2024-04-26@11:48:21 GMT
۶۱۱۵ نتیجه - (۰.۰۰۶ ثانیه)
جدیدترینهای «فال»:
بیشتر بخوانید: اخبار اقتصادی روز در یوتیوب (اخبار جدید در صفحه یک)
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلندکه به بالای چمان از بن و بیخم برکند حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشاکه به رقص آوردم آتش رویت چو سپند هیچ رویی نشود آینه حجله بختمگر آن روی که مالند در آن سم سمند گفتم اسرار غمت هر چه بود گو میباشصبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیادشرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند من خاکی که از این در نتوانم برخاستاز کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظزان که دیوانه همان به که بود اندر بند تفسیر : ناامیدی را کنار بگذارید و...
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قندمشتاقم از برای خدا یک شکر بخند طوبی ز قامت تو نیارد که دم زندزین قصه بگذرم که سخن میشود بلند خواهی که برنخیزدت از دیده رود خوندل در وفای صحبت رود کسان مبند گر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنیما نیستیم معتقد شیخ خودپسند ز آشفتگی حال من آگاه کی شودآن را که دل نگشت گرفتار این کمند بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاستتا جان خود بر آتش رویش کنم سپند جایی که یار ما به شکرخنده دم زندای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند حافظ چو ترک غمزه ترکان نمیکنیدانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند تفسیر : شوخی و بذله گویی در همه شرایط خوب نیست، مخصوصا...
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندچنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند من ار چه در نظر یار خاکسار شدمرقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند چو پرده دار به شمشیر میزند همه راکسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد استچو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند سرود مجلس جمشید گفتهاند این بودکه جام باده بیاور که جم نخواهد ماند غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانهکه این معامله تا صبحدم نخواهد ماند توانگرا دل درویش خود به دست آورکه مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زرکه جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند ز مهربانی جانان طمع مبر حافظکه نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند...
هر که شد محرم دل در حرم یار بماندوان که این کار ندانست در انکار بماند اگر از پرده برون شد دل من عیب مکنشکر ایزد که نه در پرده پندار بماند صوفیان واستدند از گرو می همه رختدلق ما بود که در خانه خمار بماند محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببردقصه ماست که در هر سر بازار بماند هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیمآب حسرت شد و در چشم گهربار بماند جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفتجاودان کس نشنیدیم که در کار بماند گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگسشیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند از صدای سخن عشق ندیدم خوشتریادگاری که در این گنبد دوار بماند داشتم...
روزنامه همشهری؛ گروه خانواده_ رابعه تیموری :آنها نه برای چاپ کارت ویزیت و کاتالوگ تبلیغاتی هزینه میکنند و نه به پستو و دخمههای عجیب و غریب یا دفتر و دستکهای شیک بالاشهری نیاز دارند که با آویختن علائم باطلالسحر به درودیوارشان، مشتریان حیران خود را به باور تواناییهای خود مجاب کنند. مثل قارچ از شبکههای اجتماعی سر در میآورند و بدون صرف هزینه و دور از چشم قانون به صید طعمههایی میپردازند که حاضرند میلیونها تومان بپردازند تا با قدرتهای ماورایی این کاسبان چربزبان گرههای کور زندگیشان باز شود. این کاسبان پردرآمد تا چند سال پیش در گوشهوکنار شهر بساط کار و کسب خود را پهن میکردند، اما در سالهای اخیر تعداد قابلتوجهی از آنها به فضای مجازی...
نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داند نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشستکلاه داری و آیین سروری داند تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکنکه دوست خود روش بنده پروری داند غلام همت آن رند عافیت سوزمکه در گداصفتی کیمیاگری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزیوگرنه هر که تو بینی ستمگری داند بباختم دل دیوانه و ندانستمکه آدمی بچهای شیوه پری داند هزار نکته باریکتر ز مو این جاستنه هر که سر بتراشد قلندری داند مدار نقطه بینش ز خال توست مراکه قدر گوهر یک دانه جوهری داند به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شدجهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعر دلکش حافظ...
سحرم دولت بیدار به بالین آمدگفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرامتا ببینی که نگارت به چه آیین آمد مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشایکه ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد گریه آبی به رخ سوختگان بازآوردناله فریادرس عاشق مسکین آمد مرغ دل باز هوادار کمان ابروییستای کبوتر نگران باش که شاهین آمد ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوستکه به کام دل ما آن بشد و این آمد رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهارگریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبلعنبرافشان به تماشای ریاحین آمد تفسیر : مژده باد بر شما که مراد دل تان با توکل بر خدا و صبر...
صبا به تهنیت پیر می فروش آمدکه موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشایدرخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوشکه این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموعبه حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزادچه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد چه جای صحبت نامحرم است مجلس انسسر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد ز خانقاه به میخانه میرود حافظمگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد...
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمدهدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی بازکه سلیمان گل از باد هوا بازآمد عارفی کو که کند فهم زبان سوسنتا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد مردمی کرد و کرم لطف خداداد به منکان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبحداغ دل بود به امید دوا بازآمد چشم من در ره این قافله راه بماندتا به گوش دلم آواز درا بازآمد گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکستلطف او بین که به لطف از در ما بازآمد تفسیر : روزهای خجسته ای در پیش دارید، سرانجام صبر و شکیبایی شما نتیجه داده و به مراد...
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدحالتی رفت که محراب به فریاد آمد از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدارکان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد باده صافی شد و مرغان چمن مست شدندموسم عاشقی و کار به بنیاد آمد بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنومشادی آورد گل و باد صبا شاد آمد ای عروس هنر از بخت شکایت منماحجله حسن بیارای که داماد آمد دلفریبان نباتی همه زیور بستنددلبر ماست که با حسن خداداد آمد زیر بارند درختان که تعلق دارندای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوانتا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد تفسیر : دلی پاک و باطنی روشن دارید، موفقیت هایی...
عشق تو نهال حیرت آمدوصل تو کمال حیرت آمد بس غرقه حال وصل کآخرهم بر سر حال حیرت آمد یک دل بنما که در ره اوبر چهره نه خال حیرت آمد نه وصل بماند و نه واصلآن جا که خیال حیرت آمد از هر طرفی که گوش کردمآواز سؤال حیرت آمد شد منهزم از کمال عزتآن را که جلال حیرت آمد سر تا قدم وجود حافظدر عشق نهال حیرت آمد تفسیر : نگران شرایط موجود نباشید، شما انسان خلاق و باهوشی هستید کافیست خودتان را باور کنید! گاهی دچار افراط و تفریط در کارها می شوید که خوب نیست، همیشه جانب تعادل را نگاه داشته و در زندگی قناعت کنید. شاید لازم باشد کمی خواسته های خود را کمتر کنید....
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمدکز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد خاک وجود ما را از آب دیده گل کنویرانسرای دل را گاه عمارت آمد این شرح بینهایت کز زلف یار گفتندحرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلودکان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبانکان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد بر تخت جم که تاجش معراج آسمان استهمت نگر که موری با آن حقارت آمد از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دارکان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد آلودهای تو حافظ فیضی ز شاه درخواهکان عنصر سماحت بهر طهارت آمد دریاست مجلس او دریاب وقت و در یابهان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد...
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شداز سر پیمان برفت با سر پیمانه شد صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکستباز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد شاهد عهد شباب آمده بودش به خوابباز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مغبچهای میگذشت راهزن دین و دلدر پی آن آشنا از همه بیگانه شد آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوختچهره خندان شمع آفت پروانه شد گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشتقطره باران ما گوهر یک دانه شد نرگس ساقی بخواند آیت افسونگریحلقه اوراد ما مجلس افسانه شد منزل حافظ کنون بارگه پادشاستدل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد تفسیر : درهای بسته به روی شما باز شده که نتیجه دعاهای شما به درگاه خداوند...
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شددوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاستخون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستیحق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد لعلی از کان مروت برنیامد سالهاستتابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیارمهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاندکس به میدان در نمیآید سواران را چه شد صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاستعندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوختکس ندارد ذوق مستی میگساران...
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشدبسوختیم در این آرزوی خام و نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شومشدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد پیام داد که خواهم نشست با رندانبشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد رواست در بر اگر میتپد کبوتر دلکه دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعلچه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد به کوی عشق منه بیدلیل راه قدمکه من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد فغان که در طلب گنج نامه مقصودشدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضوربسی شدم...
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شددل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه مسئله آموز صد مدرس شد به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبافدای عارض نسرین و چشم نرگس شد به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوستگدای شهر نگه کن که میر مجلس شد خیال آب خضر بست و جام اسکندربه جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد طربسرای محبت کنون شود معمورکه طاق ابروی یار منش مهندس شد لب از ترشح می پاک کن برای خداکه خاطرم به هزاران گنه موسوس شد کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمودکه علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد چو زر عزیز وجود است نظم من آریقبول دولتیان کیمیای این مس شد ز راه...
روز هجران و شب فرقت یار آخر شدزدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمودعاقبت در قدم باد بهار آخر شد شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گلنخوت باد دی و شوکت خار آخر شد صبح امید که بد معتکف پرده غیبگو برون آی که کار شب تار آخر شد آن پریشانی شبهای دراز و غم دلهمه در سایه گیسوی نگار آخر شد باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوزقصه غصه که در دولت یار آخر شد ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی بادکه به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ راشکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد تفسیر : اقبال شما بلند...
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شدقضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشتمگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودندهر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخشکه ساز شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزمکنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقیدلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظکه زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد...
حجتالاسلام والمسلمین احمد فرخ فال قائم مقام حوزههای علمیه کشور در امور استانها در اجتماع بزرگ مردمی در محکومیت اقدام شنیع رژیم جعلی و تروریستی اسرائیل در معراجالشهدای شهر سمنان گفت: همدلی جهانی امروز با ملت فلسطین نشان میدهد ملتهای آزاده جهان از استکبار خسته شده اند.وی با اشاره به خبر ساختگی سربریدن کودکان توسط فلسطینیها از سوی صهیونیسم، افزود: در برابر آن دروغ باید گفت دسیسهگران امروز دیگر نمیتوانند هولوکاست جدید را منکر شوند.وی تاکید کرد: همه دیدند که فرزندانی که والدینشان را از دست داده بودند و به آنها گفته شده بود بروید در بیمارستان تا از بین نروید، به همراه جمعی از پزشکان و افراد ضعیف و بیپناه به خاک و خون کشیده شدند.حجتالاسلام والمسلمین فرخ فال...
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدعالم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد دادچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تطاول که کشید از غم هجران بلبلتا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیرمجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنیمایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشیداز نظر تا شب عید رمضان خواهد شد گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبتکه به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرودچند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد حافظ از بهر...
گل بی رخ یار خوش نباشدبی باده بهار خوش نباشد طرف چمن و طواف بستانبی لاله عذار خوش نباشد رقصیدن سرو و حالت گلبی صوت هزار خوش نباشد با یار شکرلب گل اندامبی بوس و کنار خوش نباشد هر نقش که دست عقل بنددجز نقش نگار خوش نباشد جان نقد محقر است حافظاز بهر نثار خوش نباشد تفسیر : آنچه اهمیت دارد باطن زیبا و صیقلی می باشد و ظاهر در درجه دوم اهمیت دارد. تکیه بر ظواهر نکنید که صورت زیبا باقی نخواهد ماند. نیتی در دل دارید که نباید نگران آن باشید، به زودی دوران سختی خواهد گذشت و ایام خوشی و شادی فرا می رسد. هیچکس بی عیب و نقص نیست، در جهت رفع نقایص و عیوب...
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشدکه در دستت به جز ساغر نباشد زمان خوشدلی دریاب و در یابکه دایم در صدف گوهر نباشد غنیمت دان و می خور در گلستانکه گل تا هفته دیگر نباشد ایا پرلعل کرده جام زرینببخشا بر کسی کش زر نباشد بیا ای شیخ و از خمخانه ماشرابی خور که در کوثر نباشد بشوی اوراق اگر همدرس ماییکه علم عشق در دفتر نباشد ز من بنیوش و دل در شاهدی بندکه حسنش بسته زیور نباشد شرابی بی خمارم بخش یا ربکه با وی هیچ درد سر نباشد من از جان بنده سلطان اویسماگر چه یادش از چاکر نباشد به تاج عالم آرایش که خورشیدچنین زیبنده افسر نباشد کسی گیرد خطا بر نظم حافظکه هیچش لطف...
به گزارش جام جم و به نقل ازخبرنگار پایگاه خبری پلیس، سرهنگ "مهدی قاسمی"بیان داشت: مجرم دستگیر شده که دارای سوابق متعدد مجرمانه نظیر کلاهبرداری اینترنتی،تولید و انتشار تصاویر مبتذل و مستهجن و برداشت اینترنتی غیرمجاز بانکی در سنوات گذشته بوده با انتشار گسترده محتواهای مستهجن در صفحه اینستاگرامی در اختیار خود،آمار دنبال کننده صفحه را بالا برده و اقدام به کلاهبرداری از آنان در پوشش فال قهوه نموده و کسب درآمد داشته است. برابر اعلام رییس پلیس فتا استان ، با هماهنگی قضایی،متهم در مخفیگاهش واقع در حوالی شهر بوشهر دستگیر و چندین دستگاه تلفن همراه هوشمند،تجهیزات رایانه ای و دوربین فیلمبرداری که برای ارتکاب جرم از آنها استفاده می شد کشف و توقیف گردیده و مجرم دستگیر شده...
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشدیک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهارصد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد غمناک نباید بود از طعن حسود ای دلشاید که چو وابینی خیر تو در این باشد هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیزنقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد جام می و خون دل هر یک به کسی دادنددر دایره قسمت اوضاع چنین باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی این بودکاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطرکاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد تفسیر : اندوهگین نباشید، با غم و غصه نمی توانید تصمیم درست بگیرید. از روزهای...
به گزارش خبرگزاری مهر، سرهنگ مهدی قاسمی با اشاره به شناسایی سر شاخه ترویج فساد و کلاهبردار فال قهوه اینترنتی در بوشهر تصریح کرد: ادمین یک صفحه اینستاگرامی با بیش از نیم میلیون نفر دنبال کننده که بهصورت مستمر اقدام به انتشار محتواهای غیر اخلاقی میکرد و پس از افزایش میزان بازدید از پستهای غیراخلاقی مجرمانه و کلاهبرداری از کاربران فضای مجازی توسط کارشناسان پلیس فتای استان شناسایی و با مجوز قضائی دستگیر شد. رئیس پلیس فتای استان بوشهر سوابق فرد دستگیر شده را مورد اشاره قرار داد و تصریح کرد: مجرم دستگیر شده دارای سوابق متعدد مجرمانه از جمله کلاهبرداری اینترنتی، تولید و انتشار تصاویر مبتذل و برداشت اینترنتی غیرمجاز بانکی در سنوات گذشته است و با انتشار گسترده...
خوش است خلوت اگر یار یار من باشدنه من بسوزم و او شمع انجمن باشد من آن نگین سلیمان به هیچ نستانمکه گاه گاه بر او دست اهرمن باشد روا مدار خدایا که در حریم وصالرقیب محرم و حرمان نصیب من باشد همای گو مفکن سایه شرف هرگزدر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دلتوان شناخت ز سوزی که در سخن باشد هوای کوی تو از سر نمیرود آریغریب را دل سرگشته با وطن باشد به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظچو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد تفسیر : ترسیدن از سختی ها و مشکلات شما را عقب خواهد انداخت، اگر به تلاش خود ایمان دارید باید با...
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشدای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد صوفی ما که ز ورد سحری مست شدیشامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خوش بود گر محک تجربه آید به میانتا سیه روی شود هر که در او غش باشد خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آبای بسا رخ که به خونابه منقش باشد ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوستعاشقی شیوه رندان بلاکش باشد غم دنیای دنی چند خوری باده بخورحیف باشد دل دانا که مشوش باشد دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروشگر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد تفسیر : گمان نکنید کارهای مهم به راحتی انجام می شوند و برای موفقیت نیازی به تلاش نیست. هیچ کاری را دست...
من و انکار شراب این چه حکایت باشدغالبا این قدرم عقل و کفایت باشد تا به غایت ره میخانه نمیدانستمور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیازتا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد معذور استعشق کاریست که موقوف هدایت باشد من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگاین زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاندپیر ما هر چه کند عین عنایت باشد دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفتحافظ ار مست بود جای شکایت باشد تفسیر : اعتماد به نفس خود را افزایش دهید و به توانایی ها...
هر که را با خط سبزت سر سودا باشدپای از این دایره بیرون ننهد تا باشد من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزمداغ سودای توام سر سویدا باشد تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخرکز غمت دیده مردم همه دریا باشد از بن هر مژهام آب روان است بیااگرت میل لب جوی و تماشا باشد چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآکه دگرباره ملاقات نه پیدا باشد ظل ممدود خم زلف توام بر سر بادکاندر این سایه قرار دل شیدا باشد چشمت از ناز به حافظ نکند میل آریسرگرانی صفت نرگس رعنا باشد تفسیر : برای تحقق یافتن اهداف و آرزوها باید از همه لحظات زندگی استفاده کرده و آن ها را هدر ندهید....
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسدتو را در این سخن انکار کار ما نرسد اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاندکسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد به حق صحبت دیرین که هیچ محرم رازبه یار یک جهت حق گزار ما نرسد هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکیبه دلپذیری نقش نگار ما نرسد هزار نقد به بازار کائنات آرندیکی به سکه صاحب عیار ما نرسد دریغ قافله عمر کان چنان رفتندکه گردشان به هوای دیار ما نرسد دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باشکه بد به خاطر امیدوار ما نرسد چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس راغبار خاطری از رهگذار ما نرسد بسوخت حافظ و ترسم که شرح...
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزدور از طلب بنشینم به کینه برخیزد و گر به رهگذری یک دم از وفاداریچو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوسز حقه دهنش چون شکر فروریزد من آن فریب که در نرگس تو میبینمبس آب روی که با خاک ره برآمیزد فراز و شیب بیابان عشق دام بلاستکجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده بازهزار بازی از این طرفهتر برانگیزد بر آستانه تسلیم سر بنه حافظکه گر ستیزه کنی روزگار بستیزد تفسیر : به زودی قرار است تصمیم مهمی بگیرید که هنوز درباره آن دچار شک و تردید هستید. خوب فکر کنید و بدون سنجیدن تمام جوانب دست...
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زدشعری بخوان که با او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادنگلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد قد خمیده ما سهلت نماید امابر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرار عشقبازیجام می مغانه هم با مغان توان زد درویش را نباشد برگ سرای سلطانماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازندعشق است و داو اول بر نقد جان توان زد گر دولت وصالت خواهد دری گشودنسرها بدین تخیل بر آستان توان زد عشق و شباب و رندی مجموعه مراد استچون جمع شد معانی گوی بیان توان زد شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب...
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زدشعری بخوان که با او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادنگلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد قد خمیده ما سهلت نماید امابر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرار عشقبازیجام می مغانه هم با مغان توان زد درویش را نباشد برگ سرای سلطانماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازندعشق است و داو اول بر نقد جان توان زد گر دولت وصالت خواهد دری گشودنسرها بدین تخیل بر آستان توان زد عشق و شباب و رندی مجموعه مراد استچون جمع شد معانی گوی بیان توان زد شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب...
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زدبه دست مرحمت یارم در امیدواران زد چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیستبرآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاستگره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دستکه چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاریکز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکینخداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیمچو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد منش با خرقه پشمین...
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشتعین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزدبرق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه رازدست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدنددل غمدیده ما بود که هم بر غم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشتدست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشتکه قلم بر سر اسباب دل خرم زد تفسیر : حسودان سعی می کنند به هر روش ممکن به شما آسیب برسانند پس مراقب باشید...
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزدبه می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرندزهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتابچه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج استکلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سودغلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانیکه شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذرکه یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد تفسیر :...
ساقی ار باده از این دست به جام اندازدعارفان را همه در شرب مدام اندازد ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خالای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد ای خوشا دولت آن مست که در پای حریفسر و دستار نداند که کدام اندازد زاهد خام که انکار می و جام کندپخته گردد چو نظر بر می خام اندازد روز در کسب هنر کوش که می خوردن روزدل چون آینه در زنگ ظلام اندازد آن زمان وقت می صبح فروغ است که شبگرد خرگاه افق پرده شام اندازد باده با محتسب شهر ننوشی زنهاربخورد بادهات و سنگ به جام اندازد حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآربختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد تفسیر : به زودی موفقیت...
نماینده مجلس شورای اسلامی گفت: بنده معتقدم که قطعا قانون تسهیل صدور مجوزهای کسب و کار نیاز به تغییر دارد، که از شما میخواهم که پیشنهادات خود را ارائه کنید، زیرا تحقیق و تفحص یک فرصت برای اصلاح ساختارها و قوانین است. به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو، نشست روئسای کانونهای وکلای دادگستری با تن از اعضای هیأت تحقیق و تفحص از کانونهای وکلای دادگستری به میزبانی کانون وکلای دادگستری مرکز برگزار شد.در این نشست آقایان محمدتقی نقدعلی رئیس هیأت تحقیق و تفحص از کانونهای وکلا، بهروز محبی نجم آبادی عضو هیأت تحقیق و تفحص از کانونهای وکلای دادگستری، حسن صفادوست رئیس کانون وکلای دادگستری مرکز، ابراهیم کیانی هرچگانی نایب رئیس اسکودا و چند تن دیگر از روئسای کانونهای وکلای...
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیردز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گوکه نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگینکه فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارندعجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزیکه پیر می فروشانش به جامی بر نمیگیرد از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلشکه غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوزبرو کاین وعظ بیمعنی مرا در سر نمیگیرد نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ...
یارم چو قدح به دست گیردبازار بتان شکست گیرد هر کس که بدید چشم او گفتکو محتسبی که مست گیرد در بحر فتادهام چو ماهیتا یار مرا به شست گیرد در پاش فتادهام به زاریآیا بود آن که دست گیرد خرم دل آن که همچو حافظجامی ز می الست گیرد تفسیر : راز موفقیت و رسیدن به هدف امیدواری است. توکل به خدا و صبر را جایگزین یاس و ناامیدی کنید و از خداوند طلب یاری نمایید. معشوق راه و رسم عاشقی نمی داند و این باعث آزار شما خواهد شد. عاشقی با ترس و تردید میانه ای ندارد، بهتر است او را رها کرده و بگذارید زمان همه چیز را درست کند. به زودی ملاقات مهمی در پیش خواهید...
نسیم باد صبا دوشم آگهی آوردکه روز محنت و غم رو به کوتهی آورد به مطربان صبوحی دهیم جامه چاکبدین نوید که باد سحرگهی آورد بیا بیا که تو حور بهشت را رضواندر این جهان ز برای دل رهی آورد همیرویم به شیراز با عنایت بختزهی رفیق که بختم به همرهی آورد به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمدبسا شکست که با افسر شهی آورد چه نالهها که رسید از دلم به خرمن ماهچو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد رساند رایت منصور بر فلک حافظکه التجا به جناب شهنشهی آورد تفسیر : اگرچه سختی ها شما را به ستوه آورده و مشکلات زیادی در این راه تحمل کرده اید اما به زودی پاسخ تلاش های خود را دریافت...
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار میآورددل شوریده ما را به بو در کار میآورد من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندمکه هر گل کز غمش بشکفت محنت بار میآورد فروغ ماه میدیدم ز بام قصر او روشنکه رو از شرم آن خورشید در دیوار میآورد ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردمولی میریخت خون و ره بدان هنجار میآورد به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بیگهکز آن راه گران قاصد خبر دشوار میآورد سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بوداگر تسبیح میفرمود اگر زنار میآورد عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کردبه عشوه هم پیامی بر سر بیمار میآورد عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانهولی منعش نمیکردم که صوفی...
چه مستیست ندانم که رو به ما آوردکه بود ساقی و این باده از کجا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیرکه مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکنکه باد صبح نسیم گره گشا آورد رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی بادبنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد صبا به خوش خبری هدهد سلیمان استکه مژده طرب از گلشن سبا آورد علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیستبرآر سر که طبیب آمد و دوا آورد مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخچرا که وعده تو کردی و او به جا آورد به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازمکه حمله بر من درویش یک قبا آورد...
«از دانشکده با هم به خیابان شاهآباد رفتیم. بعد به طرف خیابان استانبول به راه افتادیم. در راستۀ شمالی خیابان خانمی روسی بود که قهوهفروشی داشت. فال قهوه هم میگرفت و برای من و مرتضی فال گرفت. به ما گفت دوران عاشقانۀ زیبایی دارید افسوس که با جدایی همراه میشود. مرتضی خندید، گفت ناراحت نباش سرنوشت تمام فالها همین است.» به گزارش عصر ایران، کسانی که با احمد شاملو آشناترند، به خوبی میدانند که مرتضی کیوان یکی از موثرترین افراد زندگی او بوده است. آیدا، همسر شاملو، میگوید: «احمد میگفت همۀ خصوصیاتش برازنده و استثنایی بود. حرف زدنش، لباس پوشیدنش، رفتارش و از همه مهمتر نظم و دقتی که در کارهایش به خرج میداد. هر بار حرف کیوان به میان...
بیشک خاطرات خوب خود را در خانه قدیمی و سنتی ایرانی به یاد دارید. باوجود پیشرفت تکنولوژی در سبک زندگی در سالهای اخیر، علاقه و شیوه زندگی امروزه نیز بسیار تغییر کرده است، اما همچنان علاقه به فرهنگ و سبک زندگی گذشته در بسیاری از ما وجود دارد. خانههای قدیمی و خاطرات جذاب دورهمیها در کنار حوض آب و طعم چای زغالی را نمیتوان بهراحتی فراموش کرد. اما امروزه این خانهها فرسوده شدهاند و نیاز به بازسازی دارند. یکی از راههای حفظ این ساختمانها و استفاده از آنها تغییر کاربری آنها است تا هم محافظت از آنها را بههمراه داشته و هم تبدیل به فضایی برای کسب درآمد باشد. همانگونه که هتلهای بسیار زیبایی مانند هتل عامریهای کاشان یا...
به سر جام جم آن گه نظر توانی کردکه خاک میکده کحل بصر توانی کرد مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهربدین ترانه غم از دل به در توانی کرد گل مراد تو آن گه نقاب بگشایدکه خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد گدایی در میخانه طرفه اکسیریستگر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد به عزم مرحله عشق پیش نه قدمیکه سودها کنی ار این سفر توانی کرد تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرونکجا به کوی طریقت گذر توانی کرد جمال یار ندارد نقاب و پرده ولیغبار ره بنشان تا نظر توانی کرد بیا که چاره ذوق حضور و نظم اموربه فیض بخشی اهل نظر توانی کرد ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهیطمع مدار...
سالها دل طلب جام جم از ما میکردوان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا میکرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوشکو به تأیید نظر حل معما میکرد دیدمش خرم و خندان قدح باده به دستو اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیمگفت آن روز که این گنبد مینا میکرد بی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمیدیدش و از دور خدا را میکرد این همه شعبده خویش که میکرد این جاسامری پیش عصا و ید بیضا میکرد گفت آن یار کز او گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا میکرد فیض روح...
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کردشد سوی محتسب و کار به دستوری کرد آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنیدتا نگویند حریفان که چرا دوری کرد مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشقراه مستانه زد و چاره مخموری کرد نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرودآن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفتمرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد حافظ افتادگی از دست مده زان که حسودعرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد تفسیر : به زودی درها برای شما باز می شود و به مقصود خود می رسید اما این ممکن است باعث غرور شما گردد، از کبر و غرور دوری کرده...
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کردچون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیختآه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یارطالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد برقی از منزل لیلی بدرخشید سحروه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد ساقیا جام میام ده که نگارنده غیبنیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد آن که پرنقش زد این دایره میناییکس ندانست که در گردش پرگار چه کرد فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوختیار دیرینه ببینید که با یار چه کرد تفسیر : از شکست خوردن ناامید نشوید، زیرا وقتی با...
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکردیاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد یا بخت من طریق مروت فرو گذاشتیا او به شاهراه طریقت گذر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنمچون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد شوخی مکن که مرغ دل بیقرار منسودای دام عاشقی از سر به درنکرد هر کس که دید روی تو بوسید چشم منکاری که کرد دیده من بی نظر نکرد من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمعاو خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد تفسیر : برای رسیدن به سرمنزل مقصود باید راه پرپیچ و خمی را طی کنید. اگرچه دیگران دست رد به سینه شما زده و به شما کمک نکردند اما در حقیقت نیازی به کمک آن...
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکردصد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرددر سنگ خاره قطره باران اثر نکرد یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دارکز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفتوان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد میخواستم که میرمش اندر قدم چو شمعاو خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد جانا کدام سنگدل بیکفایت استکو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد کلک زبان بریده حافظ در انجمنبا کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد تفسیر : اگر مشتاق رسیدن به مراد دلتان هستید باید سختی ها و مشکلاتی که بر سر راه...
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکردبه وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبولبنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلکرهنمونیم به پای علم داد نکرد دل به امید صدایی که مگر در تو رسدنالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحرآشیان در شکن طره شمشاد نکرد شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کارزان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مرادهر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد مطربا پرده بگردان و بزن راه عراقکه بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد غزلیات عراقیست سرود حافظکه شنید این...
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کردتکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایماین قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد دامن دوست به صد خون دل افتاد به دستبه فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفتنسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد سروبالای من آن گه که درآید به سماعچه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد نظر پاک تواند رخ جانان دیدنکه در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد مشکل عشق نه در حوصله دانش ماستحل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکنروز و شب عربده با خلق خدا...
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کردنفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد به هرزه بی می و معشوق عمر میگذردبطالتم بس از امروز کار خواهم کرد هر آبروی که اندوختم ز دانش و دیننثار خاک ره آن نگار خواهم کرد چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشنکه عمر در سر این کار و بار خواهم کرد به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساختبنای عهد قدیم استوار خواهم کرد صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گلفدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظطریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد تفسیر : از فرصت هایی که دارید خوب استفاده کنید و روزهای عمر را به بطالت نگذرانید که این ایام...
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کردباد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بودناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد قره العین من آن میوه دل یادش بادکه چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد ساروان بار من افتاد خدا را مددیکه امید کرمم همره این محمل کرد روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدارچرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخدر لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظچه کنم بازی ایام مرا غافل کرد تفسیر : به تازگی مشکلات زیادی سر راه شما به وجود آمده و همین باعث شده در...
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کردبنیاد مکر با فلک حقه باز کرد بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاهزیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیاندیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد این مطرب از کجاست که ساز عراق ساختو آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد ای دل بیا که ما به پناه خدا رویمزان چه آستین کوته و دست دراز کرد صنعت مکن که هر که محبت نه راست باختعشقش به روی دل در معنی فراز کرد فردا که پیشگاه حقیقت شود پدیدشرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد ای کبک خوش خرام کجا میروی بایستغره مشو که گربه زاهد نماز کرد حافظ مکن ملامت رندان که در ازلما را...
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کردهلال عید به دور قدح اشارت کرد ثواب روزه و حج قبول آن کس بردکه خاک میکده عشق را زیارت کرد مقام اصلی ما گوشه خرابات استخداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد بهای باده چون لعل چیست جوهر عقلبیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد نماز در خم آن ابروان محرابیکسی کند که به خون جگر طهارت کرد فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروزنظر به دردکشان از سر حقارت کرد به روی یار نظر کن ز دیده منت دارکه کار دیده نظر از سر بصارت کرد حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظاگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد تفسیر : برای رسیدن به مقصود نیاز به از...
به آب روشن می عارفی طهارت کردعلی الصباح که میخانه را زیارت کرد همین که ساغر زرین خور نهان گردیدهلال عید به دور قدح اشارت کرد خوشا نماز و نیاز کسی که از سر دردبه آب دیده و خون جگر طهارت کرد امام خواجه که بودش سر نماز درازبه خون دختر رز خرقه را قصارت کرد دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوبچه سود دید ندانم که این تجارت کرد اگر امام جماعت طلب کند امروزخبر دهید که حافظ به می طهارت کرد تفسیر : به سوی خداوند بازگردید و از یاد او غافل نشوید تا دلتان آرامش پیدا کرده و جلا پیدا کند. نماز اول وقت و ترک گناه کلید رسیدن به مقصود است. در آینده نزدیک خبر...
روشنی طلعت تو ماه نداردپیش تو گل رونق گیاه ندارد گوشه ابروی توست منزل جانمخوشتر از این گوشه پادشاه ندارد تا چه کند با رخ تو دود دل منآینه دانی که تاب آه ندارد شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفتچشم دریده ادب نگاه ندارد دیدم و آن چشم دل سیه که تو داریجانب هیچ آشنا نگاه ندارد رطل گرانم ده ای مرید خراباتشادی شیخی که خانقاه ندارد خون خور و خامش نشین که آن دل نازکطاقت فریاد دادخواه ندارد گو برو و آستین به خون جگر شویهر که در این آستانه راه ندارد نی من تنها کشم تطاول زلفتکیست که او داغ آن سیاه ندارد حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیبکافر عشق ای صنم گناه ندارد تفسیر :...
جان بی جمال جانان میل جهان نداردهر کس که این ندارد حقا که آن ندارد با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدمیا من خبر ندارم یا او نشان ندارد هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین استدردا که این معما شرح و بیان ندارد سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادنای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرتبشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد ای دل طریق رندی از محتسب بیاموزمست است و در حق او کس این گمان ندارد احوال گنج قارون کایام داد بر باددر گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشانکان شوخ سربریده بند زبان ندارد کس در جهان ندارد یک بنده همچو...
شاهد آن نیست که مویی و میانی داردبنده طلعت آن باش که آنی دارد شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولیخوبی آن است و لطافت که فلانی دارد چشمه چشم مرا ای گل خندان دریابکه به امید تو خوش آب روانی دارد گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جانه سواریست که در دست عنانی دارد دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردیآری آری سخن عشق نشانی دارد خم ابروی تو در صنعت تیراندازیبرده از دست هر آن کس که کمانی دارد در ره عشق نشد کس به یقین محرم رازهر کسی بر حسب فکر گمانی دارد با خرابات نشینان ز کرامات ملافهر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد مرغ زیرک نزند در چمنش...
آن که از سنبل او غالیه تابی داردباز با دلشدگان ناز و عتابی دارد از سر کشته خود میگذری همچون بادچه توان کرد که عمر است و شتابی دارد ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلفآفتابیست که در پیش سحابی دارد چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشکتا سهی سرو تو را تازهتر آبی دارد غمزه شوخ تو خونم به خطا میریزدفرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد آب حیوان اگر این است که دارد لب دوستروشن است این که خضر بهره سرابی دارد چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگرترک مست است مگر میل کبابی دارد جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤالای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد کی کند سوی دل...
مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد عالم از ناله عشاق مبادا خالیکه خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زورخوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد محترم دار دلم کاین مگس قندپرستتا هواخواه تو شد فر همایی دارد از عدالت نبود دور گرش پرسد حالپادشاهی که به همسایه گدایی دارد اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتنددرد عشق است و جگرسوز دوایی دارد ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشقهر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرستشادی روی کسی خور که صفایی دارد خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواندو از زبان تو تمنای دعایی دارد تفسیر...
همشهری - مریم باقرپور: رودخانه کن به طول ۳۳ کیلومتر، یکی از قدیمیترین رودخانههای شهر تهران است که این روزها بخشی از آن داخل بافت شهری قرار دارد و همچنان پرآبترین رودخانه در تهران به شمار میآید. این رودخانه از رشته کوه توچال سرچشمه میگیرد و در مسیر از روستاهای خوشآبوهوا عبور میکند. در انتهای مسیر هم به جنوب شهر تهران میرسد. این رود را با نام روستای نزدیک آن میشناسند و گاهی با نام کن سولقان از آن یاد میشود. این روزها اطراف رودخانه کن در منطقه کن سولقان را بزرگراهها و خیابانهای بزرگ پوشاندهاند. رودخانه کن بهدلیل موقعیت جغرافیایی ویژهاش از هیچ منطقهای داخل تهران دیده نمیشود و دلیل نامگذاری آن نیز با نام کن (گودال و چاله)...
هر آن که جانب اهل خدا نگه داردخداش در همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوستکه آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پایفرشتهات به دو دست دعا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیماننگاه دار سر رشته تا نگه دارد صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینیز روی لطف بگویش که جا نگه دارد چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفتز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد سر و زر و دل و جانم فدای آن یاریکه حق صحبت مهر و وفا نگه دارد غبار راهگذارت کجاست تا حافظبه یادگار نسیم صبا نگه دارد تفسیر : در امور زندگی و کار میانه...
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببردنهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگرچگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد فغان که با همه کس غایبانه باخت فلککه کس نبود که دستی از این دغا ببرد گذار بر ظلمات است خضر راهی کومباد کآتش محرومی آب ما ببرد دل ضعیفم از آن میکشد به طرف چمنکه جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد طبیب عشق منم باده ده که این معجونفراغت آرد و اندیشه خطا ببرد بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفتمگر نسیم پیامی خدای را ببرد تفسیر : دچار غم و اندوه فراوانی شده اید و اتفاق ناگواری باعث شده شب و روزتان در فکر حل مشکل باشید...
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین داردسعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل استکسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان استکه نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هستبنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان راکه صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دانکه دوران ناتوانیها بسی زیر زمین دارد بلاگردان جان و تن دعای مستمندان استکه بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد صبا از عشق من رمزی بگو...
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان داردبهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رببقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصودندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینمکمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاقبه غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنوکه از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبلکه بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد خدا را داد من بستان از او...
دلی که غیب نمای است و جام جم داردز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد به خط و خال گدایان مده خزینه دلبه دست شاهوشی ده که محترم دارد نه هر درخت تحمل کند جفای خزانغلام همت سروم که این قدم دارد رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مستنهد به پای قدح هر که شش درم دارد زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدارکه عقل کل به صدت عیب متهم دارد ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوانکدام محرم دل ره در این حرم دارد دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغلبه بوی زلف تو با باد صبحدم دارد مراد دل ز که پرسم که نیست دلداریکه جلوه نظر و شیوه کرم دارد...
آن کس که به دست جام داردسلطانی جم مدام دارد آبی که خضر حیات از او یافتدر میکده جو که جام دارد سررشته جان به جام بگذارکاین رشته از او نظام دارد ما و می و زاهدان و تقواتا یار سر کدام دارد بیرون ز لب تو ساقیا نیستدر دور کسی که کام دارد نرگس همه شیوههای مستیاز چشم خوشت به وام دارد ذکر رخ و زلف تو دلم راوردیست که صبح و شام دارد بر سینه ریش دردمندانلعلت نمکی تمام دارد در چاه ذقن چو حافظ ای جانحسن تو دو صد غلام دارد تفسیر : خداوند همراه بندگان پاک و خالصش است. برای رسیدن به موفقیت های مالی و معنوی به درگاه خداوند بروید و هر آنچه می خواهید...
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ داردکه چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد سر ما فرونیاید به کمان ابروی کسکه درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دمتو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لالهبه ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدنمگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییمکه بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریمطرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد سر درس عشق...
کسی که حسن و خط دوست در نظر داردمحقق است که او حاصل بصر دارد چو خامه در ره فرمان او سر طاعتنهادهایم مگر او به تیغ بردارد کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانهکه زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد به پای بوس تو دست کسی رسید که اوچو آستانه بدین در همیشه سر دارد ز زهد خشک ملولم کجاست باده نابکه بوی باده مدامم دماغ تر دارد ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو رادمی ز وسوسه عقل بیخبر دارد کسی که از ره تقوا قدم برون ننهادبه عزم میکده اکنون ره سفر دارد دل شکسته حافظ به خاک خواهد بردچو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد تفسیر : ظاهربینی را...
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آردنهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندانکه درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار مابسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم استخدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سالچو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفتبفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظنشیند بر لب جویی و سروی در...
همای اوج سعادت به دام ما افتداگر تو را گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاهاگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد شبی که ماه مراد از افق شود طالعبود که پرتو نوری به بام ما افتد به بارگاه تو چون باد را نباشد بارکی اتفاق مجال سلام ما افتد چو جان فدای لبش شد خیال میبستمکه قطرهای ز زلالش به کام ما افتد خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مسازکز این شکار فراوان به دام ما افتد به ناامیدی از این در مرو بزن فالیبود که قرعه دولت به نام ما افتد ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظنسیم گلشن جان در مشام ما افتد تفسیر : اگر نیت...
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین دادصبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموختهم تواند کرمش داد من غمگین داد من همان روز ز فرهاد طمع ببریدمکه عنان دل شیدا به لب شیرین داد گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیستآن که آن داد به شاهان به گدایان این داد خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکنهر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد بعد از این دست من و دامن سرو و لب جویخاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد در کف غصه دوران دل حافظ خون شداز فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد تفسیر : در راه رسیدن به مقصود و مراد دل ناامید و مایوس...
عکس روی تو چو در آینه جام افتادعارف از خنده می در طمع خام افتاد حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرداین همه نقش در آیینه اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمودیک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد غیرت عشق زبان همه خاصان ببریدکز کجا سر غمش در دهن عام افتاد من ز مسجد به خرابات نه خود افتادماینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد چه کند کز پی دوران نرود چون پرگارهر که در دایره گردش ایام افتاد در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخآه کز چاه برون آمد و در دام افتاد آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینیکار ما با رخ ساقی و لب...
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتادوان راز که در دل بنهفتم به درافتاد از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیرای دیده نگه کن که به دام که درافتاد دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشمچون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد از رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتاد مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآوردبس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد بس تجربه کردیم در این دیر مکافاتبا دردکشان هر که درافتاد برافتاد گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگرددبا طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد حافظ که سر زلف بتان دست کشش بودبس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد تفسیر : از زیاده روی پرهیز کنید و...
فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است. چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز منور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من روی رنگین را به هر کس مینماید همچو گلور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببینگفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز من او به خونم تشنه و من بر لبش تا، چون شودکام بستانم از او یا داد بستاند ز من گر چو فرهادم به تلخی...
دیر است که دلدار پیامی نفرستادننوشت سلامی و کلامی نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاه سوارانپیکی ندوانید و سلامی نفرستاد سوی من وحشی صفت عقل رمیدهآهو روشی کبک خرامی نفرستاد دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دستوز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد فریاد که آن ساقی شکرلب سرمستدانست که مخمورم و جامی نفرستاد چندان که زدم لاف کرامات و مقاماتهیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد حافظ به ادب باش که واخواست نباشدگر شاه پیامی به غلامی نفرستاد تفسیر : مدتی است منتظر رسیدن جوابی هستید و این انتظار شما را خسته و بی صبر کرده است. دروغ و نیرنگ شما را از رسیدن به اهداف دور خواهد کرد، برای رسیدن به آن چه شدیدا در طلبش هستید...
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو بادساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توستدیده فتح ابد عاشق جولان تو باد ای که انشاء عطارد صفت شوکت توستعقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شدغیرت خلد برین ساحت بستان تو باد نه به تنها حیوانات و نباتات و جمادهر چه در عالم امر است به فرمان تو باد تفسیر : مژده باد که به زودی همای سعادت روی شانه های شما خواهد نشست. اطرافیان به خوشبختی و موفقیت های شما غبطه می خورند. مراقب حسادت حسودان باشید. باطن خوب و سرشت پاک شما باعث شده همه به شما علاقه مند شوند. همیشه خوب و مهربان باشید که...
حسن تو همیشه در فزون بادرویت همه ساله لاله گون باد اندر سر ما خیال عشقتهر روز که باد در فزون باد هر سرو که در چمن درآیددر خدمت قامتت نگون باد چشمی که نه فتنه تو باشدچون گوهر اشک غرق خون باد چشم تو ز بهر دلرباییدر کردن سحر ذوفنون باد هر جا که دلیست در غم توبی صبر و قرار و بی سکون باد قد همه دلبران عالمپیش الف قدت چو نون باد هر دل که ز عشق توست خالیاز حلقه وصل تو برون باد لعل تو که هست جان حافظدور از لب مردمان دون باد تفسیر : قدر و ارزش خودتان را بدانید که اطرافیان عاشق محبت و مهربانی شما هستند. آینده سرشار از موفقیت و کامیابی...
عصر ایران؛ سروش بامداد- مرگ ابراهیم گلستان در 101 سالگی خبر پربسامد این روزهاست چرا که نویسنده و فیلمساز پرآوازۀ ایرانی اگرچه نیمی از عمر بلند خود را در غربت زیست و بیشتر آثار او مربوط به نیمۀ نخست است اما در صحنه حاضر بود و اظهار نظر و نقد می کرد و از پرخاش و نفی و تفرعن هم ابا نداشت. از این رو کسی نپرسید گلستان، دیگر که بود چون از یادها نرفته بود. هر گاه نیز گه گرد فراموشی بر او مینشست گفتوگویی یا خبری دوباره او را به صحنه میآورد کما این که کتاب «نوشتن با دوربین» چنین کرد. در سال ۹۵ خورشیدی اما تابوی بحث درباره رابطۀ عاشقانه او با فروغ فرخزاد شکست وقتی...
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادوجود نازکت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت توستبه هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد جمال صورت و معنی ز امن صحت توستکه ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد در این چمن چو درآید خزان به یغماییرهش به سرو سهی قامت بلند مباد در آن بساط که حسن تو جلوه آغازدمجال طعنه بدبین و بدپسند مباد هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیندبر آتش تو به جز جان او سپند مباد شفا ز گفته شکرفشان حافظ جویکه حاجتت به علاج گلاب و قند مباد تفسیر : سلامتی از بزرگ ترین نعمت های خداوند است که تا وقتی از آن محروم نشده ایم قدرش را نمی دانیم. خدا را به خاطر...
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش بادور نه اندیشه این کار فراموشش باد آن که یک جرعه می از دست تواند دادندست با شاهد مقصود در آغوشش باد پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفتآفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد شاه ترکان سخن مدعیان میشنودشرمی از مظلمه خون سیاووشش باد گر چه از کبر سخن با من درویش نگفتجان فدای شکرین پسته خاموشش باد چشمم از آینه داران خط و خالش گشتلبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد نرگس مست نوازش کن مردم دارشخون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد به غلامی تو مشهور جهان شد حافظحلقه بندگی زلف تو در گوشش باد تفسیر : زیاده روی هیچگاه نتیجه خوبی نخواهد داشت، دست از حرص و...
جمالت آفتاب هر نظر بادز خوبی روی خوبت خوبتر باد همای زلف شاهین شهپرت رادل شاهان عالم زیر پر باد کسی کو بسته زلفت نباشدچو زلفت درهم و زیر و زبر باد دلی کو عاشق رویت نباشدهمیشه غرقه در خون جگر باد بتا چون غمزهات ناوک فشانددل مجروح من پیشش سپر باد چو لعل شکرینت بوسه بخشدمذاق جان من ز او پرشکر باد مرا از توست هر دم تازه عشقیتو را هر ساعتی حسنی دگر باد به جان مشتاق روی توست حافظتو را در حال مشتاقان نظر باد تفسیر : ایام خوش در انتظارتان است، بخت و اقبال به شما روی آورده و همه چیز بر وفق مراد است. برکت و رونق کارتان روز به روز بیشتر می شود. در...
روز وصل دوستداران یاد بادیاد باد آن روزگاران یاد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشتبانگ نوش شادخواران یاد باد گر چه یاران فارغند از یاد مناز من ایشان را هزاران یاد باد مبتلا گشتم در این بند و بلاکوشش آن حق گزاران یاد باد گر چه صد رود است در چشمم مدامزنده رود باغ کاران یاد باد راز حافظ بعد از این ناگفته ماندای دریغا رازداران یاد باد تفسیر : مدتی است به شدت اندوهگین هستید و بی وفایی دوستان و اطرافیان باعث رنجش شما شده است. اسرار دلتان را برای نامحرم فاش نکنید که سبب پشیمانی می شود. این روزها در مشکلات و سختی ها غرق شده اید و باید تمام تلاش خود را به کار گیرید...
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآییهر جا که روی زود پشیمان به درآیی هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوشآدم صفت از روضه رضوان به درآیی شاید که به آبی فلکت دست نگیردگر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبحباشد که چو خورشید درخشان به درآیی چندان چو صبا بر تو گمارم دم همتکز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی در تیره شب هجر تو جانم به لب آمدوقت است که همچون مه تابان به درآیی بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جویتا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه روبازآید و از کلبه احزان به...
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد بادمن نیز دل به باد دهم هر چه باد باد کارم بدان رسید که همراز خود کنمهر شام برق لامع و هر بامداد باد در چین طره تو دل بی حفاظ منهرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد امروز قدر پند عزیزان شناختمیا رب روان ناصح ما از تو شاد باد خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمنبند قبای غنچه گل میگشاد باد از دست رفته بود وجود ضعیف منصبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد حافظ نهاد نیک تو کامت برآوردجانها فدای مردم نیکونهاد باد تفسیر : حسرت گذشته را می خورید و یاداوری خاطرات شیرین گذشته شما را شاد می کند. زمانی که از هفت دولت آزاد بوده...
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیادزدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکنکه فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخاز این فسانه هزاران هزار دارد یاد قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبشز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد که آگه است که کاووس و کی کجا رفتندکه واقف است که چون رفت تخت جم بر باد ز حسرت لب شیرین هنوز میبینمکه لاله میدمد از خون دیده فرهاد مگر که لاله بدانست بیوفایی دهرکه تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد بیا بیا که زمانی ز می خراب شویممگر رسیم به گنجی در این خراب آباد نمیدهند...
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر بادگفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگگفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دستاز بهر این معامله غمگین مباش و شاد بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچدر معرضی که تخت سلیمان رود به باد حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت استکوته کنیم قصه که عمرت دراز باد تفسیر : به تازگی برای انجام کاری برنامه ریزی کرده اید و قصد آغاز آن را دارید، توکل لازمه ی موفقیت در هر چیزی است، به خداوند توکل کنید و قدم در مسیر بگذارید که خیر شما در آن است و...
دل من در هوای روی فرخبود آشفته همچون موی فرخ بجز هندوی زلفش هیچ کس نیستکه برخوردار شد از روی فرخ سیاهی نیکبخت است آن که دایمبود همراز و هم زانوی فرخ شود چون بید لرزان سرو آزاداگر بیند قد دلجوی فرخ بده ساقی شراب ارغوانیبه یاد نرگس جادوی فرخ دوتا شد قامتم همچون کمانیز غم پیوسته چون ابروی فرخ نسیم مشک تاتاری خجل کردشمیم زلف عنبربوی فرخ اگر میل دل هر کس به جایستبود میل دل من سوی فرخ غلام همت آنم که باشدچو حافظ بنده و هندوی فرخ تفسیر : از معشوق دور افتاده اید و این فراق غم و اندوه بزرگی برای شما به همراه داشته طوری که در هر لحظه به یادش هستید و زندگی تان...
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباحصلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح سواد زلف سیاه تو جاعل الظلماتبیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاصاز آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح ز دیدهام شده یک چشمه در کنار روانکه آشنا نکند در میان آن ملاح لب چو آب حیات تو هست قوت جانوجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح بداد لعل لبت بوسهای به صد زاریگرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح دعای جان تو ورد زبان مشتاقانهمیشه تا که بود متصل مسا و صباح صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح تفسیر : همت عالی...
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاجسزد اگر همه دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبشبه چین زلف تو ماچین و هند داده خراج بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روزسواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج دهان شهد تو داده رواج آب خضرلب چو قند تو برد از نبات مصر رواج از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافتکه از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج چرا همیشکنی جان من ز سنگ دلیدل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج لب تو خضر و دهان تو آب حیوان استقد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهیکمینه ذره خاک در...
درد ما را نیست درمان الغیاثهجر ما را نیست پایان الغیاث دین و دل بردند و قصد جان کنندالغیاث از جور خوبان الغیاث در بهای بوسهای جانی طلبمیکنند این دلستانان الغیاث خون ما خوردند این کافردلانای مسلمانان چه درمان الغیاث همچو حافظ روز و شب بی خویشتنگشتهام سوزان و گریان الغیاث تفسیر : گویی فریادها و آه و ناله ها راه به جایی نمی برد و برای دردهای شما درمانی وجود ندارد. ناامید شده اید و غم و اندوه سراسر وجودتان را فراگرفته است. درست است که به نظر می رسد آرزوهای شما بر بادرفته، اما در گذر این روزها تجربه هایی به دست آورده اید که در آینده بسیار به کارتان خواهد آمد. احساسات منفی را کنار بگذارید، به...
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویتخرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدنکه شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارمکه جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیاراییصبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازیبرافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصلمن از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبینیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت تفسیر : اراده قوی و عزم راسخ شما...
زان یار دلنوازم شکریست با شکایتگر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردمیا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کسگویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندیجانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصوداز گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزودزنهار از این بیابان وین راه بینهایت ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونمیک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بستکش صد هزار منزل...
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمتحقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت به نوک خامه رقم کردهای سلام مراکه کارخانه دوران مباد بی رقمت نگویم از من بیدل به سهو کردی یادکه در حساب خرد نیست سهو بر قلمت مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمتکه داشت دولت سرمد عزیز و محترمت بیا که با سر زلفت قرار خواهم کردکه گر سرم برود برندارم از قدمت ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتیکه لاله بردمد از خاک کشتگان غمت روان تشنه ما را به جرعهای دریابچو میدهند زلال خضر ز جام جمت همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش بادکه جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت تفسیر : از خداوند بخواهید که هرگز خوار و کوچک نشوید....