2024-04-27@20:08:39 GMT
۴۰۸ نتیجه - (۰.۰۴۹ ثانیه)
جدیدترینهای «حافظ دوران»:
بیشتر بخوانید: اخبار اقتصادی روز در یوتیوب (اخبار جدید در صفحه یک)
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببردنهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگرچگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد فغان که با همه کس غایبانه باخت فلککه کس نبود که دستی از این دغا ببرد گذار بر ظلمات است خضر راهی کومباد کآتش محرومی آب ما ببرد دل ضعیفم از آن میکشد به طرف چمنکه جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد طبیب عشق منم باده ده که این معجونفراغت آرد و اندیشه خطا ببرد بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفتمگر نسیم پیامی خدای را ببرد تفسیر : دچار غم و اندوه فراوانی شده اید و اتفاق ناگواری باعث شده شب و روزتان در فکر حل مشکل باشید...
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین داردسعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل استکسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان استکه نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هستبنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان راکه صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دانکه دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد بلاگردان جان و تن دعای مستمندان استکه بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد صبا از عشق من رمزی بگو...
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان داردبهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رببقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصودندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینمکمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاقبه غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنوکه از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبلکه بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد خدا را داد من بستان از او...
دلی که غیب نمای است و جام جم داردز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد به خط و خال گدایان مده خزینه دلبه دست شاهوشی ده که محترم دارد نه هر درخت تحمل کند جفای خزانغلام همت سروم که این قدم دارد رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مستنهد به پای قدح هر که شش درم دارد زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدارکه عقل کل به صدت عیب متهم دارد ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوانکدام محرم دل ره در این حرم دارد دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغلبه بوی زلف تو با باد صبحدم دارد مراد دل ز که پرسم که نیست دلداریکه جلوه نظر و شیوه کرم دارد...
آن کس که به دست جام داردسلطانی جم مدام دارد آبی که خضر حیات از او یافتدر میکده جو که جام دارد سررشته جان به جام بگذارکاین رشته از او نظام دارد ما و می و زاهدان و تقواتا یار سر کدام دارد بیرون ز لب تو ساقیا نیستدر دور کسی که کام دارد نرگس همه شیوههای مستیاز چشم خوشت به وام دارد ذکر رخ و زلف تو دلم راوردیست که صبح و شام دارد بر سینه ریش دردمندانلعلت نمکی تمام دارد در چاه ذقن چو حافظ ای جانحسن تو دو صد غلام دارد تفسیر : خداوند همراه بندگان پاک و خالصش است. برای رسیدن به موفقیت های مالی و معنوی به درگاه خداوند بروید و هر آنچه می خواهید...
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ داردکه چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد سر ما فرونیاید به کمان ابروی کسکه درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دمتو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لالهبه ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدنمگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییمکه بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریمطرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد سر درس عشق...
کسی که حسن و خط دوست در نظر داردمحقق است که او حاصل بصر دارد چو خامه در ره فرمان او سر طاعتنهادهایم مگر او به تیغ بردارد کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانهکه زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد به پای بوس تو دست کسی رسید که اوچو آستانه بدین در همیشه سر دارد ز زهد خشک ملولم کجاست باده نابکه بوی باده مدامم دماغ تر دارد ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو رادمی ز وسوسه عقل بیخبر دارد کسی که از ره تقوا قدم برون ننهادبه عزم میکده اکنون ره سفر دارد دل شکسته حافظ به خاک خواهد بردچو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد تفسیر : ظاهربینی را...
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آردنهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندانکه درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار مابسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم استخدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سالچو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفتبفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظنشیند بر لب جویی و سروی در...
همای اوج سعادت به دام ما افتداگر تو را گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاهاگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد شبی که ماه مراد از افق شود طالعبود که پرتو نوری به بام ما افتد به بارگاه تو چون باد را نباشد بارکی اتفاق مجال سلام ما افتد چو جان فدای لبش شد خیال میبستمکه قطرهای ز زلالش به کام ما افتد خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مسازکز این شکار فراوان به دام ما افتد به ناامیدی از این در مرو بزن فالیبود که قرعه دولت به نام ما افتد ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظنسیم گلشن جان در مشام ما افتد تفسیر : اگر نیت...
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین دادصبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموختهم تواند کرمش داد من غمگین داد من همان روز ز فرهاد طمع ببریدمکه عنان دل شیدا به لب شیرین داد گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیستآن که آن داد به شاهان به گدایان این داد خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکنهر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد بعد از این دست من و دامن سرو و لب جویخاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد در کف غصه دوران دل حافظ خون شداز فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد تفسیر : در راه رسیدن به مقصود و مراد دل ناامید و مایوس...
عکس روی تو چو در آینه جام افتادعارف از خنده می در طمع خام افتاد حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرداین همه نقش در آیینه اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمودیک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد غیرت عشق زبان همه خاصان ببریدکز کجا سر غمش در دهن عام افتاد من ز مسجد به خرابات نه خود افتادماینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد چه کند کز پی دوران نرود چون پرگارهر که در دایره گردش ایام افتاد در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخآه کز چاه برون آمد و در دام افتاد آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینیکار ما با رخ ساقی و لب...
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتادوان راز که در دل بنهفتم به درافتاد از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیرای دیده نگه کن که به دام که درافتاد دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشمچون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد از رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتاد مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآوردبس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد بس تجربه کردیم در این دیر مکافاتبا دردکشان هر که درافتاد برافتاد گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگرددبا طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد حافظ که سر زلف بتان دست کشش بودبس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد تفسیر : از زیاده روی پرهیز کنید و...
دیر است که دلدار پیامی نفرستادننوشت سلامی و کلامی نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاه سوارانپیکی ندوانید و سلامی نفرستاد سوی من وحشی صفت عقل رمیدهآهو روشی کبک خرامی نفرستاد دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دستوز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد فریاد که آن ساقی شکرلب سرمستدانست که مخمورم و جامی نفرستاد چندان که زدم لاف کرامات و مقاماتهیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد حافظ به ادب باش که واخواست نباشدگر شاه پیامی به غلامی نفرستاد تفسیر : مدتی است منتظر رسیدن جوابی هستید و این انتظار شما را خسته و بی صبر کرده است. دروغ و نیرنگ شما را از رسیدن به اهداف دور خواهد کرد، برای رسیدن به آن چه شدیدا در طلبش هستید...
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو بادساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توستدیده فتح ابد عاشق جولان تو باد ای که انشاء عطارد صفت شوکت توستعقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شدغیرت خلد برین ساحت بستان تو باد نه به تنها حیوانات و نباتات و جمادهر چه در عالم امر است به فرمان تو باد تفسیر : مژده باد که به زودی همای سعادت روی شانه های شما خواهد نشست. اطرافیان به خوشبختی و موفقیت های شما غبطه می خورند. مراقب حسادت حسودان باشید. باطن خوب و سرشت پاک شما باعث شده همه به شما علاقه مند شوند. همیشه خوب و مهربان باشید که...
حسن تو همیشه در فزون بادرویت همه ساله لاله گون باد اندر سر ما خیال عشقتهر روز که باد در فزون باد هر سرو که در چمن درآیددر خدمت قامتت نگون باد چشمی که نه فتنه تو باشدچون گوهر اشک غرق خون باد چشم تو ز بهر دلرباییدر کردن سحر ذوفنون باد هر جا که دلیست در غم توبی صبر و قرار و بی سکون باد قد همه دلبران عالمپیش الف قدت چو نون باد هر دل که ز عشق توست خالیاز حلقه وصل تو برون باد لعل تو که هست جان حافظدور از لب مردمان دون باد تفسیر : قدر و ارزش خودتان را بدانید که اطرافیان عاشق محبت و مهربانی شما هستند. آینده سرشار از موفقیت و کامیابی...
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادوجود نازکت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت توستبه هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد جمال صورت و معنی ز امن صحت توستکه ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد در این چمن چو درآید خزان به یغماییرهش به سرو سهی قامت بلند مباد در آن بساط که حسن تو جلوه آغازدمجال طعنه بدبین و بدپسند مباد هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیندبر آتش تو به جز جان او سپند مباد شفا ز گفته شکرفشان حافظ جویکه حاجتت به علاج گلاب و قند مباد تفسیر : سلامتی از بزرگ ترین نعمت های خداوند است که تا وقتی از آن محروم نشده ایم قدرش را نمی دانیم. خدا را به خاطر...
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش بادور نه اندیشه این کار فراموشش باد آن که یک جرعه می از دست تواند دادندست با شاهد مقصود در آغوشش باد پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفتآفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد شاه ترکان سخن مدعیان میشنودشرمی از مظلمه خون سیاووشش باد گر چه از کبر سخن با من درویش نگفتجان فدای شکرین پسته خاموشش باد چشمم از آینه داران خط و خالش گشتلبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد نرگس مست نوازش کن مردم دارشخون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد به غلامی تو مشهور جهان شد حافظحلقه بندگی زلف تو در گوشش باد تفسیر : زیاده روی هیچگاه نتیجه خوبی نخواهد داشت، دست از حرص و...
جمالت آفتاب هر نظر بادز خوبی روی خوبت خوبتر باد همای زلف شاهین شهپرت رادل شاهان عالم زیر پر باد کسی کو بسته زلفت نباشدچو زلفت درهم و زیر و زبر باد دلی کو عاشق رویت نباشدهمیشه غرقه در خون جگر باد بتا چون غمزهات ناوک فشانددل مجروح من پیشش سپر باد چو لعل شکرینت بوسه بخشدمذاق جان من ز او پرشکر باد مرا از توست هر دم تازه عشقیتو را هر ساعتی حسنی دگر باد به جان مشتاق روی توست حافظتو را در حال مشتاقان نظر باد تفسیر : ایام خوش در انتظارتان است، بخت و اقبال به شما روی آورده و همه چیز بر وفق مراد است. برکت و رونق کارتان روز به روز بیشتر می شود. در...
روز وصل دوستداران یاد بادیاد باد آن روزگاران یاد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشتبانگ نوش شادخواران یاد باد گر چه یاران فارغند از یاد مناز من ایشان را هزاران یاد باد مبتلا گشتم در این بند و بلاکوشش آن حق گزاران یاد باد گر چه صد رود است در چشمم مدامزنده رود باغ کاران یاد باد راز حافظ بعد از این ناگفته ماندای دریغا رازداران یاد باد تفسیر : مدتی است به شدت اندوهگین هستید و بی وفایی دوستان و اطرافیان باعث رنجش شما شده است. اسرار دلتان را برای نامحرم فاش نکنید که سبب پشیمانی می شود. این روزها در مشکلات و سختی ها غرق شده اید و باید تمام تلاش خود را به کار گیرید...
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد بادمن نیز دل به باد دهم هر چه باد باد کارم بدان رسید که همراز خود کنمهر شام برق لامع و هر بامداد باد در چین طره تو دل بی حفاظ منهرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد امروز قدر پند عزیزان شناختمیا رب روان ناصح ما از تو شاد باد خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمنبند قبای غنچه گل میگشاد باد از دست رفته بود وجود ضعیف منصبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد حافظ نهاد نیک تو کامت برآوردجانها فدای مردم نیکونهاد باد تفسیر : حسرت گذشته را می خورید و یاداوری خاطرات شیرین گذشته شما را شاد می کند. زمانی که از هفت دولت آزاد بوده...
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیادزدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکنکه فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخاز این فسانه هزاران هزار دارد یاد قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبشز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد که آگه است که کاووس و کی کجا رفتندکه واقف است که چون رفت تخت جم بر باد ز حسرت لب شیرین هنوز میبینمکه لاله میدمد از خون دیده فرهاد مگر که لاله بدانست بیوفایی دهرکه تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد بیا بیا که زمانی ز می خراب شویممگر رسیم به گنجی در این خراب آباد نمیدهند...
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر بادگفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگگفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دستاز بهر این معامله غمگین مباش و شاد بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچدر معرضی که تخت سلیمان رود به باد حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت استکوته کنیم قصه که عمرت دراز باد تفسیر : به تازگی برای انجام کاری برنامه ریزی کرده اید و قصد آغاز آن را دارید، توکل لازمه ی موفقیت در هر چیزی است، به خداوند توکل کنید و قدم در مسیر بگذارید که خیر شما در آن است و...
دل من در هوای روی فرخبود آشفته همچون موی فرخ بجز هندوی زلفش هیچ کس نیستکه برخوردار شد از روی فرخ سیاهی نیکبخت است آن که دایمبود همراز و هم زانوی فرخ شود چون بید لرزان سرو آزاداگر بیند قد دلجوی فرخ بده ساقی شراب ارغوانیبه یاد نرگس جادوی فرخ دوتا شد قامتم همچون کمانیز غم پیوسته چون ابروی فرخ نسیم مشک تاتاری خجل کردشمیم زلف عنبربوی فرخ اگر میل دل هر کس به جایستبود میل دل من سوی فرخ غلام همت آنم که باشدچو حافظ بنده و هندوی فرخ تفسیر : از معشوق دور افتاده اید و این فراق غم و اندوه بزرگی برای شما به همراه داشته طوری که در هر لحظه به یادش هستید و زندگی تان...
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباحصلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح سواد زلف سیاه تو جاعل الظلماتبیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاصاز آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح ز دیدهام شده یک چشمه در کنار روانکه آشنا نکند در میان آن ملاح لب چو آب حیات تو هست قوت جانوجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح بداد لعل لبت بوسهای به صد زاریگرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح دعای جان تو ورد زبان مشتاقانهمیشه تا که بود متصل مسا و صباح صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح تفسیر : همت عالی...
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاجسزد اگر همه دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبشبه چین زلف تو ماچین و هند داده خراج بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روزسواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج دهان شهد تو داده رواج آب خضرلب چو قند تو برد از نبات مصر رواج از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافتکه از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج چرا همیشکنی جان من ز سنگ دلیدل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج لب تو خضر و دهان تو آب حیوان استقد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهیکمینه ذره خاک در...
درد ما را نیست درمان الغیاثهجر ما را نیست پایان الغیاث دین و دل بردند و قصد جان کنندالغیاث از جور خوبان الغیاث در بهای بوسهای جانی طلبمیکنند این دلستانان الغیاث خون ما خوردند این کافردلانای مسلمانان چه درمان الغیاث همچو حافظ روز و شب بی خویشتنگشتهام سوزان و گریان الغیاث تفسیر : گویی فریادها و آه و ناله ها راه به جایی نمی برد و برای دردهای شما درمانی وجود ندارد. ناامید شده اید و غم و اندوه سراسر وجودتان را فراگرفته است. درست است که به نظر می رسد آرزوهای شما بر بادرفته، اما در گذر این روزها تجربه هایی به دست آورده اید که در آینده بسیار به کارتان خواهد آمد. احساسات منفی را کنار بگذارید، به...
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویتخرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدنکه شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارمکه جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیاراییصبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازیبرافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصلمن از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبینیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت تفسیر : اراده قوی و عزم راسخ شما...
زان یار دلنوازم شکریست با شکایتگر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردمیا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کسگویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندیجانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصوداز گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزودزنهار از این بیابان وین راه بینهایت ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونمیک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بستکش صد هزار منزل...
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمتحقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت به نوک خامه رقم کردهای سلام مراکه کارخانه دوران مباد بی رقمت نگویم از من بیدل به سهو کردی یادکه در حساب خرد نیست سهو بر قلمت مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمتکه داشت دولت سرمد عزیز و محترمت بیا که با سر زلفت قرار خواهم کردکه گر سرم برود برندارم از قدمت ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتیکه لاله بردمد از خاک کشتگان غمت روان تشنه ما را به جرعهای دریابچو میدهند زلال خضر ز جام جمت همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش بادکه جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت تفسیر : از خداوند بخواهید که هرگز خوار و کوچک نشوید....
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمتخوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیستخوش تقاضا میکنی پیش تقاضا میرمت عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاستگو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای اوگو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت گفتهای لعل لبم هم درد بخشد هم دواگاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت خوش خرامان میروی چشم بد از روی تو دوردارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیستای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت تفسیر : تغییر و تحول بزرگی خواهید داشت و در زمینه...
ای غایب از نظر به خدا میسپارمتجانم بسوختی و به دل دوست دارمت تا دامن کفن نکشم زیر پای خاکباور مکن که دست ز دامن بدارمت محراب ابرویت بنما تا سحرگهیدست دعا برآرم و در گردن آرمت گر بایدم شدن سوی هاروت بابلیصد گونه جادویی بکنم تا بیارمت خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیببیمار بازپرس که در انتظارمت صد جوی آب بستهام از دیده بر کناربر بوی تخم مهر که در دل بکارمت خونم بریخت وز غم عشقم خلاص دادمنت پذیر غمزه خنجر گذارمت میگریم و مرادم از این سیل اشکبارتخم محبت است که در دل بکارمت بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دلدر پای دم به دم گهر از دیده بارمت حافظ شراب و شاهد...
ای هدهد صبا به سبا میفرستمتبنگر که از کجا به کجا میفرستمت حیف است طایری چو تو در خاکدان غمزین جا به آشیان وفا میفرستمت در راه عشق مرحله قرب و بعد نیستمیبینمت عیان و دعا میفرستمت هر صبح و شام قافلهای از دعای خیردر صحبت شمال و صبا میفرستمت تا لشکر غمت نکند ملک دل خرابجان عزیز خود به نوا میفرستمت ای غایب از نظر که شدی همنشین دلمیگویمت دعا و ثنا میفرستمت در روی خود تفرج صنع خدای کنکآیینهٔ خدای نما میفرستمت تا مطربان ز شوق منت آگهی دهندقول و غزل به ساز و نوا میفرستمت ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفتبا درد صبر کن که دوا میفرستمت حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توستبشتاب هان...
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتبازآید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیاریدتا چشم جهان بین کنمش جای اقامت فریاد که از شش جهتم راه ببستندآن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت امروز که در دست توام مرحمتی کنفردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشقما با تو نداریم سخن خیر و سلامت درویش مکن ناله ز شمشیر احباکاین طایفه از کشته ستانند غرامت در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقیبر میشکند گوشه محراب امامت حاشا که من از جور و جفای تو بنالمبیداد لطیفان همه لطف است و کرامت کوته نکند بحث سر زلف تو حافظپیوسته...
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفتفراق یار نه آن میکند که بتوان گفت حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهرکنایتیست که از روزگار هجران گفت نشان یار سفرکرده از که پرسم بازکه هر چه گفت برید صبا پریشان گفت فغان که آن مه نامهربان مهرگسلبه ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیبکه دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت غم کهن به می سالخورده دفع کنیدکه تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت گره به باد مزن گر چه بر مراد رودکه این سخن به مثل باد با سلیمان گفت به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مروتو را که گفت که این زال ترک دستان...
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفتآری به اتفاق جهان میتوان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمعشکر خدا که سر دلش در زبان گرفت زین آتش نهفته که در سینه من استخورشید شعلهایست که در آسمان گرفت میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوستاز غیرت صبا نفسش در دهان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار میشدمدوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوختکاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت خواهم شدن به کوی مغان آستین فشانزین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت می خور که هر که آخر کار جهان بدیداز غم سبک برآمد و رطل گران گرفت بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاندکان کس که پخته شد می چون...
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفتکار چراغ خلوتیان باز درگرفت آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروختوین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفتوان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت زنهار از آن عبارت شیرین دلفریبگویی که پسته تو سخن در شکر گرفت بار غمی که خاطر ما خسته کرده بودعیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت هر سروقد که بر مه و خور حسن میفروختچون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداستکوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت حافظ تو این سخن ز که آموختی که بختتعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت تفسیر : مژده باد بر شما که به زودی به...
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفتروی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بودبار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیموز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرددیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکندر گلستان وصالش نچمیدیم و برفت همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیمکای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت تفسیر : متاسفانه قدر کسی که برای تان ارزش زیادی داشته را ندانسته و امروز حسرت روزهای گذشته را می خورید که چرا باعث رنجش و آزارش شدید و او را از دست...
ساقی بیار باده که ماه صیام رفتدرده قدح که موسم ناموس و نام رفت وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیمعمری که بی حضور صراحی و جام رفت مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودیدر عرصه خیال که آمد کدام رفت بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسددر مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت دل را که مرده بود حیاتی به جان رسیدتا بویی از نسیم میاش در مشام رفت زاهد غرور داشت سلامت نبرد راهرند از ره نیاز به دارالسلام رفت نقد دلی که بود مرا صرف باده شدقلب سیاه بود از آن در حرام رفت در تاب توبه چند توان سوخت همچو عودمی ده که عمر در سر سودای خام رفت دیگر مکن...
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفتور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوختجور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیارهر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دارگر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت گر دلی از غمزه دلدار باری برد بردور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولیگر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاهپای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت تفسیر : برای کار اشتباهی که انجام داده اید پشیمان هستید، اگرچه دیگر وضعیت...
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفتآیا چه خطا دید که از راه خطا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بینکس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوشآن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشممسیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت از پای فتادیم چو آمد غم هجراندر درد بمردیم چو از دست دوا رفت دل گفت وصالش به دعا باز توان یافتعمریست که عمرم همه در کار دعا رفت احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاستدر سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت دی گفت طبیب از سر حسرت...
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفتناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولیهیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت گر طمع داری از آن جام مرصع می لعلای بسا در که به نوک مژهات باید سفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسدهر که خاک در میخانه به رخساره نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوازلف سنبل به نسیم سحری میآشفت گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کوگفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت سخن عشق نه آن است که آید به زبانساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداختچه کند سوز غم عشق نیارست نهفت...
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشتکه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باشهر کسی آن درود عاقبت کار که کشت همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مستهمه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت سر تسلیم من و خشت در میکدههامدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت ناامیدم مکن از سابقه لطف ازلتو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت نه من از پرده تقوا به درافتادم و بسپدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت حافظا روز اجل گر به کف آری جامییک سر از کوی خرابات برندت به بهشت تفسیر : از عیب جویی کردن از دیگران برحذر باشید،...
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشتمن و شراب فرح بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروزکه خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردیبهشت میگویدنه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت به می عمارت دل کن که این جهان خراببر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهدچو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت مکن به نامه سیاهی ملامت من مستکه آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت قدم دریغ مدار از جنازه حافظکه گر چه غرق گناه است میرود به بهشت تفسیر : این روزها همه چیز بر وفق مرادتان است و روزهای خوبی را می گذرانید. دقت کنید با اشتباه...
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشتبشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترمافکند و کشت و عزت صید حرم نداشت بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یارحاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت با این همه هر آن که نه خواری کشید از اوهر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت ساقی بیار باده و با محتسب بگوانکار ما مکن که چنین جام جم نداشت هر راهرو که ره به حریم درش نبردمسکین برید وادی و ره در حرم نداشت حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعیهیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت تفسیر : کاری انجام داده یا تصمیمی گرفته اید که از آن...
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشتمن و شراب فرح بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروزکه خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردیبهشت میگویدنه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت به می عمارت دل کن که این جهان خراببر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهدچو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت مکن به نامه سیاهی ملامت من مستکه آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت قدم دریغ مدار از جنازه حافظکه گر چه غرق گناه است میرود به بهشت تفسیر : این روزها همه چیز بر وفق مرادتان است و روزهای خوبی را می گذرانید. دقت کنید با اشتباه...
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیستگفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضپادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوستخرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیمکاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکنشیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیرذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشتشیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت...
جز آستان توام در جهان پناهی نیستسر مرا به جز این در حواله گاهی نیست عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازمکه تیغ ما به جز از نالهای و آهی نیست چرا ز کوی خرابات روی برتابمکز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمربگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست غلام نرگس جماش آن سهی سرومکه از شراب غرورش به کس نگاهی نیست مباش در پی آزار و هر چه خواهی کنکه در شریعت ما غیر از این گناهی نیست عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسنکه نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست چنین که از همه سو دام راه میبینمبه از حمایت زلفش مرا پناهی نیست خزینه...
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیستتاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست از لبت شیر روان بود که من میگفتماین شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست جان درازی تو بادا که یقین میدانمدر کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست مبتلایی به غم محنت و اندوه فراقای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشتای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست درد عشق ار چه دل از خلق نهان میداردحافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست تفسیر : شکست در برهه ای از زمان به معنای تمام شدن زندگی نیست! ناامیدی را کنار گذاشته و با عزمی راسخ بار دیگر شروع کنید. همواره شکرگزاری...
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیستباده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست از دل و جان شرف صحبت جانان غرض استغرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست منت سدره و طوبی ز پی سایه مکشکه چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست دولت آن است که بی خون دل آید به کنارور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست پنج روزی که در این مرحله مهلت داریخوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقیفرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهارکه ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست دردمندی...
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیستمنت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب نظرانند آریسر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجبخجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردیسیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنندبا صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست من از این طالع شوریده برنجم ور نیبهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوشغرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست مصلحت نیست که از پرده برون افتد رازور نه در مجلس...
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیستآنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بوددر کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیارکان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست از چشم خود بپرس که ما را که میکشدجانا گناه طالع و جرم ستاره نیست او را به چشم پاک توان دید چون هلالهر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست فرصت شمر طریقه رندی که این نشانچون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ روحیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست تفسیر : راهی سخت و ناهموار در پیش دارید، رقیبان منتظرند تا در...
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیستدر حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوستدر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راندعرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست چیست این سقف بلند ساده بسیارنقشزین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت استکاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست صاحب دیوان ما گویی نمیداند حسابکاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگوکبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بودخودفروشان را به کوی می...
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیستدل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست اشکم احرام طواف حرمت میبنددگر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشیطایر سدره اگر در طلبت طایر نیست عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثارمکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست عاقبت دست بدان سرو بلندش برسدهر که را در طلبت همت او قاصر نیست از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگززان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست من که در آتش سودای تو آهی نزنمکی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست روز اول که سر زلف تو دیدم گفتمکه پریشانی این سلسله را آخر نیست سر پیوند تو تنها نه...
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیستدر رهگذری کیست که دامی ز بلا نیست چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینانهمراه تو بودن گنه از جانب ما نیست روی تو مگر آینه لطف الهیستحقا که چنین است و در این روی و ریا نیست نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشممسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست از بهر خدا زلف مپیرای که ما راشب نیست که صد عربده با باد صبا نیست بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروزدر بزم حریفان اثر نور و صفا نیست تیمار غریبان اثر ذکر جمیل استجانا مگر این قاعده در شهر شما نیست دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آرگفتا غلطی خواجه در این عهد...
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیستحال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست مردم دیده ز لطف رخ او در رخ اوعکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرشگر چه در شیوه گری هر مژهاش قتالیست ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهروه که در کار غریبان عجبت اهمالیست بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فردکه دهان تو در این نکته خوش استدلالیست مژده دادند که بر ما گذری خواهی کردنیت خیر مگردان که مبارک فالیست کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشدحافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست تفسیر : عجله کردن به نفع شما نیست، صبوری کنید و امید خود را از دست...
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیستجان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست حالیا خانه برانداز دل و دین من استتا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست باده لعل لبش کز لب من دور مبادراح روح که و پیمان ده پیمانه کیست دولت صحبت آن شمع سعادت پرتوبازپرسید خدا را که به پروانه کیست میدهد هر کسش افسونی و معلوم نشدکه دل نازک او مایل افسانه کیست یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبیندر یکتای که و گوهر یک دانه کیست گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی توزیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست تفسیر : برای رسیدن به معشوق تلاش می کنید اما گویا تلاش های شما کارساز نیست. امید خود را از...
بنال بلبل اگر با منت سر یاریستکه ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوستچه جای دم زدن نافههای تاتاریست بیار باده که رنگین کنیم جامه زرقکه مست جام غروریم و نام هشیاریست خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیستکه زیر سلسله رفتن طریق عیاریست لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزدکه نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خالهزار نکته در این کار و بار دلداریست قلندران حقیقت به نیم جو نخرندقبای اطلس آن کس که از هنر عاریست بر آستان تو مشکل توان رسید آریعروج بر فلک سروری به دشواریست سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدمزهی مراتب...
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیستساقی کجاست گو سبب انتظار چیست هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمارکس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند عمر بسته به موییست هوش دارغمخوار خویش باش غم روزگار چیست معنی آب زندگی و روضه ارمجز طرف جویبار و می خوشگوار چیست مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاندما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست راز درون پرده چه داند فلک خموشای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیستمعنی عفو و رحمت آمرزگار چیست زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواستتا در میانه خواسته کردگار چیست تفسیر : گله کردن از سرنوشت و روزگار تاثیری به حال شما...
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیستزبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسنبسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست در این چمن گل بی خار کس نچید آریچراغ مصطفوی با شرار بولهبیست سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شدکه کام بخشی او را بهانه بی سببیست به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباطمرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست جمال دختر رز نور چشم ماست مگرکه در نقاب زجاجی و پرده عنبیست هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجهکنون که مست خرابم صلاح بیادبیست بیار می که چو حافظ هزارم استظهاربه گریه سحری و نیاز نیم شبیست تفسیر : مسیری را انتخاب کرده اید که برای...
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هستدر غنچهای هنوز و صدت عندلیب هست گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیستچون من در آن دیار هزاران غریب هست در عشق خانقاه و خرابات فرق نیستهر جا که هست پرتو روی حبیب هست آن جا که کار صومعه را جلوه میدهندناقوس دیر راهب و نام صلیب هست عاشق که شد که یار به حالش نظر نکردای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیستهم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست تفسیر : در مسیری که انتخاب کرده اید با مشکلات و سختی هایی روبرو خواهید شد و رقیبان عرصه را بر شما تنگ خواهند کرد. دچار غم و اندوه هستید و احساس تنهایی می...
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوستتا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفسطوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست زلف او دام است و خالش دانه آن دام و منبر امید دانهای افتادهام در دام دوست سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشرهر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنکدردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیاخاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست میل من سوی وصال و قصد او سوی فراقترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست حافظ اندر درد او میسوز و...
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوستبیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانماگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد باربرای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهاتمگر به خواب ببینم خیال منظر دوست دل صنوبریم همچو بید لرزان استز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما رابه عالمی نفروشیم مویی از سر دوست چه باشد ار شود از بند غم دلش آزادچو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست تفسیر : شدیدا منتظر رسیدن خبری هستید که برای شما اهمیت زیادی داشته و دچار دلشوره عجیبی شده اید. ممکن است...
آن پیک نامور که رسید از دیار دوستآورد حرز جان ز خط مشکبار دوست خوش میدهد نشان جلال و جمال یارخوش میکند حکایت عز و وقار دوست دل دادمش به مژده و خجلت همیبرمزین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست شکر خدا که از مدد بخت کارسازبر حسب آرزوست همه کار و بار دوست سیر سپهر و دور قمر را چه اختیاردر گردشند بر حسب اختیار دوست گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زندما و چراغ چشم و ره انتظار دوست کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبحزان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست ماییم و آستانه عشق و سر نیازتا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست دشمن به قصد حافظ اگر دم...
دارم امید عاطفتی از جناب دوستکردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که اوگر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست چندان گریستیم که هر کس که برگذشتدر اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست هیچ است آن دهان و نبینم از او نشانموی است آن میان و ندانم که آن چه موست دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفتاز دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشدبا زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهامزان بوی در مشام دل من هنوز بوست حافظ بد است حال پریشان تو ولیبر بوی زلف یار...
سر ارادت ما و آستان حضرت دوستکه هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهرنهادم آینهها در مقابل رخ دوست صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهدکه چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بسبسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان راکه باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست نثار روی تو هر برگ گل که در چمن استفدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست زبان ناطقه در وصف شوق نالان استچه جای کلک بریده زبان بیهده گوست رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافتچرا که حال نکو در قفای فال...
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوستچشم میگون لب خندان دل خرم با اوست گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولیاو سلیمان زمان است که خاتم با اوست روی خوب است و کمال هنر و دامن پاکلاجرم همت پاکان دو عالم با اوست خال مشکین که بدان عارض گندمگون استسر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست دلبرم عزم سفر کرد خدا را یارانچه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست با که این نکته توان گفت که آن سنگین دلکشت ما را و دم عیسی مریم با اوست حافظ از معتقدان است گرامی دارشزان که بخشایش بس روح مکرم با اوست تفسیر : مدتی از عزیزتان دور می شوید و دلتنگی او شما را ناراحت و دلگیر...
دل سراپرده محبت اوستدیده آیینه دار طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کونگردنم زیر بار منت اوست تو و طوبی و ما و قامت یارفکر هر کس به قدر همت اوست گر من آلوده دامنم چه عجبهمه عالم گواه عصمت اوست من که باشم در آن حرم که صباپرده دار حریم حرمت اوست بی خیالش مباد منظر چشمزان که این گوشه جای خلوت اوست هر گل نو که شد چمن آرایز اثر رنگ و بوی صحبت اوست دور مجنون گذشت و نوبت ماستهر کسی پنج روز نوبت اوست ملکت عاشقی و گنج طربهر چه دارم ز یمن همت اوست من و دل گر فدا شدیم چه باکغرض اندر میان سلامت اوست فقر ظاهر مبین که حافظ راسینه گنجینه...
خم زلف تو دام کفر و دین استز کارستان او یک شمه این است جمالت معجز حسن است لیکنحدیث غمزهات سحر مبین است ز چشم شوخ تو جان کی توان بردکه دایم با کمان اندر کمین است بر آن چشم سیه صد آفرین بادکه در عاشق کشی سحرآفرین است عجب علمیست علم هیئت عشقکه چرخ هشتمش هفتم زمین است تو پنداری که بدگو رفت و جان بردحسابش با کرام الکاتبین است مشو حافظ ز کید زلفش ایمنکه دل برد و کنون دربند دین است تفسیر : اگرچه به نظر می رسد برای رسیدن به سرمنزل مقصود و در آغوش گرفتن یار راه زیاد و مشکلات فراوانی وجود دارد اما با یاد و توکل به خداوند متعال و هوشیاری می توانید...
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون استببین که در طلبت حال مردمان چون است به یاد لعل تو و چشم مست میگونتز جام غم می لعلی که میخورم خون است ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم همایون است حکایت لب شیرین کلام فرهاد استشکنج طره لیلی مقام مجنون است دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی استسخن بگو که کلامت لطیف و موزون است ز دور باده به جان راحتی رسان ساقیکه رنج خاطرم از جور دور گردون است از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیزکنار دامن من همچو رود جیحون است چگونه شاد شود اندرون غمگینمبه اختیار که از اختیار بیرون است ز بیخودی طلب یار میکند حافظچو مفلسی که طلبکار گنج...
منم که گوشه میخانه خانقاه من استدعای پیر مغان ورد صبحگاه من است گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باکنوای من به سحر آه عذرخواه من است ز پادشاه و گدا فارغم بحمداللهگدای خاک در دوست پادشاه من است غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماستجز این خیال ندارم خدا گواه من است مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نیرمیدن از در دولت نه رسم و راه من است از آن زمان که بر این آستان نهادم رویفراز مسند خورشید تکیه گاه من است گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظتو در طریق ادب باش گو گناه من است تفسیر : به تازگی اشتباهی کرده اید که باعث نگرانی شما شده است. بی دلیل خودتان را آزار ندهید، همه...
روزگاریست که سودای بتان دین من استغم این کار نشاط دل غمگین من است دیدن روی تو را دیده جان بین بایدوین کجا مرتبه چشم جهان بین من است یار من باش که زیب فلک و زینت دهراز مه روی تو و اشک چو پروین من است تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کردخلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است دولت فقر خدایا به من ارزانی دارکاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروشزان که منزلگه سلطان دل مسکین من است یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیستکه مغیلان طریقش گل و نسرین من است حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوانکه لبش جرعه کش خسرو شیرین من است تفسیر...
روایت سردار سلیمانی از راز فرماندهی / ابرتورم آلمان بین دو جنگ جهانی؛ معامله با سیگار! / تاریخچه تاریک ال کلاسیکو / دیدار محمدرضا پهلوی و حافظ اسد / آیا ما در بدترین دوران تاریخ زندگی میکنیم؟
بسته ویدیویی «تابناک» مجموعهای از ویدیوها پیرامون رویدادهای سیاسی عمدتاً متکی بر گزارشها و تحلیلها و ویدیوییهایی درباره دیگر موضوعات فرهنگی، اقتصادی و... است که تماشایش را از دست دادهاید؛ نگاهی دوباره و متفاوت به آنچه در این بستر میتوان فرا گرفت. روایت سردار سلیمانی از راز فرماندهی سردار حاج قاسم سلیمانی در روایتی متفاوت از راز فرماندهی هزار رزمنده در دوران دفاع مقدس میگوید. این روایت را به همراه تصاویری از بازدید میدانی سپهبد سلیمانی از مناطق عملیاتی سوریه میبینید. روایت قاسم سلیمانی از جنگ 33 روزه سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس در نخستین گفت و گویش با سایت رهبر انقلاب، جزئیات جنگ سی و سه روزه و نقش عماد مغنیه را مطرح کرد....
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من استوز پی دیدن او دادن جان کار من است شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان درازهر که دل بردن او دید و در انکار من است ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کوشاهراهیست که منزلگه دلدار من است بنده طالع خویشم که در این قحط وفاعشق آن لولی سرمست خریدار من است طبله عطر گل و زلف عبیرافشانشفیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است باغبان همچو نسیمم ز در خویش مرانکآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است شربت قند و گلاب از لب یارم فرمودنرگس او که طبیب دل بیمار من است آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموختیار شیرین سخن نادره گفتار...
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن استبکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است گرت ز دست برآید مراد خاطر مابه دست باش که خیری به جای خویشتن است به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمعشبان تیره مرادم فنای خویشتن است چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبلمکن که آن گل خندان برای خویشتن است به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاجکه نافههاش ز بند قبای خویشتن است مرو به خانه ارباب بیمروت دهرکه گنج عافیتت در سرای خویشتن است بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی اوهنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است تفسیر : بدانید که هر مشکلی راه حل خاصی دارد و همه درها با یک کلید باز نمی شوند....
روضه خلد برین خلوت درویشان استمایه محتشمی خدمت درویشان است گنج عزلت که طلسمات عجایب داردفتح آن در نظر رحمت درویشان است قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفتمنظری از چمن نزهت درویشان است آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سیاهکیمیاییست که در صحبت درویشان است آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشیدکبریاییست که در حشمت درویشان است دولتی را که نباشد غم از آسیب زوالبی تکلف بشنو دولت درویشان است خسروان قبله حاجات جهانند ولیسببش بندگی حضرت درویشان است روی مقصود که شاهان به دعا میطلبندمظهرش آینه طلعت درویشان است از کران تا به کران لشکر ظلم است ولیاز ازل تا به ابد فرصت درویشان است ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو راسر و زر...
صوفی از پرتو می راز نهانی دانستگوهر هر کس از این لعل توانی دانست قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بسکه نه هر کو ورقی خواند معانی دانست عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتادهبجز از عشق تو باقی همه فانی دانست آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشممحتسب نیز در این عیش نهانی دانست دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندیدور نه از جانب ما دل نگرانی دانست سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیقهر که قدر نفس باد یمانی دانست ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزیترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست می بیاور که ننازد به گل باغ جهانهر که غارتگری باد خزانی دانست حافظ این گوهر منظوم که از...
به کوی میکده هر سالکی که ره دانستدری دگر زدن اندیشه تبه دانست زمانه افسر رندی نداد جز به کسیکه سرفرازی عالم در این کله دانست بر آستانه میخانه هر که یافت رهیز فیض جام می اسرار خانقه دانست هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواندرموز جام جم از نقش خاک ره دانست ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلبکه شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جانچرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست ز جور کوکب طالع سحرگهان چشممچنان گریست که ناهید دید و مه دانست حدیث حافظ و ساغر که میزند پنهانچه جای محتسب و شحنه پادشه دانست بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهرنمونهای ز خم طاق بارگه دانست...
گل در بر و می در کف و معشوق به کام استسلطان جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید در این جمع که امشبدر مجلس ما ماه رخ دوست تمام است در مذهب ما باده حلال است ولیکنبی روی تو ای سرو گل اندام حرام است گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ استچشمم همه بر لعل لب و گردش جام است در مجلس ما عطر میامیز که ما راهر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکرزان رو که مرا از لب شیرین تو کام است تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم استهمواره مرا کوی خرابات مقام است از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ...
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل استصراحی می ناب و سفینه غزل است جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ استپیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بسملالت علما هم ز علم بی عمل است به چشم عقل در این رهگذار پرآشوبجهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است بگیر طره مه چهرهای و قصه مخوانکه سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است دلم امید فراوان به وصل روی تو داشتولی اجل به ره عمر رهزن امل است به هیچ دور نخواهند یافت هشیارشچنین که حافظ ما مست باده ازل است تفسیر : از روزهای عمر و جوانی خود استفاده کنید و قدر آن را بدانید. از فرصت...
کنون که بر کف گل جام باده صاف استبه صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیرچه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی دادکه می حرام ولی به ز مال اوقاف است به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکشکه هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیرکه صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است حدیث مدعیان و خیال همکارانهمان حکایت زردوز و بوریاباف است خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخنگاه دار که قلاب شهر صراف است تفسیر : در آینده نزدیک پله های ترقی را به سرعت طی خواهید کرد و...
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش استوقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشودآری آری طیب انفاس هواداران خوش است ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کردناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشقدوست را با ناله شبهای بیداران خوش است نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هستشیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است از زبان سوسن آزادهام آمد به گوشکاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیستتا نپنداری که احوال جهان داران خوش است تفسیر : مژه باد بر شما که روزهای سخت و تاریک به پایان رسیده...
حال دل با تو گفتنم هوس استخبر دل شنفتنم هوس است طمع خام بین که قصه فاشاز رقیبان نهفتنم هوس است شب قدری چنین عزیز شریفبا تو تا روز خفتنم هوس است وه که دردانهای چنین نازکدر شب تار سفتنم هوس است ای صبا امشبم مدد فرمایکه سحرگه شکفتنم هوس است از برای شرف به نوک مژهخاک راه تو رفتنم هوس است همچو حافظ به رغم مدعیانشعر رندانه گفتنم هوس است تفسیر : طمع می تواند شما را از اوج به قعر کشیده و جلوی پیشرفت تان را بگیرد. حرص و طمع را رها کنید تا راه رسیدن به مقصود را بیابید. سعی کنید در انجام هرکاری از هوای نفسانی و وسوسه شیطان برحذر باشید که سرانجام بدی به همراه...
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز استبه بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتدبه عقل نوش که ایام فتنه انگیز است در آستین مرقع پیاله پنهان کنکه همچو چشم صراحی زمانه خونریز است به آب دیده بشوییم خرقهها از میکه موسم ورع و روزگار پرهیز است مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهرکه صاف این سر خم جمله دردی آمیز است سپهر برشده پرویزنیست خون افشانکه ریزهاش سر کسری و تاج پرویز است عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظبیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است تفسیر : روزهای سختی را می گذرانید و عرصه بر شما بسیار تنگ شده، اگرچه تحمل این اوضاع برایتان سخت است...
المنة لله که در میکده باز استزان رو که مرا بر در او روی نیاز است خمها همه در جوش و خروشند ز مستیوان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است از وی همه مستی و غرور است و تکبروز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییمبا دوست بگوییم که او محرم راز است شرح شکن زلف خم اندر خم جانانکوته نتوان کرد که این قصه دراز است بار دل مجنون و خم طره لیلیرخساره محمود و کف پای ایاز است بردوختهام دیده چو باز از همه عالمتا دیده من بر رخ زیبای تو باز است در کعبه کوی تو هر آن کس که بیایداز قبله ابروی تو در عین...
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر استشمشاد خانه پرور ما از که کمتر است ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهایکت خون ما حلالتر از شیر مادر است چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواهتشخیص کردهایم و مداوا مقرر است از آستان پیر مغان سر چرا کشیمدولت در آن سرا و گشایش در آن در است یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجبکز هر زبان که میشنوم نامکرر است دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشتامروز تا چه گوید و بازش چه در سر است شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیمعیبش مکن که خال رخ هفت کشور است فرق است از آب خضر که ظلمات جای او استتا آب ما که منبعش...
بی مهر رخت روز مرا نور نماندستوز عمر مرا جز شب دیجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گریه که کردمدور از رخ تو چشم مرا نور نماندست میرفت خیال تو ز چشم من و میگفتهیهات از این گوشه که معمور نماندست وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشتاز دولت هجر تو کنون دور نماندست نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگویددور از رخت این خسته رنجور نماندست صبر است مرا چاره هجران تو لیکنچون صبر توان کرد که مقدور نماندست در هجر تو گر چشم مرا آب روان استگو خون جگر ریز که معذور نماندست حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خندهماتم زده را داعیه سور نماندست تفسیر : دوری و دلتنگی یکی از عزیزان شما...
بیا که قصر امل سخت سست بنیادستبیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همت آنم که زیر چرخ کبودز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خرابسروش عالم غیبم چه مژدهها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدره نشیننشیمن تو نه این کنج محنت آبادست تو را ز کنگره عرش میزنند صفیرندانمت که در این دامگه چه افتادست نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آرکه این حدیث ز پیر طریقتم یادست غم جهان مخور و پند من مبر از یادکه این لطیفه عشقم ز ره روی یادست رضا به داده بده وز جبین گره بگشایکه بر من و تو در اختیار نگشادست مجو درستی عهد از جهان سست نهادکه این عجوز عروس...
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستدل سودازده از غصه دو نیم افتادست چشم جادوی تو خود عین سواد سحر استلیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیستنقطه دوده که در حلقه جیم افتادست زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذارچیست طاووس که در باغ نعیم افتادست دل من در هوس روی تو ای مونس جانخاک راهیست که در دست نسیم افتادست همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاستاز سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دمعکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبتبر در میکده دیدم که مقیم افتادست حافظ گمشده را با...
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادستمرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست میان او که خدا آفریده است از هیچدقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون ناینصیحت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیستاسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولیاساس هستی من زان خراب آبادست دلا منال ز بیداد و جور یار که یارتو را نصیب همین کرد و این از آن دادست برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظکز این فسانه و افسون مرا بسی یادست تفسیر : مژده به شما باد که به هرچه بخواهید دست خواهید یافت و به هرچه دست بزنید طلا...
رواق منظر چشم من آشیانه توستکرم نما و فرود آ که خانه خانه توست به لطف خال و خط از عارفان ربودی دللطیفههای عجب زیر دام و دانه توست دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش بادکه در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست علاج ضعف دل ما به لب حوالت کنکه این مفرح یاقوت در خزانه توست به تن مقصرم از دولت ملازمتتولی خلاصه جان خاک آستانه توست من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخیدر خزانه به مهر تو و نشانه توست تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کارکه توسنی چو فلک رام تازیانه توست چه جای من که بلغزد سپهر شعبده بازاز این حیل که در انبانه بهانه توست سرود مجلست اکنون فلک به...
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت استچون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو را هست با خداکآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاه حسن خدا را بسوختیمآخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیستدر حضرت کریم تمنا چه حاجت است محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماستچون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است جام جهان نماست ضمیر منیر دوستاظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است آن شد که بار منت ملاح بردمیگوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است ای مدعی برو که مرا با تو کار نیستاحباب حاضرند به اعدا چه حاجت است ای عاشق...
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بستگشاد کار من اندر کرشمههای تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاندزمانه تا قصب نرگس قبای تو بست ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشودنسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست مرا به بند تو دوران چرخ راضی کردولی چه سود که سررشته در رضای تو بست چو نافه بر دل مسکین من گره مفکنکه عهد با سر زلف گره گشای تو بست تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصالخطا نگر که دل امید در وفای تو بست ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفتبه خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست تفسیر : به زودی پاسخ دعاهایی که به درگاه...
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب استیا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسدهر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است کشته چاه زنخدان توام کز هر طرفصد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است شهسوار من که مه آیینه دار روی اوستتاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رودر هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام میزاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زینبا سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزندقوت جان...
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببستراه هزار چاره گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جانبگشود نافهای و در آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نوابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریختاین نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خمبا نعرههای قلقلش اندر گلو ببست مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماعبر اهل وجد و حال در های و هو ببست حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواستاحرام طوف کعبه دل بی وضو ببست تفسیر : ناامیدی را کنار بگذارید و برای رسیدن به مقصود تلاش کنید. مشکلات...
ما را ز خیال تو چه پروای شراب استخم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوستهر شربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیده گریانتحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بودزین سیل دمادم که در این منزل خواب است معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکناغیار همیبیند از آن بسته نقاب است گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دیددر آتش شوق از غم دل غرق گلاب است سبز است در و دشت بیا تا نگذاریمدست از سر آبی که جهان جمله سراب است در کنج دماغم مطلب جای نصیحتکاین گوشه پر از زمزمه چنگ و...
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درستکه مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست بردز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست بکن معاملهای وین دل شکسته بخرکه با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و رواستکه خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوستچو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست به صدق کوش که خورشید زاید از نفستکه از دروغ سیه روی گشت صبح نخست شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوزنمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجویگناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست تفسیر : از...
ساقیا برخیز و درده جام راخاک بر سر کن غم ایام را ساغر می بر کفم نه تا ز بربرکشم این دلق ازرق فام را گر چه بدنامیست نزد عاقلانما نمیخواهیم ننگ و نام را باده درده چند از این باد غرورخاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سینهٔ نالان منسوخت این افسردگان خام را محرم راز دل شیدای خودکس نمیبینم ز خاص و عام را با دلارامی مرا خاطر خوش استکز دلم یک باره برد آرام را ننگرد دیگر به سرو اندر چمنهر که دید آن سرو سیم اندام را صبر کن حافظ به سختی روز و شبعاقبت روزی بیابی کام را تفسیر : ناامید نباشید و با عزمی راسخ دوباره از جای برخیزید و به تلاش خود...
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستمست از می و میخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پیداوز قد بلند او بالای صنوبر پست آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیستوز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاستو افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچیدور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست بازآی که بازآید عمر شده حافظهر چند که ناید باز تیری که بشد از شست تفسیر : مدتی است در خواب غفلت به سر برده و از دنیا و زندگی ناامید و دلزده شده اید. اگرچه به نظر می رسد برای...
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مستپیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کناننیم شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزینگفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست عاشقی را که چنین باده شبگیر دهندکافر عشق بود گر نشود باده پرست برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیرکه ندادند جز این تحفه به ما روز الست آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیماگر از خمر بهشت است وگر باده مست خنده جام می و زلف گره گیر نگارای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست تفسیر : چرا سراغ کارهایی می روید که انجام آن ها به نفع شما نبوده...
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مستصلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمودببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست بیار باده که در بارگاه استغناچه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست از این رباط دودر چون ضرورت است رحیلرواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست مقام عیش میسر نمیشود بیرنجبلی به حکم بلا بستهاند عهد الست به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباشکه نیستیست سرانجام هر کمال که هست شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیربه باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابیهوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست زبان کلک تو...