لعل نوشینتسخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار مکارم تو به آفاق می‌برد شاعراز او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار چو ذکر خیر طلب می‌کنی سخن این استکه در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار غبار غم برود حال خوش شود حافظتو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار تفسیر :...
    عید است و آخر گل و یاران در انتظارساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار دل برگرفته بودم از ایام گل ولیکاری بکرد همت پاکان روزه دار دل در جهان مبند و به مستی سؤال کناز فیض جام و قصه جمشید کامگار جز نقد جان به دست ندارم شراب کوکان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریمیا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهدجام مرصع تو بدین در شاهوار گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هستاز می کنند روزه گشا طالبان یار زانجا که پرده پوشی عفو کریم توستبر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار ترسم که روز حشر عنان بر...
    دمی همدم و همراه شدن با حضرت حافظ پیشینه‌ای چند قرنی در میان ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد. بدون شک همه ایرانیان از خردسالی با حافظ و فال این شاعر و عارف نامی آشنایی دارند.  به گزارش «زی‌سان»، حافظ‌خوانی در مراسم‌های مختلف همانند لحظه سال تحویل و شب یلدا، بخشی از فرهنگ و سنت دیرینه جامعه ایرانی است. در کنار خواندن غزلیات، گرفتن فال حافظ نیز یک رسم همیشگی برای ایرانیان است.  این باور قدیمی در میان ایرانیان وجود دارد که حضرت حافظ داننده عالم نهان و غیب است و در لحظات مختلف با رجوع فال حافظ می‌توان تصمیم درست را گرفت. فال سه‌شنبه ۱۹ دی به تفال حافظ بدین گونه است:‌ نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی...
    الا ای طوطی گویای اسرارمبادا خالیت شکر ز منقار سرت سبز و دلت خوش باد جاویدکه خوش نقشی نمودی از خط یار سخن سربسته گفتی با حریفانخدا را زین معما پرده بردار به روی ما زن از ساغر گلابیکه خواب آلوده‌ایم ای بخت بیدار چه ره بود این که زد در پرده مطربکه می‌رقصند با هم مست و هشیار از آن افیون که ساقی در می افکندحریفان را نه سر ماند نه دستار سکندر را نمی‌بخشند آبیبه زور و زر میسر نیست این کار بیا و حال اهل درد بشنوبه لفظ اندک و معنی بسیار بت چینی عدوی دین و دل‌هاستخداوندا دل و دینم نگه دار به مستوران مگو اسرار مستیحدیث جان مگو با نقش دیوار به یمن دولت منصور...
    معاشران گره از زلف یار باز کنیدشبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید حضور خلوت انس است و دوستان جمعندو ان یکاد بخوانید و در فراز کنید رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویندکه گوش هوش به پیغام اهل راز کنید به جان دوست که غم پرده بر شما ندردگر اعتماد بر الطاف کارساز کنید میان عاشق و معشوق فرق بسیار استچو یار ناز نماید شما نیاز کنید نخست موعظه پیر صحبت این حرف استکه از مصاحب ناجنس احتراز کنید هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشقبر او نمرده به فتوای من نماز کنید وگر طلب کند انعامی از شما حافظحوالتش به لب یار دلنواز کنید تفسیر : خسته شده و امید خود را از دست...
    فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باور‌های کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان می‌بردند بهره‌ای از کلام حق دارند رجوع می‌شد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است. صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنیبرگ صبوح ساز و بده جام یک منی در بحر مایی و منی افتاده‌ام بیار‌می‌تا خلاص بخشدم از مایی و منی خون پیاله خور که حلال است خون اودر کار یار باش که کاریست کردنی ساقی به دست باش که غم در کمین ماستمطرب نگاه دار همین ره که می‌زنی می‌ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفتخوش بگذران و بشنو از...
    بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنیداز یار آشنا سخن آشنا شنید ای شاه حسن چشم به حال گدا فکنکاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جانکز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید سر خدا که عارف سالک به کس نگفتدر حیرتم که باده فروش از کجا شنید یا رب کجاست محرم رازی که یک زماندل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید اینش سزا نبود دل حق گزار منکز غمگسار خود سخن ناسزا شنید محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شداز گلشن زمانه که بوی وفا شنید ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلندکان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید ما باده زیر...
    دمی همدم و همراه شدن با حضرت حافظ پیشینه‌ای چند قرنی در میان ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد. بدون شک همه ایرانیان از خردسالی با حافظ و فال این شاعر و عارف نامی آشنایی دارند.  به گزارش «زی‌سان»، حافظ‌خوانی در مراسم‌های مختلف همانند لحظه سال تحویل و شب یلدا، بخشی از فرهنگ و سنت دیرینه جامعه ایرانی است. در کنار خواندن غزلیات، گرفتن فال حافظ نیز یک رسم همیشگی برای ایرانیان است.  این باور قدیمی در میان ایرانیان وجود دارد که حضرت حافظ داننده عالم نهان و غیب است و در لحظات مختلف با رجوع فال حافظ می‌توان تصمیم درست را گرفت. فال شنبه ۱۶ دی  به تفال حافظ بدین گونه است:‌ صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی...
    دمی همدم و همراه شدن با حضرت حافظ پیشینه‌ای چند قرنی در میان ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد. بدون شک همه ایرانیان از خردسالی با حافظ و فال این شاعر و عارف نامی آشنایی دارند.  به گزارش «زی‌سان»، حافظ‌خوانی در مراسم‌های مختلف همانند لحظه سال تحویل و شب یلدا، بخشی از فرهنگ و سنت دیرینه جامعه ایرانی است. در کنار خواندن غزلیات، گرفتن فال حافظ نیز یک رسم همیشگی برای ایرانیان است.  این باور قدیمی در میان ایرانیان وجود دارد که حضرت حافظ داننده عالم نهان و غیب است و در لحظات مختلف با رجوع فال حافظ می‌توان تصمیم درست را گرفت. فال پنج‌شنبه ۱۴ دی به تفال حافظ بدین گونه است:‌ بشنو این نکته که خود را ز غم...
    فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باور‌های کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان می‌بردند بهره‌ای از کلام حق دارند رجوع می‌شد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است. مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شدقضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشتمگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودندهر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخشکه ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد مجال من همین...
    ایسنا/گلستان اگرتوانستیم کاری برای خودمان و جامعه کنیم، بارمان را ببندیم، به خلق تجربیات جدید بپردازیم و خودمان را در دنیای میان رشته‌ای‌ها چند بعدی قوی کنیم، مشخص می‌شود قرار است جهان یک اثری را با وجود ما تجربه کند. این ها جملاتی کلیدی در گفت و گو با مهدیه سادات حقی ۲۶ ساله متولد گرگان است که از همان ابتدا میل به علوم انسانی در وجودش غلیان می‌کرده و به گفته خودش جبر اجتماعی او را در مسیر رشته تجربی قرار داده بود، او هم اکنون بانوی متاهل دانشجوی فعال فرهنگی، شاغل و حافظ قرآن است که از مسیر حرکت و پیشرفتش برایمان می‌گوید. ایسنا: علت تنوع رشته در دوران تحصیلت چه بود و چرا؟ رشته تجربی را...
    اگر به باده مشکین دلم کشد شایدکه بوی خیر ز زهد ریا نمی‌آید جهانیان همه گر منع من کنند از عشقمن آن کنم که خداوندگار فرماید طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریمگنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید مقیم حلقه ذکر است دل بدان امیدکه حلقه‌ای ز سر زلف یار بگشاید تو را که حسن خداداده هست و حجله بختچه حاجت است که مشاطه‌ات بیاراید چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی‌غشکنون به جز دل خوش هیچ در نمی‌باید جمیله‌ایست عروس جهان ولی هش دارکه این مخدره در عقد کس نمی‌آید به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگربه یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید به خنده گفت که حافظ خدای را مپسندکه بوسه تو...
    بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهددولت خبر ز راز نهانم نمی‌دهد از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهماینم همی‌ستاند و آنم نمی‌دهد مردم در این فراق و در آن پرده راه نیستیا هست و پرده دار نشانم نمی‌دهد زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بینکان جا مجال بادوزانم نمی‌دهد چندان که بر کنار چو پرگار می‌شدمدوران چو نقطه ره به میانم نمی‌دهد شکر به صبر دست دهد عاقبت ولیبدعهدی زمانه زمانم نمی‌دهد گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوستحافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد تفسیر : ناامیدی و یاس قلب شما را فرا گرفته ، بهتر است تا می توانید امیدوار بوده و بدون ذره ای تردید و با اراده قوی و گام های استوار به سمت هدف...
    گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودپیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلندگر من سوخته یک دم بنشینم چه شود آخر ای خاتم جمشید همایون آثارگر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزیدمن اگر مهر نگاری بگزینم چه شود عقلم از خانه به در رفت و گر می این استدیدم از پیش که در خانه دینم چه شود صرف شد عمر گران مایه به معشوقه و میتا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفتحافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود تفسیر : به عهد و پیمانی که...
      یلدا شبی است که مهر(خورشید) به دنیا آمد و خود واژه یلدا هم به سریانی به معنای زایش و تولد است. مهر، نماد راستگویی است و پشت‌سرش خرافاتی بود که مهر، جهان را پدید آورده؛ درصورتی‌که تمام این جهان و کره خاکی را خداوند خلق کرده و از همان ابتدا وجود داشتند.همچنین بعد ازشب‌ یلدا، شب چهارشنبه‌سوری و نوروز می‌رسد که متأسفانه سنت‌های چهارشنبه‌سوری قدیمی از بین رفته و ترقه جایش را گرفته. یادم می‌آید مادرم می‌گفت تمام ظرف‌هایی که شکستگی دارد را در آتش بریزم تا ظرف‌های جدید جای آن را بگیرد و اینها احساسات خوبی برای ما داشت. در گذشته که تعداد خانه‌های حیاط‌دار بیشتر بود، جشن‌های سنتی به ما خیلی خوش می‌گذشت.  در گذشته، خانواده و...
    به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، شب چله یا همان شب یلدای معروف، یکی از مهم‌ترین رویداد‌های تقویمی ایرانیان است. شبی که رسم و رسومات خاص خود را دارد و باعث می‌شود خانواده‌ها برای ساعاتی هم که شده، قید تمام مشکلات زندگی و گرفتاری‌ها را بزنند و در کنار هم جمع شوند. اگرچه رسم و رسومات این شب جذاب در هر شهر و دیاری متفاوت است و این امکان وجود دارد که در هر شهر یا خانواده‌ای به مناسبت شب یلدا یک کار ویژه و منحصر به فرد انجام دهند، اما برخی ویژگی‌های یلدایی در همه جا یکسان است. یکی از شیرین‌ترین ویژگی‌های یکسان یلدا حافظ‌خوانی و البته گرفتن فال حافظ است. به بهانه...
    گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشودتا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر استحیوانی که ننوشد می و انسان نشود گوهر پاک بباید که شود قابل فیضور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باشکه به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود عشق می‌ورزم و امید که این فن شریفچون هنرهای دگر موجب حرمان نشود دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلتسببی ساز خدایا که پشیمان نشود حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو راتا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود ذره را تا نبود همت عالی حافظطالب چشمه خورشید درخشان نشود تفسیر : از غرور و ریاکاری...
    ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شودوین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبرآری شود ولیک به خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواهکز دست غم خلاص من آن جا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روانباشد کز آن میانه یکی کارگر شود ای جان حدیث ما بر دلدار بازگولیکن چنان مگو که صبا را خبر شود از کیمیای مهر تو زر گشت روی منآری به یمن لطف شما خاک زر شود در تنگنای حیرتم از نخوت رقیبیا رب مباد آن که گدا معتبر شود بس نکته غیر حسن بباید که تا کسیمقبول طبع مردم صاحب نظر شود این سرکشی که کنگره کاخ وصل راستسرها بر...
    ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رودوین بحث با ثلاثه غساله می‌رود می ده که نوعروس چمن حد حسن یافتکار این زمان ز صنعت دلاله می‌رود شکرشکن شوند همه طوطیان هندزین قند پارسی که به بنگاله می‌رود طی مکان ببین و زمان در سلوک شعرکاین طفل یک شبه ره یک ساله می‌رود آن چشم جادوانه عابدفریب بینکش کاروان سحر ز دنباله می‌رود از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوزمکاره می‌نشیند و محتاله می‌رود باد بهار می‌وزد از گلستان شاهوز ژاله باده در قدح لاله می‌رود حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دینغافل مشو که کار تو از ناله می‌رود تفسیر : فرصت های خوبی در راه است و بخت و اقبال به شما روی آورده، از این...
    خوشا دلی که مدام از پی نظر نرودبه هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود طمع در آن لب شیرین نکردنم اولیولی چگونه مگس از پی شکر نرود سواد دیده غمدیده‌ام به اشک مشویکه نقش خال توام هرگز از نظر نرود ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدارچرا که بی سر زلف توام به سر نرود دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجاییکه هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود مکن به چشم حقارت نگاه در من مستکه آبروی شریعت بدین قدر نرود من گدا هوس سروقامتی دارمکه دست در کمرش جز به سیم و زر نرود تو کز مکارم اخلاق عالمی دگریوفای عهد من از خاطرت به در نرود سیاه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینمچگونه چون قلمم دود...
    پژوهش‌های دکتر مجید شهریاری در حوزه فیزیک هسته‌ای توانست سرویس‌های امنیتی آمریکا و رژیم‌صهیونیستی را به ستوه درآورد؛ تا جایی که نقشه ترورش را طراحی کنند. ۸ آذر سالروز شهادت این دانشمند هسته ای فرصتی به دست ما داد تا با همسرش گفت و گویی کوتاه داشته باشیم. به گزارش مشرق، نامش لرزه به اندام دشمن می انداخت با این حال میان مردم تا قبل از شهادتش گمنام بود. مردی که تمام عمرش را صرف تحصیل علم و آموزش کرد تا بتواند کشورش را بین دیگر کشورهای دنیا سرافراز کند. فعالیت‌های او در عرصه فیزیک هسته‌ای عاملی شد برای به رخ‌کشیدن اقتدار علمی ایرانیان. پژوهش‌های دکتر مجید شهریاری در حوزه فیزیک هسته‌ای توانست سرویس‌های امنیتی آمریکا و رژیم‌صهیونیستی را...
    یاد باد آن که نهانت نظری با ما بودرقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشتمعجز عیسویت در لب شکرخا بود یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انسجز من و یار نبودیم و خدا با ما بود یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروختوین دل سوخته پروانه ناپروا بود یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادبآن که او خنده مستانه زدی صهبا بود یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدیدر میان من و لعل تو حکایت‌ها بود یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستیدر رکابش مه نو پیک جهان پیما بود یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مستوآنچه در مسجدم...
    یاد باد آن که نهانت نظری با ما بودرقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشتمعجز عیسویت در لب شکرخا بود یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انسجز من و یار نبودیم و خدا با ما بود یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروختوین دل سوخته پروانه ناپروا بود یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادبآن که او خنده مستانه زدی صهبا بود یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدیدر میان من و لعل تو حکایت‌ها بود یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستیدر رکابش مه نو پیک جهان پیما بود یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مستوآنچه در مسجدم...
    سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بودرونق میکده از درس و دعای ما بود نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستانهر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود دفتر دانش ما جمله بشویید به میکه فلک دیدم و در قصد دل دانا بود از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دلکاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود دل چو پرگار به هر سو دورانی می‌کردو اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود مطرب از درد محبت عملی می‌پرداختکه حکیمان جهان را مژه خون پالا بود می‌شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جویبر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشانرخصت خبث نداد ار نه حکایت‌ها بود قلب اندوده...
    بود آیا که در میکده‌ها بگشایندگره از کار فروبسته ما بگشایند اگر از بهر دل زاهد خودبین بستنددل قوی دار که از بهر خدا بگشایند به صفای دل رندان صبوحی زدگانبس در بسته به مفتاح دعا بگشایند نامه تعزیت دختر رز بنویسیدتا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند گیسوی چنگ ببرید به مرگ می نابتا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند در میخانه ببستند خدایا مپسندکه در خانه تزویر و ریا بگشایند حافظ این خرقه که داری تو ببینی فرداکه چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند تفسیر : اگرچه سختی های زیادی را تحمل می کنید و غم و اندوه زیادی دارید اما ناامیدی از درگاه خداوند نتیجه خوبی برای شما ندارد، مطمئن باشید با امید به پروردگار و صبوری،...
    شراب بی‌غش و ساقی خوش دو دام رهندکه زیرکان جهان از کمندشان نرهند من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاههزار شکر که یاران شهر بی‌گنهند جفا نه پیشه درویشیست و راهرویبیار باده که این سالکان نه مرد رهند مبین حقیر گدایان عشق را کاین قومشهان بی کمر و خسروان بی کلهند به هوش باش که هنگام باد استغناهزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند مکن که کوکبه دلبری شکسته شودچو بندگان بگریزند و چاکران بجهند غلام همت دردی کشان یک رنگمنه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند قدم منه به خرابات جز به شرط ادبکه سالکان درش محرمان پادشهند جناب عشق بلند است همتی حافظکه عاشقان ره بی‌همتان به خود ندهند تفسیر : با...
    دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنندپنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند ناموس عشق و رونق عشاق می‌برندعیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوزباطل در این خیال که اکسیر می‌کنند گویند رمز عشق مگویید و مشنویدمشکل حکایتیست که تقریر می‌کنند ما از برون در شده مغرور صد فریبتا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند تشویش وقت پیر مغان می‌دهند بازاین سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند صد ملک دل به نیم نظر می‌توان خریدخوبان در این معامله تقصیر می‌کنند قومی به جد و جهد نهادند وصل دوستقومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهرکاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند می خور که شیخ و حافظ و مفتی...
    واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنندچون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرستوبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند گوییا باور نمی‌دارند روز داوریکاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشانکاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند ای گدای خانقه برجه که در دیر مغانمی‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشدزمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گویکاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفتقدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند تفسیر : گاهی به حرف هایی...
    گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنندگفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبتگفتا در این معامله کمتر زیان کنند گفتم به نقطه دهنت خود که برد راهگفت این حکایتیست که با نکته دان کنند گفتم صنم پرست مشو با صمد نشینگفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دلگفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب استگفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سودگفتا به بوسه شکرینش جوان کنند گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رودگفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند گفتم دعای...
    شاهدان گر دلبری زین سان کنندزاهدان را رخنه در ایمان کنند هر کجا آن شاخ نرگس بشکفدگلرخانش دیده نرگسدان کنند ای جوان سروقد گویی ببرپیش از آن کز قامتت چوگان کنند عاشقان را بر سر خود حکم نیستهر چه فرمان تو باشد آن کنند پیش چشمم کمتر است از قطره‌ایاین حکایت‌ها که از طوفان کنند یار ما چون گیرد آغاز سماعقدسیان بر عرش دست افشان کنند مردم چشمم به خون آغشته شددر کجا این ظلم بر انسان کنند خوش برآ با غصه ای دل کاهل رازعیش خوش در بوته هجران کنند سر مکش حافظ ز آه نیم شبتا چو صبحت آینه رخشان کنند تفسیر : قدر فرصت های پیش رو را بدانید و از موقعیت ها استفاده کنید. سختی ها...
    آنان که خاک را به نظر کیمیا کنندآیا بود که گوشه چشمی به ما کنند دردم نهفته به ز طبیبان مدعیباشد که از خزانه غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشدهر کس حکایتی به تصور چرا کنند چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیستآن به که کار خود به عنایت رها کنند بی معرفت مباش که در من یزید عشقاهل نظر معامله با آشنا کنند حالی درون پرده بسی فتنه می‌رودتا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدارصاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند می خور که صد گناه ز اغیار در حجاببهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند پیراهنی که آید از او بوی یوسفمترسم...
    غلام نرگس مست تو تاجدارانندخراب باده لعل تو هوشیارانند تو را صبا و مرا آب دیده شد غمازو گر نه عاشق و معشوق رازدارانند ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگرکه از یمین و یسارت چه سوگوارانند گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببینکه از تطاول زلفت چه بی‌قرارانند نصیب ماست بهشت ای خداشناس بروکه مستحق کرامت گناهکارانند نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بسکه عندلیب تو از هر طرف هزارانند تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که منپیاده می‌روم و همرهان سوارانند بیا به میکده و چهره ارغوانی کنمرو به صومعه کان جا سیاه کارانند خلاص حافظ از آن زلف تابدار مبادکه بستگان کمند تو رستگارانند تفسیر : شایددر گذشته اشتباهاتی انجام...
    فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باور‌های کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان می‌بردند بهره‌ای از کلام حق دارند رجوع می‌شد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است. سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویمکه من نسیم حیات از پیاله می‌جویم عبوس زهد به وجه خمار ننشیندمرید خرقه دردی کشان خوش خویم شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوستکشید در خم چوگان خویش، چون گویم گرم نه پیر مغان در به روی بگشایدکدام در بزنم چاره از کجا جویم مکن در این چمنم سرزنش به خودروییچنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم تو خانقاه و خرابات در میانه مبینخدا...
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانندپری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندندز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزندنهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابندرخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارندز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند دوای درد عاشق را کسی کو سهل پنداردز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارندبدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرندکه با این درد اگر دربند درمانند درمانند تفسیر : راه پرپیچ...
    در نظربازی ما بی‌خبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانند جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خورشید همین آینه می‌گردانند عهد ما با لب شیرین دهنان بست خداما همه بنده و این قوم خداوندانند مفلسانیم و هوای می و مطرب داریمآه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند وصل خورشید به شبپره اعمی نرسدکه در آن آینه صاحب نظران حیرانند لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغعشقبازان چنین مستحق هجرانند مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کارور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو بادعقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند زاهد ار رندی حافظ نکند فهم...
    سرو چمان من چرا میل چمن نمی کندهمدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوسگفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف اوزان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند پیش کمان ابرویش لابه همی کنم ولیگوش کشیده است از آن گوش به من نمی کند با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجبکز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکنوه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند دل به امید روی او همدم جان نمی شودجان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند ساقی سیم...
    آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کندبر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام ویوان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از اونومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌امگفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بواز مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنانسلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستماز بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند...
    کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کندببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند قاصد منزل سلمی که سلامت بادشچه شود گر به سلامی دل ما شاد کند امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهندگر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند یا رب اندر دل آن خسرو شیرین اندازکه به رحمت گذری بر سر فرهاد کند شاه را به بود از طاعت صدساله و زهدقدر یک ساعته عمری که در او داد کند حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم بردتا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیستفکر مشاطه چه با حسن خداداد کند ره نبردیم به مقصود خود اندر شیرازخرم آن روز که حافظ ره بغداد کند تفسیر : به زودی ملاقات...
    طایر دولت اگر باز گذاری بکندیار بازآید و با وصل قراری بکند دیده را دستگه در و گهر گر چه نماندبخورد خونی و تدبیر نثاری بکند دوش گفتم بکند لعل لبش چاره منهاتف غیب ندا داد که آری بکند کس نیارد بر او دم زند از قصه مامگرش باد صبا گوش گذاری بکند داده‌ام باز نظر را به تذروی پروازبازخواند مگرش نقش و شکاری بکند شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفیمردی از خویش برون آید و کاری بکند کو کریمی که ز بزم طربش غمزده‌ایجرعه‌ای درکشد و دفع خماری بکند یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیببود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند حافظا گر نروی از در او هم روزیگذری بر سرت از گوشه...
    مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کندکه اعتراض بر اسرار علم غیب کند کمال سر محبت ببین نه نقص گناهکه هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بویکه خاک میکده ما عبیر جیب کند چنان زند ره اسلام غمزه ساقیکه اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند کلید گنج سعادت قبول اهل دل استمباد آن که در این نکته شک و ریب کند شبان وادی ایمن گهی رسد به مرادکه چند سال به جان خدمت شعیب کند ز دیده خون بچکاند فسانه حافظچو یاد وقت زمان شباب و شیب کند تفسیر : بیش از حد به هدف خود وابسته شده اید و به هر قیمتی می خواهید آن را به دست...
    دلا بسوز که سوز تو کارها بکندنیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند عتاب یار پری چهره عاشقانه بکشکه یک کرشمه تلافی صد جفا بکند ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارندهر آن که خدمت جام جهان نما بکند طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیکچو درد در تو نبیند که را دوا بکند تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دارکه رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ز بخت خفته ملولم بود که بیداریبه وقت فاتحه صبح یک دعا بکند بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبردمگر دلالت این دولتش صبا بکند تفسیر : به امید الطاف خداوند باشید و تنها از او کمک بخواهید. ناامیدی دردی دوا نخواهد کرد، برای رسیدن به مراد دل خود، باید...
    گر می فروش حاجت رندان روا کندایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند ساقی به جام عدل بده باده تا گداغیرت نیاورد که جهان پربلا کند حقا کز این غمان برسد مژده امانگر سالکی به عهد امانت وفا کند گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیمنسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند در کارخانه‌ای که ره عقل و فضل نیستفهم ضعیف رای فضولی چرا کند مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمردوان کو نه این ترانه سراید خطا کند ما را که درد عشق و بلای خمار کشتیا وصل دوست یا می صافی دوا کند جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوختعیسی دمی کجاست که احیای ما کند تفسیر : شکست و پیروزی...
    دوش دیدم که ملایک در میخانه زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوتبا من راه نشین باده مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه کار به نام من دیوانه زدند جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند شکر ایزد که میان من و او صلح افتادصوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند آتش آن نیست که از شعله او خندد شمعآتش آن است که در خرمن پروانه زدند کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقابتا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند تفسیر : مژده باد بر شما که فال مبارکی دارید، سختی های فراوانی که تاکنون دیده اید به زودی برطرف می شود و همای...
    دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادند بعد از این روی من و آینه وصف جمالکه در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجبمستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژده این دولت دادکه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزداجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند همت حافظ و انفاس سحرخیزان بودکه ز بند غم ایام نجاتم دادند تفسیر : تاکنون رنج های زیادی کشیده...
    حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چندمحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسیدهم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقابفرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند قند آمیخته با گل نه علاج دل ماستبوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذرتا خرابت نکند صحبت بدنامی چند عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگونفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند ای گدایان خرابات خدا یار شماستچشم انعام مدارید ز انعامی چند پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویشکه مگو حال دل سوخته با خامی چند حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوختکامگارا...
    بعد از این دست من و دامن آن سرو بلندکه به بالای چمان از بن و بیخم برکند حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشاکه به رقص آوردم آتش رویت چو سپند هیچ رویی نشود آینه حجله بختمگر آن روی که مالند در آن سم سمند گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باشصبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیادشرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند من خاکی که از این در نتوانم برخاستاز کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظزان که دیوانه همان به که بود اندر بند تفسیر : ناامیدی را کنار بگذارید و...
    ای پسته تو خنده زده بر حدیث قندمشتاقم از برای خدا یک شکر بخند طوبی ز قامت تو نیارد که دم زندزین قصه بگذرم که سخن می‌شود بلند خواهی که برنخیزدت از دیده رود خوندل در وفای صحبت رود کسان مبند گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنیما نیستیم معتقد شیخ خودپسند ز آشفتگی حال من آگاه کی شودآن را که دل نگشت گرفتار این کمند بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاستتا جان خود بر آتش رویش کنم سپند جایی که یار ما به شکرخنده دم زندای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند حافظ چو ترک غمزه ترکان نمی‌کنیدانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند تفسیر : شوخی و بذله گویی در همه شرایط خوب نیست، مخصوصا...